معرفی وبلاگ
با سلام امیدوارم مطالب این وبلاگ مورد استفاده شما قرار گرفته باشد. باآرزوی موفقیت برای تمامی انسانها التماس دعا (عکس متعلق شهید محمد علی شاهچراغی دانشجوی رشته فیزیک می باشد.)
صفحه ها
دسته
هستی برای ما
خدمات
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 696242
تعداد نوشته ها : 130
تعداد نظرات : 30
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

شهرهای‌ ایران‌ و ویژگی‌های‌ آنها در قرن‌ هشتم‌

 

پیش‌ از این‌، در دفتر دوم‌ این‌ کتاب‌، شرحی‌ از شهرهای‌ ایران‌ و ویژگی‌های‌ آنها براساس‌ کتاب‌ احسن‌ التقاسیم‌ مقدسی‌ که‌ در قرن‌ چهارم‌ تألیف‌ شده‌، ارائه‌ کردیم‌.اکنون‌ بر آنیم‌ تا در قرن‌ هشتم‌ هجری‌ هم‌، بر اساس‌ کتاب‌ نُزْهَه‌ُ القلوب‌ از حمدالله‌مستوفی‌، مروری‌ بر شهرهای‌ ایران‌ و مردمان‌ آنها داشته‌ باشیم‌.

گذشت‌ که‌ در قرن‌ هفتم‌ و هشتم‌، یعنی‌ پس‌ از هجوم‌ مغول‌ به‌ ایران‌، از ایران‌ به‌عنوان‌ ایران‌ زمین‌ یاد می‌شود. این‌ اصطلاحی‌ است‌ که‌ در آثار رشیدالدین‌ فضل‌الله‌وحمدالله‌ مستوفی‌ آمده‌ و نشانگر مرحله‌ای‌ از استقلال‌ ایران‌ است‌. این‌ استقلال‌،بیش‌ از آن‌ که‌ از عراق عرب‌ باشد، از سرزمین‌ توران‌ است‌ که‌ مغولان‌ ایرانی‌ شده‌می‌کوشیدند، ارتباط‌ خود را با آن‌ قطع‌ کنند. در سمت‌ عراق  عرب‌، بغداد برای‌قرن‌ها در حوزه‌ قدرت‌ دولت‌های‌ ایرانی‌ قرار داشته‌ است‌.

مستوفی‌ در کتاب‌ نزهه‌القلوب‌ عنوان‌ قسم‌ دوم‌ کتاب‌ خود را در شرح‌ احوال‌ایران‌ زمین‌ گذاشته‌ است‌. ایران‌ زمین‌ِ مستوفی‌ در این‌ محدوده‌ قرار دارد:

و اما حدود ... ایران‌ زمین‌ را حد شرقی‌ ولایت‌ سند و کابل‌ و صغانیان‌ وماوراءالنهرو خوارزم‌ تا حدود سقسین‌ و بلغار است‌ و حد غربی‌ ولایت‌ نیکسار و سیس‌ و شام‌و حد شمال‌ ولایت‌ آس‌ و روس‌ و مگیر و چرکس‌ و برطاس‌ و دشت‌ خِزِر که‌ آن‌ رانیز دشت‌ قپچاق  خوانند و الان‌ و فرنگ‌ است‌ و فارق  میان‌ این‌ ولایت‌ و ایران‌زمین‌، فلجه‌ اسکندر و بحر خزر است‌ که‌ آن‌ را بحر جیلان‌ و مازندران‌ نیز گویندوحد جنوبی‌ از بیابان‌ نجد است‌ که‌ به‌ راه‌ مکه‌ است‌ و آن‌ بیابان‌ را طرف‌ یمین‌ باولایت‌ شام‌ و طرف‌ یسار با دریای‌ فارس‌ که‌ متصل‌ دریای‌ هند است‌ و پیوسته‌است‌ تا ولایت‌ هند می‌رسد. و اگر چه‌ از این‌ ولایت‌ بیرونی‌ بعضی‌ احیانا درتصرف‌ حکام‌ ایران‌ بودست‌ و چند موضع‌ از آن‌ خود حکام‌ ایران‌ ساخته‌اند، اماچون‌ از این‌ حدود غرض‌ شرح‌ ایران‌ بود، واجب‌ شد از ذکر آنها تجاوز نمود.

