دانش وفرهنگ در قرن چهارم
با وجود همه درگیریها ونزاعهایی که میان دولتهای اسلامی در قرن چهارموجود داشت، علم ودانش رشد خود را بی وقفه دنبال میکرد. چهرههایبرجستهای از عالمان واندیشمندان در پرتو حمایتی که امیران وبزرگان از آنهامیکردند، توانستند گامهای بلندی بر دارند. در این میان چند شهر مهم، نقشاساسی وکلیدی داشتند.
بغداد مهمترین شهری بود که برای تمامی دنیای اسلام، مرکزیت داشت.قَمَرهای این شهر، شهرهای فراوانی بود که در دنیای اسلام، بهویژه ایران وجودداشت: ری، اصفهان، نیشابور همچنان در دنیای اسلام میدرخشید.
در این میان، خاندان بویه، نقش مهمی در توسعه فرهنگ ودانش داشت. حضوروزیران با کفایت که نقش قابل توجهی در جذب عالمان به دربار امیران خود داشتند،در پیشرفت علم بسیار با اهمیت بود. رقابت شدیدی برای جذب دانشمندان بهدربارها وجود داشت.
باید توجه داشت که این پیشرفتها، به رغم دشواریهای اقتصادی وتنگناهایمالی بود که در بغداد وبسیاری از شهرها وجود داشت. کتابهای تاریخی از وضعنابسامان عراق در این قرن خبر دادهاند. در عین حال، باید توجه داشت که وضعیتاقتصادی دنیای اسلام، در مجموع بسیار عالی بوده است. بغداد شرایط استثناییداشت. نیم میلیون جمعیت، با وجود چند دستگاه حکومتی از دارالخلافهوامیرالامراء ووجود فرماندهان ترک ودیلمی، در کنار تولید اندک، برای این شهرمشکلات مالی فراوانی ایجاد کرده بود. با این حال، دانشمندان با استقبال فراوانی ازهر جهت روبرو بودند. احترامی که جامعه به طبقه فرهنگی مینهاد، بسیار قابلتوجه بود. آنها بدون چشم داشت مالی فراوان، به کار تحقیق وپژوهش میپرداختندوآثار ارزشمندی میآفریدند.
توجه به این نکته مهم است که به رغم نزاعهای مذهبی موجود در جامعهاسلامی قرن چهارم، گروههای مختلف مذهبی فعالیتهای رقابتانگیز خود راداشتند. صرف نظر از حملاتی که به خانه برخی از عالمان میشد، بر روی هم، دنیایاسلام، به دلیل آن که در هر منطقهای، گرایش مذهبی خاصی اعمال میشد، ظرفیتبالایی را داشت. خود آلبویه با داشتن گرایش شیعی وحتی حمایتهایی که ازعلمای شیعه داشتند یا در ساختن مراقد امامان در عراق کمک میکردند، از عالمانغیر شیعی نیز بهره میبردند. عضدالدوله، ابوبکر باقلانی(م 403) عالم معروفسنّی اشعری را به عنوان سفیر خود نزد دولت روم فرستاد.
یهودیان ومسیحیان نیز به دلیل آن که اهل کتاب شمرده میشدند، میتوانستند بهراحتی در جامعه اسلامی زندگی کنند. مسلمانان از اندوختههای علمی آنان؛بهویژهترجمههایی که از آثار یونانی وسریانی در دانش طب ونجوم داشتندبهرهمیبردند.
درباره زبان فارسی یک نکته قابل توجه در این دوره وجود دارد وآن این که دردوره آلبویه ودر قلمرو آنان، زبان عربی زبان نگارش کتابها بوده است. دلیل اینمطلب آن است که غرب ایران، بیش از شرق آن، تحت تأثیر زبان عربی قرار گرفت.شاید دلیلش هم این بود که غرب ایران، زیر سلطه مستقیم خلفای عباسی بود. زمانیهم که دولت بویهی بهوجود آمد، بیشتر قلمروش در غرب ومرکز بود، وخود آندولت نیز اعتنایی به زبان فارسی نداشت. با این که میتوان به خوبی پذیرفت که آنانفارسی را میدانسته وبا آن سخن میگفتهاند.
نکته مهمتر آن که عالمان برجستهای چون صاحب بن عباد از اساس، به زبانفارسی علاقهای نداشته وتنها مروج زبان وادبیات عرب بودند. وی کتاب لغتبسیار مهمِ عربی به عربی با نام المحیط نوشت که تاکنون برجای مانده وچاپ شدهاست. مجالس ادبی او نیز تنها بر محور زبان عربی بود واز زبان فارسی یادینمیشد. این مسأله سبب شده است که شاعر فارسی زبانِ مهمی در بخش غربیومرکزی ایران در قرن سوم رشد نکرده وآثار فارسی قابل ذکری از این دوره دراختیار نداشته باشیم.
کتاب وکتابخانه در دوره بویهی
فرهنگِ کتاب نویسی، یکی از پایهایترین عوامل رشد و توسعه تمدن اسلامی بودهاست. پس از تدوین قرآن، نگارش کتابهای حدیثی آغاز شد ودر ادامه، کتابهایتاریخی وادبی ونَسَبی نوشته شدند. به تدریج با توسعه علوم، نگارش در هر زمینهتحول یافت وبه موازات آن، تمدن اسلامی رونق بیشتری گرفت.
اگر ما دوران آلبویه را دوران کتابخانه بنامیم، چندان بیراهه نرفتهایم. پیش ازآن، کتابخانه دارالحکمه مأمون وجود داشت وپس از آن هم برخی کتابخانههایدیگر؛ اما در قرن چهارم، کتابخانه سازی، به عنوان یک گرایش مهم، نه تنها میانعالمان، که توسط امیرانووزیران رایج شد. امکانات مالی گستردهای که در اختیاروزیران فرهنگ دوست بود، آنها را در کنار جذب عالمان به دربار خود، به سمتتوسعه کتابخانه میکشاند.
عضدالدوله که در فارس خدمات تمدنی گستردهای انجام داده بود، در قصربزرگ خود در شیراز ـ که مقدسی آن را بسیار باشکوه وصف کرده ـ کتابخانه بزرگیساخت. مقدسی نوشته است که کتاب جغرافیای جیهانی را «در هفت مجلد درکتابخانه عضدالدوله یافتم.»
