تأسیس بغداد وتثبیت عباسیان
تأسیس بغداد
منصور احساس کرد که در کوفه وحیره وهاشمیه نمیتواند دولت عباسی را پایدارکند. زیرا این شهرها یا مرکز شیعیان وعلویان بود، یا امکانات کافی برای مواجهه بادنیای بزرگ آن روز را نداشت. بنابراین در اندیشه پایتخت جدیدی افتاد که بتواندسلسله عباسی را در آن مستقر سازد. بدین ترتیب در سال 145 پس از بررسیهایاولیه،قرار بر تأسیس شهر بغداد شد. اما شورش نفس زکیه کار را به سال بعدموکولکرد.
نام بغداد به عنوان روستا از سالها قبل از این شناخته شده بود، اما اهمیتچندانی نداشت وتنها اقدام منصور سبب ایجاد این شهر عظیم شد. موقعیت بغداداز نظر آب وهوا، وجود مزارع فراوان در اطراف آن، میانه بودن آن در بین النهرینوهم سر راه قرار داشتن آن از هر سوی، سبب انتخاب مکان مزبور برای ساختنپایتخت شد. کار بنای شهر با حضور بیش از صدهزار کارگر همراه معمارانی که ازنقاط مختلف به آن جا آمده بودند، طی سه سال به انجام رسید ودر سال 149 هجریپایان یافت. نقشه اصلی شهر به صورت یک دایره طراحی شده بود. مرکز آن مسجدوقصر قرار داشت ودر اطراف آن هم محلات وادارات مختلف بنا گردید. در چهارسمت آن، چهار دروازه با نامهای خراسان، شام، بصره وکوفه قرار داده شد. گِردشهر هم خندقیکنده شد. این رسمی بود که پیش از اسلام در شهرهای ایرانی دورهساسانی رعایت میشد.
شهر بغداد، در طی چندین قرن، از بزرگترین شهرهای اسلامی بود ودر دورانرونق تمدن اسلامی، مرکزیت خود را برای چندین قرن حفظ کرد. پایتختی این شهر برای خلفا، ونیز موقعیت جغرافیایی آن وهم چنین امکانات وفضای بسیارخوب آن، از عواملی بود که بر رونق این شهر افزود. این شهر به شهر داستانهایهزار ویکشب در اروپا شهرت یافته است.
به دنبال تأسیس بغداد، به مرور از اهمیت کوفه کاسته شد. بعدها با بنایشهرنجف در کنار مرقد امام علی-ع- کوفه اهمیت خود را بیش از پیش از دست داد.
منصور در سال 158 هجری درگذشت وفرزندش مهدی جایگزین وی شد.
امام صادق (ع)
ششمین امام شیعیان جعفر بن محمد صادق-ع- در سال 80 یا 83 هجری دیده بهجهان گشود. مادر آن حضرت، فروه دختر قاسم بن محمد است. رحلت امام، بهاتفاق مورخان، در 25 ماه شوال سال 148 هجری در دوران خلافت منصور عباسیبوده است.
امام صادق -ع- در روزگار خود، مبرزترین چهره علمی به شمار میآمد، وازطرف بسیاری از دانشوران برجسته آن زمان، از نظر علم وعبادت ستایش شدهاست. مالک بن انس ـ رئیس مذهب مالکی ـ در وصف آن حضرت میگوید:
مدتی خدمت جعفر بن محمد مشرف میشدم. آن حضرت اهل مزاح بودوهمواره تبسم ملایمی بر لبهایش نقش میبست. هنگامی که در محضر او نامیاز رسول خدا(ص) برده میشد، رنگش به سبزی وسپس به زردی میگرایید. درمدتی که به خانه آن حضرت رفت وآمد داشتم، او را خارج از سه حال ندیدم: یانماز میخواند، یا روزه بود ویا به قرائت قرآن اشتغال داشت وهرگز بدون وضو ازحضرت رسول (ص) نقل حدیث نمیفرمود وسخنی به گزاف نمیگفت. ایشاناز آن دسته علمای زاهدی بود که ترس از خدا سراسر وجودش را فرا گرفته بود.هرگز به خدمت او شرفیاب نشدم، جز این که زیراندازش را از زیر پای خودبرمیداشت وزیر پای من میگذاشت.
محبوبیت علمی امام، سبب شده بود تا شمار زیادی از طالبان علم به محل درس امامآمده از دانش آن حضرت بهره برند. شاهدی گفته است: در مسجد کوفه نهصد نفر رادیده که از امام حدیث نقل میکردهاند. شاگردان آن حضرت را تا چهارهزار نفرگفتهاند. اخیرا در تحقیقی نام بیش از 3750 نفر از اصحاب وشاگردان امام صادق-ع-به دست آمده است. ابوحنیفه هم میگفت: فقیهتر از جعفر بن محمد-ع- ندیده است.
بنیعباس که به نام علویان بر سریر قدرت نشستند، میکوشیدند تا مرجعیتعلمی امامان-ع- را از بین برده فقیهان دیگر را میان مردم مطرح کنند. منصور عباسیدر این جهت تلاش زیادی داشت ومیکوشید تا مذاهب فقهی وابسته به دیگران رارسمی کند. او مجالس مناظره میان ابوحنیفه وامام صادق-ع- ترتیب داد. پس از غلبهامام بر او، ابوحنیفه گفت: عالمتر از امام که مسلط به اقوال وآرای فقهای حجازوعراق باشد، ندیدهاست.