مستوفی‌ از عراق  عرب‌ آغاز می‌کند که‌ آن‌ را دل‌ ایران‌ شهر خوانده‌اند. از دید وی‌،اهمیت‌ آن‌ از آنجاست‌ که‌ اولا قبله‌ ایران‌ زمین‌ است‌، دوم‌ آن‌ که‌ قبر امیرمؤمنان‌ درآنجاست‌ و سوم‌ این‌ که‌ مقر خلافت‌ عباسیان‌ بوده‌ است‌! یادآوری‌ این‌ نکته‌ ضروری‌است‌ که‌ آگاهی‌های‌ ارائه‌ شده‌ توسط‌ مستوفی‌ نسبت‌ به‌ برخی‌ از شهرها اندک‌ ونسبت‌ به‌ شهرهایی‌ مفصل‌ است‌. به‌ عنوان‌ نمونه‌، وی‌ از کرمان‌ و نواحی‌ سیستان‌آگاهی‌های‌ کمی‌ به‌ دست‌ داده‌، اما در باره‌ فارس‌ با تفصیل‌ بیشتری‌ سخن‌ گفته‌ است‌.

به‌ هر روی‌، مستوفی‌ پس‌ از شرح‌ کلی‌ در باره‌ ایران‌ زمین‌، بحث‌ جغرافیایی‌ خودرا از وصف‌ شهرهای‌ عراق  عجم‌ و سپس‌ سایر ایالات‌ ایران‌ آغاز می‌کند. ابتدا ازچهار شهر مهم‌ عراق  عجم‌ ضمن‌ شعری‌ این‌ چنین‌ یاد می‌کند:

چهار شهر است‌ عراق  از ره‌ تخمین‌ گویندطول‌ و عرضش‌ صدق درصد بود و کم‌ نبود

اصفهان‌ کاهل‌ جهان‌ جمله‌ مقرند بدان‌در اقالیم‌، چنان‌ شهر معظّم‌ نبود

همدان‌ جای‌ شهان‌ کز قِبَل‌ِ آب‌ و هوادر جهان‌ خوش‌تر از آن‌ بقعه‌ خرّم‌ نبود

قم‌ به‌ نسبت‌ کم‌ از ایناست‌ ولیکن‌ آن‌ نیزنیک‌ نیک‌ ارچه‌ نباشد بد بد هم‌ نبود

معدن‌ مردمی‌ و کان‌ کرم‌ شاه‌ بلادری‌ بود ری‌ که‌ چو ری‌ در همه‌ عالم‌ نبود

 

اصفهان‌: چهار محله‌ و دروازه‌ دارد و هوای‌ او معتدل‌ است‌ و زلزله‌ و بارندگی‌وصاعقه‌ که‌ موجب‌ خرابی‌ باشد، درو کمتر اتفاق  افتد. در آن‌ شهر مدارس‌وخانقاهات‌ و ابواب‌ خیر بسیار است‌. از جمله‌ مدرسه‌ای‌ که‌ خوابگاه‌ سلطان‌ محمدسلجوقی‌ است‌ به‌ محله‌ جلباره‌ ـ جوباره‌ ـ مردمان‌ آنجا سفید چهره‌ و مردانه‌ باشندواکثر سنی‌ و شافعی‌ مذهب‌ و در طاعت‌ درجه‌ تمام‌ دارند اما بیشتر اوقات‌ با هم‌ درمحاربه‌ و نزاع‌ باشند. چهار صد پاره‌ دیه‌ بیرون‌ مزارع‌ که‌ داخل‌ دیه‌ها باشد و این‌دیه‌ها را که‌ مُعْظَم‌ْقرای‌ می‌خوانند از آنهاست‌ که‌ در دیگر ولایت‌ شهر خوانند، زیراکه‌ در هر یک‌ از آن‌ دیه‌ها کما بیش‌ هزار خانه‌ باشد و بازار و مساجد و مدارس‌وخانقاه‌ هست‌ و حمامات‌ دارد.