زمانی که عضدالدوله به بغداد آمد، آن کتابخانه را به بغداد منتقل کرد. گفته شدهکه هر کتابی که تا این زمان تألیف شده بود، در کتابخانه وی وجود داشت. کتابخانهحبشی فرزند معزالدوله در بصره نیز، شهرت بهسزایی داشت. در شهر اصفهانورامهرمز نیز کتابخانههای بزرگی بود که به نوشته مَقْدسی کتابداران در خدمتمراجعه کنندگان بودهاند. دانش دوستیِ عضدالدوله تا آنجا بود که هر زمان از کنارخانه ابوعبیدالله محمد مرزبانی میگذشت، میایستاد، به وی سلام میکردوردمیشد.
ابن العمید، وزیر رکن الدوله بویهی، کتابخانه مهمی در ری داشت. کتابدار وی،دانشمند برجسته ابنمسکویه بود که به مدت هفت سال کتابدار وی به شمار میآمد.مسکویه نوشته است که کتابهای ابنالعمید بیش از صد بار شتر بود.
صاحب بن عباد کتابخانه عظیمی در ری داشته که زبانزد مردمان آن روزگار بود.نوشتهاند که تنها فهرست این کتابها، ده مجلد میشده وتمامی آنها چهارصد بارشتر بوده است. بسیاری از آثاری که در این کتابخانه بود، از آثار فلسفی وکلامیوشیعی بود که توسط سلطان محمود غزنوی، پس از سقوط این شهر در سال 420از میان رفت. مقدسی از کتاب جغرافی منسوب به ابوزید بلخی یاد کرده که آن را درکتابخانه صاحب بن عباد در ری دیده بوده است.
در بغداد، در کنار مراکزی که به عنوان دارالعلم ساخته شد، کتابخانههایی نیزتأسیس گردید. از جمله در دارالعلم شاپور بن اردشیر که در محله شیعه نشین کرخبه سال 383 ساخته شد ـ ونخستین مدرسه به سبک جدید بود ـ کتابخانهای هم بود.در این کتابخانه صد نسخه قرآن خوش خط وده هزار وچهارصد مجلد کتابوجود داشت. بعدها در آتش سوزی که به سال 451 در بغداد روی داد، کتابهایاین کتابخانه غارت شد.
دارالعلم دیگری هم توسط شریف رضی در سمت غربی دجله، در برابر مقابرقریش ساخته شد. فاطمیان مصر نیز در کار تأسیس دانشگاه وکتابخانه بسیار موفقبودند. تا پیش از تأسیس این دارالعلمها، بهطور معمول، مساجد محل تدریسبودند. نهضت مدرسه سازی بعدها در دوره سلجوقی پدید آمد.
در کنار بحث از کتابخانه، باید از شغل ورّاقی یاد کرد که چیزی شبیه بهکتابفروشی ونیز نسخهبرداری از روی کتابهای پیشین وفروش آنها بود. ورّاقانجز این که ممکن بود به استنساخ کتاب بپردازند، یا با پرداختن پول، کسانی را برایاین کار استخدام کنند، به خرید وفروش کتاب میپرداختند.
یک اثر جاودانهای که در قرن چهارم هجری تألیف شد ونام بسیاری ازکتابهایی را که تا آن زمان تألیف شده بود، برای ما نگاه داشت، اثر یک ورّاق با نامابنندیم (م 380) بود. گفتنی است که در این زمان، کتابفروشی، حرفهای رایج بودهوبخشی از بازار، به کتابفروشان اختصاص داشته است. درباره ابوالفرج اصفهانیگفته شده است: «به راسته کتابفروشان میرفت، با دکانهای بزرگ وپر کتاب؛ ازآنجا کتاب بسیار میخرید وبه خانه میبرد واز روی آنها روایت میکرد.»
محمد بن اسحاق معروف به ابنندیم با نگارش کتاب با ارزش الفهرست که یکیاز چند کتاب جاودانه قرن چهارم هجری واصولا تمدن اسلامی است، خدمتبزرگی به فرهنگ دنیای اسلام کرد. وی که عالمی شیعی بود، در عین شغل وراقی،طرحی عظیم برای کتابشناسی دنیای اسلام وحتی غیر اسلامی نوشتوآگاهیهای فرهنگی فراوانی را در این کتاب در اختیار نسلهای بعد گذاشت. دراین کتاب، نام هزاران اثر در رشتههای مختلف علمی، به همراه شرح حال کوتاهی ازنویسندگان ارائه شده است. در مقدمه آن بحث جالبی درباره خطوطی که در میاناقوام مختلف بوده به همراه نمونههایی از آنها ارائه شده است.
قرآن وعلوم آن
در زمینه دانشهای قرآنی، از قرن سوم تا پنجم، آثار فراوانی تألیف شده است.علومقرآنی، شامل تفسیر، شأن نزول آیات، لغات مشکله قرآن، قراءات، اِعرابقرآن و...میشود.
در تفسیر، دو مکتب حدیثی وعقلی از همان آغاز وجود داشته است. شایدگستردهترین اثر در زمینه تفسیر، کتاب تفسیر طبری یا جامعالبیان فی تفسیرالقرآناست. در این کتاب، درباره هر آیه، هر آنچه نقلِ قول از پیامبر(ص) وصحابهوتابعین وعلمای ادبیات بوده، زیر همان آیه نقل شده است. در شمار تفسیرهایحدیثی، کتاب تفسیر عیّاشی از محمد بن مسعود عیاشی عالم شیعی قرن سومهجری وکتاب تفسیر علی بن ابراهیم قمی است.
تفاسیر عقلی، بیشتر از آنِ معتزله وکسانی بود که به نوعی به مسائل عقلی توجهبیشتری داشتند. آنها به نقلهایی که در تفسیر آیات رسیده بود توجهی نداشتهوسعی میکردند با تکیه بر اندیشه خود آیات را تفسیر کنند. در یکی از این تفاسیر،تنها برای بسم الله الرحمن الرحیم یک صد وبیست معنا ارائه شده است.
