تصوّف در دوران سلجوقی
ما تاکنون در چندین مورد از این کتاب، درباره تصوف سخن گفتهایم. هر بار تأکیدکردهایم که دنیای اسلام، از روز نخست با اندیشههای صوفیانه برخورد داشته است؛اما نفوذ اجتماعیِ تصوف، روز به روز در دنیای اسلام رو به فزونی گذاشته است. درقرن اول ودوم هجری، بیشتر مردم تابع قرآن وحدیث بودند. در قرن سوم تاپنجم، افزون بر قرآن وحدیث، بسیار از عالمان به دانش کلام روی آوردند.زمانیکهدر قرن پنجم، از کلام سرخورده شدند، بهطور گستردهای به تصوفرویآوردند.
این را هم باید افزود که رویکرد تصوف نسبت به شرع، در قرون نخست بیشتربود وهرچه جلوتر میآمد، ضعیفتر مینمود. در عین حال، بیشتر صوفیان اولاخود را نه صوفی بلکه عارف مینامیدند. دوم آن که خود را تابع شریعت معرفیمیکردند. در بیشتر موارد باید اعتراف آنها را پذیرفت؛ گرچه تخطی از آن نیز،موارد فراوانی دارد.
زبانی که در تصوف به کار میرفت، زبان مخصوصی بوده، کشش ویژه خود راداشت. اگر در قرن سوم، صوفیان بهطور پراکنده در شهرهای اسلامی زندگیمیکردند، در قرن چهارم، جمعیتهایی از صوفیان به صورت منظم، محلهای ازمحلاتِ برخی از بزرگترین شهرها را به خود اختصاص داده خانقاه مخصوص بهخود را داشتند. این موج دائما رو به تزاید بود وهر بار که عالمی بزرگ در میانصوفیان پدید میآمد، دامنه نفوذ تصوف بیشتر میشد. باید دانست که در میانسختیهای طاقت فرسای روزگار که در اثر مشکلات سیاسی واقتصادی پیشمیآمد، اندیشهها وشعارهای صوفیان، مانند قرصهای آرامبخش بسیار قوی بودکه برای مدتی مردم را سرپا نگاه میداشت تا مشکلات را تحمل کنند وخم به ابرونیاورند.
در قرن چهارم وپنجم، خراسان واصفهان از مراکز اصلی رشد تصوفواندیشههای صوفیانه بودند. بی شبهه دامنه تصوف در این دوره بسیار گستردهاست. تنها برای نمونه دو مورد از اندیشمندان صوفی این دوره؛ یعنی خواجهعبدالله انصاری ومحمد غزالی را میشناسانیم.
خواجه عبدالله انصاری پیر هرات
مکرر گفتهایم که زندگی این قبیل عالمان که تأثیری شگرف در اندیشه وعملمسلمانان داشتهاند، به صورت دراز مدت، از تأثیر سلاطین وخلفا بیشتر است.درباره هر کدام از این عالمان، آن اندازه میتوان نوشت که قابل مقایسه با سلاطیننیست؛ روشن است که این مختصر جای تفصیل نیست.
یکی از چهرههای برجسته تصوف خراسانی، خواجه عبدالله انصاری (396 ـ481) است. خواجه صوفی محتاطی است که میکوشید شرع وشهود را با نهایتآرامش بهم بدوزد وتنشی در میان مردم طرفدار ومخالف ایجاد نکند. با این حال،تصوف چیزی نبود که مخالفان، به راحتی به آن اجازه فعالیت دهند.
خواجه عبدالله به سال 396 در هرات به دنیا آمد وبخش مهمی از تحصیلاتدینی وادبی خود را در همان شهر سپری کرد. بعدها برای شنیدن حدیث، تا نیشابوروبلخ وبرخی دیگر از شهرهای خراسان وجبال رفت. وی از همان آغاز جوانی بهتصوف علاقمند بود ودر این مسافرتها با بسیاری از مشایخ صوفیه ملاقاتمیکرد. مهمترین ملاقاتهای او عبارتند از ملاقات با ابوالحسن خرقانی در سنبیست وهشت سالگی وهمراهی چهل روزه با شیخ احمد چشتی. این دیدارهاسخت بر وی تأثیر گذاشت. پس از آن بود که خواجه به صورت یکی از چهرههایبرجسته تصوف در هرات در آمده لقب شیخ الاسلام یافت.