امام صادق-ع- رکن اصلی حدیث شیعه است. حدیث آن حضرت نه تنها در فقه،بلکه در تفسیر، کلام اسلامی، اخلاقیات و سیره نبوی، پایه فکر واندیشه شیعه راتشکیل میدهد. در اصل، بهترین فرصت را برای نشر احادیث اهل بیت-ع- در میانامامان-ع-، امام صادق-ع- داشت. نتیجه این حرکت فرهنگی آن بود که فقه شیعه، بهطور کامل متکی به احادیث امامان-ع- شد و نیازی به استفاده از احادیث دیگران بهوجود نیامد. آن حضرت میفرمود: هرچه ما به عنوان حدیث برای شما نقلمیکنیم، از پیامبرـصـ است واحادیثی است که به واسطه پدران خود از آن حضرتروایت میکنیم.
البته، گاه وبیگاه، دشمنان شیعه، احادیثی را ساخته وبه نام امام منتشر میکردند.امام خود در این باره هشدار دادند. این افراد گاه از مخالفان تشیع وگاه از گروههایافراطی شیعه بودند که برای مطامع وخواستهای باطل خود، روایاتی رامیساختند. راه جلوگیری از این احادیث ساختگی وهم احادیثی که در دستمخالفان بود، آن بود که معیاری مشخص شود. در این باره، امام صادق-ع- قرآن رامعیار درستی ونادرستی احادیث دانستند وفرمودند:
حدیثی که از ما به دست شما میرسد، اگر شاهدی از قرآن یا حدیث رسولخدا(ص) بر آن بود، بپذیرید. اگر جز این بود آن را رد کنید... حدیثی که کتاب خداآن راتأیید نکند باطل است.
شیعیان آن حضرت، بیشتر در عراق وبرخی هم در مدینه وسایر شهرها بودند. آنهادر سفر حج با امام دیدار میکردند. کسانی هم در عراق یا حجاز مقیم شده از محضرامام استفاده میکردند. به جز شیعیان، از دانشوران اهل سنت هم، عده فراوانی دردرس امام حاضر میشدند. به همین دلیل، شمار زیادی از احادیث امام صادق-ع- درکتابهای اهل سنت هم آمده است.
در همین دوره، میان شیعیان نیز به دلایلی، اختلافهایی به وجود آمد. گروهی بهعنوان پیروان زید بن علی که عموی امام صادق-ع- بود، راه دیگری را در پیشگرفتند. کسانی هم، افراطی وغالی شده عقاید انحرافی پیدا کردند. امام صادق-ع- ازهر دو گروه اظهار بیزاری کرده شیعه را به ادامه راه مستقیم که پیروی از سنت اصیلپیامبرـصـ بود دعوت میکرد.
مشکل افراطیها، مشکل جدی برای تشیع بود. اینان در باره امامان-ع- به افراطگراییده نوعی نسبت خدایی به آنها میدادند. این افراد، از عمل به احکام شرعیسرباز زده ودر عوض دوستی اهل بیت ویا اعتقاد به همان عقاید فاسد را دررستگاری کافی میدانستند. عقاید آنان که گاه حالت صوفیانه هم به خود میگرفت،سبب انحراف برخی از جوانان شیعه میشد. در برابر این مسایل، موضع امامصادق-ع- قاطع بود وشیعیان را از رفت وشد با افراطیها منع میکردند. حضرتمیفرمود:
لعنت خداوند بر کسی که چیزی در حق ما بگوید که ما خود نگفتهایم؛ لعنتخداوند بر کسی که ما را از عبودیت برای خدایی که ما را خلق کرده وبازگشت مابه سوی او وسرنوشت ما در ید قدرت اوست، جدا سازد.
افراطیها در انجام تکالیف شرعی سستی میکردند، ومیگفتند: شناخت امام برایرستگاری کافی است. حضرت صادق-ع- فرمودند: آری شناخت امام لازم است، اماکافی نیست. نظر ما آن است که وقتی امام را شناختی، اعمال را انجام بده تا از توپذیرفته شود. حضرت در جای دیگری فرمودند: «شیعه واقعی کسی است که ازخدا پیروی کند.»
امام صادق-ع- بخشی از دوران امامت خود را از سال 117 تا سال 132 در دورانبنیامیه گذراندند که فرصت چندانی نداشتند. در این دوران بود که زید بن علی درسال 122 قیام کرد، اما به سرعت شکست خورد. پس از آن عباسیان، با استفاده ازمظلومیت علویان، قدرت را به ناحق به دست گرفتند. ابتدا سفاح وپس از آن منصورسر کار آمدند.
امام در آغاز خلافت عباسی آزادی بیشتری داشتند. اما در دوران منصور، روز بهروز فشار بر شیعیان افزوده شد.
در این دوران، امام صادق-ع- شیعیان را به تقیّه دعوت میکرد، تا از شر دشمنمحفوظ بمانند. تقیه، سپر ایمان مؤمنان معرفی شد. آنها باید ایمان مذهبی خود را کهاعتقاد به تشیع بود، مخفی کرده از ستم دستگاه عباسی محفوظ بمانند. تقیه یکی ازمهمترین ابزارهایی بود که شیعیان با هدایت امامان خود، برای حفظ جامعه شیعه، ازآن استفاده کردند.
