معرفی وبلاگ
با سلام امیدوارم مطالب این وبلاگ مورد استفاده شما قرار گرفته باشد. باآرزوی موفقیت برای تمامی انسانها التماس دعا (عکس متعلق شهید محمد علی شاهچراغی دانشجوی رشته فیزیک می باشد.)
صفحه ها
دسته
هستی برای ما
خدمات
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 696215
تعداد نوشته ها : 130
تعداد نظرات : 30
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

فصل‌ چهارم‌/روزگار عباسیان‌

 

روزگار خلافت‌ عباسی‌

 

پیشینه‌ انقلاب‌ عباسی‌

انقلاب‌ عباسی‌، یکی‌ از تحولات‌ مهم‌ دنیای‌ اسلام‌ است‌ که‌ آثار آن‌ تا قرن‌ها میان‌مسلمانان‌ برجای‌ ماند. عباس‌ عمومی‌ پیامبرـص‌ـ پس‌ از فتح‌ مکه‌ مسلمان‌ شد واز آن‌جا که‌ نسبت‌ او با آن‌ حضرت‌ نزدیک‌ بود، موقعیت‌ خاص‌ خود را میان‌ بنی‌هاشم‌داشت‌. با این‌ حال‌، با وجود علی‌-ع- وسوابق‌ او، عباس‌ نمی‌توانست‌ به‌ طور مستقل‌مطرح‌ باشد. فرزند وی‌ عبدالله‌ بن‌ عباس‌، فردی‌ تیزهوش‌ بود وتوانست‌ طی‌ سال‌هابا استفاده‌ از احادیث‌ صحابه‌، دانش‌ قابل‌ توجهی‌ را در باره‌ قرآن‌ وحدیث‌پیامبرـص‌ـ به‌ دست‌ آورد. وی‌ در زمان‌ حکومت‌ امام‌ علی‌-ع- حاکم‌ بصره‌ بود. بعدهافرصتی‌ برای‌ شرکت‌ در سیاست‌ نیافت‌ ودر سال‌ 69 یا 70 در شهر طائف‌ درگذشت‌.

عباس‌ فرزندان‌ دیگری‌ هم‌ داشت‌ که‌ از آنان‌ نیز نوادگانی‌ برجای‌ ماندند. اینان‌،هیچ‌ کدام‌ در کربلا حضوری‌ نداشتند وبه‌ رغم‌ حمایت‌ کلی‌ از علویان‌، کسی‌ از آنهادر قیام‌ کربلا وبعدها قیام‌ زید شرکت‌ نداشت‌.

دو خاندان‌ عباسی‌ وعلوی‌ از نسل‌ هاشم‌، از اواخر قرن‌ اول‌ هجری‌، در صحنه‌سیاسی‌ ظاهر شدند. گفته‌اند که‌ عباسیان‌ دعوت‌ خود را از سال‌ 98 هجری‌ آغازکردند. اما آن‌ زمان‌، آنچه‌ برای‌ شیعیان‌ اصل‌ بود، تلاش‌ برای‌ برپایی‌ یک‌ دولت‌علوی‌ بود. در اصل‌، در مبارزه‌ بنی‌هاشم‌ با امویان‌، کاندیدای‌ اصلی‌ خلافت‌ برای‌جایگزینی‌، می‌بایست‌ علوی‌ می‌بود. خلافت‌ امام‌ علی‌-ع- خلافت‌ امام‌ مجتبی‌-ع-وپس‌ از آن‌ تلاش‌ امام‌ حسین‌-ع- ودر نهایت‌ زید بن‌ علی‌ وفرزندش‌ یحیی‌، مسیری‌بود که‌ می‌بایست‌ به‌ خلافت‌ علویان‌ منتهی‌ شود.

عباسیان‌ از اوایل‌ قرن‌ دوم‌ هجری‌ وشاید اندکی‌ پیش‌ از آن‌، راهشان‌ را جداکردند. بعدها مدعی‌ شدند که‌ سیر مزبور از امام‌ حسین‌-ع- به‌ برادرش‌ محمد بن‌حنفیه‌ منتهی‌ شده‌ واز وی‌ به‌ فرزندش‌ ابوهاشم‌ واز او به‌ محمد بن‌ علی‌ بن‌ عبدالله‌بن‌ عباس‌. یعنی‌ از این‌ طریق‌، وصایت‌ از خاندان‌ علوی‌ به‌ خاندان‌ عباسی‌ منتهی‌ شده‌است‌. ابوهاشم‌ از چهره‌های‌ برجسته‌ علوی‌ ـ البته‌ غیر فاطمی‌ ـ بود که‌ موقعیتی‌ درمدینه‌ داشت‌ ومرگ‌ یا کشته‌ شدن‌ او به‌ دست‌ ولید بن‌ عبدالملک‌، بعد از سال‌ 91وقبل‌ از سال‌ 96 بوده‌است‌.

به‌ هر روی‌، دعوت‌ اصلی‌ عباسیان‌ با رهبری‌ محمد بن‌ علی‌ آغاز شد. مهم‌ آن‌ بودکه‌ مرکز دعوت‌ در کدام‌ نقطه‌ قرار گیرد و مردمان‌ کدام‌ نقطه‌ آمادگی‌ بیشتر برای‌پذیرش‌ این‌ دعوت‌ را دارند.

در این‌ زمان‌، شرق‌ اسلامی‌ برای‌ عباسیان‌ مناسب‌تر از غرب‌ آن‌ بود. آنها قرارگاه‌دعوت‌ را در کوفه‌ وحوالی‌ آن‌ قرار دادند، اما احساس‌ کردند تنها نقطه‌ای‌ که‌می‌توانند به‌ آن‌ تکیه‌ کنند، ایران‌ به‌ ویژه‌ خراسان‌ است‌. این‌ محیط‌ به‌ دلایل‌ مختلف‌آمادگی‌ بیشتری‌ برای‌ دعوت‌ عباسیان‌ داشت‌.

 

خراسان‌ مرکز دعوت‌ عباسی‌ در شرق

نخست‌ آن‌ که‌ از دمشق‌ مرکز خلافت‌ اموی‌ بسیار دور بود واز این‌ جهت‌نمی‌توانستند نظارت‌ مستقیم‌ برآن‌ داشته‌ باشند؛ یا به‌ سرعت‌ سپاهی‌ بدان‌ سوی‌روانه‌ کنند.