خراسان این عهد متعلق به غزنویان بود وآنان نیز فرمانروایانی بودند کههمراهی علما را داشته وبر مخالفان سختگیر بودند. خواجه در سال 433 از هراتتبعید شد. این نشان میدهد که مخالفت با تصوف، در این زمان ریشهدار بوده است.وی بار دیگر در سال 439 برای پنج ماه به پوشنگ تبعید شد؛ اما باز به هراتبازگشت ومجلس درس وعظ وتفسیر قرآن را ادامه داد.
اصرار مخالفان بر مخالفت وی به دوره سلجوقیان کشید؛ تا آنجا که او را مجبورکردند با حضور نظام الملک، با مخالفان به مناظره بنشیند. ادامه این جدالها بهسالهای بعد نیز کشیده شد. بر اثر مخالفت علمای هرات، خواجه عبدالله به سال458 از سوی نظام الملک برای مدتی به بلخ تبعید شد؛ اما بار دیگر به هراتبازگشت.
با همه این مخالفتها، اندک اندک موقعیت خواجه در هرات چنان استوار شد کهالقائم عباسی در سال 462 والمقتدی عباسی در سال 474 برای او وفرزندشخلعت فرستادند. خواجه در رمضان سال 478 بر ضد یک واعظ که متکلم بود سخنگفت واین سبب شورش طرفدارانش بر ضد آن شخص شد. آشوب مزبور باعثشد تا بزرگان هرات وی وخویشانش را در همان رمضان از شهر بیرون کردند. آنهابه پوشنگ رفته، آنجا را نیز گرفتار آشوب کردند واز آنجا که با مدرسه نظامیهمخالف بودند، سر در آن را سیاه کردند. خبر به سلطان ملکشاه ووزیرش نظامالملک رسید. آنها دستور دادند خواجه وهوادارانش به ماوراءالنهر بروند. پس از آنبه مرو وسپس به بلخ تبعید شدند. مردم بلخ که در شمار مخالفان او بودند، آمادهشدند تا در صورت وارد شدن خواجه ویارانش، از بام خانههایشان او را سنگسارکنند. در آنجا فرزندان نظام الملک مانع این کار شدند.
خواجه عبدالله در بیست ودوم ذی حجه سال 481 درگذشت ودر محله گازرگاههرات مدفون شد. مزار وی تاکنون زیارتگاه علاقمندان اوست.
اندیشههای خواجه عبدالله
وی یک صوفی اهل حدیث وحنبلی مذهب بود وبه همین دلیل از دانش کلامسخت متنفر بود. خواجه کتابها ورسالههایی بر ضد متکلمان نوشت وبه رد آرایآنها پرداخت. این موضع متعصبانه خواجه، از آن روست که وی فردی حنبلی استوحنابله معمولا در این موارد با افراط برخورد کرده هیچ مخالفی را تحملنمیکردند. بنابر این، باید گفت، تصوف هیچ گونه سعه صدری به خواجه عبداللهنداده بود. گفتنی است که تصوف اصفهان قرن چهارم نیز که در شخصیت ابومنصوراصفهانی بروز کرده، تصوفی حنبلی گونه است که نه تنها ضد کلام بلکهبرحسبسنّت تاریخی، درست مانند حنابله بغداد، همزمان ضد شیعهواعتزالمیباشد.
خواجه حتی از ابوالحسن اشعری نیز بد میگفت واعتقادی به او نداشت. همینامر سبب شده بود تا در دوران آلپ ارسلان وملکشاه وخواجه، نتواند کسی از امراووزرا را به سوی جذب کند.
خواجه اعتقاد به سه چیز را پایه افکارش قرار داده بود. نخست شریعت که آن رابرگرفته از حدیث میدانست. دوم طریقت که اندیشههای صوفیانه وعارفانهاشبود. سوم قرآن که سخت بدان عشق میورزید وعمری را در تفسیر آن برای مردمسپری کرد. اصرار وی بر قرآن، برای آن بود که اثبات کند در فهم مسائل دینی، نیازیبه بحثهای کلامی نیست. درباره شریعت وطریقت نیز میکوشید تا آنها را بایکدیگر بیامیزد. او این کار را دشوار، اما شدنی میدانست. او میگفت: «اگر در هزارسال یک تن رسد که چنین بود، فراوان بود وعزیز بود که وی را شریعت وحقیقتبهم شود.»
