معرفی وبلاگ
با سلام امیدوارم مطالب این وبلاگ مورد استفاده شما قرار گرفته باشد. باآرزوی موفقیت برای تمامی انسانها التماس دعا (عکس متعلق شهید محمد علی شاهچراغی دانشجوی رشته فیزیک می باشد.)
صفحه ها
دسته
هستی برای ما
خدمات
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 696267
تعداد نوشته ها : 130
تعداد نظرات : 30
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

مظفریان‌ِ یزد، فارس‌ و اصفهان‌

 

در دامان‌ مغولان‌

یکی‌ از آثار دوران‌ ملوک‌ الطوایف‌ در ایران‌ِ اواخر دورة‌ ایلخانی‌ تا آمدن‌ تیمور،وحتی‌ بعد از آن‌ تا پیدایش‌ دورة‌ صفوی‌، ویرانی‌ شهرهای‌ ایران‌ در جریان‌ جنگهای‌مداوم‌ این‌ طوایف‌ بود. شهرهایی‌ مانند کرمان‌ و اصفهان‌ و ایالت‌ بزرگی‌ مانند فارس‌،همانند شهرهای‌ خراسان‌ تا مازندران‌ و ری‌، به‌ طور مداوم‌ صحنة‌ جنگ‌ و کارزاربود. در طی‌ این‌ جنگ‌ها، توده‌های‌ مردم‌ هم‌ از نظر مالی‌ و هم‌ انسانی‌، سرمایه‌های‌برباد رفته‌ای‌ بودند که‌ آلت‌ دست‌ امیران‌ و مدعیان‌ شاهی‌ شده‌ وهر بار در جنگی‌صدها و هزاران‌ تن‌ از آنان‌ کشته‌ می‌شدند.

چهار پارة‌ ایران‌، هر کدام‌ چندین‌ امیر و مدعی‌ را در خود جای‌ داده‌ بود.مازندران‌ و گیلان‌، آذربایجان‌، فارس‌ و اصفهان‌ و کرمان‌ و یزد و خراسان‌. در اینجامروری‌ بر وقایع‌ یکی‌ از مهم‌ترین‌ دولت‌های‌ این‌ عهد در مثلث‌ فارس‌، کرمان‌،اصفهان‌ خواهیم‌ داشت‌.

دولت‌ آل‌مظفر طی‌ هفتاد و هفت‌ سال‌ (718 ـ 795) بر بخش‌های‌ زیادی‌ ازنواحی‌ جنوبی‌ ایران‌ از یزد تا کرمان‌ و فارس‌ حکومت‌ کرد. امیر مظفر که‌ ازخان‌زادگان‌ یزد بود، در دستگاه‌ مغولان‌ منزلتی‌ یافت‌ و به‌ روزگار غازان‌خان‌«هرروز که‌ بر می‌آمد، کار او ترفع‌ می‌کرد و در ترقی‌ بود». وی‌ مسؤولیت‌های‌ مهمی‌در نواحی‌ مختلف‌ بر عهده‌ داشت‌؛ اما پایگاه‌ اصلی‌ وی‌ شهر یزد بود.

پس‌ از آن‌، امیرمظفر همچنان‌ در خدمت‌ اولجایتو به‌ سر برده‌ و در بسیاری‌ ازسفرهای‌ ایلخان‌ مغول‌، وی‌ را همراهی‌ می‌کرد. پس‌ از درگذشت‌ امیرمظفر به‌ سال‌713، رشیدالدین‌ فضل‌الله‌ اموال‌ و املاک‌ او را دیوانی‌ کرد. فرزند امیر مظفر،مبارزالدین‌ محمد (متولد به‌ سال‌ 700) همراه‌ خواهرانش‌، با زحمت‌ خود را به‌اولجایتو رساند وایلخانان‌ «قائم‌مقامی‌ پدر از یساولی‌ و ایالت‌ میبد و محافظت‌راهها بدو تفویض‌ کرد و مدت‌ چهار سال‌ ملازم‌ بود». اندکی‌ بعد، به‌ دنبال‌ یک‌ماجرا، خاندان‌ اتابکان‌ یزد از میان‌ رفتند و به‌ سال‌ 718 سلطان‌ ابوسعید حکومت‌ یزدرا به‌ مبارزالدین‌ محمد سپرد. این‌ آغاز دولت‌ آل‌مظفر بود.

این‌ زمان‌ کرمان‌ در اختیار قراختائیان‌ بود. مبارزالدین‌، از دختر سلطان‌ شاه‌ جهان‌خواستگاری‌ کرد و از همین‌ زن‌ بود که‌ شاه‌ شجاع‌ (متولد 733) و شاه‌ محمود متولدشدند و از دو سو نسب‌ امیری‌ و شاهی‌ یافتند. پیوند آنان‌ با قراختائیان‌ به‌ نوعی‌نسبت‌ بردن‌ به‌ ترکان‌ را برای‌ آنان‌ به‌ همراه‌ داشت‌. این‌ زمان‌ نسب‌ ترکی‌ ـ مغولی‌هنوز در تثبیت‌ ادعای‌ شاهی‌ ارزش‌ فراوانی‌ داشت‌.

با مرگ‌ سلطان‌ ابوسعید در سال‌ 736 ایران‌ را فتنه‌ و آشوب‌ گرفت‌ و «مواد هرج‌ومرج‌ در حرکت‌ آمد، در هر سری‌، سودای‌ سلطنتی‌ پیدا گشت‌، و در هر گوشه‌ای‌متغلبی‌ دست‌ استیلا برآورد.»