امام صادقـ ع ـ این اصل مهم سیاسی را مطرح کردند که خلافت عباسی، نامشروعبوده وحکومت از آن اهل بیت است. طبعا در آن شرایط که امامت سیاسی اهل بیتممکن نبود، ولایت فکری ومعنوی اهل بیت جایگزین آن شد. امام صادق-ع-مشروعیت اعمال شرعی شیعیان را مشروط به داشتن ولایت میکردند وبدینترتیب هم غاصبانه بودن عباسیان را وهم حقانیت امامان را به عنوان اصل اساسیدر تفکر سیاسی شیعه به شیعیان تعلیم میدادند. آن حضرت در روایتی میفرمود:
اسلام بر پنج اصل استوار است: نماز، زکات، حج، روزه وولایت.
زراره میگوید: پرسیدم: کدام یک از اینها از اهمیت بیشتری برخورداراست؟ فرمود: ولایت. زیرا ولایت کلید اصول دیگر است، ووالی است که مردم رابه این مطالب هدایت میکند.
روابط عباسیان با رومیان
جنگهای مسلمانان با رومیان برای چند سال متوقف ماند. دلیل آن مشغول بودنهر دو دولت به مسایل داخلی بود. گفتنی است که منطقه جنگی مسلمانان با رومیاندر دو ناحیه بود که اصطلاحا به آنها ثغور گفته میشود. یکی در شمال عراق، حدفاصل مَلَطیه تا عین زربه ودیگر در برابر شام. در مناطق مرزی رباطهایی ساختهمیشد که جنگجویان در آنها اقامت گزیده مراقب نفوذ دشمن بودند. شماری ازدواطلبان، یا به اصطلاح مطوّعه، برخی از علمای اهل جهاد، وحتی کسانی ازراندهشدگانِ از سیاست، در این رباطها به سر میبرند.
گاه زمینهای اطراف به آنها داده میشد تا به کشاورزی بپردازند ومراقب مرزنیز باشند. زمانی دراز بعد از آن، این رباطها، مرکزی برای نفوذ صوفیان نیز شد. دربرابر مطوعه که نیروهای داوطلب بودند و در منطقه مرزی ساکن میشدندومعمولا با اموال وزن وفرزندان مهاجرت میکردند، نیروهای رسمی حکومت رامرتزقه مینامیدند که به معنای حقوق بگیر بود.
این نیز گفتنی است که مورخان از جنگ با رومیان به «صائفه» تعبیرمیکنندوگاهاشاره میکنند که در سال فلان، صائفه نبود؛ یعنی جنگی بارومیاندرکارنبود. دلیل آن این است که حملات به طور معمول در تابستانانجاممیشد.
در سال 138 هجری، قسطنطنین پنجم به شهر ملطیه که مسلمان نشین بود حملهکرد وافزون بر بردن شماری اسیر، مردم آن ناحیه را کوچ داد وحصار شهر را ویرانکرد. منصور، سپاهی به فرماندهی برادرش عباس بدان ناحیه فرستاد. آنها حصارشهر را ساختند وبه سرزمین روم حمله کرده شماری را اسیر گرفتند. به دنبال آنصلحی برقرار شد وپس از تبادل اسرا، جنگ تا سال 146 هجری متوقف ماند. درسال 149 هجری مسلمانان به جنگ رومیان رفتند وپیروزیهایی به دست آوردند.سال 153 سپاه اسلام به سوی لاذقیه رفت و شهر را تصرف کرد. تا سالهای 155،157 وسال 158 که سال مرگ منصور بود، این جنگها همچنان ادامه داشت. اینجنگها، مانند جنگهای زمان امویان چندان شدید نبود وبیشتر برای تهدیدوارعاب رومیان وبازداشتن آنها از حمله وگاه تصرف برخی از نقاط استراتژیکبود.
مهدی عباسی هم جنگ با رومیان را دنبال کرد. مهمترین این حملات، در سال165 هجری به فرماندهی هارون الرشید، که آن زمان ولیعهد مهدی ـ البته پس ازبردارش هادی ـ بود، صورت گرفت. آنها تا نزدیکی قسطنطنیه رفتند، اما موفق بهگشودن دروازههای شهر نشدند. در همان جا صلحی برای سه سال امضا کردند کهمهمترین تعهد رومیان، پرداخت سالانه هفتاد تا نود هزار دینار در ماه چهارموششم میلادی بود. در این جنگ، به جز نیروهای داوطلب، یک صد هزار نفر درسپاه مسلمانان شرکت داشتند.
مهدی وهادی
منصور در دوران طولانی خلافت خود، موسی بن عیسی را که قرار بود پس از ویبه خلافت برسد، از ولایتعهدی خلع کرد وبرای پسرش مهدی بیعت گرفت؛مشروط بر آن که پس از مهدی به خلافت برسد. زمانی که مهدی در سال 159 سر کارآمد، از وی خواست تا خود را خلع کرده با پسرش موسی الهادی بیعت کند. وی بامبلغ گزافی بیعتی را که از سوی مردم بر عهده داشت، به مهدی فروخت!
دوران مهدی، ادامه عصر منصور ودوره تحکیم پایههای قدرت عباسیان است.هنوز نیروهای وفادار به عباسیان که به نام شیعه بنیعباس خوانده شدند،مطمئنترین نیروهای حکومت بودند. همانها بودند که با شورش وفریاد، عیسیبن موسی را وادار کردند تا به نفع پسر مهدی از ولایت عهدی کنارهگیری کند.