حاصل اندیشهها و تلاشهای روایی وعقلانی انجام شده در تفسیر قرآن درمیان شیعه، در کتاب پر ارج التبیان فی تفسیر القرآن از شیخ طوسی ارائه شده است.این کتاب یکی از بهترین تفاسیر قرآن، در میان صدها تفسیر کاملی است که برایقرآن نوشته شده است.
حارث بن اسد مُحاسبی (م 234) که از صوفیان بود کتاب العقل وفهم القرآن رانوشته است. بیشترِ تفاسیر تا قرن چهارم به عربی نوشته میشد. با این حال نوشتهاندکه ابوعلی جُبّائی از سران معتزله، تفسیری به پارسی نوشته بود.
یکی از دشواریهای تفسیر قرآن، ارائه برداشتهای نادرست در تفسیر برخیاز آیات قرآن بود. به عبارت دیگر، کسانی یافت میشدند که برای توجیه برخی ازآیات که به درستی نمیفهمیدند، آنها را کنایه از معنای دیگری میگرفتند تا برایشانقابل درک شود. این مشکل را برخی از مفسران معتزلی داشتند که تفسیرهایخودساخته برای برخی از آیات میکرده ومخالفانشان، آنها را متهم میکردند کهقرآن را تفسیر به رأی میکنند؛ یعنی عقاید خود را بر آیات قرآن تحمیل میکنند. درکنار آنها، برخی از باطنیها وشیعیان افراطی واسماعیلیان وقرمطیان برایاثباتبرخی از عقاید خویش، دست به دامن این قبیل تأویلهای خلاف ظاهرقرآنمیشدند.
یکی از علومی که در تفسیر قرآن کمک شایستهای میکرد، شرح لغات مشکلقرآن بود. ابنقتیبه دینوری (م 276)، کتاب تأویل مشکل القرآن را نگاشت که درشرح لغات سخت قرآن است. کتابهای دیگری هم در این زمینه نوشته شد.همچنین آثاری هم درباره اعجاز قرآن نوشته شد که یکی از مشهورترین آنهاکتاباعجاز القرآن ابوبکر باقلانی(م 403) است. معتزله نیز از این قبیل آثارفراوانداشتند.
از برجستهترین دانشمندان شیعی که در ادبیات عرب وشعر وقرآن تخصصداشت سیدرضی (م 406) است. وی کتاب تلخیصالبیان را درباره کاربرد کلماتمجازیدر قرآن نوشت.
علوم حدیث
دانش حدیث، در کنار فقه، رایجترین دانش اسلامی در طول پنج قرن نخست اسلاماست. باید گفت، تألیفات حدیثی چندان فراوان است که شمارش آنها، کاری دشواروپرمشقت مینماید. آثار حدیثی در زندگی دینی مسلمانان بالاترین نقش را پس ازقرآن داشته ودارد. بنابر این سزاوار است که درباره آن اندکی با تفصیلسخنبگوییم.
این تألیفات، در درجه نخست درباره گردآوری متن احادیث است. در کنارکتابهای حدیثی، دانش رجال به وجود آمد که برای ارزیابی راویانی بود که در سندحدیث جای داشتند وبهطور مسلسل آن را از یکدیگر نقل میکردند. اندک اندکدانش دیگری با نام درایه پدید آمد که درباره انواع واقسام احادیثی بحث میکرد کهاز نظر اعتبار سندی تفاوتهایی با یکدیگر داشت.
بخشی از کتابهای حدیث بهطور عمومی تألیف میشد؛ یعنی، احادیث مربوطبه همه مسائل، اعم از مسائل اعتقادی تا فقهی واخلاقی در آن گردآوری میشد؛ امابخشی دیگر از آنها بهطور خاص، درباره مسائل ویژهای تألیف میشد؛ یعنیاحادیث، بر حسب موضوع، تقسیمبندی میشد.
در اینجا باید درباره تلاشهای علمای شیعه وسنی درباره حدیث بحث کنیم.
در دفتر نخست اشاره کردیم که اصحاب امامان علیهمالسلام از قول آنبزرگواران، احادیثی را که از پیامبر صلیالله علیه واله نقل میکردند، مینوشتندومجموعههایی مدوّن میکردند. از این قبیل کتابها یا کتابچهها، چهارصد نمونهدر قرن دوم وسوم فراهم شد که به اصول چهارصدگانه معروف است.
به تدریج در اواخر قرن سوم، مؤلفان شیعه، به گردآوری این متون پرداختندوکتابهای بزرگی در حدیث فراهم آوردند. یکی از پرکارترین محدّثان شیعه کهدر فراهم آوردن یک مجموعه بزرگ، بر دیگران حق تقدّم دارد، شیخ محمد بنیعقوب کلینی (م 329) است که کتاب الکافی را تألیف کرد. دو مجلد از این کتاب دراصول اعتقادی، چهار مجلد درباره مسائل فقهی ویک جلد متفرقات است. البتهنمیتوان گفت همه روایات کتاب کافی صحیح است؛ چرا که برخی از آنها از نظراصول علم درایه، در مرتبه حدیث صحیح قرار نداشته وضعیف تلقی میشوند. اینکتاب، یکی از با ارزشترین آثار حدیثی شیعه تلقی میشود.
پس از کلینی، بزرگترین محدث شیعه، شیخ صدوق (م 381) است که در جایدیگری هم به اختصار از وی یاد کردهایم. آثار این شیخ بزرگوار، همگی در قالبکتابهای حدیثی است. او در این باره، چندان آثار با ارزشی تألیف کرده که مبنایکتابهای بعدی علمای شیعه شده است.
مهمترین کتابِ حدیثی ـ فقهی ایشان کتاب من لایحضره الفقیه است. معنای نامکتاب چنین است که این کتاب بکار کسی میآید که فقیهی نزدیکش نیست تا از اوپرسش کند وطبعا با مراجعه به این کتاب میتواند به پاسخش دست یابد. وی ناماین کتاب را از نام یکی از آثار محمد بن زکریای رازی تحت عنوان کتاب من لایحضرهالطبیب اقتباس کرد: کتاب برای کسی که طبیب نزدش نیست. این کتاب صدوق یکیاز چهار اثر حدیثی بزرگ شیعه است که به آنها کُتُبِ اربعه یا کتابهای چهارگانهگفته میشود. یکی دیگر کافی ودو دیگر از شیخ طوسی است.