 

آل‌مظفر در فارس‌ و اصفهان‌

در این‌ هنگام‌، امیرجلال‌الدین‌ مسعود اینجو در فارس‌ حکومت‌ می‌کرد؛ وی‌ برادرش‌شاه‌ شیخ‌ ابواسحاق  را به‌ سال‌ 748 برای‌ تصرف‌ یزد و کرمان‌ به‌ آن‌ سوی‌ فرستاد.مبارزالدین‌، در یزد از وی‌ استقبال‌ کرد و او به‌ کرمان‌ رفت‌، اما در مراجعت‌ کوشیدتایزد را در تصرف‌ خود درآورد که‌ توفیقی‌ نیافت‌ و کار بدون‌ نبرد خاتمه‌ یافت‌وآل‌مظفر یزد را در تصرف‌ خود نگاه‌ داشتند. در سال‌ 751 و 752 نیز حملاتی‌ ازسوی‌ شیخ‌ ابواسحاق  به‌ یزد و کرمان‌ صورت‌ گرفت‌ که‌ کاری‌ از پیش‌ نبرد.مبارزالدین‌ که‌ خود را نیرومند یافت‌، در سال‌ 753 به‌ سوی‌ شیراز حرکت‌ کرد و این‌شهر را به‌ محاصرة‌ خود درآورد. وی‌ توانست‌ پس‌ از مدت‌ها محاصره‌، شیراز را درسال‌ 754 تصرف‌ کند.

شیخ‌ ابواسحاق  که‌ از بازپس‌گیری‌ فارس‌ ناامید شده‌ بود، به‌ اصفهان‌ رفت‌. به‌دنبال‌ آن‌، مبارزالدین‌، فارس‌ را در اختیار خواهرزادة‌ خود شاه‌ سلطان‌ گذاشت‌وراهی‌ اصفهان‌ شد. فرزندش‌ شاه‌ شجاع‌ هم‌ که‌ حاکم‌ کرمان‌ بود، با سپاهی‌ عازم‌ این‌شهر گردید. اما در همین‌ زمان‌، هواداران‌ شیخ‌ ابواسحاق  موفق‌ شدند تا لشکری‌فراهم‌  آورند و شیراز را از تصرف‌ شاه‌ سلطان‌ آزاد سازند. این‌ وضعیت‌ دیری‌ نپاییدتا آن‌ که‌ شاه‌ شجاع‌ به‌ سوی‌ شیراز تاخت‌ و با قلع‌ و قمع‌ بواسحاقیان‌، شیراز را دراختیار گرفت‌. این‌ بار شاه‌ شجاع‌ موفق‌ شد تا تمامی‌ خزائن‌ و دارایی‌های‌ شیخ‌ابواسحاق  را که‌ در قلعه‌ای‌ مستحکم‌ نهاده‌ بود، تصرف‌ کند.

از آن‌ سوی‌، مبارزالدین‌، پس‌ از آن‌ که‌ مدتی‌، اصفهان‌ را در محاصره‌ گرفت‌، ناکام‌به‌ شیراز بازگشت‌ و شیخ‌ ابواسحاق  نیز به‌ سوی‌ شوشتر رفت‌. این‌ زمان‌، اصفهان‌ دراختیار امیرجلال‌الدین‌ میرمیران‌ بود. در سال‌ 756 بار دیگر آل‌مظفر اصفهان‌ رامحاصره‌ کردند؛ اما با گرفتن‌ «مبلغی‌ سیم‌ و زر به‌ رسم‌ نعل‌بها» آن‌ را ترک‌ کرده‌، به‌فارس‌ بازگشتند. در سال‌ 757 بار دیگر مظفریان‌، شهر اصفهان‌ را محاصره‌ کردند.این‌ بار آن‌ را به‌ اشغال‌ خود درآوردند. یک‌ سال‌ بعد، شیخ‌ ابواسحاق  کشته‌ شد؛ وی‌شکست‌ خود را بیشتر از هرچیز، به‌ دلیل‌ اعتماد بی‌جایش‌ بر اقوال‌ منجمان‌می‌دانست‌ و در پایان‌ عمر می‌گفت‌: «چه‌ ضایع‌ عمری‌ و بی‌حاصل‌ روزگاری‌ باشدکه‌ در تحصیل‌ علم‌ نجوم‌ صرف‌ شود». بدین‌ ترتیب‌ با تلاش‌های‌ گستردة‌مبارزالدین‌ محمد، دولت‌ آل‌مظفر شکل‌ گرفت‌.

محمود کُتْبی‌ در کتاب‌ تاریخ‌ آل‌مظفر نوشته‌ است‌ که‌ مبارزالدین‌ محمد «درتقویت‌ دین‌ و تعظیم‌ شرع‌ سیدالمرسلین‌ و تربیت‌ علما و رعایت‌ رعایا، فکری‌ متین‌و رأیی‌ رزین‌ داشت‌» و در عین‌ حال‌، همانند بسیاری‌ از سلاطین‌ قدرتمند تاریخ‌،«طبیعتش‌ بر اراقت‌ خون‌ و قساوت‌ قلب‌ و غدر، مجبول‌ بود»، یعنی‌ که‌ سرشت‌ اوخونریز بود. در واقع‌، تلفیق‌ دین‌داری‌ با کشت‌ و کشتار برای‌ مبارزالدین‌ امری‌عادی‌ بود. در کتاب‌ روضة‌ الصفا آمده‌ است‌:

از مولانا لطف‌ الله‌ پسر مولانا صدرالدین‌ عراقی‌ که‌ در سفر و حضر ملازم‌ جناب‌مبارزی‌ بود، رسیده‌ است‌ که‌، بسیار وقت‌، جناب‌ مبارزی‌ را ملاحظه‌ کردند که‌ درزمان‌ تلاوت‌ قرآن‌، تقصیرکاری‌ را خدمت‌ او آوردند، قرآن‌ را گذاشته‌، به‌ دست‌خود مقصّر را کشته‌، عود به‌ قرائت‌ قرآن‌ می‌نمود.

از ویژگی‌های‌ دیگر او، توبه‌ در چهل‌سالگی‌ بود که‌ پس‌ از آن‌ «در تتبع‌ سنت‌نبوی‌(ص‌) از خانه‌ به‌ مسجد جمعه‌ پیاده‌ تردد می‌کرد».

در بسیاری‌ از منابع‌، از خلق‌ و خوی‌ زشت‌ مبارزالدین‌ سخن‌ گفته‌ شده‌ است‌. به‌ویژه‌ آمده‌ است‌ که‌ وی‌ نسبت‌ به‌ شاه‌ شجاع‌، اهانت‌ها کرد «او را که‌ صورتی‌ خوب‌وسیرتی‌ مرغوب‌ و کمالاتی‌ لایق‌ داشته‌... به‌ کراهت‌ منظر و سوء خلق‌ و حماقت‌نسبت‌ دادی‌.»