دیگر آن‌ که‌ کوفه‌، شهری‌ بود شیعه‌ مذهب‌ که‌ سخت‌ به‌ علویان‌ اعتقاد داشت‌ وباداشتن‌ گرایش‌ علوی‌، نمی‌توانست‌ از عباسیان‌ دفاع‌ کند. همین‌ طور حجاز، نه‌ ازنظر جمعیت‌ ونیروی‌ انسانی‌ واقتصادی‌ کشش‌ داشت‌ ونه‌ از نظر مذهبی‌ گرایش‌علوی‌ یا عباسی‌ را برمی‌تافت‌. حجاز مذهبی‌ میانه‌ داشت‌ که‌ نه‌ اموی‌ بود ونه‌ شیعی‌؛بلکه‌ بیشتر هوادار مشی‌ خلیفه‌ اول‌ و دوم‌ بود. شام‌ هم‌ از اصل‌ زمینه‌ نداشت‌؛ زیرامرکز حکومت‌ اموی‌ بود ومردمانش‌ هم‌ سخت‌ علاقه‌مند به‌ این‌ حکومت‌. در این‌صورت‌ باید نقطه‌ دوری‌ انتخاب‌ می‌شد که‌ خراسان‌ بود.

خراسان‌ در روزگار امویان‌، از مناطق‌ مهاجر پذیری‌ بود که‌ قبایل‌ عربی‌ از هرنقطه‌ بدان‌ سوی‌ آمده‌ بودند. این‌ مهاجران‌، از دو طایفه‌ ربیعه‌ ومضر بودند ونسبت‌به‌ هم‌ سخت‌ دشمنی‌ داشتند. اختلاف‌های‌ قبیله‌ای‌ خراسان‌ را صحنه‌ نزاع‌هاوکشمکش‌های‌ طولانی‌ کرده‌ بود. افزون‌ بر آن‌، ایرانیان‌ِ این‌ نقطه‌ هم‌ شدیداً مورد آزارامویان‌ بودند. آنها، به‌ رغم‌ پذیرش‌ اسلام‌، محکوم‌ به‌ پرداخت‌ جزیه‌ بودند. دلیلش‌هم‌ آن‌ بود که‌ امویان‌ اسلام‌ آوردن‌ آنها را نمی‌پذیرفتند. طبیعی‌ بود که‌ تبعیض‌های‌اِعمال‌ شده‌ از طرف‌ امویان‌ بر ضد ایرانی‌ها که‌ از آن‌ با نام‌ عجم‌ یاد می‌شد، مردم‌ رابرای‌ حمایت‌ از جنبش‌های‌ مخالف‌ امویان‌ آماده‌ کرده‌ بود.

نکته‌ دیگری‌ که‌ در باره‌ خراسان‌ صادق‌ است‌ آن‌ که‌، این‌ خطه‌، شورش‌خیر بود.در تمام‌ دوران‌ اموی‌ وعباسی‌، کار خراسان‌ مواجه‌ با مشکل‌ بود واز جهت‌ نصب‌یک‌ والی‌ که‌ مورد اعتماد وحمایت‌ همه‌ گروه‌ها باشد، مسأله‌ داشت‌. گاه‌ زیر سلطه‌مستقیم‌ عراق‌ بود وگاه‌ خلیفه‌ اموی‌ خود برای‌ آن‌ حاکم‌ تعیین‌ می‌کرد. هیچ‌ کدام‌ ازاین‌ شیوه‌ها به‌ این‌ مشکلات‌ پاسخ‌ مساعد نداد. تنها زمانی‌ که‌ طاهریان‌ در این‌ دیارمستقر شدند وبه‌ صورت‌ خانوادگی‌ آن‌ را اداره‌ کردند، وخود هم‌ بستگی‌ طایفه‌ای‌نداشتند بلکه‌ ایرانی‌ ـ عربی‌ بودند، اوضاع‌ اندکی‌ آرام‌ شد.

عباسیان‌ در سال‌ 109 هجری‌ شخصی‌ را با نام‌ خدّاش‌ برای‌ تبلیغ‌ دعوتشان‌ به‌خراسان‌ اعزام‌ کردند. گفته‌اند که‌ وی‌ پس‌ از مدتی‌ تلاش‌، در آن‌ جا تحت‌ تأثیراندیشه‌های‌ الحادی‌ِ برخی‌ از فرقه‌های‌ منحرف‌ قرار گرفت‌. امویان‌ در سال‌ 118هجری‌ او را دستگیر کرده‌ به‌ قتل‌ رساندند. ادامه‌ کار دعوت‌ عباسی‌ در سال‌ 125هجری‌ صورت‌ گرفت‌. در این‌ سال‌، محمد بن‌ علی‌ درگذشت‌ و فرزندش‌ ابراهیم‌امام‌، رهبری‌ دعوت‌ را بر عهده‌ گرفت‌. مرکز استقرار آنها شهر حُمَیْمه‌ در شام‌ ودرسر راه‌ کاروان‌های‌ حج‌ّ بود.

در این‌ دوره‌، هنوز عباسیان‌ دعوت‌ مستقل‌ خویش‌ را ظاهر نمی‌کردند. شعار آنهاالرضا من‌ آل‌محمد بود. مردم‌ به‌ سوی‌ اهل‌ بیت‌ پیامبرـص‌ـ دعوت‌ می‌شدندوتصورشان‌ بر این‌ بود که‌ قرار است‌ فردی‌ علوی‌ سر کار آید. زمانی‌ که‌ در سال‌ 127هجری‌، عبدالله‌ بن‌ معاویه‌، نواده‌ جعفر بن‌ ابی‌طالب‌ قیام‌ کرد، برخی‌ از عباسیان‌، ازطرف‌ وی‌ به‌ امارت‌ رسیدند. اندکی‌ بعد، وقتی‌ محمد بن‌ عبدالله‌ معروف‌ به‌ نفس‌زکیه‌، از فرزندان‌ امام‌ مجتبی‌-ع- خاندان‌ بنی‌هاشم‌ را جمع‌ کرد، همگی‌ واز جمله‌منصور بااو بیعت‌ کردند. بنابراین‌ دعوت‌ مستقل‌ عباسی‌، تا این‌ زمان‌ چندان‌ آشکارنبوده‌است‌.