شیخ صدوق آثار دیگری دارد که برخی حدیثی ـ کلامی وبرخی حدیثی ـاخلاقی است. از جمله باید به کتاب التوحید او اشاره کرد که روایات بیشماری ازامامان علیهمالسلام درباره مسائل مختلف توحید در آن فراهم آورده است. وی درآنجا ثابت کرده است که شیعیان درباره توحید، تنزیهی میاندیشیدند وبه هیچ رویعقیده به تشبیه وتجسیم که صفات بشری را به خدا نسبت میدهد، ندارند. آنان اینعقیده را از احادیث امامان خود گرفتهاند نه آن که تحت تأثیر اندیشههای معتزلهباشد. بهعلاوه که خود معتزله معتقدند که در این زمینه، تحت تأثیر احادیث امامعلی علیه السلام بودهاند.
پس از صدوق ، از نگاه علم حدیث، باید از شیخ محمد بن حسن طوسی (م 460)یاد کرد که پیش از این به تفسیرش اشاره کردیم. وی را به دلیل اهمیتش در شیعه،شیخ الطائفه مینامند. وی دو اثر حدیثی مهم دارد که با کتاب پیشگفته شیخ صدوق وکتاب کافی، چهار کتاب اصلی شیعه را تشکیل میدهد. یکی از آنها الاستبصارودیگری التهذیب است که تقریبا همه روایات آنها در مسائل فقهی است.
وی کتابهای فقهی چندی نیز تألیف کرد. از آن جمله کتاب المبسوط است کهیک دوره کامل فقه استدلالی بر اساس مذهب اهل بیت است. کتاب دیگری هم بهعنوان رساله عملیه دارد که نام آن النهایه است.
عالمان اهل سنت، کتابهای حدیثی زیادی در قرن سوم وچهارم تألیفکردهاند. زمانی که حنابله در بغداد وبسیاری از شهرهای دنیای اسلام غلبه کردند،تنها برخی از کتابهایی را که با عقایدشان هماهنگی بیشتری داشت، مقبولیت عامبخشیدند. دو کتاب بخاری ومسلم که اهل سنت آنها را صحیح میگویند، از ایندست کتابهاست. بعدها این مقبولیت در جامعه تسنن جای خود را باز کرد.
در کنار این دو کتاب، دهها بلکه صدها کتاب دیگر تألیف شد. کسانی از محدثاناهل سنت که اندکی به عقاید شیعه نزدیک بودند، از جامعه علمی تسنن طرد شدهوکتابهای آنان، یا مورد غفلت واقع شد ویا اعتبار لازم را کسب نکرد. با این حال،آثار برخی از آنان چنان بزرگ وقابل اعتنا بود که همواره مورد توجه قرار داشت.تکملهای بر دو کتاب بالا، توسط حاکم نیشابوری با نام المستدرک علی الصحیحیننوشته شد که اهمیت زیادی در حدیث اهل سنت دارد.
چند کتاب معروف دیگر هم در قرن چهارم نوشته شد که برخی از آنها عبارتانداز: صحیح تِرمذی (209 ـ 279) ، سنن ابیداود (202 ـ 275) ، سنن نَسائی (215 ـ 303)،سنن ابن ماجه (209 ـ 273) ، سنن دارمی (181 ـ 255).
احمد بن حنبل (202 ـ 241) یکی از بزرگترین کتابهای حدیثی را با نام المسندنوشت که به همین مناسبت آن را مسند احمد مینامند. کتابهای بی شمار دیگری نیزعالمان اهل سنت در دانش حدیث نوشتهاند که در اینجا نمیتوان از آنها یاد کرد.
در اینجا جای یک پرسش میماند وآن این که چه ارتباطی وتفاوتی میاناحادیث شیعه وسنی وجود دارد؟
باید گفت، شیعیان، بهطور معمول، احادیث پیامبر صلیاللهعلیه واله را از طریقامامان علیهمالسلام روایت کرده، و تنها درستی روایاتی را که از این طریق نقل شدهباشد، میپذیرند. دلیل این اقدام آن است که اطمینان لازم را به ناقلان روایاتپیامبر(ص) که در کتابهای اهل سنت آمده، ندارند.
با این حال، مشترکات فراوانی میان روایات هر دو گروه شیعه وسنی وجوددارد. به این معنا که متن بسیاری از احادیث که در کتابهای شیعه آمده، با متنی کهاهل سنت از طریق برخی از صحابه نقل کردهاند، همسان است. در عین حال،اختلافاتی نیز میان آنها به چشم میخورد.
به هر روی، دامنه وسیع ناقلان وراویان احادیث در میان اهل سنت، جای اینسخن را باقی میگذارد که بخشی از آن احادیث، نادرست بوده وقابل اطمیناننیست. طبعا اطمینانی که به امامان شیعه؛ یعنی اهل بیت پیامبر در نقل احادیث پیامبرصلیالله علیه واله میتوان داشت، به دیگران نمیتوان داشت.
دانش فلسفه وکلام
دین اسلام اساسش بر مبنای وحی الهی است. البته پذیرش وحی؛ یعنی قرآن، تنها ازراه استدلال عقلی ممکن است؛ به این معنا که عقل انسان باید قانع شود که آیاتی کهمحمد صلیالله علیه واله بر مردم میخواند از طرف خداوند نازل شده است.
افزون بر آن، درک قرآن وفهم محتوای آن نیز با تأمل وتعقّل تحقق مییابد. ایندرست است که بسیاری از مطالب آن میتواند برای عموم قابل فهم باشد؛ اما همانقابل فهم بودنِ برای عموم هم در چهارچوب عقلِ مردم است. در مواردی هم کهمطلبی دشوار یا به تعبیرِ قرآنی، متشابه است، باز تعقل میتواند در حل مشکلکارساز است.
در عین حال، عقل را راهی به درک همه آنچه وحی بیان میکند نیست. در غیراین صورت، لزومی به وحی در میان نبود. بسیاری از آگاهیهایی که خداوندمیدهد، عقل نمیتواند به کنه آنها برسد؛ چرا که ظرفیت عقل محدود است. بههمین دلیل است که وقتی مسلمانان از پیامبرصلیالله علیه واله درباره روحوماهیت آن پرسش میکنند، خداوند با فرمودن این مطلب که قل الرّوح من امر ربّی،روح از امر پروردگار است میفرماید: وما اُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ اِلاّ قَلیلا، «خداوند به شما،جز بهره اندکی از علم نداده است.»