بدبینی‌ مبارزالدین‌ نسبت‌ به‌ شاه‌ شجاع‌ تا آنجا پیش‌ رفت‌ که‌ قصد از میان‌برداشتن‌ وی‌ را کرد. به‌ همین‌ دلیل‌، شاه‌ شجاع‌ و برادرش‌ شاه‌ محمود به‌ همراه‌ شاه‌سلطان‌، تصمیم‌ گرفتند برای‌ حفظ‌ دولت‌ آل‌مظفر وی‌ را خلع‌ کنند و قدرت‌ را به‌دست‌ گیرند. کتبی‌ نوشته‌ است‌ که‌ در بازگشت‌ از سفر تبریز، مبارزالدین‌ «در راه‌همواره‌ به‌ کنایت‌ تخویفی‌ می‌نمود به‌ گرفتن‌ بعضی‌ و کور کردن‌ و کشتن‌ بعضی‌، تافرزندان‌ جزم‌ شدند که‌ ایشان‌ را از پدر، ملالتی‌ روی‌ خواهد نمود.»

به‌ همین‌ جهت‌، در سال‌ 760 در اصفهان‌، به‌ سراغ‌ وی‌ رفتند، او را دستگیر کردندوپس‌ کور نمودند. به‌ رغم‌ شهرت‌ شاه‌ شجاع‌ به‌ عقل‌ و درایت‌ و سایر کمالات‌انسانی‌، این‌ اقدام‌، در عین‌ آن‌ که‌ مانع‌ از توطئة‌ مبارزالدین‌ بر ضد وی‌ شد، در تاریخ‌لکة‌ ننگی‌ را برای‌ وی‌ برجای‌ نهاد. شگفت‌ آن‌ که‌ این‌ ننگ‌، یک‌ بار دیگر هم‌ برای‌شاه‌ شجاع‌ ثبت‌ شد. زمانی‌ که‌ فرزند او سلطان‌ شبلی‌ بلوغ‌ یافت‌، شاه‌ شجاع‌ از ترس‌آن‌ که‌ مبادا، بلایی‌ که‌ او بر سر پدرش‌ آورد، شبلی‌ بر سر او آورد، وی‌ را کور کرد و درقلعه‌ای‌ در اقلید فارس‌ به‌ زندان‌ انداخت‌.!

 

شاه‌ شجاع‌، اوج‌ عظمت‌ مظفریان‌

از میان‌ فرزندان‌ مبارزالدین‌ محمد، شاه‌ شجاع‌ از موقعیت‌ بالایی‌ برخوردار بود. اواصفهان‌ را تا ابرقوه‌ در اختیار برادرش‌ شاه‌ محمود نهاده‌، کرمان‌ را به‌ برادر دیگرش‌سلطان‌ احمد سپرد و خود با پدر نابینا راهی‌ شیراز شد. ابتدا او را در قلعه‌ای‌محبوس‌ کرد؛ اما وی‌ خود را نجات‌ داد و به‌ شیراز آمد. پس‌ از آن‌، شاه‌ شجاع‌ تامدت‌ها، سکّه‌ و خطبه‌ به‌ نام‌ او می‌خواند و «بی‌ صلاح‌ پدر کاری‌ را فیصل‌ نمی‌دادوفرمایشات‌ او را اطاعت‌ می‌داشت‌.»

مبارزالدین‌ باز در پی‌ توطئه‌ بر ضد شاه‌ شجاع‌ برآمد که‌ او مطلع‌ شده‌، عوامل‌توطئه‌ را به‌ قتل‌ رساند و پدرش‌ را به‌ قلعه‌ای‌ در بم‌ تبعید کرد. مبارزالدین‌ در سال‌765درگذشت‌.

شاه‌ شجاع‌ از سال‌ 752 که‌ به‌ عنوان‌ جانشین‌ مبارزالدین‌ معرفی‌ شده‌ بود، برای‌تربیتش‌ در زمینه‌های‌ علمی‌ و سیاسی‌، تلاش‌ زیادی‌ صورت‌ گرفته‌ بود. همچنین‌افراد نیرومندی‌ به‌ عنوان‌ وزیر برای‌ وی‌ تعیین‌ شده‌ و از روزگاری‌ که‌ در کرمان‌ بود،ازدرایت‌ آنان‌ بهره‌ می‌برد. شاه‌ شجاع‌ را در میان‌ سلاطین‌، به‌ دانش‌ و فضل‌ِ علمی‌می‌ستایند، چنان‌که‌ نوشته‌اند در نه‌ سالگی‌ حافظ‌ قرآن‌ شد «و قوت‌ حافظه‌اش‌ به‌درجه‌ای‌ بود که‌ هشت‌ بیت‌ عربی‌ را به‌ یک‌ نوبت‌ یاد می‌گرفت‌ و نظم‌ و نثر تازی‌وفارسی‌ و مکتوبات‌ و رسائل‌ او در طرف‌ عراق  ]عجم‌[ شهرتی‌ دارد». با این‌ همه‌، ازاخلاق  دینی‌ تهی‌ بود و به‌ دلیل‌ کور کردن‌ پدر و فرزند و نیز قساوت‌ قلب‌ ودشمنی‌با برادر و چیزهایی‌ از این‌ قبیل‌، سخت‌ مورد اتهام‌ قرار گرفته‌ است‌.

شاه‌ شجاع‌ در طی‌ یک‌ دورة‌ نسبتا طولانی‌، که‌ بخش‌ عمدة‌ آن‌ را به‌ جنگ‌ با برادرو برادرزاده‌ گذراند، توانست‌ آل‌مظفر را به‌ شهرتی‌ که‌ سزاوار آن‌ بودند، برساند. بااین‌ حال‌، این‌ دولت‌ نیز از اختلاف‌ میان‌ برادران‌ که‌ در ابتدا یگانگی‌ و اتحاد داشتند،در امان‌ نبود. برخی‌ از کارگزاران‌ وی‌، در کارهای‌ شهر ابرقوه‌ که‌ تحت‌ نظارت‌سلطان‌ شاه‌محمود بود مداخله‌ کردند و همین‌، سبب‌ِ اختلاف‌ میان‌ دو برادر شدوکار به‌ جنگ‌ ومصالحه‌ کشید. این‌ جنگ‌ و نفاق  به‌ حدی‌ بالا گرفت‌ و شاه‌ محمود،از سلطان‌ اویس‌ ایلکانی‌ حاکم‌ بغداد ـ از خاندان‌ جلایری‌ ـ بر ضد برادرش‌ شاه‌شجاع‌ درخواست‌ کمک‌ کرد.