خواجه در تفسیر قرآن، به اقوال بزرگان ومشایخ صوفیه سخت پای بند بود. ایناستناد در میان صوفیان، اصلی است که در بیشتر آثار آن را رعایت کرده وبرایاثبات وتوضیح مطالب خویش، مرتب اقوالی از مشایخ نقل میکنند. تعبیرهاییمانند «شیخ چنین وچنان گفت» در آثار آنها فراوان دیده میشود.
خواجه در وعظ وخطابه نیز سخت استاد بود. مؤلفی که مقامات وی راگردآورده، نوشته است: سخنان شیخ الاسلام بی آنکه تکلف کردی، بر سجع راستآمدی وآن در سائل وسخنان ومناجات وی معلوم شود.» استادی او در نگارشفارسی، نشان از آن دارد که از ادبیات فارسی بهره کامل داشت وانصاف آن که به تماممعنا، تربیت شده ادب فارسی آن روزگار خراسان است؛ روزگاری که از فردوسیشاهنامه میسازد واز خواجه آن مناجاتها وآن آثار منثور را عرضه میکند.
آثار خواجه عبدالله انصاری
از خواجه چندین اثر با ارزش برجای مانده که به دلیل ارادت صوفیان خراسان به آنآثار، با وجود همه دشواریهایی که برای خراسان وکتابخانههای آن دیار فراهمآمده، از گزند روزگار محفوظ مانده است.
نخست آنها کتاب طبقات الصوفیه است که حاصل تدریس وی ونگارش آنتوسط یکی از شاگردان اوست. این کتاب در شرح حال صوفیان در ادوار مختلفتاریخی است. او شرح حال مختصری از آنها بهدست داده وبرخی از کلمات کوتاهآنها ونیز حکایاتی از آنان را که در اصطلاح صوفیان به آن مقامات میگویند، آوردهاست. وی در ادامه هر شرح حالی، نکاتی اخلاقی وعرفانی بیان میکند. نقل یکنمونه از این دست خواندنی خواهد بود. در شرح بوطالب گرگانجی ـ وی نویسد:
علی رازی گوید که: من در سفر بودم با بوطالب گرگانجی. جائی فرود آمدیم.شیری بود آنجا. بوطالب فرا خواب شد، من فرا خواب نمیشدم از بیم شیر. ویبیدار شد، مرا دید بیدار. گفت: تو میترسی از جز الله؟ پس از این با منصحبتنکنی.
این قبیل داستانها در آثار صوفیان فراوان است وبسیاری از آنها یا از اساس پایهتاریخی ندارد یا به گونهای شگفت بازسازی شده تا جنبه آموزشی به خود بگیرد.این قصهها، ادبیات ویژهای دارد که نمونههای شگفت آن را در کتاب تذکره الاولیاءعطار فراوان میبینیم. افزون بر این داستانها، کرامات فراوانی نقل میشود که بهدیده چشمِ ظاهر، باور کردنی نمیآید واز دید باطن نیز راهی برای اثبات آن وجودندارد. مثلا درباره ابومظفر ترمذی مینویسد: «شیخ وقت خویش بود وخضر علیهالسلام در مجلس وی میبودید که وی سخن میگفتید.» چگونه میتوان ثابت کردکه وقت وعظ وی، خضر در آنجا حاضر بودهاست؟
به یک نمونه دیگر در باره ابراهیم بن اسماعیل خواص، از مشایخ بزرگ صوفیهتوجه کنید:
شیخ الاسلام ]خواجه عبدالله[ گفت: ممشاد دینوری گوید که: در نیم خواب بودمدر مسجد، در خواب فرامن گفتند که: خواهی که دوستی از آنِ ما ببینی؟ خیز به سرتلّ توبه شو، تاببینی، بیدار شدم، برف آمده بود. رفتم بر سر تلّ توبه. خواص رادیدم که در میان برف نشسته، مربع، و چند سپری سبز گِرد بر گِرد وی تهی از برفکه چندان برف بیامده بود بر سر وی و وی در عرق غرق . و آرند که وی را گفتم: اینمنزلت به چه یافتی؟ گفت: به خدمت فقرا.
از همین عبارات این کتاب، تسلط خواجه بر ادبیات فارسی آن روز خراسان، بهخوبی آشکارمیشود.
در این باره، مناجاتهای خواجه از همه چیز شیرینتر بوده وحق آن است کههمچون شعر، از لحاظ ادبی مورد توجه قرار گیرد. گرچه در نسبت بسیاری ازمناجاتها به وی، تردید شده است. نمونهای از آنها چنین است:
الهی، اکنون که من بر من تاوان
تو آفتاب صفوت بر من تاوان
به شرک از شرک برستن نتوان
به نجاست، نجاست شستن نتوان
و به خویشتن از خویشتن برستن نتوان
بسیاری از مناجاتهای خواجه، بر محور کلمات مشایخ است که درباره خودسازیوتهذیب نفس ومعرفت حق بر زبان جاری کردهاند.