به هر روی وحی وعقل پا به پای هم، در دین اسلام ارزش واعتبار دارند وبدونوجود یکدیگر، هیچ کدام به تنهایی راه به جایی نمیبرند. عقل بستری برای حرکتانسان به سوی خدا، در چهارچوب آیات وحی شده توسط خداوند است.
داستان فلسفه یا به عبارتی تعقل در دنیای اسلام، داستانِ شگرفی است.مسلمانان اهمیت عقل را، هم فطرتًا میدانستند وهم در قرآن مشاهده میکردند.افزون بر آن، از همان روزگار نخستِ اسلام، در پای منبر امام علی علیهالسلام، شاهدخطبههای مفصل در تشریح صفات وتنزیه خدای متعال در قالب عبارات دقیقعقلانی بودند.
اندک اندک که جدای از قرآن وحدیث، اظهار نظرهایی در شناخت مفاهیمکلیدی دین بهوجود آمد وسپس گستردهتر شد ومعارف عقلی اسلامی پدید آمد،اختلاف نظرها در بهدست آوردن حقایق آغاز شد.
اندیشمندان مسلمان دریافتند که برای رسیدن به حقایق سه راه وجود دارد:
1 ـ تمسک به نص قرآن وحدیث وظواهر آنها؛
2 ـ روی آوردن به استدلالهای عقلی یا به عبارتی فلسفه؛
3 ـ توجه به سیر وسلوک وکشف حقایق از راه تهذیب نفس وشهود باطنی؛
هر یک از این راهها، توسط موافقان ومخالفانشان، به دیده افراط وتفریط موردتوجه قرار گرفت. درباره ظواهر قرآن وحدیث کسانی بودند که تنها وتنها به ظواهرتکیه کرده وحاضر به پذیرش هیچ نوع تعمق وتفکر در آنها نبودند.
درباره تعقل وفلسفه گرایی هم کسانی یافت شدند که تنها راه رسیدن به حقایقرا روی آوردن به فلسفه دانسته وبر آن بودند که تقریبا منهای وحی، از راه عقل بهحقایق دست یابند.
تمسک به شهود باطنی نیز کسانی را واداشت که مخالفان خود را که به قرآنوحدیث وظواهر آنها استناد میکردند، متهم به قشریگری کرده وپای استدلالیانرا هم چوبین بدانند. آنها در این داستانِ افراط وتفریط تا مرز تکفیر یعنی کافرشمردن یکدیگر هم پیش میرفتند.
جریان عقلگرایی در دنیای اسلام نیز خود گرفتار افراط شد. بیشتر از آن رویکه جدای از استفاده از عقل در فهم مسائل کلامی ودینی، از اندوختههای فلسفییونانی نیز استفاده میشد. در یونان چهارچوبها ومنظومههایِ فکریِ آمادهایبودکه توسط متفکران عصر نخست پذیرفته شد، وسپس معارف دینی با آنمنطبقمیشد!
یکی از نتایج استفاده از این اندوختهها وترجمهها ونیز بهرهگیریهای افراطیاز دریافتهای عقلی، فرقه فرقه شدن معتزله به صورت گسترده بود. هیچ راهبریوامامت مشخصی وجود نداشت وبه همین دلیل، تفرقه شدیدی میان رهبرانعقلگرا وجود داشت. در تشیع در عین استفاده از عقل وحدیث، امامت حافظونگاهبان تفکر اصیل شیعی بود.
رشد عقلگرایی در اسلام از کلام تا فلسفه در همان قرون نخست اسلامیصورت گرفت. کلام، استفاده از عقل را برای دفاع از دین میخواست؛ اما فلسفه درپی آن بود تا مسیر عقلانی تفکر را طی کرده واحیانا به نتایجی برسد که دین به آنرسیده است. در اصل، فلسفه، استقلال عقل را دنبال میکرد. البته باید گفت کهبیشتر فلاسفه اسلامی به نوعی متکلم بودهاند؛ یعنی اندیشه خود را در جهتخدمت به دین قرار داده بودند.
اهل حدیث، مواضع تندی در برابر کلام وفلسفه داشتند. آنها تعلیم وتعلّم دانشکلام را حرام تلقی کرده وکلام را برابر با زندقه عنوان میکردند ومیگفتند: مَنْ تَکَلّمتَزَنْدَِ؛ کسی که به کلام روی آورد، زندیق شده است. آنها در توصیههای خود بهپیروانشان، صریحا آنان را از پرسشهای فلسفی وعقلی درباره مسائل دینی کهمهمترین آنها در آن روزگار بحث از صفات خدا بود، منع میکردند.
در قرن چهارم، با ظهور ابوالحسن اشعری (م 330 یا 334) که ابتدا معتزلی بودواز آن جدا شد، مکتب نوینی که موضع میانه بین اهل حدیث ومعتزله داشت، پدیدآمد. ابتدا مخالفتهای زیادی با آن شد، اما بعدها، تقریبا تمامی اهل سنت از نظرکلامی، اشعری شدند. مهمترین تلاش وی آن بود تا اهل حدیث را برای دفاع ازعقایدشان، وادار به استفاده از عقل کند. به همین دلیل، تا حدودی آنها را از مواضعافراطیشان دور کرد.
بهطور رسمی، نخستین فیلسوفِ دنیای اسلام که نژاد عربی هم داشت، محمد بناسحاق کندی بود. وی در میانه قرن سوم هجری میزیست ودر فلسفه، نجوم،ریاضی وموسیقی تخصص داشت. کندی متأثر از افکار یونانی بود وبرخی از آثارخود را به شرح اندیشههای ارسطو ودیگر متفکران یونانی اختصاص داد. برایوی، بیش از دویست عنوان کتاب ورساله در علوم پیشگفته یاد شده است.