به‌ دنبال‌ این‌ ماجرا، لشکرکشی‌ عظیمی‌ که‌ مرکب‌ از لشکر بغداد و تبریزواصفهان‌ بود، به‌ سال‌ 765 به‌ سوی‌ شیراز صورت‌ گرفت‌، شاه‌ شجاع‌ در حصار شهرمتحصن‌ شد و یازده‌ ماه‌ در محاصرة‌ شاه‌ محمود بود. عاقبت‌ قرار بر آن‌ شد تا شاه‌شجاع‌ از شیراز بیرون‌ رود و شهر را به‌ برادر بسپارد. پس‌ از آن‌، شاه‌ شجاع‌ به‌ کرمان‌رفت‌ و خود را برای‌ بازپس‌گیری‌ شیراز آماده‌ نمود. در این‌ وقت‌ مردم‌ فارس‌ از این‌که‌ تبریزیان‌ بر شهر آنان‌ مستولی‌ شده‌ بودند ناراحت‌ بوده‌ و در انتظار شاه‌ شجاع‌بودند. شاه‌ شجاع‌ در سال‌ 767 با سپاه‌ بزرگی‌ به‌ سوی‌ شیراز آمده‌، لشکر برادر راشکست‌ داد و شیراز را تصرف‌ کرد. شاه‌ محمود هم‌ به‌ اصفهان‌ بازگشت‌.

اختلاف‌ میان‌ دو برادر پایان‌ نیافت‌. شاه‌ محمود در اندیشة‌ وصلت‌ با سلطان‌اویس‌ ایلکانی‌ جلایری‌ بود. همسر او خان‌ سلطان‌ هم‌ که‌ از اینجویان‌ بود، برای‌انتقام‌ از مظفریان‌ ، پنهانی‌، شاه‌ شجاع‌ را به‌ وسیلة‌ نامه‌، به‌ تصرف‌ اصفهان‌ تحریک‌می‌کرد. عاقبت‌ شاه‌ محمود همسرش‌ را کشت‌ و با دختر ـ یا خواهر ـ سلطان‌ اویس‌ازدواج‌ کرد. این‌ اتحادی‌ بود که‌ شاه‌ شجاع‌ از آن‌ وحشت‌ داشت‌. در نهایت‌، سپاه‌ شاه‌محمود با تبریزیانی‌ که‌ سلطان‌ اویس‌ فرستاده‌ بود، عازم‌ شیراز شد. وی‌ پس‌ ازجنگهای‌ متعددی‌، بدون‌ نتیجه‌ به‌ اصفهان‌ بازگشت‌.

روشن‌ بود که‌ طی‌ این‌ نبردها، تا چه‌ اندازه‌ مردمان‌ شهرهای‌ شیراز و اصفهان‌وکرمان‌ خسارت‌ می‌دیدند. بیشتر این‌ شهرها، به‌ ویژه‌ کرمان‌، در حالت‌ خرابی‌وویرانی‌ به‌سر می‌برد. نتیجه‌ آن‌ بود که‌ با پیدایش‌ کوچک‌ترین‌ شورش‌، مردم‌ به‌شورشیان‌ می‌پیوستند، به‌ امید آن‌ که‌ از این‌ وضع‌ مصیبت‌بار رهایی‌ یابند؛ اما روشن‌بود که‌ در هر شورشش‌ تازه‌، خسارت‌ تازه‌تری‌ را تحمّل‌ کرده‌، به‌ جای‌ نخست‌ بازمی‌گشتند.

پیش‌ از این‌، در بحث‌ از سربداران‌ اشاره‌ کردیم‌ که‌ پهلوان‌ اسد خراسانی‌ که‌ ازسوی‌ شاه‌ شجاع‌ به‌ حکومت‌ کرمان‌ رسیده‌ بود، بر وی‌ شورید. مورخان‌ نوشته‌اند که‌ شاه‌یحیی‌ برادرزادة‌ شاه‌ شجاع‌ نیز که‌ با وی‌ در تعارض‌ بود، به‌ تحریک‌ پهلوان‌ اسدمشغول‌بوده‌ است‌. این‌ شاه‌ یحیی‌ که‌ از قدرتمندان‌ آل‌مظفر است‌، حکومت‌ یزد را داشت‌.

شاه‌ شجاع‌ با لشکری‌ به‌ کرمان‌ آمد، اما نتوانست‌ کاری‌ از پیش‌ برد. شهر را درمحاصره‌ سپاهش‌ نگاه‌ داشت‌ و بازگشت‌. اندکی‌ بعد، سپاه‌ او توانستند با حیلة‌ نظامی‌به‌ شهر رخنه‌ کرده‌، پهلوان‌ اسد را دستگیر کنند و بکشند.

از سوی‌ دیگر، اویس‌، فرزند شاه‌ شجاع‌ از پدر خود روی‌ گردان‌ شد و نزد شاه‌محمود به‌ اصفهان‌ رفت‌. شاه‌ محمود پیش‌ از درگذشت‌ خود در سال‌ 776، سلطان‌اویس‌ فرزند شاه‌ شجاع‌ را ولی‌ عهد خویش‌ کرد، در حالی‌ که‌ بسیاری‌ از مردم‌،هواخواه‌ خودِ شاه‌ شجاع‌ بودند. شاه‌ شجاع‌ به‌ اصفهان‌ رفت‌ و این‌ شهر را برمتصرفات‌ خود افزود. وی‌ چندی‌ ماهی‌ هم‌ پس‌ از مرگ‌ اویس‌ ایلکانی‌ بر تبریزتسلط‌ یافت‌؛ اما پس‌ از شنیدن‌ خبر آمدن‌ سپاه‌ بغداد به‌ فارس‌ برگشت‌.