مهدی عباسی، در سفر حج، میان مردم مکه ومدینه بذل وبخشش فراوانیمیکرد. این اقدام، نوعی حرکت تبلیغی برای وی بود؛ کاری که در دورههایمختلف تاریخ، خلفا وامیران نسبت به مردم این دو شهر انجام میدادند. وی برمساحت مسجد الحرام ومسجد النبی افزود ودر آبادیِ راههای حج کوشید.
مهدی در یکی از سفرها، تعداد پانصد نفر از نوادگان انصار را به عنوان اعوانوانصار خود از مدینه به بغداد کوچ داده برای آنها امکانات زندگی فراهم کرد. ایناقدام، نوعی دلجویی از انصار بود که در دوران امویان مورد ستم بودند وبعدهانیزبه دلیل حمایت از شورش نفس زکیه در مدینه، مورد بیمهری منصور واقع شدهبودند.
دوران مهدی، در ادامه دوران منصور، دوره استحکام پایههای قدرت عباسیاناست که شکوه آن در دوران هارون ظاهر میشود. در تمامی این دوره، به جز اندلسکه در اختیار امویان بود، سایر سرزمینهای اسلامی، تحت سلطه عباسیان قرارداشت.
شورشهای دوران مهدی وهادی
مهدی عباسی مانند پدرش وپس از آن در دروه خلفای بعدی با چهار گونهشورش در زمان خود مواجه بود: نخست علویان، دوم شورشهای متفرق ضدظلم، سوم شورشهای خوارج وچهارم شورشهایی در ادامه حرکتهای سنباد واستادسیس.
از نخستین آنها آغاز میکنیم: مهدی در دوران حکومت خود، با علویان درگیربود. این بعد از آنی بود که منصور، به زعم خود، علویان را بهشدت سرکوب کردهبود. در واقع، علویان مهمترین نیروی مخالف بودند وهر زمان ممکن بود یکی ازآنها در گوشهای از بلاد اسلامی در شرق یا غرب، سر به شورش بردارد وحکومتیبرپا کند. در این جا مقصود از علویان، کسانی است که گرایش شیعه زیدی داشتندوبه نوعی از ادامه دهندگان راه زید بن علی بن الحسین-ع- بودند.
زیدیان بر این باور بودند که خلیفه باید فاطمی باشد وافزون بر آن، باید طرفدارانقلاب وشمشیر به دست باشد. بر این اساس، هر فرد علویِ فاطمی که در گوشهایقیام میکرد، میتوانست امام زیدیان باشد. در برابر زیدیه، امامیه انقلاب را در آنشرایط به صلاح مذهب تشیع نمیدانستند ودر پی بنیادگذاری پایههای فکریوفقهی تشیع بودند. در اندیشه شیعه، امام در هر زمان تنها یک نفر هست که آن هممنصوب از طرف خدا و به دست پیامبرـصـ وامام پیشین میباشد.
حسین بن علی، شهید فخ
حسین بن علی (بن حسن بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب) از جملهعلویانی است که بر ضد هادی عباسی به سال 169 در مکه قیام کرد. وی فردی عابدوزاهد وعالم بود که از ناحیه والی مدینه مورد ستم قرار گرفت. سه تن از برادراننفس زکیه ـ که سالها قبل بر ضد منصور قیام کرده وکشته شده بود ـ با حسین بنعلی بیعت کردند. با غلبه آنها بر مدینه، جمله حیّ علی خَیْرِ العَمَل در اذان از مأذنهمسجد پیامبر برخاست. سنّیان این جمله را در اذان نمیگفتند وبرخاستن این صدااز مأذنه، نشان از پیروزی علویان وشیعیان داشت.
حسین بن علی بر پایه «عمل به کتاب خدا، سنت رسول خداـصـ، برپایی عدالتمیان مردم و تقسیم مساوی اموال» از مردم بیعت گرفت. وی پس از غلبه بر مدینه،در هنگام حج همراه چهارصد نفر به سوی مکه آمد. زمانی که آنها در منطقه فخ درنزدیکی مکه رسیدند، از سوی سپاه اعزامی هادی عباسی محاصره شدند. نبردنابرابری درگرفت وحسین بن علی به شهادت رسید. مقبره او ودیگر همراهانشتاکنون در همان محل که اکنون در شهر مکه به نام منطقه شهدا شناخته میشود،برجای مانده است.
یحیی وادریس فرزندان عبدالله بن حسن بن حسن-ع- با آن که زخمی شدند،نجات یافتند. آنها مدتی در خانهای پنهان شده پس از آن به حبشه گریختند. هادیعباسی، قاسم برادر آنها را اسیر کرده اعضای وی را زنده زنده از تنش جدا کرد تادرگذشت. یحیی وادریس سال بعد در مکه با شیعیان خود قرار گذاشتند ومصممشدند که برای دعوت مردم به نقاط دور جهان اسلام سفر کنند. ادریس عازم کشورمغرب شد. او به قیروان وسپس طنجه رفت وموقعیتی والا یافت. وی با استمداد ازبربرها، یعنی ساکنان بومی آن دیار، توانست دولتی تشکیل دهد که به نام دولتادریسیان شناخته میشود.
یحیی هم مدتی در بغداد مخفی شد، سپس در یمن وپس از آن به سال 176هجری به دیلم در شمال ایران آمد. وی در آن جا یاران فراوانی گرد آورد. هارون کهسخت از وی بیمناک بود، سپاهی را به فرماندهی فضل بن یحیی برمکی با هفتادهزار سپاهی به آن سوی فرستاد. آنها در سازش با حاکم دیلم، یحیی را وادار کردند تاامان هارون را بپذیرد وخود را تسلیم کند.