از اقدامات‌ مهم‌ ابراهیم‌ امام‌، آن‌ بود که‌ ابومسلم‌ خراسانی‌ را برای‌ برای‌ اشاعه‌دعوت‌ عباسی‌ به‌ خراسان‌ اعزام‌ کرد. قرار بود وی‌ در خراسان‌ با سلیمان‌ بن‌کثیرهمکاری‌ کند. اما به‌ سرعت‌ بر اوضاع‌ مسلط‌ شد ورهبری‌ دعوت‌ را درخراسان‌به‌دست‌ گرفت‌. شعار دعوت‌ عباسی‌ این‌ بود: عمل‌ به‌ کتاب‌ خداوسنت‌رسول‌ـص‌ـ،اطاعت‌ از الرضا من‌ اهل‌ بیت‌ رسول‌ الله‌(ص‌)،اطاعت‌ کامل‌ازوالیان‌.

 

ابومسلم‌ در خراسان‌

عنصر اصلی‌ در دعوت‌ عباسی‌، ابومسلم‌ خراسانی‌ بود. بیشتر منابع‌، او را ایرانی‌دانسته‌ وآن‌ چنان‌ که‌ از این‌ نقل‌ها بر می‌آید، نخست‌ بار پدرش‌ مسلمان‌ شد ونام‌عثمان‌ را برگزید. خود وی‌ نیز هر نامی‌ داشته‌، در زمانی‌ که‌ کار رهبری‌ دعوت‌عباسی‌ را آغاز کرده‌، کنیه‌ ابومسلم‌ ونام‌ عبدالرحمان‌ بن‌ مسلم‌ را انتخاب‌ کرده‌ است‌.بنابراین‌ وی‌ از موالی‌ و یا وابسته‌ به‌ هیچ‌ طایفه‌ عربی‌ نبوده‌ است‌. این‌ مسأله‌ برای‌ایرانیان‌ می‌توانست‌ جاذبه‌ خاصی‌ داشته‌ باشد. برای‌ قبایل‌ عربی‌ نیز که‌ به‌ جان‌ هم‌افتاده‌ بودند، پذیرفتن‌ رهبری‌ فردی‌ که‌ وابسته‌ به‌ هیچ‌ کدام‌ از قبایل‌ نباشد وبه‌شمشیر خود متکی‌ باشد، در آن‌ شرایط‌ِ دشوار قابل‌ قبول‌تر بود.

از آن‌ جا که‌ کار ابومسلم‌ در زمان‌ خودش‌ در ابهام‌ بود وبعد از کشته‌ شدنش‌ نیزکسان‌ زیادی‌ مدعی‌ او شدند، به‌ دست‌ آوردن‌ اخبار دقیق‌ در باره‌ اصل‌ ونسب‌ وی‌تقریبا ناممکن‌ است‌. زیرا به‌ قدری‌ اخبار موجود، متناقض‌ است‌ که‌ نمی‌توان‌ به‌ نظردقیقی‌ دست‌ یافت‌.

ابومسلم‌ به‌ عنوان‌ فردی‌ نیرومند به‌ ابراهیم‌ امام‌ معرفی‌ شد وپس‌ از آن‌ که‌ مدتی‌را نزد وی‌ به‌ سر برد، واستعداد خود را نشان‌ داد، از سوی‌ وی‌ به‌ خراسان‌ فرستاده‌شد. زمانی‌ که‌ وی‌ به‌ خراسان‌ گسیل‌ شد، ابراهیم‌ به‌ وی‌ توصیه‌ کرد که‌ از اعراب‌یمانی‌ هواداری‌ کند واز مضری‌ها سخت‌ بپرهیزد واگر لازم‌ دید حتی‌ یک‌ عرب‌ رازنده‌نگذارد!

ابومسلم‌ در سال‌ 129 به‌ خراسان‌ رفت‌. ابتدا سلیمان‌ بن‌ کثیر که‌ اکنون‌ بایدرهبری‌ داعیان‌ خراسان‌ در اختیار وی‌ قرار می‌گرفت‌، با وی‌ به‌ مخالفت‌ برخاست‌؛اما اندکی‌ بعد، دیگر داعیان‌ حمایت‌ خود را از ابومسلم‌ اعلام‌ کردند. مرکز فعالیت‌داعیان‌ روستاهای‌ اطراف‌ مرو، مانند سفیدنج‌ وفنین‌ بود ونخستین‌ هوادارانی‌ که‌بنیاد سپاه‌ ابومسلم‌ را ساختند، از روستاهای‌ مرو، نزد وی‌ در سفیدنج‌ نزد وی‌ آمده‌بودند.

نخستین‌ اجتماع‌ پیروان‌ دعوت‌ در عید فطر سال‌ 129 با اقامه‌ نماز به‌ امامت‌سلیمان‌ بن‌ کثیر صورت‌ گرفت‌. این‌ زمان‌ حکومت‌ خراسان‌ از سوی‌ امویان‌ دراختیار نصر بن‌ سیار بود. بلافاصله‌ پس‌ از اعلام‌ شورش‌، سپاهی‌ از سوی‌ نصر روانه‌شد که‌ از ابومسلم‌ شکست‌ خورد. پس‌ از آن‌ کار دعوت‌ بالا گرفت‌. ابومسلم‌ وابسته‌به‌ هیچ‌ قبیله‌ای‌ نبود وافزون‌ بر آن‌ نام‌ امام‌ خود را نمی‌آورد واز هواداری‌ مردم‌ ازاهل‌ بیت‌ به‌ نفع‌ حرکت‌ خود سود می‌جست‌. میان‌ اختلاف‌ قبایل‌ هم‌، به‌ توصیه‌ابراهیم‌ امام‌، اندکی‌ جانب‌ یمانی‌ها را گرفت‌ که‌ با نصر بن‌ سیار درگیر بودند. در این‌زمان‌، خوارج‌ نیز در خراسان‌ وعراق‌ کرّ وفری‌ داشتند و مانعی‌ سر راه‌ خلافت‌اموی‌ محسوب‌ می‌شدند.