از سوی‌ دیگر، شاه‌ شجاع‌، امیر پیرعلی‌ را به‌ سال‌ 787 حاکم‌ شوشتر کرد. وی‌موفق‌ شد تا «بر تمامت‌ عراق  عرب‌ مستولی‌ گردیده‌، منابر مسلمانان‌ و وجوه‌ دراهم‌و دنانیر را به‌ نام‌ شاه‌ شجاع‌ موشّح‌ و مزیّن‌» کند.

شاه‌ شجاع‌ در این‌ زمان‌ که‌ سال‌ 785 بود، در اوج‌ پیروزی‌های‌ خود قرار داشت‌وبرخلاف‌ سال‌هایی‌ که‌ به‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر می‌پرداخت‌، سخت‌ گرفتارمشروب‌ خواری‌ شده‌ بود. نوشته‌اند که‌ در شولستان‌ فارس‌ «چند روز به‌ عیش‌وعشرت‌ مشغول‌ گردید و در بین‌، مزاجش‌ از سلامتی‌ منحرف‌ گردید» وی‌ به‌ شیرازآمد، اما «چنان‌ رغبتی‌ در شرب‌ خمر داشت‌ که‌ آنی‌ خود را هوشیار نداشت‌ و از طعام‌می‌کاهید و بر شراب‌ می‌افزود.»

روزهای‌ پایانی‌ عمر شاه‌ شجاع‌، روزگاری‌ بود که‌ تیمور نیز سرزمین‌ ایران‌ را درمی‌نوردید. وی‌ که‌ خطر را کاملاً احساس‌ کرده‌ بود، نامة‌ سفارشی‌ به‌ تیمور در بارة‌فرزندش‌ زین‌ العابدین‌ نوشت‌. پس‌ از درگذشت‌ِ شاه‌ شجاع‌ در سال‌ 786 هجری‌،فرزندش‌ زین‌العابدین‌ بر تخت‌ سلطنت‌ آل‌مظفر نشست‌.

 

پس‌ از شاه‌ شجاع‌ تا انحلال‌ دولت‌ مظفریان‌

پس‌ از شاه‌ شجاع‌، فرزندش‌ زین‌العابدین‌ قدرت‌ را به‌ دست‌ گرفت‌. وی‌ موفق‌ شد تابر اصفهان‌ نیز تسلط‌ یافته‌، اقتدار خویش‌ را توسعه‌ دهد. اما دولت‌ مظفری‌ هم‌، مانندبسیاری‌ از دولت‌های‌ کوچک‌ دیگر، پس‌ از درگذشت‌ بنیان‌گذار گرفتار اختلاف‌شد. این‌ بار مشکل‌ دیگری‌ هم‌ به‌ وجود آمده‌ بود و آن‌ حملة‌ تیمور گورکان‌ بود که‌ به‌همة‌ دولت‌های‌ محلی‌ آسیب‌ زد.

تیمور از زین‌العابدین‌ خواست‌ تا نزد وی‌ بیاید، اما او از این‌ کار خودداری‌ کرد.پس‌ از آن‌ بود که‌ سپاه‌ تیمور به‌ اصفهان‌ آمد و در این‌ شهر کشتاری‌ به‌ راه‌ انداخت‌ که‌طی‌ یک‌ روز، هفتاد هزار نفر کشته‌ شدند. آنگاه‌ به‌ شیراز تاخت‌ که‌ در پی‌ آن‌زین‌العابدین‌ به‌ شوشتر رفت‌ و در آنجا برادرزاده‌اش‌ شاه‌ منصور او را حبس‌ کرد.

با بازگشت‌ تیمور به‌ ماوراءالنهر، شیراز به‌ دست‌ شاه‌ منصور افتاد. حافظ‌ در وقت‌ورود شاه‌ منصور به‌ شیراز چنین‌ سرود:

بیا که‌ رایت‌ منصور پادشاه‌ رسیدنوید فتح‌ و بشارت‌ به‌ مهر و ماه‌ رسید

جمال‌ بخت‌ ز روی‌ ظفر نقاب‌ گرفت‌کمال‌ عدل‌ به‌ فریاد دادخواه‌ رسید

از سوی‌ دیگر، زین‌العابدین‌ از حبس‌ گریخته‌، به‌ اصفهان‌ آمد و قدرت‌ را به‌ دست‌گرفت‌. شاه‌ منصور از شیراز با سپاهی‌ عازم‌ اصفهان‌ شد و پس‌ از خرابی‌ فراوان‌ درعراق  عجم‌، به‌ شیراز بازگشت‌.

اندکی‌ بعد در سال‌ 794 زین‌العابدین‌ سپاهی‌ فراهم‌ کرده‌، به‌ شیراز رفت‌ که‌شکست‌ خورده‌، پس‌ از چندی‌ روزی‌ به‌ اسارت‌ شاه‌ منصور درآمد و به‌ دست‌ اوکور شد. شاه‌ منصور سخت‌ در تلاش‌ بود تا بر ضد تیمور اقدامی‌ کند، اما در جلب‌حمایت‌ سلطان‌ احمد حاکم‌ کرمان‌ که‌ برادر شاه‌ شجاع‌ بود، توفیقی‌ به‌ دست‌ نیاورد.هنگامی‌ که‌ تیمور برای‌ بار دوم‌ به‌ شیراز بازگشت‌، شاه‌ منصور تا آخرین‌ نفس‌ با اومبارزه‌ کرد تا آن‌ که‌ کشته‌ شد. این‌ واقعه‌ در سال‌ 795 صورت‌ گرفت‌. تیمور تمامی‌آل‌مظفر را گرد آورده‌، زندانی‌ کرد و حکومت‌ شیراز را به‌ فرزندش‌ عمر شیخ‌ بهادرسپرد. زین‌ العابدین‌ و شبلی‌ سلطان‌، دو فرزند نابینای‌ شاه‌ شجاع‌ را هم‌ به‌ سمرقندفرستاد که‌ تا پایان‌ عمر همانجا ماندند. بازماندگان‌ خاندان‌ آل‌مظفر را نیز، به‌ طوردسته‌جمعی‌، در رجب‌ سال‌ 795 در قریة‌ قُمْشِه‌ یا مَهیار اصفهان‌ کشت‌ و بدین‌ترتیب‌، دولت‌ آل‌مظفر به‌ پایان‌ آمد.