باید توجه داشت که این قبیل قیامها، از سوی شیعیان زیدی بود وبه رغمبسیاری از رهبران، آنها افراد زاهد ودر اصل شیعه بودند، مشکل آنها نپذیرفتنامامت امامان واقعی اهل بیت-ع- بود که سبب شد تا از نظر فکری وفقهی سختتحت تأثیر اهل سنت قرار گیرند. شمال ایران تا سالها مذهب زیدی را داشتوپس از آن به تشیع امامی گروید. در یمن، وتنها در یمن، هنوز تشیع زیدی برقراراست ودر مغرب وشمال افریقا، گرچه محبت اهل بیت باقی مانده، اما از تشیعزیدی خبری نیست.
شورشهای دیگر
مهدی با شورشهای دیگری هم مواجه بود. شورشهایی که یکباره در نقطهای بر پامیشد وهدف آن مبارزه با ظلم وستمی بود که بر مردم تحمیل میشد. مهدیمیبایست با اعزام سپاه آنها را سرکوب کند. از جمله در سال 160، شخصی با نام«یوسف البرم» در خراسان شورید. سپاهی برای سرکوبی وی اعزام شد. او رادستگیر کردند ودر بغداد، پس از قطع دست وپایش، به دار آویختند.
خوارج نیز هنوز فعال بودند. از جمله در سال 162 هجری شخصی با نامعبدالسلام خارجی، در منطقه جزیره، حد فاصل دجله وفرات در ناحیه شمالعراق، شورید. سپاهی به سوی وی فرستاده شد. او به قُنَّسرین رفت وهمان جا بهقتل رسید.
آخرین ومهمترین شورش از سلسله شورشهای مسلمیه، شورش مقنّع استکه یکسال پس از مرگ منصور، یعنی در زمان مهدی عباسی رخ داد. نوشتهاند که ویاز روستایی از مرو بود. به روزگار ابومسلم، سرهنگی از سرهنگان خراسان شد.اندکی بعد، ادعای نبوّت کرد. وی را به بغداد فرستادند و مدتی در زندان بود. پس ازآزاد شده باز به خراسان آمد و ادعای پیشین را تکرار کرد. وی داعیانی را برگزید و بههر نقطه فرستاد تا دعوت او را به مردم ابلاغ کنند. وی در اطراف کش، مردمانی را بهکیش خود درآورد. زمانی که تحت تعقیب حاکم خراسان قرار گرفت به ماوراءالنهرگریخت.
نام اصلی مقنع هاشم بن حکیم (یا حکیم بن عطا) بود. وی، صورتش را با حریرسبزی میپوشاند، وبه همین دلیل مقنّع ـ یا نقابدار ـ نامیده شد، طبق گفته منابع، باادعای اُلُوهیت حرکت خود را آغاز کرد. او معتقد بود که خداوند در وجود انبیا واردشده، پس از آن در ابومسلم وسپس در وی حلول کرده است. از دیگر باورهای او،لغو تمامی احکام شرعی وترویج نوعی اباحهگری بود. این شورش، در فاصلهسالهای 159 تا 163 هجری صورت گرفت وپیآمدهای فراوانی در خراسان ازخود برجای گذاشت. شگفت آن که برخی از گزارشها حالی است که در مناطقیدورافتاده در ماوراءالنهر در قرن ششم هجری هنوز کسانی بودهاند که مذهب مقنعرا داشتهاند، گرچه در ظاهر تقیه میکردهاند.
به هر روی، این شورش نیز ادامه شورشهای مُسْلمیه بوده وتقدیس ابومسلم تاحد حلول روح خدا در وی، نشانگر استمرار این شورشها در دورههای بعدیاست. نگاهی به کتابهای فرقهشناسی نشان میدهد که ابومسلم موقعیت ویژهایدر برخی از فرقههای منحرف قرن دوم وپس از آن داشته است. فرقهای با عنوانرزّامیه که به سفیدجامگان یا مُبیضّه هم شهرت یافته، امامت را از آن ابومسلممیدانستند. پیش از این هم اشاره کردیم که میان این فرقهها وشخص ابومسلم بایدتفاوت اساسی قائل شد، زیرا وضعیت ابومسلم، خواستها وآرای او، از اساس بااین عقاید، تفاوت داشت.
زمانی که مقنّع در خراسان شورش کرد، بسیاری از قدرتهای محلی ضد سلطهمسلمانان، به وی کمک کردند. همان گونه که گذشت، مقنع توانست با برقراری نظامدعوت، شمار زیادی از مردم نواحی ماوراءالنهر را جذب خود کند. شهرهای نرْشَخ،نَسَف، وکَش از مراکز فعالیت مقنّع وپیروان وی بود. وی با استفاده از آشناییاش باکارهای تردستی، نوعی کارهای غیرعادی میکرد که به صورت معجزه برایتودههای عامی مردم مینمود وبر نفوذ او به عنوان مدعی نبوّت میافزود.
جنگ والی عباسیان در خراسان، یعنی معاذ بن مسلم با شورشیان از سال 161هجری آغاز شد وبه مدت دوسال شورش را عقب راند. والی بعدی مسیب بن زهیرتوانست شورش را بهطور کامل سرکوب کند. پس از شکست شورش، مقنّع همراهخانوادهاش به خودکشی دستهجمعی دست زد.