خواجه کتاب دیگری هم با عنوان منازل السائرین دارد که آن نیز شرح مراحلومنازل هدایتی است که یک صوفی صاف باید آن را طی کند. این کتاب در ادبیاتصوفیانه، جایگاه ویژهای دارد.
در اینجا باید تأکید کنم که آثار صوفیان در غنای زبان فارسی بسیار با اهمیت بودهوصرف نظر از ادبیات شعری، بخش عمده آثار فارسی برجای مانده، همین آثارصوفیانه است.
محمد غزالی، از فلسفه تا تصوّف
محمد غزالی طوسی (450 ـ 505) یکی از بزرگترین عالمان دوره سلجوقی استکه تأثیر زیادی در اندیشه مذهبی اهل سنت وتصوف داشته است. ارزش وی تنها ازاین جهت نیست که حافظ علوم مذهبی زمان خویش بود؛ بلکه از این بابت است کهخود ابداعگر شیوه جدیدی در مسائل مذهبی بوده ونوعی چرخش در تفکر مذهبیاهل سنت ایجاد کرده است.
غزالی در طوس به دنیا آمد وپس از فراگرفتن علوم مقدماتی به گرگان رفت. پساز سه سال به طوس بازگشت واین بار برای ادامه تحصیل راهی نیشابور شد. وی درآنجا شاگردی ابوالمعالی جوینی (م 478) را میکرد که از استادان بنام بود. از آن پسنزد نظامالملک وملکشاه رفت ومورد استقبال گرم آنها واقع شد. اعتبار وی نزدنظامالملک سبب شد تا در سال 484 که در اصفهان بود، از سوی نظام الملک لقبزین الدین وشرف الائمه را گرفت وبرای تدریس در مدرسه نظامیه بغداد دعوتشود. تدریس وی تا سال 488 ادامه داشت. او افزون بر تدریس در مسائل سیاسینیز دستی داشت. غزالی در سال 503 در پاسخ یکی از سلاطین سلجوقی که از ویدرخواست کرده بود تا به دربار او بیاید، درباره گذشته خود چنین نوشت:
و بیست سال در ایام سلطان شهید ـ ملکشاه ـ روزگار گذرانید واز وی، به اصفهانوبغداد اقبالها دید وچند بار میان سلطان و امیرالمؤمنین ـ یعنی خلیفه ـ رسولبود در کارهای بزرگ. ودر علوم دین نزدیک به هفتاد کتاب تصنیف کرد؛ پس دنیارا چنان که بود، دید، جملگی بینداخت. ومدتی در بیت المقدس ومکه مقام کردوبر سر مشهد ابراهیم خلیل ـ صلوات الله علیه ـ عهد کرد که پیش هیچ سلطاننرود ومال سلطان نگیرد ومناظره وتعصّب نکند. واکنون دوازده سال استتا بدین عهد وفا کرد. وامیرالمؤمنین ودیگر سلاطین او را معذور داشتند. اکنونشنیدم که از مجلس عالی اشارتی رفته است به حاضر آمدن. فرمان را به مشهدرضا ـ علیه السلام ـ آمدم ونگاهداشت عهد خلیل را به لشکرگاه ـ یعنی نزد سلطانـ نیامدم. وبر این مشهد میگویم که ای فرزند رسول! شفیع باش تا ایزد تعالی ملکاسلام را در مملکت دنیا از درجه پدران خویش بگذراند ودر مملکت آخرت بهمرتبه سلیمان علیه السلام رساند که هم ملک بود وهم پیغمبر.
غزالی در اختلاف میان ترکان خاتون ـ که برای سلطنت پسرش محمود تلاشمیکرد ـ با مقتدی عباسی به سال 485 وساطت کرد. این وساطت نشان از نفوذسیاسی وی در آن روزگار بغداد دارد.
تحول روحی غزّالی وآثار آن
غزّالی پس از چهار سال تدریس در نظامیه از درس ومدرسه بیزار شد ونظامیه راترک کرد. نوشتهاند که برادرش احمد (م 520) را جانشین خود کرد. احمد نیز درزمره عالمان صوفی آن روزگار بود که در دفاع از شیطان در سجده نکردن بر آدم ـ کهاز جمله عقاید برخی از صوفیان افراطی بود ـ متهم بود. او نیز دوامینیاوردوسالبعد از بغداد خارج شد. هم اکنون قبر احمد غزالی در شهر قزوینقراردارد.