صدای‌ خطبه‌ دراین‌ گنبد است‌ هر هفته‌به‌نام‌ شاه‌ِدگر، گوش‌کن‌ چو داری‌ هوش‌

از میان‌ رفتن‌ این‌ دولت‌ نیز، در درجة‌ نخست‌ معلول‌ جنگ‌های‌ داخلی‌ و اختلافات‌خانوادگی‌ و پس‌ از آن‌ حملة‌ وحشیانة‌ تیمور بود که‌ با مشتی‌ تاتار مغولی‌ ـ ترکی‌، جزویران‌ کردن‌ ایران‌، رسالتی‌ نداشت‌.

 

گرایش‌های‌ مذهبی‌ آل‌مظفر

روزگاری‌ که‌ آل‌مظفر در ایران‌ حکومت‌ می‌کردند، تسنن‌ به‌ شکل‌ گذشتة‌ آن‌ از میان‌رفته‌ بود و جای‌ آن‌ را گرایشی‌ میانه‌ پر کرده‌ بود. این‌ گرایش‌ میانه‌، به‌ شدت‌علاقه‌مند به‌ اهل‌ بیت‌ (ع‌) و به‌ویژه‌ دوازده‌ امام‌ بود؛ در عین‌ حال‌، از نظر فقهی‌، هنوزدو مذهب‌ شافعی‌ و حنفی‌ در ایران‌ حاکم‌ بود.

آل‌مظفر نیز سمبل‌ چنین‌ گرایش‌ میانه‌ای‌ بودند. آنان‌ از یک‌ سو وفادار به‌ اهل‌بیت‌ علیهم‌ السلام‌ بودند و از سوی‌ دیگر، بر اساس‌ مذاهب‌ فقهی‌ موجود، عمل‌می‌کردند. در این‌ باره‌ شواهدی‌ در تاریخ‌ نقل‌ شده‌ است‌.

محمود کتبی‌، وقایع‌نگار تاریخ‌ آل‌مظفر از زیارت‌ قبر امیرمؤمنان‌ علیه‌السلام‌توسط‌ مبارزالدین‌ محمد چنین‌ یاد می‌کند:

در زمستان‌، چون‌ پادشاه‌ ابوسعید عزیمت‌ بغداد کرد، امیرمبارزالدین‌ از خلوص‌اعتقاد متوجه‌ زیارت‌ سلطان‌ اولیاء، سخن‌گزار منبر «سلونی‌»، سرور مطلبی‌، ابن‌ عم‌ نبی‌،

آن‌ در درج‌ هَل‌ْاَتی‌ آن‌ مهر برج‌ انّماآن‌ شهسوار لافتی‌ آن‌ پیشوای‌ اولیا

امیرالمؤمنین‌ اسدالله‌ الغالب‌ علی‌ بن‌ ابی‌طالب‌ کرم‌ الله‌ وجهه‌ شد، چه‌ سال‌ها ازسر صفا، نیت‌ این‌ داعیه‌ داشته‌.

شاهد دیگر علاقة‌ آل‌مظفر به‌ دوازده‌ امام‌ علیهم‌السلام‌، این‌ است‌ که‌ در برخی‌ ازبناهای‌ تاریخی‌ این‌ دوره‌، نام‌ دوازده‌ امام‌ همراه‌ با نام‌ چهار خلیفه‌ آمده‌ است‌. دراصفهان‌، آثاری‌ از نیمة‌ دوم‌ قرن‌ هشتم‌ هجری‌ (از سال‌ 759 ـ 776) در دست‌ است‌ که‌چنین‌ وضعیتی‌ دارد. یک‌ نمونة‌ آن‌ محراب‌ مدرسة‌ امامی‌ یا مدرسه‌ باباقاسم‌ که‌ درعهد سلطنت‌ شاه‌ محمود، پسر مبارزالدین‌ محمد ساخته‌ شده‌ است‌، می‌باشد.نویسنده‌ای‌ با اشاره‌ به‌ این‌ نمونه‌ در روزگار آل‌مظفر می‌نویسد: این‌ امر، خاص‌بناهای‌ عهد شاه‌ محمود نیست‌، چرا که‌ در نمای‌ مساجد بزرگ‌ آل‌مظفر در یزدوکرمان‌، یعنی‌ خارج‌ از محدودة‌ حکومت‌ محمود نیز این‌ مورد مشاهده‌ می‌شود،بلکه‌ به‌ نظر می‌رسد این‌ نشانة‌ حسن‌ تفاهم‌ مذهبی‌ ـ بین‌ شیعه‌ و سنّی‌ ـ از قدرت‌شخصی‌ سلاطین‌ آل‌مظفر سرچشمه‌ می‌گیرد.» همو در بارة‌ متن‌ کتیبة‌ محراب‌ این‌مدرسه‌ می‌نویسد:

محراب‌ مدرسه‌ با دو کتیبه‌ آذین‌ شده‌، یکی‌ به‌ شکل‌ مستطیل‌ که‌ حاوی‌ آیه‌های‌ 18تا 22 سورة‌ 9 قرآن‌ است‌ و دیگری‌ که‌ اسپر محراب‌ را احاطه‌ کرده‌ و شامل‌ یک‌سلسله‌ عبارات‌ بنیادی‌ اسلامی‌ من‌ جمله‌ شهادتین‌ ... می‌باشد، بر بدنة‌ انتهایی‌ایوان‌ شمالی‌، نقش‌ ترنجی‌ دیده‌ می‌شود که‌ به‌ وسیلة‌ ده‌ مربع‌ احاطه‌ شده‌ و درداخل‌ هر مربع‌ْ کتیبه‌ای‌ است‌ به‌ خط‌ کوفی‌ مربع‌ حاوی‌ نام‌ یکی‌ از عشرة‌ مبشّره‌،ابوبکر، عمر، عثمان‌، علی‌، طلحه‌، زبیر، سعد، سعید، عبدالرحمان‌ و ابوعبیده‌.تمام‌ این‌ نقوش‌ را حاشیه‌ای‌ باریک‌ احاطه‌ کرده‌، حاشیه‌ای‌ که‌ به‌ شرح‌ زیر ازاسامی‌ رسول‌ خدا حضرت‌ محمدـصلی‌الله‌علیه‌وآله‌ـ و دوازده‌ امام‌ به‌ خط‌کوفی‌ مربّع‌ ترکیب‌ یافته‌ است‌: اللهم‌ صل‌ّ علی‌ محمدالمصطفی‌ و علی‌المرتضی‌ وحسن‌الرضا و حسین‌الشهید و علی‌ بن‌ زین‌العابدین‌ و محمدالباقروجعفرالصادق  و موسی‌الکاظم‌ و علی‌ موسی‌الرضا و محمدالتقی‌ و علی‌النقی‌وحسن‌العسکری‌ و محمدالمهدی‌، صلوات‌ الله‌ علیه‌ و علیهم‌ اجمعین‌.