قدرت وی تا آنجا پیش رفته بود که به قول نرشخی «بیم آن میرفت که اسلامخراب شود و دین مقنع همه جهان را بگیرد». او از ترکان کافر ماوراءالنهر نیزاستفاده کرده و با وعده و وعید غارت مسلمانان آنها را به حمایت خویش فراخواند.
روشن بود که زمینههای فکری واجتماعی شورش مقنع، به ویژه در نقاطدوردست خراسان، قوی بود وبه همین دلیل برای سالها اندیشه مقنع وآثار فکریواجتماعی آن باقی ماند.
پس از ماجرای مقنّع، حرکتی را مهدی آغاز کرد که باید نامش را زندیقکشینهاد. وی فرد خاصی را برای تعقیب زندیقان تعیین کرد که به وی صاحِبُ الزنادقهمیگفتند. شماری از این زندیقان، کسانی بودند که افکار انحرافی داشته به نوعیمتأثر از افکار نادرست محلی به ویژه زرتشتی بودند. کم کم عنوان زندقه، بهانهایشد تا حکومت به آن وسیله دشمنان خود را از سر راه بردارد. یکی از اتهاماتبرمکیان، گرایش آنها به زندقه یاد شده است، که به نظر میرسد بیشتر یک بهانه براینابودی قدرت آنها بود. جالب آن که منابع اسلامی تأیید کردهاند که وزیر مهدیعباسی، یعنی عبیدالله کاتب، یک زندیق بوده است!
آنچه در این باره اهمیت دارد، آن است که بیشتر متون کهن، زندقهگری در ایندوره را مربوط به شعرایی میدانند که اشعار زشت سروده وبه صراحت، با حمایتاز حاکمان وامیران اصلی ومحلی، دم از بیدینی زده وبه کارهایی از قبیل مشروبخواری وعشق بازی وسرودن شعر در وصف زنان مردم و... دست میزدند. یکیاز معروفترین این شعرا، بشّار فرزند بُرْد است که اشعار فراوانی در این باره دارد.
نوعی زندقهگری فکری هم بود که گفته میشود مربوط به کسانی است که افکارزرتشتیگری را با افکار اسلامی تلفیق میکردند. حقیقت آن است که چنین گرایشیدر دورهای وجود داشته وعلمای اسلامی از شیعه وسنی با نگاشتن آثاری در ردآیین دوگانه پرستی در برابر آن ایستادهاند. یکی از متهمان به این قبیل افکار، ابنمقفع است که مترجم آثار فارسی به عربی است.
هارون اوج قدرت عباسیان
هادی عباسی دوامی نیاورد وپس از یکسال واندی در سال 170 هجری درگذشت.پس از وی، هارون ملقب به رشید، فرزند دیگر مهدی عباسی که از مادری با نامخیزران زاده شده بود، به خلافت رسید. هارون، مقتدرترین خلیفه عباسی و عصروی، دوران اقتدار این دولت است. در عین حال، این دوران، آغازِ مرحلهای است کهپس از آن به دلایل مختلف زوال نسبی عباسیان شروع میشود.
شهرت هارون بیش از آن که به خودش مربوط شود به برمکیان باز میگردد کهاداره امور حکومت را تا زمان سرنگونی در اختیار خویش داشتند. خاندان برمکی،ریشه در نژاد خراسانی داشتند وتحقیقات جدید نشان داده که کلمه برمک به نوعیکاهن یا پردهدار در معابد گفته میشده است. خبر حضور این خاندان در عرصهسیاست از اواخر دوره اموی وبیشتر در اوایل دوره عباسیاست.
یحیی بن خالد برمکی به عنوان دستیار هارون از سوی مهدی عباسی وهادیتعیین شد وهارون او را پدر خطاب میکرد. زمانی که هادی قصد خلع برادرشهارون را داشت، یحیی مخالف بود وبه زندان افتاد. هارون که به قدرت رسید وی راآزاد کرد ودست او وفرزندانش را در اداره امور باز گذاشت. یحیی از همان سال170 کار وزارت هارون را عهدهدار شد.
یکی از مهمترین رخدادهای زندگی هارون، جنگهای طولانی وی با رومیانبیزنطی است که مرکزشان در قسطنطنیه (استانبول فعلی) بود. در دوران خلافتوی این جنگها به شکل گستردهای ادامه داشت. دلمشغولیهای سیاسی وی بهطور عمده در شام، افریقیه وخراسان بود. وی به طور مداوم در این مناطق با بحرانسیاسی روبه رو بود ومجبور میشد تا حکمرانان این مناطق را تغییر دهد.
یکی از دشواریهای هارون، نفوذ علویان وگسترش مذهب تشیع بود. ویسختگیری زیادی بر علویان کرده بسیاری از آنها را کشت یا به زندان افکند. وی درهمان سالهای نخست حکومت خود علویان را که در بغداد قدرتی به هم رسانیدهبودند، بیرون کرد وآنها را به مدینه بازگرداند. ابن طباطبای علوی از همان سالنخست وی سر به شورش برداشت. در سال 176 یحیی بن عبدالله بن حسن دردیلم قیام کرد که با مکر فضل بن یحیی برمکی تسلیم شد.
خوارج نیز که محل نفوذ سنتیشان در جزیره حد فاصل دجله وفرات بود، بارهابر هارون شوریدند. در سال 171 هجری صَحْصَح خارجی در آن ناحیه شورید کهپس از کشتاری در موصل گرفتار سپاه اعزامی هارون گشته وکشته شد. بار دیگر درسال 178 هجری ولید بن طریف خارجی در همان منطقه شورش کرد. خوارج درسیستان وبخشی از افغانستان امروزی هم حضور داشتند. خوارج در سال 185هجری در بادغیس وکابل به رهبری حمزه خارجی شوریدند که مورد حمله سپاهعباسی قرار گرفته، شکست خوردند.