محمد بن زکریای رازی (251 ـ 313) نیز، جدای از تخصصش در طب، در فلسفهنیز تحقیقاتی داشت تا آنجا که وی را فیلسوف ری لقب دادهاند. همان گونه که اشارهکردیم، اصولا فیلسوف، حوزه اظهار نظر را برای خود باز میگذارد وبه همین دلیلممکن است مطالبی ابراز کند که با ظواهر دین سازش ندارد. رازی از نمونهفیلسوفانی است که برخی از آرای وی، سخت مورد انتقاد متدیّنان قرار گرفتهاست.
فیلسوف دیگر دنیای اسلام ابونصر فارابی(258 ـ 229) است که درآمد فلسفهابن سینا به شمار میآید. وی افزون بر فلسفه، در منطق وموسیقی نیز تخصصزیادی داشته وآثاری از او در این زمینه برجای مانده است. وی را پس از ارسطو کهمسلمانان او را لقب معلم اول دادهاند، معلم دوم مینامند.
بزرگترین فیلسوف قرون نخست هجری، ابنسینا (370 ـ 428) است.مهمترین اثر فلسفی وی، کتاب الشفاء است که یک دوره منطق، طبیعیات والهیاتاست. کتاب دیگر او النجاه خلاصهای از کتاب شفاء است. در شمار آخرینکتابهای منطقی وفلسفی وی باید به الاشارات والتنبیهات یاد کرد. او بزرگترینفیلسوف اسلامی است که تا قرنها نظریاتش بر فیلسوفان اسلامی و حتی اروپاییسیطره داشت.
ابنسینا به دلیل پرداختنش به فلسفه، مورد انتقاد برخی از مخالفان فلسفه قرارگرفت. در ادامه این انتقادها، تیر تکفیر نیز به سوی وی پرتاب شد واو در شعریچنین گفت:
کفر چو منی گزاف وآسان نبودمحکمتر از ایمان من ایمان نبود
در دهر چون من یکی وآن هم کافرپس در همه دهر یک مسلمان نبود
اشعار مختصر دیگری هم به او نسبت دادهاند. از آن جمله شعری است که دربارهدوستی خود با امام علی بن ابیطالب علیهالسلام سخن گفته:
تا باده عشق در قدح ریختهاندوندر پی عشق عاشق انگیختهاند
با جان وروان بوعلی مهر علیچون شیر وشکر بهم درآمیختهاند
دانش نجوم
دانش نجوم یا علم هیئت، یکی از دانشهای مورد علاقه مسلمانان بود. آنها ازمیراث علمی یونانی، ایرانی وهندی در این زمینه بهره فراوان بردند. نخستینکارهای علمی در این زمینه، به نیمه قرن دوم هجری باز میگردد. پس از آن، درنهضت ترجمه در دوران مأمون، متون نجومی یونانی وهندی به عربی ترجمه شد.از آن جمله کتاب چهار مقاله در احکام نجوم بطلیموس بود که با عنوان کتاب الاربعهترجمه شد.
از نظر عملی، نخستین رصد خانهای که مسلمانان تأسیس کردند، رصد خانهشماسیه بود که مأمون در حوالی سال 213 هجری آن را در بغداد ساخت ودو منجممعروف، فضل بن نوبخت ومحمد بن موسی خوارزمی بر آن ریاست میکردند.بعدها، علاءالدوله بویهی نیز رصدخانهای در همدان برای ابنسینا تأسیس کرد.
سه دانشمند بزرگِ نجومیِ قرن سوم عبارتند از ابوالعباس نیریزی (م 310) کهشرحی بر المَجَسْطی بطلیموس نوشت. ثابت بن قُرّه (م 288) ونیز البتانی که کتابالزیج او اندکی بعد به لاتینی ترجمه شد که تا زمان رنسانس در اروپا، از مهمترینآثار نجومی بود. وی تحقیقات مفصلی در خسوف وکسوف انجام داد. مهمتریننتایج اقدامات علمی منجمان مسلمان، رصدهای نجومی بود که مستلزم دقت بسیارواستفاده از دانش ریاضی بود.
دانشمند مسلمانِ دیگر از قرن سوم، الفرغانی است که اثر وی کتاب فی الحرکاتالسماویه وجوامع علم النجومبه لاتینی نیز ترجمه شده است. در قرن چهارم منجمبزرگ اسلامی دیگری با نام الصوفی کتاب صورالکواکب را نگاشت که شهرت زیادیدر شرق وغرب داشته است.
از میان منجمان اسلامی قرن پنجم، باید به ابوریحان بیرونی (362 ـ 440) اشارهکرد که در بیشتر دانشهای زمان خود واز جمله نجوم تخصص بالایی داشت. ویدر کتاب القانون المسعودی دائره المعارفی از مسائل نجومی به دست داده است.
تألیف کتابی مانند المدخل الی علم احکام النجوم توسط ابونصر قمی به سال 364نشان میدهد که این دانش در این قبیل شهرها نیز خواهان فراوان داشتهاست. متنفارسی وعربی این کتاب در دست است.
ابن یونس منجّم مصری دوران فاطمیان، زیج حاکمی را تهیه کرد که در آنبسیاری از فواصل میان ستارگان ثابت ـ که در اصطلاح ثوابت نامیده میشود ـ از نواندازهگیری شده وکتابش یکی از کاملترین جداول و صُوَرِ فلکی را ارائه کردهاست. بهطور معمول در یک زیج، جداولی ارائه میشد که برای گاهشماری، فهرستشهرها ومختصات جغرافیایی آنها، صور نجومی ونیز برای استخراج احکامنجومی از آن جدولها، استفاده میشد.
وسیله عمومی که برای اندازهگیریهای نجومی وبرخی از مسائل نظری مربوطبه آن استفاده میشد، اسطرلاب بود.
باید توجه داشت که افزون بر نجوم (astronomy)، دانشی هم به نام تنجیم(astrology) وجود داشت که کارش پیشگویی بر اساس حرکت سیارات واجرامفلکی بود. بسیاری از امیران و شاهان، منجمانی در دربار خویش داشتند که کارشانپیشگویی ونیز خوب وبد بودن اوقات برای جنگ وغیره بود. این کار مبنای علمینداشت وبیشتر، مطلوب سیاستمداران بود تا عالمان اصیل. لذاست که بیرونی درجای جای آثارش از این قبیل احکام نجوم بدگویی کرده وآنها را مورد تمسخر قرارداده است.