حاصل‌ این‌ درگیری‌ها، به‌ همراه‌ مرگ‌ نصر بن‌ سیار در سال‌ 131، به‌ غلبه‌ابومسلم‌ بر تمامی‌ دشمنانش‌ در خراسان‌ وآماده‌ کردن‌ محیط‌ برای‌ پذیرش‌ خلیفه‌جدید عباسی‌ منتهی‌ شد. این‌ خلیفه‌ باید از سوی‌ مرکز دعوت‌ در عراق‌ اعلام‌می‌گردید. در این‌ زمان‌، ابومسلم‌ کاملا از کار خود برای‌ عباسیان‌ آگاهی‌ داشت‌. او که‌در ظاهر نامی‌ از امام‌ به‌ میان‌ نمی‌آورد، با آمدن‌ عبدالله‌ بن‌ معاویه‌، نواده‌ جعفر بن‌ابی‌طالب‌ که‌ به‌ خراسان‌ پناه‌ آورده‌ بود روبه‌ رو شد. وی‌ مدعی‌ امارت‌ وخلافت‌ بود.ابومسلم‌ ناجوانمردانه‌ وی‌ را به‌ قتل‌ رساند ونشان‌ داد که‌ تنها وتنها عباسیان‌ را به‌رسمیت‌ می‌شناسد. وی‌ پس‌ از به‌ قدرت‌ رسیدن‌ عباسیان‌، در بخارا مواجه‌ با شورش‌شریک‌ بن‌ شیخ‌ مهری‌ که‌ بر مذهب‌ تشیع‌ علوی‌ ـ و نه‌ عباسی‌ ـ بود، روبه‌ رو شد. وی‌به‌ خشنونت‌ هرچه‌ تمام‌تر شورش‌ وی‌ را فرونشاند. شورش‌ ابومسلم‌ در خراسان‌،پای‌ ایرانیان‌ را که‌ از سال‌ها قبل‌ به‌ عنوان‌ موالی‌ در سیاست‌ باز کرده‌ بود، بیش‌ از پیش‌به‌ سیاست‌ کشاند. افزون‌ بر آن‌، هوای‌ شورش‌ در ذهن‌ بسیاری‌ از ایرانیانی‌ نیز که‌دلبستگی‌ به‌ اسلام‌ نداشتند، افتاد. آنها به‌ نام‌ ابومسلم‌ شورش‌هایی‌ به‌ راه‌ انداختند که‌به‌ رغم‌ عدم‌ موفقیت‌، دشواری‌های‌ فراوانی‌ برای‌ عباسیان‌ تولید کرد.

 

دعوت‌ عباسی‌ در عراق

اشاره‌ کردیم‌ که‌ رهبری‌ دعوت‌ عباسی‌ در اختیار ابراهیم‌ امام‌ بود. وی‌ در سال‌ 131هجری‌ در آستانه‌ پیروزی‌ عباسیان‌، دستگیر و زندانی‌ شد واندکی‌ بعد در سال‌ 132در زندان‌ مرد یا به‌ قتل‌ رسید. برخی‌ از مورخان‌ بر این‌ باورند که‌ رسم‌ لباس‌ سیاه‌میان‌ عباسیان‌، از پس‌ از قتل‌ ابراهیم‌ امام‌ بوده‌ است‌. در برخی‌ نقل‌ها آمده‌ است‌ که‌جامه‌ ودرفش‌ سیاه‌ از پیش‌ از مرگ‌ ابراهیم‌، میان‌ داعیان‌ عباسی‌ رایج‌ بوده‌ است‌.

عنصر مهم‌ دعوت‌ عباسی‌ در عراق‌، ابوسلمه‌ خلاّل‌ مشهور به‌ وزیر آل‌محمد بودکه‌ بعدها به‌ دست‌ عباسیان‌ به‌ قتل‌ رسید. وی‌ داماد بکیر بن‌ ماهان‌، داعی‌ اصلی‌عباسیان‌ در عراق‌ واز موالی‌ وبه‌ احتمال‌ زیاد ایرانی‌ بود. پس‌ از درگذشت‌ وی‌ کاررهبری‌ داعیان‌ عراق‌ به‌ دست‌ ابوسلمه‌ خلال‌ افتاد.

در بخش‌ غربی‌ ایران‌، قحطبه‌ بن‌ شبیب‌ فرمانده‌ نیروهای‌ عباسی‌ بود. وی‌ ازخراسان‌ برای‌ فتح‌ عراق‌ حرکت‌ کرد. در واقع‌، دشواری‌های‌ خراسان‌ به‌ ابومسلم‌اجازه‌ نداد که‌ خود راهی‌ عراق‌ شود. وی‌ بایست‌ در خراسان‌ می‌ماند وجلوی‌شورش‌های‌ احتمالی‌ را می‌گرفت‌. قحطبه‌ در سر راه‌ شیبان‌، بن‌ سلمه‌ خارجی‌ را بایارانش‌ به‌ قتل‌ رساند. پس‌ از آن‌ به‌ جرجان‌ رفت‌ وآن‌ شهر را تصرف‌ کرده‌ دست‌ به‌قتل‌ عام‌ مردم‌ زد. ابن‌ هبیره‌ حاکم‌ عراق‌ به‌ عامر بن‌ ضباره‌ دستور داد تا با پنجاه‌ هزارنفر سپاه‌ خود در برابر قحطبه‌ بایستد. شکست‌ ابن‌ ضباره‌ وتصرف‌ نهاوند، سلطه‌داعیان‌ عباسی‌ را بر شرق‌ اسلامی‌ قطعی‌ کرد.