 

ری‌: گویند سی‌ هزار مسجد و دو هزار و هفتصد و پنجاه‌ مناره‌ در آن‌ بود. اهل‌شهر را بر سر سنگی‌ با هم‌ مخاصمت‌ افتاد، زیادت‌ از صد هزار آدمی‌ به‌ قتل‌ آمدندوخرابی‌ تمام‌ به‌ حال‌ شهر راه‌ یافت‌ و در فترت‌ مغول‌ به‌ کلی‌ خراب‌ شد. و اکثراوقات‌ آنجا فراخی‌ و ارزانی‌ باشد و قحط‌ و غلا از روی‌ ندرت‌ اتفاق  افتد و اهل‌ شهرو اکثر ولایات‌ شیعه‌ اثنا عشری‌اند الاّ دیه‌ قوهه‌ و چند موضع‌ دیگر که‌ حنفی‌ باشند.و در ری‌ اهل‌ بیت‌ بسیار مدفون‌ اند و از اکابر و اولیا آسوده‌اند. طهران‌ قصبه‌ معتبراست‌ وآب‌ و هوایش‌ خوش‌تر از ری‌ است‌. ورامین‌ در ما قبل‌ دیهی‌ بوده‌ و اکنون‌قصبه‌ شده‌. اهل‌ آنجا شیعه‌ اثناعشری‌اند و تکبّر بر طبعشان‌ غالب‌ بود.

 

سلطانیه‌: در این‌ چند سال‌ شهر سلطانیه‌ را انشا فرمودند و دارالملک‌ ایران‌ شد.اکنون‌ چندان‌ عمارات‌ عالی‌ که‌ در آن‌ شهر است‌ که‌ بعد از تبریز در هیچ‌ شهری‌نباشد. مردم‌ آنجا از هر ولایات‌ آمده‌اند و آنجا ساکن‌ شده‌اند، از همه‌ ملک‌ـممالک‌ـو مذاهب‌ هستند و زبانشان‌ هنوز یک‌ رویه‌ نشده‌، اما به‌ فارسی‌ ممزوج‌مایل‌تر است‌.

 

قزوین‌: این‌ شهر از ثغور است‌، جهت‌ آن‌ که‌ پیوسته‌ با دیالمه‌ و ملاحده‌ در محاربه‌بوده‌اند. مردم‌ آنجا بیشتر شافعی‌ مذهب‌اند و در کار دین‌ به‌ غایت‌ صلب‌ و اندکی‌حنفی‌ و شیعی‌ نیز باشند. در آنجا مشهد امام‌زاده‌ حسین‌ پسر امام‌ علی‌ بن‌ موسی‌الرضا و قبر خواجه‌ احمد غزالی‌ است‌.

 

ابهر: غلّه‌ و میوه‌ آن‌ بسیار است‌ و نیک‌ می‌باشد، اما نانش‌ سخت‌ نیک‌ نبود. مردم‌سفید چهره‌ و شافعی‌ مذهب‌ اند اما تملق‌ بر طبیعت‌ ایشان‌ جاری‌ بود. در ظاهر شهرمزار شیخ‌ ابوبکر بن‌ طاهر طیار ابهری‌ است‌.

 

آوه‌: غله‌ و پنبه‌ در آنجا بسیار نیکو بود، اما نانش‌ سخت‌ نیک‌ نبود از میوه‌هاش‌انجیر نیکو بود. مردم‌ آنجا سفید چهره‌ و شیعه‌ و اثناعشری‌اند و در آن‌ مذهب‌ به‌غایت‌ متعصب‌اند و با هم‌ اتفاق  نیکو دارند.

 

ساوه‌: از میوه‌هایش‌ انجیر و سیب‌ و به‌ و انگور مرِ و انار خمرآباد به‌ غایت‌خوب‌ است‌. مردم‌ آنجا و اهل‌ شهر شافعی‌ مذهب‌ پاک‌ اعتقاد باشند و اهل‌ ولایت‌الوسجرد که‌ سنی‌اند تمامت‌ دیه‌ها شیعه‌ اثنا عشری‌ باشد. جو و کاه‌ این‌ ولایت‌ باچهارپایان‌ سازگار نبود تا به‌ مرتبه‌ای‌ که‌ گفته‌اند «کاه‌ قم‌ بهتر از جو ساوه‌». و از مزاراکبار و اولیا تربت‌ شیخ‌ عثمان‌ ساوجی‌ و بر ظاهر آن‌ به‌ جانب‌ شمال‌، مشهد سیدی‌اسحاق  بن‌ امام‌ موسی‌ الکاظم‌ علیه‌السلام‌ است‌.