از رسالههای فارسی مهمی که در سالهای پایانی قرن پنجم در زمینه دانش نجومبرجای مانده، کتاب گیهان شناخت است. مؤلف این اثر، حسن بن علی قطان مروزیاست که در مقدمه کتابش، درباره انگیزه تألیف آن نوشته است:
چون گرایش مردم به ستاره شناختن که او را علم نجوم گویند، پیوسته دیدم،وکتابهایی که استادان این دانش ساختهاند، از بهر نوآموزان که آنها را مدخلخوانند، بسیار دیدم، لختی دراز وزیادت از آن که فهم نوآموزان دریابد، ولختیکوتاه وکم از آن که بسنده باشد، این چند سخن فراز آوردم کوتاه وآسان تا چونکسی خواهد که از هنر بهره گیرد، این مایه را آسان در تواند یافتن ونیز راه نماید اورا به کتابهای درازتر اگر بخواهد... ونام این کتاب گیهان شناخت دادم، زیرا کههر که این کتاب بداند شناسنده گردد بر اشکال گیهان.
دانش پزشکی
دانش طبابت یا پزشکی، به دلیل نیاز شدید به آن، از دیر باز مورد توجه بوده است. بههمین دلیل در تمدن اسلامی، به این رشته علمی با علاقه بسیاری برخورد شدهونتایج کارهای علمی در این زمینه بسیار درخشان بوده است. آثار طبی تألیف شدهدر تمدن اسلامی تا قرنها در شرق وغرب، مورد اعتنای کامل بوده ودر شمارکتابهای درسی قرار داشته است. ویژگی عمده دانش پزشکی، همراهی آن با دانشو فلسفه الهی وانسانی بوده وبه همین دلیل نام حکیم در تمدن اسلامی هم برفیلسوف و هم بر پزشک اطلاق میشده است.
در این رشته نیز، تمدن اسلامی از دانش یونانی، هندی وایرانی وحتی آنچه کهاعراب بَدَوی از تجارب عمومی در اختیار داشتند، استفاده کرد. در کنار اینها، ازتوصیههایی که از پیامبر صلیاللهعلیه واله وامامان علیهمالسلام در اختیار بود،بهره برده شد. مجموعههایی از این احادیث طبی فراهم آمده که مشهورترین آنهاطب النبی (ص)، طب الباقر، طب الصادق و طب الرضا(ع) است.
تجارب پزشکی در حوزه ایران، از پیش از اسلام در جندی شاپور ـ از شهرهایخوزستان ـ وجود داشت که بقایای آن بعدها در قرن دوم وسوم، زمینه پیشرفتمسلمانان در این رشته شد. زمانی که منصور عباسی گرفتار بیماری سوء هاضمهشد، از پزشکان جندی شاپور ودر رأس آنها از بختیشوع (در سریانی به معنای نجاتیافته عیسی) به بغداد دعوت کرد. وی به بغداد آمد وبه طبابت پرداخت. فرزندانونوادگانش تا چند قرن، پزشکان معروف دارالخلافه بودند. داروساز دیگری که ازجندیشاپور به بغداد رفت ماسویه بود که پزشک مخصوص هارون شد. فرزندانوی، بهویژه یوحنا، طبیبان معروفی بودند. یوحنا پزشک و مترجم آثار پزشکی بودهو یکی از کتابهای او الادویه المسهله در باره داروهای مسهل کننده است. در واقع،پزشکی بغداد، تا حدود زیادی در این خاندان مسیحی باقی ماند.
در حوزه مصر، اسکندریه مرکز طب یونانی بود که کم کم با سنتهای اسلامیترکیب شد وزمینه باروری این دانش را در بخش غربی دنیای اسلام فراهم آورد.
ترجمه آثار پزشکی از سریانی به عربی کاری رایج در دوران عباسیان بود. یکیاز این مترجمان که در عین حال پزشک ماهری نیز بود، حُنَیْن بن اسحاق (194 ـ260) است. وی نیز یک مسیحی نسطوری بود. او آثار جالینوس ونیز برخی از آثاربُقراط، ارسطو وبطلیموس را به عربی ترجمه کرد. برای وی 139 عنوان کتاب یادکردهاند که برخی تألیف وبسیاری از آنها ترجمه آثار یونانی به عربی است.فرزندش اسحاق وحُبَیْش بن اعیسم فرزند خواهرش نیز در کار پزشکی وترجمهآثار مربوطه فعالیت داشتهاند.
پس از اینان، علی بن سهل ربّن الطبری (م بعد از 236)، یکی از بزرگترین عالمانپزشکی است که کتاب معروفش فردوس الحکمه را به عربی وسریانی نوشت که ازآثار با ارزش در این رشته علمی است. وی بخشی از آن را در بغداد نگاشت؛ امابهری بازگشت ودر آنجا کتابش را تکمیل کرد. خوشبختانه این کتاب برجایماندهاست. علی بن ربّن طبری، استاد یکی از نامآورترین عالمان پزشکی ایرانیعنی ابوبکر محمد بن زکریای رازی (م حدود 314) است که در دنیای طب اسلامیبیمانند است. وی در ری طبابت را فرا گرفت وپس از آن به سال 292 به دعوتخلیفه وقت عباسی به بغداد آمد ودر بیمارستان آنجا به کار مشغول شد. رازیکتابهایی در دانش طب نگاشت که از آثار مهم این رشته در تمدن اسلامی به شمارمیآید. کتاب المنصوری یکی از آنهاست که آن را به نام منصور بن حمد والی سامانیاندر ری تألیف کرد. این کتاب در ده بخش است. عناوین برخی از بخشها عبارتانداز: درباره تشریح، درباره داروها وغذاها، درباره حفظ صحت، درباره امراضپوستی وحفظ زیبایی، درباره جراحتها، درباره سمها، در انواع تبها ودرمانآنها. این کتاب در قرن دوازدهم میلادی به لاتینی ترجمه شد وبه سال 1776م درآلمان به چاپ رسید.