شورش‌های‌ مکرر رؤسای‌ قبایل‌ در نواحی‌ مختلف‌ عراق‌ مانند کوفه‌، بصره‌وموصل‌، اوضاع‌ عراق‌ را مختل‌ کرده‌ بود. به‌ همین‌ دلیل‌، سپاه‌ عباسی‌ پیروزمندانه‌ ازشرق‌ راهی‌ عراق‌ شد. آخرین‌ درگیری‌ آنها در فلوجه‌ در نزدیکی‌ فرات‌ بود که‌ به‌رغم‌ کشته‌ شدن‌ قحطبه‌، سپاه‌ اموی‌ به‌ واسط‌ عقب‌ نشینی‌ کرد وسپاه‌ خراسان‌ به‌فرماندهی‌ حسن‌ (یا حیمد) فرزند قحطبه‌، پیروزمندانه‌ وارد کوفه‌ گردید. در محرم‌سال‌ 132 بود که‌ ابوسلمه‌ در برابر سپاهیان‌ فاتح‌ قرار گرفت‌ ومژده‌ شکست‌ امویان‌را داد. در ربیع‌ الاول‌ همان‌ سال‌، با ابوالعباس‌ سفاح‌ بیعت‌ شد. این‌ بیعت‌، آغازخلافت‌ پانصد واندی‌ ساله‌ عباسیان‌ است‌.

در باره‌ ابوسلمه‌ گفته‌ شده‌ است‌ که‌ وی‌ به‌ نوعی‌ هوادار آل‌ علی‌ بود وپس‌ ازپیروزی‌ در واگذاری‌ کار به‌ عباسیان‌ تعلل‌ ورزید. زمانی‌ که‌ ابوالعباس‌ سفاح‌وبرادرش‌ منصور، پس‌ از پیروزی‌ قصد ورود به‌ کوفه‌ را داشتند، وی‌ به‌ آنها گفت‌بیرون‌ کوفه‌ منتظر بمانند. گفته‌اند که‌ ابوسلمه‌ به‌ برخی‌ از علویان‌ از جمله‌ امام‌ جعفرصادق‌-ع- نامه‌ نوشت‌، اما آنها از پذیرش‌ این‌ درخواست‌ خودداری‌ کردند.

به‌ هر روی‌، با اصرار فرستاده‌ ابومسلم‌، ابوسلمه‌ تسلیم‌ شد وخلافت‌ را به‌ابوالعباس‌ سفاح‌ که‌ پس‌ از ابراهیم‌ امام‌، به‌ رهبری‌ رسیده‌ بود، واگذار کرد. اندکی‌بعد، سه‌ چهار ماه‌ پس‌ از روی‌ کار آمدن‌ سفاح‌، ابوسلمه‌ به‌ قتل‌ رسید وشایع‌ شد که‌خوارج‌ وی‌ را کشته‌اند! کشتن‌ ابوسلمه‌ نخستین‌ اقدام‌ عباسیان‌ برای‌ برانداختن‌افراد قوی‌ بود که‌ امکان‌ داشت‌ مانعی‌ بر سر راه‌ آنها ایجاد کنند. خواهیم‌ دید که‌اندکی‌ بعد ابومسلم‌ کشته‌ می‌شود.

زمانی‌ که‌ سفاح‌ به‌ قدرت‌ نشست‌، مهم‌ترین‌ اقدامش‌، انهدام‌ کامل‌ دولت‌ اموی‌بود. وی‌ عمویش‌ عبدالله‌ بن‌ علی‌ را فرمانده‌ سپاهی‌ کرده‌ در تعقیب‌ نیروهای‌ اموی‌که‌ به‌ واسط‌ رفته‌ بودند، فرستاد. در این‌ وقت‌ مروان‌ بن‌ محمد خود فرماندهی‌ را به‌عهده‌ گرفت‌ ودر جنگی‌ که‌ در زاب‌ کبیر صورت‌ گرفت‌ شکست‌ خورده‌ به‌ شام‌گریخت‌. عبدالله‌ بن‌ علی‌ وی‌ را دنبال‌ کرد. مروان‌ در شام‌ نتوانست‌ بماند. از آن‌ جا به‌مصر رفت‌ ودر همان‌ جا کشته‌ شد. بدین‌ ترتیب‌ دولت‌ اموی‌، در بخش‌ اعظم‌ دنیای‌اسلام‌ قدرتش‌ را از دست‌ داد؛ گرچه‌ اندکی‌ بعد دولت‌ چند صد ساله‌ای‌ را در اندلس‌تأسیس‌ کرد.

 

بنیاد دعوت‌ عباسی‌

انقلاب‌ عباسی‌، معلول‌ عوامل‌ بی‌شماری‌ بود که‌ در گذر سال‌ها جامعه‌ دوران‌ اموی‌را به‌ خود مشغول‌ داشته‌ ودر انتظار فرصتی‌ بود تا این‌ دولت‌ را سرنگون‌ کند. دوگروه‌ عمده‌ در این‌ پیروزی‌ نقش‌ داشتند.

تا آن‌ جا که‌ به‌ قریش‌ مربوط‌ می‌شد، دو جناح‌ عمده‌ در این‌ طایفه‌ بود. یکی‌ امویان‌ودیگری‌ هاشیمان‌. اکنون‌ پس‌ از گذشت‌ نود سال‌ از خلافت‌ امویان‌، هنوز هم‌بزرگ‌ترین‌ مدعی‌ خلافت‌، بنی‌هاشم‌ بود. برای‌ خلافت‌ که‌ می‌بایست‌ در عراق‌مستقر شود ورکن‌ اصلی‌ آن‌ عرب‌ها باشند، امکان‌ این‌ که‌ فردی‌ غیر عرب‌ به‌ قدرت‌برسد وجود نداشت‌. از میان‌ قبایل‌ عربی‌ هم‌، با این‌ که‌ کم‌بیش‌ مدعیانی‌ بودند، اماامویان‌ وهاشمیان‌ متفق‌ بودند که‌ خلافت‌ تنها از آن‌ قریش‌ است‌. این‌ اصل‌، هم‌ به‌صورت‌ یک‌ اصل‌ مذهبی‌ وهم‌ به‌ صورت‌ یک‌ سنّت‌ اجتماعی‌ درآمده‌ بود. بنابراین‌اکنون‌ که‌ امویان‌ در حال‌ سقوطند، تنها جانشین‌ آنها از نظر اعراب‌، کسی‌ جزبنی‌هاشم‌ نیست‌. البته‌ عنوان‌ اهل‌ بیت‌ پیامبرـص‌ـ به‌ کار می‌رفت‌ وجانشین‌ طبیعی‌علویان‌ بودند، اما بنی‌عباس‌ پیش‌دستی‌ کرده‌ خلافت‌ را تصاحب‌ نمودند.