 

قم‌: از میوه‌هایش‌ انار و فستق‌ ـ پسته‌ ـ و خربزه‌ و انجیر سرخ‌ نیکوست‌ و در آن‌شهر درخت‌ سرو سخت‌ نیکو می‌باشد و مردم‌ آنجا شیعه‌ اثناعشری‌اند و به‌ غایت‌متعصّب‌ و اکثر آن‌ شهر، اکنون‌ خراب‌ است‌، اما باروش‌ بیشتر برجاست‌.

 

کاشان‌: آنجا همچون‌ آوه‌ یخ‌ آب‌ در چاه‌ می‌گیرند تا به‌ هنگام‌ گرما باز می‌گرددواز میوهایش‌ خربزه‌ و انگور نیکوست‌. مردم‌ شیعه‌ مذهب‌اند و اکثرشان‌ حکیم‌وضع‌ و لطیف‌ طبع‌ و در آنجا جهال‌ و بطّال‌ کمتر باشند و از حشرات‌ در آنجا عقرب‌بسیار بود و قتال‌ باشد و گویند که‌ در آنجا غریب‌ را کمتر زخم‌ زنند!

 

تفرش‌: از ارتفاعاتش‌ پنبه‌ و میوه‌ بود و اکثر اوقات‌ آنجا ارزانی‌ بود و مردم‌ آنجاشیعی‌ اثناعشری‌اند.

 

همدان‌: باغستان‌ بسیار دارد و میوه‌اش‌ در غایت‌ ارزانی‌ باشد و غله‌ فراوان‌ خیزداما نانش‌ نیکو نبود و مردم‌ آنجا اکثر معتزله‌ و مشبّهه‌اند. در او مزارات‌ متبرکه‌ مثل‌قبرخواجه‌ حافظ‌ ابوالعلای‌ همدانی‌ و باباطاهر دیوانه‌ و شیخ‌ عین‌القضات‌ وغیره‌است‌.

 

نهاوند: شهری‌ وسط‌ است‌ و هوایش‌ معتدل‌ و آبش‌ از کوه‌ الوند می‌آید و دروباغستان‌ بسیار است‌ و زمینی‌ مرتفع‌ دارد و مردم‌ آنجا اَکرادند و بر مذهب‌ شیعه‌اثناعشریند.

 

یزد: هوایش‌ معتدل‌ است‌ و آبش‌ از کاریزها و قنوات‌. ضیاع‌ بسیار در میان‌ شهرگذرد و مردم‌ بر آن‌ سرداب‌ها و خانه‌ها ساخته‌اند، چنان‌ که‌ بدو فرو باید رفت‌. ازمیوه‌هایش‌ انار به‌ غایت‌ نیکوست‌. مردم‌ آنجا اکثر به‌ مذهب‌ شافعی‌اند.پیشه‌وران‌شان‌ و دست‌ کار ایشان‌ سخت‌ نیکومرد و سلامت‌ رو باشند و عمل‌پیشکار ایشان‌ اکثر به‌ غایت‌ متعجب‌ و متکبّر و طامع‌ و مفسد. اهل‌ آنجا را به‌ سستی‌طبع‌ نسبت‌ کنند.