مهمترین ومفصلترین کتاب طبی وی الحاوی فی الطب است. او مواد این کتابرا که دائره المعارف پزشکی است، طی پانزده سال گردآوری کرد. این کتاب در سال1280 میلادی توسط یک یهودی به لاتینی ترجمه شد. همان ترجمه به سال 1905در اروپا به چاپ رسید. وی در این کتاب، هر نوع بیماری را در فصلی خاص موردبررسی قرار داد. از او نام یک صد وده کتاب در منابع یاد شده که بسیاری از آنها ازمیان رفته است.
پس از رازی، پزشکان نامآور دیگری ظهور کردند. از آن جمله علی بن عباسمجوسی (م 384) است که پدرانش مجوسی بودند وخود وی مسلمان شده بود.مهمترین اثرش کامل الصناعه الطبیه یا الطب الملکی است که آن را به نام عضدالدولهنگاشت. این کتاب توسط قسطنطنین افریقی (م 1087) به لاتینی ترجمه شد.مجوسی بهویژه بر پیشگیری از بیماری، بیش از درمان اصرار داشته ودر این باره بهتفصیل بحث کرده است. کتاب وی، تا پیش از کتاب قانون ابن سینا، به عنوان کتابدرسی دانش پزشکی مطرح بوده است.
خورشید آسمان دانش پزشکی، ابوعلی حسین بن عبدالله معروف به ابنسینااست که به سال 370 هجری در بلخ متولد شد. پدرش تحت تأثیر مذهب اسماعیلیبود. وی از بلخ به بخارا که مرکز امارت سامانیان واز مراکز علمی ماوراءالنهر بود،منتقل شد.
ابن سینا همزمان در چندین دانش تبحر داشت که یکی از آنها طبابت وتخصصدر دانش پزشکی بود. وی به جز بخارا، به خوارزم، گرگان، همدان واصفهان سفرکرد ودر همه سفرها میهمان امیران وشاهان بود وگاه مسؤولیتهای سیاسی نیز برعهده داشت. ابن سینا به سال 428 در همدان درگذشت وهمانجا به خاک سپرده شدکه تاکنون نیز مقبره وی در آن شهر برجای مانده است.
مهمترین کتاب طبی در دنیای اسلام، کتاب القانون فی الطب ابن سیناست که درهمه دورانهای تاریخی نامش سر زبانها بوده ومهمترین کتاب درسی این رشته درشرق وغرب به شمار میرفته است. این کتاب، در قرن دوازدهم میلادی توسطکرمونائی به لاتینی ترجمه ودر سال 1473 به چاپ رسید. شرحی هم توسط جنتیلهایتالیایی در قرن چهاردهم میلادی بر آن نوشته شد که به سال 1477 در ششصدنسخه به چاپ رسید.
محققی درباره اهمیت آثار پزشکی در اسلام بهویژه کتاب ابن سینا مینویسد:
طب اسلامی با رازی وابنسینا به اوج خود رسید، ودر نوشتههای این مردانصورت قطعی خود را برای دانشجویان طب وطبیبان پس از ایشان پیدا کرد.دانشجوی طب، معمولا تحصیل خود را با کتابهای فصول بقراط ومسائلحُنَیْن (بن اسحاق ) و المرشد رازی آغاز میکرده است؛ سپس به تحصیلکتابهای جالینوس وحاوی رازی وقانون ابن سینا میپرداخته است. بدینترتیب قانون، کتاب ختم تحصیل طب بوده وفراگرفتن وفهم آن عنوان هدفنهایی برنامه پزشکی را داشته است. حتی در قرنهای متأخر، که دائرهالمعارفهای متعددی در طب به فارسی وعربی تألیف شده بود، باز هم مقامعالی «قانون» محفوظ بود. مؤلف آن، با رازی، در مغرب زمین تا قرن هفدهم ودرمشرق زمین تا زمان حاضر، همچون دو حجّت معتبر بر جهان پزشکیفرمانروایی داشتهاند.
دانش پزشکی همچنان در دنیای اسلام رو به ترقی وپیشرفت بود. در کنار آن، بلکهدر دل آن، دانش داروسازی که در عربی به آن صیدنه یا صیدله نیز گفته میشد، نیزرشد بسیار کرد وآثار بیشماری درباره داروها نوشته شد. کتاب با ارزش ابوریحانبیرونی با نام کتاب الصیدنه که خوشبختانه برجای مانده و به چاپ رسیده، از آثار مهمدر داروسازی است. ویژگی این اثر در تقسیم بندی داروها، شیوه استفاده از آنها، وتفاوت خواص بر حسب نوع استفاده از آنها و یاد از نامهای یونانی و سریانی وعربی و ایرانی داروها، این کتاب را جادوانه کرده است. اثر ارزشمند دیگر در اینزمینه، کتاب الابنیه عن حقائق الادویه است که مؤلف آن ابومنصور موفّق بن علیهروی است. از این کتاب نسخه منحصر به فردی از سال 447 هجری برجای ماندهکه به خط اسدی طوسی، شاعر و لغت شناس بنام ـ صاحب کتاب لغت فرس ـ است.این قدیمیترین نسخه یک کتاب فارسی است که تا به امروز برجای مانده است.
هروی در این کتاب، نام داروهای فراوانی را با خواص آنها به صورت الفبائی یادکرده است. وی در مقدمه مینویسد:
سپاس باد یزدان دانا و توانا را که آفریدگار جهانست و داننده آشکار و نهانست ورانندهی چرخ و زمانست و دارندهی جانورانست و آوردهی بهار و خزانستودرود بر محمد مصطفی که خاتم پیغامبرانست و آفرین بر اصحاب و اهل بیتوگزیدگان اوی و درود بر همه پیغامبران ایزد و همه فریشتگان و همه پاکان... چنینگفت حکیم ابومنصور موفق بن علی الهروی که، من کتابهای حکیمان پیشینوعالمان طبیبان محدث همه بجستم و هرچه گفته بودند به تأمل نگه کردم اندرادویه و اغذیه مفرد و غیرش ـ یعنی مرکب ـ نیز و کردار هر داروی و منفعتهاومضرتهاشان و طبعهای ایشان اندر چهار درجه...
مقصود از چهار درجه نخست غذاهاست. دوم آنچه هم غذاست هم دارو. سوم تنهاآنچه داروست و چهارم زهرها. افزون بر جنبه علمی، این کتاب، یکی از باارزشترین کتابهای فارسی است که از روزگاری کهن به دست ما رسیده است.