حادثه تحول روحی غزالی، آن اندازه اهمیت دارد که ابناثیر در ذیل رخدادهایسال 488 از آن به عنوان یک رخداد مهم یاد کرده است. این تحول روحی ومذهبی،غزالی را از عالم فلسفه بیرون برد ودر دامن عرفان وتصوف نهاد.
غزالی مدت ده سال پس از آن در سرزمین شام، بیت المقدس وحجاز بهسر برد.این اقدام وی در قالب زاهدی منزوی ودرویش مسلک بود که در تلاش برایتهذیب نفس وتفکر به این سوی وآن سو میرفت. او در سال 489 «با جامه ژنده، بهوضعی که شیوه درویشان آواره وقلندران بیاباننورد است ناشناس وارددمشق شدومناره غربی جامع اموی را خلوتگاه ذکر وفکر ساخت. ریاضتهای سخت کشید.رُفْت وروی مسجد وزبالهکشی طهارتگاه وخدمت خلق را میکرد.»
پس از آن، غزّالی به بیتالمقدس رفت وبرای سالها در آن دیار ماند.بیتالمقدس در آن روزگار، بهطور سنتی، جایگاه ریاضتکشان وصوفیان برجستهدنیای اسلام بود. البته سالهای اقامت وی در بیت المقدس، مصادف با شدتگرفتنجنگهای صلیبی بود که طی آن شامات مورد حمله بیامان مسیحیانقرارداشت. غزالی در بیتالمقدس کتاب بزرگ احیاء علوم الدین را در دانش اخلاق نوشت. کتاب مزبور مشهورترین کتاب اخلاقی است که نوشته شده وبعدها یکی ازعالمان شیعه با نام فیض کاشانی آن را تلخیص وپیراسته کرد والمحجه البیضاء نامید.غزالیکتاب دیگری در دانش اخلاق به زبان پارسی نوشت که آن را کیمیایسعادتنام داد.
مهمترین جهتگیری او در این تحول علمی، رویگردانی از فلسفه وگرایش بهتصوّف بود. وی با همه دانش وتخصصی که در فلسفه داشت، از آن طرفی نبستوابراز کرد که فلسفه نمیتواند او را به یقین کامل برساند. وی استدلالهایفیلسوفان را سست میشمرد وکتابی با نام تهافت الفلاسفه در رد بر فلاسفه نوشت.حرکت ضد فلسفه او سبب شد تا دانش فلسفه ـ که از قبل هم زمینه چندانی میانسنیان نداشت ـ از جامعه اهل سنت رخت بر بندد. از سوی دیگر میراث عقلی سنیانِمعتزلی نیز فراموش شد یا در اختیار عالمان شیعه که این زمان سخت به مسائلفلسفی وکلامی علاقمند بودند، قرار گرفت. از قرن ششم ـ هفتم به این سو، کمتریادی از معتزله شده است.
دشمنی غزالی با فلسفه، به دوری گزیدن و پرهیز دادن از پرداختن به ریاضی نیزشد. وی فتوا داد که پرداختن به دانش اقلیدس و مجسطی و دقایق حساب و هندسه،گرچه ذهن را نیرومند میکند، ولی ما به سبب یک آفت آن را ناروا میشمریم. زیراکه از مقدمات علم اوائل ـ فلسفه ـ است و این گونه دانشها، کار دانشپژوهان آن رابه مذاهب فاسده میکشاند.
غزالی به دستور مستظهر خلیفه عباسی، کتابی نیز با عنوان فضایح الباطنیه یاالمستظهری در رد بر اسماعیلیان ـ که این زمان مهمترین تهدید برای خلافت عباسیبودند ـ نگاشت. وی کتاب نصیحه الملوک را نیز که نصایح اخلاقی در قالب داستاناست، به درخواست سلطان سنجر نوشت. غزالی در سالهای پایانی عمر خویشرسالهای با عنوان المنقذ من الضلال نوشت وشرح داد که چگونه از گمراهی فلسفهرهایی یافته است. نویسندهای کهن درباره این تحول غزّالی مینویسد:
اکابر اتفاق کردند که غزالی از صدیقانست! گویند که هفتاد نوع علم خواند که گشادکار من باشد؛ از هیچ نوعی از علوم او را فتحی حاصل نشد، رجوع به صوفیه نمودوزهد وعبادت اختیار کرد وسخن شرع را با سخن صوفیه مخلوط گفتیوبیحجّت وبرهان قلم بر کاغذ ننهادی وحکمت مرعی داشتی. لاجرم علمایظاهری بر او طعن کردند واعتراض نمودند.