جنبه‌ دیگر ماجرا، به‌ خراسان‌ بر می‌گردد. ساکنان‌ آن‌ ناحیه‌، در درجه‌ نخست‌ایرانیان‌ بودند وپس‌ از آن‌ اعراب‌ وقبایل‌ مهاجر. شمار مهاجران‌ چندان‌ روشن‌نیست‌، اما پیداست‌ که‌ اندک‌ نبوده‌ است‌. گاه‌ تا صدهزار نفر حدس‌ زده‌اند، اما چه‌ بسابیش‌ از این‌ بوده‌اند. پیروزی‌ جنبش‌ در خراسان‌، رخ‌ داد، آن‌ هم‌ به‌ دست‌ ابومسلم‌خراسانی‌ که‌ گرچه‌ میان‌ عرب‌ها رشد یافته‌ بود، کمتر تردیدی‌ در ایرانی‌ بودنش‌وجود داشت‌. این‌ زمان‌ ایرانی‌ بودن‌، اندکی‌ تغییر یافته‌ بود. بسیاری‌ از عرب‌ها نیز به‌تدریج‌ خصلت‌ ایرانی‌ پیدا کرده‌ بودند.

با توجه‌ به‌ بعد دوم‌ قضیه‌، تقریبا بیشتر مورخان‌ ومحققان‌ در دوره‌ اخیر، بر این‌باورند که‌ جنبش‌ ضد اموی‌ دو جنبه‌ داشته‌ است‌:

نخست‌: جنبشی‌ شیعی‌ بر ضد امویان‌؛

دوم‌: جنبشی‌ ایرانی‌ یا دست‌ کم‌ ساکنان‌ ایران‌ بر ضد حکومت‌ عربی‌ِ اموی‌.

در طی‌ سال‌های‌ متمادی‌، امویان‌ نسبت‌ به‌ عجم‌ وموالی‌، برخوردی‌خشنونت‌آمیز داشتند وخشم‌ آنها را برای‌ خویش‌ خریده‌ بودند. درست‌ همان‌ طورکه‌ برای‌ سال‌ها، برخوردهای‌ قهرآمیز آنها با علویان‌، سبب‌ علاقه‌ شدید مردم‌ به‌ آنهاشده‌ وزمینه‌ را برای‌ پذیرفتن‌ الرضا من‌ آل‌ محمد فراهم‌ آورده‌ بود.

باید توجه‌ داشت‌ که‌ عباسیان‌ علائق‌ شیعی‌ داشتند. این‌ به‌ معنای‌ آن‌ نبود که‌ شیعه‌امامی‌ بودند؛ بلکه‌ در این‌ حد که‌ خلافت‌ خلیفه‌ اول‌ ودوم‌ را نامشروع‌ می‌دانستند.نخستین‌ خطبه‌های‌ آنها پس‌ از پیروزی‌ تصریح‌ می‌کرد که‌ تا آن‌ زمان‌، تنها دو خلیفه‌رسمی‌ سرکار آمده‌ است‌. یکی‌ امام‌ علی‌-ع- ودیگری‌ سفاح‌! آنها امامت‌ خود را ازطریق‌ امام‌ علی‌-ع- وفرزندانش‌ ثابت‌ می‌کردند. اما به‌ تدریج‌ دریافتند که‌ مردم‌اندیشه‌های‌ مذهبی‌ عثمانی‌ خود را دارند وبرای‌ ماندن‌ باید با آنها هماهنگ‌ شوند.این‌ مسأله‌ سبب‌ شد تا آنها به‌ آرامی‌ مذهب‌ اهل‌ سنّت‌ درآمدند وخلافت‌ خود را ازطریق‌ عباس‌ بن‌ عبدالمطلب‌ به‌ عنوان‌ عموی‌ پیامبر، به‌ این‌ بهانه‌ که‌ عمو بیش‌ ازعموزاده‌ صاحب‌ حق‌ است‌، اثبات‌ کنند.

از سوی‌ دیگر، موضع‌ ضد عجمی‌ امویان‌ نیز ایرانیان‌ را به‌ گرایش‌های‌ ضد اموی‌وجنبش‌های‌ مخالف‌ حکومت‌ می‌کشاند. داعیان‌ عباسی‌ از این‌ زمینه‌ بهره‌ بردند. درعین‌ حال‌، اعراب‌ خراسان‌ نیز از این‌ جنبش‌ حمایت‌ کردند. بدین‌ ترتیب‌ باید دولت‌عباسی‌ را نوعی‌ دولت‌ عربی‌ ـ ایرانی‌ دانست‌. خلیفه‌ عرب‌ است‌؛ رئیس‌ دعوت‌،ایرانی‌ است‌ وترکیب‌ حکومتی‌، ترکیبی‌ از عرب‌ وعجم‌. جاحظ‌، ادیب‌ ودانشمندبرجسته‌ قرن‌ سوم‌ هجری‌، می‌گفت‌: «دولت‌ اموی‌، دولت‌ عربی‌ اعرابی‌ بود ودولت‌عباسی‌، دولتی‌ عجمی‌ خراسانی‌.»

به‌ هر روی‌، عرب‌ها وعجم‌ها مشارکت‌ کردند ودولت‌ فاسد اموی‌ را که‌ سخت‌طائفه‌گرا ومتظاهر به‌ فسق‌ وفجور بود، برانداختند. در این‌ زمان‌ که‌ ملل‌ مختلفی‌وارد جهان‌ اسلام‌ شده‌ بودند، دولت‌ اموی‌ که‌ سخت‌ عربگرا بود، نمی‌توانست‌پاسخگوی‌ همه‌ این‌ نژادها باشد. امویان‌ با تحقیر غیر عرب‌ برای‌ مدتی‌ دوام‌آوردند، اما پس‌ از آن‌ که‌ ملل‌ دیگر با نظریه‌ جهان‌شمول‌ اسلام‌ آشنا شدند، در پناه‌آن‌، در برابر دولت‌ اموی‌ ایستادند وآن‌ را سرنگون‌ کردند.