با وجود این‌ نمونه‌ها، در تاریخ‌ آل‌مظفر می‌خوانیم‌ که‌ شاه‌ شجاع‌ در شیراز عالمی‌شافعی‌ مذهب‌ را به‌ عنوان‌ قاضی‌القضاة‌ برگزیده‌ بود. افزون‌ بر آن‌، سکه‌های‌ برجای‌مانده‌ از آل‌مظفر، نشانگر آن‌ است‌ که‌ آنان‌ سنی‌ بوده‌اند. روشن‌ است‌ که‌ در همان‌زمان‌، در فارس‌، اصفهان‌ و بسیاری‌ از نقاط‌ دیگر، شیعیان‌ نیز حضور داشتند.

 

آل‌مظفر و خلافت‌ عباسی‌ مصر

نکتة‌ دیگری‌ در بارة‌ آل‌مظفر که‌، هم‌ به‌ گرایش‌ مذهبی‌ آنان‌ مربوط‌ می‌شود و هم‌ دربارة‌ نظریة‌ خلافت‌ آگاهی‌بخش‌ است‌، آن‌ است‌ که‌ دولت‌ مظفری‌ دست‌ کم‌ دو بارکوشید تا مشروعیت‌ خود را از خلافت‌ عباسی‌ که‌ این‌ زمان‌ در مصر مستقر بود،بگیرد. داستان‌ از این‌ قرار بود که‌ پس‌ از انحلال‌ خلافت‌ عباسی‌ به‌ دست‌ هولاگوخان‌، دولت‌ ممالیک‌ در مصر به‌ رهبری‌ سلطان‌ بیبَرْس‌، یکی‌ از نوادگان‌ خاندان‌عباسی‌ را در مصر بر مسند خلافت‌ نشاند. این‌ شخص‌، ابوالقاسم‌ احمد مستنصربود که‌ از رجب‌ سال‌ 659 خلافت‌ عباسی‌ شعبة‌ مصر را تأسیس‌ کرد. این‌ خلافت‌ که‌صوری‌ و بی‌خاصیت‌ بود، تا سال‌ 923 که‌ دولت‌ ممالیک‌ وخلافت‌ عباسی‌ مصر به‌دست‌ سلطان‌ سلیم‌ عثمانی‌ برچیده‌ شد، ادامه‌ داشت‌.

آل‌مظفر که‌ می‌کوشیدند خود را متدین‌ نشان‌ دهند، می‌خواستند تا مشروعیت‌سلطنت‌ خود را در بیعت‌ با خلیفة‌ عباسی‌ مصر، مستحکم‌ سازند. عبدالرزاق سمرقندی‌ در مَطْلَع‌ سعدَیْن‌ در روشن‌ کردن‌ اهداف‌ مبارزالدین‌ محمد از این‌ اقدام‌، می‌نویسد:

جناب‌ مبارزی‌ ـ مبارزالدین‌ محمد ـ را سر همّت‌ عالی‌ نهمت‌، بدان‌ فرودنمی‌آورد که‌ به‌ سلطنت‌ یزد و کرمان‌ و مملکت‌ فارس‌ اکتفا نماید؛ بل‌ داعیة‌ تسخیرعراق  و آذربایجان‌ در خاطرش‌ بود. خواست‌ که‌ قواعد حکومت‌ را استحکام‌بخشد، اندیشة‌ بیعت‌ خلفای‌ بنی‌ عباس‌ در ضمیر او جای‌گیر شد. بنابر آن‌،قاصدی‌ به‌ مصر فرستاد تا از احفاد مستعصم‌، ابی‌بکر نامی‌ که‌ دعوی‌ خلافت‌می‌کرد، رخصت‌ حاصل‌ کند. او شخصی‌ را وکیل‌ ساخته‌ روان‌ کرد و در وقت‌توجه‌ به‌ محاصرة‌ اصفهان‌ در قریة‌ ماروانان‌، با وکیل‌ خلیفه‌ المعتضدبالله‌ ]753 ـ763[ بیعت‌ کرد و شعار نیابت‌ حضرت‌ خلافت‌ را زینت‌ ملابس‌ سلطنت‌ خودساخت‌ وسکه‌ و خطبه‌ به‌ نام‌ خلیفه‌ تزیین‌ داده‌، القاب‌ مبارزی‌ به‌ رسم‌ نیابت‌ تالی‌اسم‌ خلیفه‌ شد و از آنجا عازم‌ محاصرة‌ اصفهان‌ شد.

به‌ نوشتة‌ کتبی‌، شاه‌ شجاع‌ در سال‌ 770 با قاهربالله‌ ]درست‌ آن‌: متوکل‌ 763 ـ 779[عباسی‌ بیعت‌ کرد و در این‌ مبایعت‌ علما، رسالات‌ نوشتند. از این‌ سخن‌ آشکارمی‌شود که‌ علمای‌ سنّی‌ شیراز و اصفهان‌ هم‌ در این‌ امر مؤثر بوده‌اند.