قدرت هارون در سرکوبی این شورشها، به رغم گستردگی آنها، نشان ازاقتداری داشت که ویژه دوران وی بود.
مشکل عمده هارون، بیعت مردم با دو فرزندش امین ومأمون بود. مأمون از امینبزرگتر بود، اما به دلیل آن که مادرش کنیز بود باید در مرتبه بعد قرار میگرفت.خود هارون گرفتار توطئه دو بیعتی از سوی پدرش مهدی در باره هادی وخودشقرار گرفت. وی حتی با وجود این تجربه برای دو فرزندش بیعت گرفت وعباسیانرا در آستانه یک بحران سیاسی قرار داد. او ایران را به مأمون سپرد وعراق وشام رابه امین. سپردن ایران به دست مأمون آغازی بر استقلال نسبی این منطقه از بغدادبود.
اما پیش از آن که این بحران آغاز شود، سرکوبی برامکه قدرت هارون را به شدّتکاهش داد. توطئه بر ضد برامکه میتوانست از ناحیه کسانی باشد که در رقابت با اینخاندان بودند. در شایعات عمومی ارتباط جعفر برمکی با عباسه خواهر هارون،سبب این رخداد عنوان شد. اتهام زندقه نیز میان اتهاماتی که به خاندان برمکینسبت داده شده، آمده است.
به هر روی برخورد سخت هارون با این خاندان، جدای از آن که وی را از درایتاین خاندان بیبهره میکرد، جوّی از بیاعتمادی را میان کارگزاران حکومت بهوجود آورد. وی در سال 187 دستور داد که جعفر بن یحیی را کشتند ویحیی پدروی ونیز بسیاری از وابستگان او را به زندان افکندند. یکی از برجستگان اینخاندان فضل بن یحیی است که به بخشندگی شهرت به سزائی داشت. او نیز زندانیشد ودر سال 193 چند ماه پیش از هارون وسه سال پس از درگذشت پدرش یحیی،در زندان درگذشت. گفته شده است که در این ماجرا بیش از هزار نفر از وابستگاناین خاندان کشته شده خانههای آنها ویران گشت.
شورشهای پی در پی خوارج در عراق وجنوب خراسان، شورش رافع بن لیثدر خراسان وناامنی آن ناحیه، هارون را مجبور کرد تا در اواخر سال 192 به خراسانعزیمت کند. وی در جرجان بیمار شد ودر سال 193 در شهر طوس درگذشت.بعدها در نزدیکی قبر او، پیکر پاک امام رض-ع- را به خاک سپردند.
امام کاظم(ع)
هفتمین امام شیعیان موسی بن جعفر-ع- است که به دلیل حلم وبردباری به کاظمملقب شدند. آن حضرت در سال 128 هجری به دنیا آمد ودر بیست وپنجم رجبسال 183 به شهادت رسید. ایشان پس از رحلت پدر بزرگوارش در سال 148هجری رهبری شیعیان را در دوران سخت خلافت مهدی، هادی وهارون عهدهدارشدند. آن حضرت فزون بر علم ودانش، به عبادت نیز شهرت داشتند وبه همیندلیل یکی از القاب آن حضرت العبدالصالح است. جود وبخشش امام نیز زبانزدمردم بوده ودر منابع تاریخی نیز منعکس شده است.
زمانی که امام صادق-ع- رحلت فرمود، گروهی از شیعیان افراطی، منحرف شدهبه امامت فرزند ایشان اسماعیل که در حیاتِ امام صادق-ع- درگذشته بود، معتقدشدند. این افراد، بعدها به عنوان اسماعیلیه شناخته شدند. دولت فاطمی که در قرنچهارم تا ششم در شمال افریقا و مصر فرمانروایی با اقتداری داشت، وابسته به ایننحله مذهبی است. همچنین دولت حسن صباح در منطقه الموت ایران وابسته بههمین نحله مذهبی است. نحله اسماعیلیه میان مسلمانان به عنوان باطنیگراوافراطی یا غالی شناخته میشود.
شیعیان خالص امام صادق-ع- از امامت موسی بن جعفر-ع- حمایت کردندوتشیع مسیر طبیعی خویش را از این طریق ادامه داد.
دورانی که امام کاظم-ع- در آن زندگی میکرد، مصادف با نخستین مرحله استبدادوستمگری حکّام عباسی از منصور تا هارون بود. منصور شمار فراوانی از علویانرا به شهادت رساند؛ شمار بیشتری از آنان در زندانهای او درگذشتند. این هشداریبرای امام کاظم-ع- وشیعیان آن حضرت بود تا سخت مراقب خود بوده با رعایتاصل تقیّه، به پاسداری از اسلام اصیل بپردازند.
دولت عباسی سخت از سقوط خود به دست علویان بیمناک بود. به همین دلیل،میکوشید تا بر مراقبت خود از رهبران علویان افزایش دهد. طبعا امام کاظم-ع- ازموقعیت والایی برخوردار بود وبه همین دلیل، بخشی از عمر خود را در زندانعباسیان گذراند.