مقصود از علمای ظاهر فقیهانند که همیشه با تصوف مخالفت داشته وصوفیان رادشمن شرع معرفی میکردند. در این باره، از هر دو سو، افراط وتفریط در کار بودهاست.
یکی از آثار مهم تحول روحی در غزالی آن بود که دست از تعصّب مذهبیشست. در آن روزگار، یکی از نشانههای تعصب شرکت در مناظرههای علمیوجدلهای فکری بود. غزالی پس از این تحول، بهطور کلی دست از تعصبومناظره کشید. این سخنی است که وی در نامهای که پیش از این آوردیم،بدانتصریح کرده است. زمانی که ابوبکر قریشی (م 520) در شام از او خواست با اومناظره کند، غزالی گفت: مناظره را برای کودکان عراق گذاشته وبه شام آمدهاست!بیتعصبی وی تا آنجا رسید که حتی لعن یزید را نیز در پاسخ استفتایی که از او شدهبود، روا ندانست و خشم شیعیان را برانگیخت.! گفتنی است که شایعهای هم بعدهادر مورد گروش وی به تشیع انتشار یافت و این به دلیل منسوب شدن کتابی با نام سرّالعالمین به او بود که چنین نشانههایی در آن یافت میشد.
وی در دوران جوانی خود از سر تعصب در کتابی که در علم اصول فقه نوشتهبود، فصلی را به نکوهش ابوحنیفه اختصاص داده بود. بعدها کسانی به انتقاد از اینکتاب نشسته، نزد سلطان سلجوقی که حنفی بود، از وی سعایت کردند. او در پاسخنوشت که آن کتاب را در حال کودکی نوشته بودم. وی در آخر عمر در پاسخ اینسؤال که از چه کسی تقلید میکند، گفت:
در معقولات مذهب برهان وآنچه دلیل عقل اقتضا کند؛ اما در شرعیات مذهبقرآن؛ وهیچ کس از ائمه را تقلید نمیکنم، نه شافعی بر من خطی دارد نه ابوحنیفهبر من براتی.
وی در سال 499 که به طوس بازگشته بود از طرف فخرالملک پسر نظام الملکدعوت شد تا در نظامیه نیشابور تدریس کند. این تدریس یک سال ونیم به درازاکشید. پس از آن وی در سال 500 هجری از تدریس در نظامیه نیشابور کناره گرفت.آنگاه در نزدیکی خانهاش مدرسه ورباطی برای صوفیان درست کرد وهمانجا بهتدریس قرآن وحدیث پرداخت. پس از آن نیز در چند نوبت برای تدریسازدعوت شد؛ اما نپذیرفت. وی در پاسخ وزیر برای تدریس در نظامیه بغداد، پس ازشرح عذرهای خود، از جمله نوشت:
سیوم آن که چون به سر تربت خلیل علیه السلام رسیدم در سنه 489، امروز قریبپانزده سال است که سه نذر کردم. یکی آن که از هیچ سلطان وسلطانی، هیچ مالیقبول نکنم. دیگر آن که به سلام هیچ سلطان و سلطانی نروم. سیوم آن که مناظرهنکنم.... ودر بغداد از مناظره کردن چاره نباشد واز سلام دارالخلافه امتناعنتوانکرد.
غزالی ـ متولد 450 ـ به سال 505 ، در حالی که تنها پنجاه وچند بهار از عمرشگذشته بود، درگذشت. گویا مقبره وی تا آغاز عصر صفوی در طوس سرپا بوده؛ اماپس از آن از میان رفته است. دانش غزالی تنها منحصر به خراسان وایران وعراق نبود، بلکه در تمامی دنیای اسلام منتشر گردید. زمانی که او کتابی در رد فلسفهنوشت، ابنرشد اندلسی (520 ـ 595) که فیلسوف مشهور دیار اندلس بود، ردیهایبر وی نگاشت. به علاوه، یاد از آثار وی در اندیشههای بسیاری از متفکران غرباسلامی ـ شامل شمال غرب افریقا واندلس ـ به فراوانی شده است.