این‌ مسلم‌ است‌ که‌ عرب‌های‌ عراق‌ هم‌ تمایلی‌ به‌ تسلط‌ شام‌ بر منطقه‌ خودنداشتند وبا حمایت‌ از عباسیان‌ ویا دست‌ کم‌، عدم‌ حمایت‌ از امویان‌، جنبش‌ جدیدرا کمک‌ کردند. بدون‌ تردید شورش‌های‌ مکرر خوارج‌ در جنوب‌ عراق‌ وایران‌ نیزاز دلایل‌ سقوط‌ امویان‌ بود.

 

سفاح‌ نخستین‌ خلیفه (132 ـ 136)

نخستین‌ خلیفه‌ عباسی‌، ابوالعباس‌ سفاح‌ بود. سفاح‌ به‌ معنای‌ کسی‌ است‌ که‌ خون‌فراوان‌ می‌ریزد. این‌ لقب‌ به‌ نوعی‌، از القابی‌ است‌ که‌ در برخی‌ از روایات‌ منسوب‌ به‌پیامبرـص‌ـ به‌ «مهدی‌ امت‌» داده‌ شده‌ است‌. مانند لقب‌ منصور، هادی‌، مهدی‌، رشید،امین‌ ومأمون‌. جالب‌ آن‌ که‌ به‌ نقل‌ از مسعودی‌ مورخ‌، لقب‌ نخست‌ وی‌ مهدی‌ بوده‌است‌. در جای‌ دیگری‌ اشاره‌ کردیم‌ که‌ عباسیان‌، به‌ مانند علویان‌، گرایش‌های‌ شیعی‌داشتند، اما به‌ سرعت‌ برای‌ حفظ‌ حکومت‌ خود، عقاید مذهبی‌شان‌ را تغییر دادند. بااین‌ حال‌، آثاری‌ از این‌ گرایش‌، همانند اعتقاد مزبور که‌ به‌ نوعی‌ سایر مسلمانان‌ هم‌به‌ آن‌ اعتقاد داشتند، در اندیشه‌های‌ مذهبی‌ برخی‌ از آنها باقی‌ ماند. وی‌ در نخستین‌خطبه‌اش‌ از عمل‌ به‌ کتاب‌ خدا وسنّت‌ رسول‌ سخن‌ گفت‌ وافزود که‌ پس‌ ازپیامبرـص‌ـ تنها دو امام‌ به‌ حق‌ حکومت‌ کرده‌اند: یکی‌ امام‌ علی‌-ع- ودوم‌ خود او.

سفاح‌ برای‌ اطمینان‌ بر حفظ‌ حکومت‌، تمامی‌ بلاد مهم‌ را به‌ اعضای‌ خانواده‌اش‌واگذار کرد: عبدالله‌ بن‌ علی‌ در شام‌؛ صالح‌ بن‌ علی‌ در مصر وفلسطین‌؛ عبدالصمدبن‌ علی‌ بر جزیره‌؛ داود بن‌ علی‌ در حجاز؛ عیسی‌ بن‌ علی‌ در فارس‌، وسلیمان‌ بن‌علی‌ در بصره‌ و...

نخستین‌ اقدام‌ سفاح‌ ودستگاه‌ عباسی‌، برافکندن‌ ریشه‌ امویان‌ بود. تقریبا هراموی‌ که‌ شناخته‌ شده‌ بود، به‌ قتل‌ رسید. عباسیان‌، قبرهای‌ امویان‌ را در شام‌ شکافتندوجنازه‌های‌ آنها را به‌ آتش‌ کشیدند. تنها قبری‌ که‌ استثنا شد، قبر عمر بن‌ عبدالعزیزبود. داود بن‌ علی‌ عباسی‌، در حجاز اعلام‌ بخشش‌ کرد وپس‌ از آن‌ که‌ امویان‌ ازپنهانگاه‌ها بیرون‌ شدند، آنها را کشت‌. زمانی‌ که‌ سفاح‌ کوشید تا امویانی‌ را که‌ درعراق‌ به‌ وی‌ پناه‌ آورده‌ بودند ببخشد، شاعری‌ وی‌ را به‌ خاطر بخشش‌ امویان‌ملامت‌ کرد وپس‌ از شعر او بار دیگر امویان‌ِ پناهنده‌ به‌ قتل‌ رسیدند.

در برخی‌ از مناطق‌ شامات‌، بارها بقایای‌ امویان‌ ویا فرماندهان‌ آنها سر به‌ شورش‌برداشتند، اما با شدت‌ هرچه‌ تمام‌تر سرکوب‌ شدند. سخت‌گیری‌ بر ضد امویان‌ تا آن‌اندازه‌ بود که‌ آنها، به‌ سرعت‌ شامات‌ را رها کرده‌ به‌ شمال‌ افریقا در دورترین‌ نقاط‌گریختند ودر اندلس‌ دولت‌ اموی‌ را بنیاد گذاشتند.

سفاح‌ پس‌ از چهار سال‌ خلافت‌، در سال‌ 136 هجری‌ درگذشت‌.

 

منصور بر سریر قدرت‌(136ـ 158)

منصوردر روزگار سفاح‌، قدرت‌ فراوانی‌ داشت‌. وی‌ بود که‌ در خراسان‌ برای‌ سفاح‌بیعت‌ گرفت‌ وبر بسیاری‌ از ایالات‌ نظارت‌ داشت‌. با این‌ قدرت‌، طبیعی‌ بود که‌ به‌جانشینی‌ سفاح‌ برگزیده‌ شود. زمانی‌ که‌ سفاح‌ درگذشت‌، منصور در راه‌ بازگشت‌ ازسفر حج‌ بود. براساس‌ وصیّت‌ سفاح‌، منصور باید به‌ خلافت‌ می‌رسید ورسید.

حکومت‌ عباسی‌ در دوره‌ منصور، دوران‌ سختی‌ را پشت‌ سرگذاشت‌ وبه‌ رغم‌مخالفت‌ها وشورش‌های‌ فراوان‌ از سوی‌ امویان‌، مخالفان‌ عباسی‌ وعلوی‌ منصورونیز دشمنان‌ ایرانی‌، وی‌ توانست‌ پایه‌های‌ خلافت‌ عباسی‌ را استحکام‌ بخشد. دراصل‌، منصور را باید مؤسس‌ دولت‌ عباسی‌ دانست‌. وی‌ شورش‌های‌ زیادی‌ را درزمانی‌ که‌ هنوز عباسیان‌ قدرت‌ چندانی‌ نداشتند سرکوب‌ کرد وبیت‌ المال‌ خالی‌ راآکنده‌ از ثروت‌ کرد.