 

کارهای‌ علمی‌، تمدنی‌ و عمرانی‌ دوران‌ آل‌مظفر

دوران‌ آل‌مظفر، از لحاظ‌ فرهنگی‌ و علمی‌، نسبت‌ به‌ برخی‌ از دولت‌های‌ موازی‌،برجستگی‌ خاصی‌ دارد. این‌ مسأله‌، افزون‌ بر آن‌ که‌ مربوط‌ به‌ طولانی‌ بودن‌ دوران‌این‌ حکومت‌ است‌، به‌ تلاش‌های‌ شخصی‌ امیر مبارزالدین‌ و فرزندش‌ شاه‌ شجاع‌ ودیگر امیران‌ مظفری‌ بر می‌گردد. به‌ علاوه‌، محل‌ دولت‌ِ آن‌، از فارس‌ تا اصفهان‌وکرمان‌، یعنی‌ غنی‌ترین‌ِ شهرها، از لحاظ‌ فرهنگی‌ و علمی‌ بود.

محمود کتبی‌ در تاریخ‌ آل‌مظفر می‌نویسد:

چون‌ امیر مبارزالدین‌ مملکت‌ فارس‌ را در تصرّف‌ گرفت‌ و محکم‌ شد، بنیادعدالت‌ و رعیت‌ پروری‌ نهاد و به‌ تربیت‌ علما و فضلا مشغول‌ شد و مردم‌ را به‌سماع‌ حدیث‌ و تفسیر و فقه‌ ترغیب‌ می‌فرمود و در امر به‌ معروف‌ و نهی‌ منکرمبالغه‌ می‌کرد تا به‌ مرتبه‌ای‌ که‌ هیچ‌ کس‌ را یارای‌ آن‌ نبود که‌ نام‌ فسق‌ و فجورومناهی‌ برد.

کتبی‌ در بارة‌ تلاش‌ مبارزالدین‌ در ساخت‌ مساجد می‌نویسد: «چون‌ احوال‌ِ مُلْک‌روی‌ به‌ صلاح‌ نهاد، عمارت‌ِ ساخت‌ دین‌ را پیش‌ گرفت‌ (و) در ظاهر شهر قدیم‌کرمان‌، به‌ درب‌ زرند، مسجد جامع‌ بنا فرمود».

یکی‌ از اقدامات‌ مظفریان‌ ساختن‌ مدارس‌ و مساجد در شهرهای‌ کرمان‌، یزد،اصفهان‌ وفارس‌ است‌ که‌ برخی‌ از آنها هنوز برجای‌ مانده‌ است‌. حتی‌، مظفر پدرمبارزالدین‌ نیز آثاری‌ داشته‌ است‌، چنان‌ که‌ سمرقندی‌ نوشته‌ است‌ که‌ وی‌ را درمدرسه‌ای‌ که‌ خود در شهر میبد ساخته‌ بود، دفن‌ کردند.

در اصفهان‌، مقبرة‌ باباقاسم‌ از دوران‌ مظفری‌ است‌ که‌ تاکنون‌ برجاست‌.

همچنین‌ مقبرة‌ شاه‌ سلطان‌، همسر شاه‌ محمود در محلة‌ دردشت‌ِ اصفهان‌ برجای‌مانده‌ و مناره‌های‌ متصل‌ به‌ آن‌ هم‌ از دورة‌ مظفری‌ است‌. شاه‌ محمود مظفری‌،تلاش‌هایی‌ در آبادانی‌ مسجد جامع‌ شهر اصفهان‌ و بنای‌ امامزاده‌ اسماعیل‌ این‌ شهرداشته‌ که‌ آثار آن‌ برجای‌ مانده‌است‌.

شاه‌ شجاع‌ نیز روزگاری‌ که‌ در زمان‌ پدر در کرمان‌ اقامت‌ داشت‌، به‌ کار توسعة‌ علم‌ ودانش‌ در آن‌ دیار پرداخت‌. کتبی‌ در این‌ باره‌ می‌نویسد:

در اثنای‌ این‌ ایام‌، خاطر مبارک‌ به‌ تربیت‌ علما و رونق‌ فضلا معطوف‌ گردانیدوصف‌های‌ مدرسة‌ ترکانیه‌ که‌ از امّهات‌ بقاع‌ کرمان‌ بلکه‌ از معظمات‌ مدارس‌جهان‌ است‌، به‌ علمای‌ دانشور و فضلای‌ دین‌ پرور ممکن‌ داشت‌.

همو از این‌ نکته‌ یاد کرده‌ که‌ شاه‌ شجاع‌ دستور داد تا برخی‌ از کتاب‌های‌ ضالّه‌ رابشویند و البته‌ روشن‌ نکرده‌ که‌ این‌ قبیل‌ کتاب‌ها، چگونه‌ آثاری‌ بوده‌ است‌.

شاه‌ شجاع‌ همچنین‌ کسی‌ را به‌ مکه‌ فرستاد تا «در آن‌ خانقاهی‌ جهت‌ مجاوران‌احداث‌ کند و زمین‌پاره‌ای‌ جهت‌ مرقد شاه‌ شجاع‌ بخرد و دویست‌ هزار دینار جهت‌اخراجات‌ تسلیم‌» آن‌ شخص‌ کرد. بعدها، آن‌ خانقاه‌ را که‌ نزدیک‌ کعبه‌ قرار داشت‌،حظیرة‌ شاه‌ شجاع‌ نامیدند.

حضور علما در دولت‌ شاه‌ شجاع‌ نسبتا چشمگیر است‌. این‌ مسأله‌ افزون‌ برمسألة‌ قضا، به‌ دلیل‌ تمایل‌ شخصی‌ شاه‌ شجاع‌ به‌ عالمان‌ و مسائل‌ علمی‌ است‌. ازجمله‌ عالمانی‌ که‌ نزد وی‌ تقرّب‌ یافت‌، میر سیّد شریف‌ جرجانی‌ بود که‌ شاه‌ هدایای‌فراوانی‌ به‌ وی‌ داده‌ «منصب‌ تدریس‌ مدرسة‌ دارالشفاء که‌ از مستحدثات‌ خود اوبود، به‌ او ارزانی‌ داشت‌».

 

کتاب تاریخ ایران اسلامی

 


دسته ها : تاریخ
بیست و هشتم 5 1385 22:48
X