مهدی عباسی که خبر امام را در مدینه داشت، از فرماندار مدینه خواست تا او رابه بغداد اعزام کند. در آن جا حضرت را زندانی کرد. شب هنگام، پیامبرـصـ را درخواب دید که وی را به دلیل زندانی کردن امام سخت توبیخ میکرد. وحشت زده ازخواب بیدار شد ودستور آزادی امام وبازگرداندن آن حضرت را به مدینه صادرکرد.
جامعه شیعه امامیه، جامعهای بود که در ظاهر، فعالیت سیاسی آشکاری نداشت.شیعیان خلافت عباسی را غاصبانه دانسته به امامت امام خود معتقد بودند وسهممال خود را نزد امام یا وکلای ایشان میفرستادند. با این حال، به صورت مشخصبرای براندازی عباسیان، تلاشی نمیکردند. همین امر سبب شد تا ایمنی بیشتری درمقایسه با گروههایی مانند زیدیه داشته باشند. بارها به کندوکاو در خانه امامپرداختند، اما کمترین اثر ونشانی از فعالیت سیاسی ونظامی نیافتند.
از سیاستهای دیگر شیعیان، نفوذ در دستگاه خلافت بود. این امر چند نتیجهداشت. آنها با اقدام از مقاصد آنها در مسایل مختلف آگاه میشدند. افزون بر آنمیتوانستند به نوعی مدافع حقوق محرومان وشیعیان باشند. یکی از برجستهترینشیعیان امام به نام علی بن یقطین، موقعیتی ممتاز در دستگاه هارون یافت. این نفوذ،نفوذی مصلحتی بود وبه هیچ روی اصل «غاصب بودن» عباسیان از فکر سیاسیشیعه حذف نشد. امام کاظم-ع- حتی از صفوان شتردار خواست تا شتران خود رابرای سفر حج به هارون اجاره ندهد؛ زیرا در آن صورت امید میداشت که هارونزنده برگردد واجاره بهای او را بدهد. امام از فقهای وابسته به سلطنت عباسیسخت انتقاد میکردند ومیفرموند: «فقها، امنای انبیا هستند». واین، با نشستوبرخاست آنها با سلاطین ستمگر، سازگاری ندارد.
برخوردهای امام کاظم-ع- با هارون، بسیار سختگیرانه بود. با این حال، هارونمیدانست که امام شخصیت محبوبی میان مردم مدینه دارد. یک بار که به مدینه آمدوقصد داشت تا امام را دستگیر کند، کنار قبر پیامبرـصـ آمده خطاب کرد: «سلام برتو ای عمو.» امام کاظم-ع- در آن جا ایستاده بود، با اشاره به قبر پیامبر گفت: «سلام برتو ای پدر!» پس از آن بود که هارون دستور بردن امام را به بغداد وزندانی کردن آنحضرت را صادر کرد. هارون خبرِ رفت وشد شیعیان را نزد امام داشت. او میدیدکه شیعیان، امام را واجب الاطاعه دانسته تنها او را امام رسمی خود میدانند. بنابراینگمانش آن بود که امام در صدد آماده کردن نهضتی برای سرنگونی اوست. به همیندلیل بر سختگیری در حق امام افزود داد ودر نهایت نیز امام را به شهادت رساند.از هارون نقل شده است میگفت: «چگونه ممکن است که در سرزمین اسلامی دوخلیفه باشد که برای هر دوی آنها خراج ارسالشود؟»
رسالت اصلی امامان در این دوره، پاسداری از مرزهای فکری شیعه در زمینهفقه، کلام وتفسیر بود. در این زمان، افزون بر انحرافات گذشته که میراث امویانبود، با نفوذ فرهنگ های بیگانه، محیط فرهنگی دنیای اسلام آلودهتر شده بود.فرقههای مختلف سر برآورده هر کدام تحت تأثیر افکار واندیشههای یونانیوهندی وایرانی، به نوعی به تفسیر دین میپرداختند. حاصل این برخوردها،چیزی جز تحریف دین نبود. اهل بیت-ع- که در کنار قرآن، معیار شناخت دینبودند، با این افکار انحرافی به مبارزه بر میخاستند.
در این سالها، فرقه معتزله که عقلگرایان دنیای اسلام بودند، به دهها فرقه تقسیمشده هر کدام بدون داشتن امام، گرفتار انواع واقسام باورهای مختلف بودند. این درحالی بود که جامعه شیعه، تابعیت امام خود را داشت وبه هیچ روی از خط فکریامام، فراتر نمیرفت.
افزون بر اینها، خط فکری ائمه شیعه، دفاع از قرآن وحدیث ونص گراییمعقول بود. امام کاظم-ع- در بحثهای اعتقادی به اصحاب خود میفرمود: «به هیچروی از قرآن تجاوز نکنید.» تکیه بر نص قرآن، میتوانست جلوی بسیاری ازانحرافات را بگیرد. این بحثها، بیشتر اوقات در باره صفات خداوند بود. کار جدلومباحثه آن قدر گسترید که در بسیاری از موارد، به تکفیر وتفسیق یکدیگر کشیدهشده بود.
در کنار معتزله، فرقه اهل حدیث بود که بر اساس برخی از روایات ضعیف،خداوند را به انسان تشبیه کرده برای او ـ نعوذ بالله ـ سر ودست وچشم و... قرارمیدادند. ائمه شیعه واز جمله امام کاظم-ع- موضع میانهای را که همان حدیثگراییمعقول بود برگرفتند.
از سوی دیگر در جامعه شیعه، غالیان وافراطیهایی بودند که امام سخت با آنهامبارزه کرده پیروان خود را از آنان پرهیز میداد.