این‌ اقدام‌ مورد اعتراض‌ عبدالله‌ بن‌ علی‌ عباسی‌ که‌ فرماندهی‌ نبردها را با مروان‌بن‌ محمد اموی‌ داشت‌، قرار گرفت‌. او که‌ قرار بود با سپاهی‌ عازم‌ جنگ‌ با رومی‌هاشود، سر به‌ طغیان‌ برداشت‌. این‌ نخستین‌ درگیری‌ خانگی‌ میان‌ عباسیان‌ بود. طبیعی‌بود که‌ سفاح‌ خلافت‌ را در خاندان‌ پدرش‌ نگاه‌ دارد وبه‌ عمویش‌ وانگذارد.سرکوبی‌ عبدالله‌ بن‌ علی‌ نیز به‌ ابومسلم‌ واگذار شد. این‌ نشانه‌ آن‌ بود که‌ سپاه‌خراسانی‌ که‌ در شام‌ بود، نباید از عبدالله‌ دفاع‌ کند. درگیری‌ چند ماه‌ به‌ طول‌ انجامیدوعاقبت‌، پس‌ از شکت‌ عبدالله‌، وی‌ گریخت‌. عبدالله‌ بعدها، پس‌ از قتل‌ ابومسلم‌در سال‌ 137، به‌ بصره‌ آمد وپنهان‌ شد. وی‌ پس‌ از ده‌ سال‌، در سال‌ 147 کشته‌ شد.

حکومت‌ عباسی‌، به‌ جز خاندان‌ عباس‌، دو پایه‌ اصلی‌ داشت‌: یکی‌ ابوسلمه‌ خلاّل‌بود که‌ زمان‌ سفاح‌ به‌ تحریک‌ ابومسلم‌ کشته‌ شد؛ دوم‌ خود ابومسلم‌ که‌ در زمان‌منصور به‌ قتل‌ رسید. منصور، که‌ در هر حال‌، سیاست‌ حیله‌ ونیرنگ‌ را به‌ عنوان‌ یک‌اصل‌، برای‌ خود نگاه‌ داشته‌ بود، ابومسلم‌ را نخست‌ نوعی‌ رقیب‌ ودر اصل‌ دشمنی‌سرسخت‌ برای‌ دولت‌ عباسی‌ می‌دید. ابومسلم‌ با شخص‌ وشخصیت‌ منصورمیانه‌ای‌ نداشت‌ وبه‌ دیده‌ منصور هم‌، خراسانیانی‌ که‌ دولت‌ اموی‌ را سرنگون‌ کرده‌بودند، می‌توانستند دولت‌ نوپای‌ عباسی‌ را هم‌ براندازند. از سوی‌ دیگر ابومسلم‌،خراسان‌ را ملک‌ طلق‌ خود می‌دید وهیچ‌ گونه‌ مداخله‌ای‌ را در آن‌ نمی‌پذیرفت‌.زمانی‌ که‌ پس‌ از سرکوبی‌ عبدالله‌ بن‌ علی‌ در شام‌، ثروت‌ هنگفتی‌ به‌ دست‌ ابومسلم‌افتاد، حاضر نشد دیناری‌ از آن‌ را به‌ منصور دهد. حتی‌ بر آن‌ شد تا فرستاده‌ منصور راکه‌ برای‌ گرفتن‌ اموال‌ آمده‌ بود بکشد. اینها علایمی‌ بود که‌ به‌ نوعی‌ سرکشی‌ ابومسلم‌علیه‌ منصور نشان‌ می‌داد. منصور در سال‌ 137 با فریب‌، وی‌ را به‌ دربار خود کشاندوپس‌ از یک‌ جدل‌ مختصر، به‌ سربازانش‌ که‌ از پیش‌ آماده‌ بودند، دستور داد تا وی‌ رابه‌ قتل‌ رساندند.

بازتاب‌ این‌ اقدام‌، نه‌ میان‌ اعراب‌ خراسان‌، بلکه‌ بیشتر، میان‌ ایرانی‌هایی‌ بود که‌بعدها، با ادعای‌ حلول‌ روح‌ ابومسلم‌ در آنها، شورش‌هایی‌ را در نقاط‌ مختلف‌ برپاکردند. البته‌ میان‌ انگیزه‌ آنها با انگیزه‌ ابومسلم‌ هیچ‌ ارتباطی‌ وجود نداشت‌. بعدها به‌نمونه‌هایی‌ از آنها اشاره‌ خواهیم‌ کرد.

گفتنی‌ است‌ این‌ که‌ ابومسلم‌، شخصیت‌ ویژه‌ای‌ داشت‌. صرف‌ نظر از این‌ که‌ درظاهر مسلمان‌ بود، فردی‌ خونریز وسخت‌ دل‌ بود وزمانی‌ که‌ در خراسان‌ قدرت‌یافت‌، دستور سرکوبی‌ هر شورشی‌ را با خشنونت‌ صادر کرد. تنها در شورش‌گرگان‌، به‌ دستور ابومسلم‌، سی‌ هزار تن‌ از شورشیان‌ کشته‌ شدند. در سرکوبی‌مردمان‌ سُغد وبخارا وکَش‌ نیز هزاران‌ نفر از شورشیان‌ قتل‌ عام‌ شدند.

وی‌ در جمع‌ آوری‌ ثروت‌ نیز بی‌اندازه‌ حریص‌ بود وزمانی‌ که‌ به‌ ری‌ آمد تا به‌عراق‌ برود، خزاین‌ خود را در آنجا گذاشت‌. وقتی‌ کشته‌ شد، افراد مختلف‌ برای‌دستیابی‌ به‌ این‌ ثروت‌ هنگفت‌ تلاش‌های‌ بسیاری‌ انجام‌ دادند.

 

کتاب تاریخ ایران اسلامی

 

 


دسته ها : تاریخ
بیست و سوم 5 1384 1:2
X