 

تبریز: شهر اسلامی‌ و قبه‌ الاسلام‌ ایران‌ است‌. چون‌ در عهد مغول‌ آن‌ شهردارالملک‌ گشت‌، کثرت‌ خلایق‌ در آنجا جمع‌ شدند و بر بیرون‌ شهر عمارات‌ کردندتا به‌ مرتبه‌ای‌ که‌ در بر هر دروازه‌ زیادت‌ از اصل‌ شهر آبادانی‌ شد. در بالای‌ شهروزیر سعید خواجه‌ رشیدالدین‌ شهرچه‌ دیگر ساخته‌ و آن‌ را رَبْع‌ِ رشیدی‌ نام‌ کرده‌ودرو عمارات‌ فراوان‌ و عالی‌ آورده‌. مردمش‌ سفید چهره‌ و خوش‌ صورت‌ و متکبّروصاحب‌ نخوت‌ باشند و اکثرشان‌ سنی‌ و شافعی‌ مذهبند و از مذاهب‌ و ادیان‌ دیگربی‌شمارند و درو معاشران‌ به‌ غایت‌ لطیف‌ و شیرین‌ سخن‌ و صاحب‌ جمال‌ هستند.در مقبره‌ الشعراء به‌ سرخاب‌، انوری‌ و خاقانی‌ و ظهیرالدین‌ فاریابی‌ و شمس‌الدین‌سجاسی‌ و فلکی‌ شیروانی‌ و دیگر شعرا مدفونند.

 

اردبیل‌: هوایش‌ در غایت‌ سرد است‌. آبش‌ از کوه‌ سبلان‌ جاریست‌ و نیک‌ گوارنده‌است‌ و اکثر بر مذهب‌ امام‌ شافعی‌اند و مرید شیخ‌ صفی‌الدین‌ اردبیلی‌ علیه‌الرحمه‌اند.

 

مشکین‌ یا پیشگین‌: چون‌ پیشگین‌ گرجی‌ حاکم‌ آنجا شد، بدو معروف‌ گشت‌.هوایش‌ به‌ عفونت‌ مایل‌، جهت‌ آن‌ که‌ شمالش‌ را کوه‌ سبلان‌ مانع‌ است‌. اهل‌ آنجاشافعی‌ مذهب‌اند و بعضی‌ حنفی‌ باشند و بعضی‌ شیعه‌.

 

خوی‌: هوایش‌ به‌ گرمی‌ مایل‌ است‌ و آبش‌ از جبال‌ سلماس‌ می‌آید و به‌ ارس‌می‌ریزد و باغستان‌ بسیار دارد. مردمش‌ سفید چهره‌ و ختای‌ نژاد و خوب‌صورت‌اند و بدین‌ سبب‌، خوی‌ را ترکستان‌ ایران‌ خوانند.

 

مراغه‌: شهری‌ بزرگ‌ است‌ و در ما قبل‌ دارالملک‌ آذربایجان‌ بود. هوایش‌ معتدل‌است‌، به‌ عفونت‌ مایل‌، جهت‌ آن‌ که‌ کوه‌ سهند شمالش‌ را مانع‌. مردمش‌ سفید چهره‌وتُرْک‌وش‌ می‌باشند و بیشتر بر مذهب‌ حنفی‌ می‌باشند و زبانشان‌ پهلوی‌ معرّب‌است‌. بر ظاهر مراغه‌، حکیم‌ خواجه‌ نصیرالدین‌ طوسی‌ به‌ فرمان‌ هولاگوخان‌رصدی‌ بسته‌ است‌ و اکنون‌ خراب‌ است‌.

 

تستر: در تلفظ‌ شستر ـ شوشتر ـ خوانند. هوایش‌ به‌ غایت‌ گرم‌ است‌ و اکثر بهاروتابستان‌ درو باد سموم‌ وزد چنان‌ که‌ به‌ شب‌ نیز آید و بدین‌ سبب‌ بر بام‌ها نیارندخفتن‌. ومردم‌ آنجا اکثر سیاه‌ چهره‌ و لاغر باشند و بر مذهب‌ ابوحنیفه‌ باشند و نیکواعتقاد و سلیم‌ طبع‌ و به‌ خود مشغول‌ و در ایشان‌ هیچ‌ فتنه‌ و فضولی‌ نبود، کم‌ سرمایه‌باشند و در ایشان‌ متمّول‌ به‌ نادر افتد.

 

هویزه‌: شهری‌ وسط‌ است‌ و گرمسیر و هوای‌ او بهتر از دیگر شهرهای‌خوزستان‌. حاصلش‌ غلّه‌ و پنبه‌ و نیشکر بسیار است‌ و درو قوم‌ صابیان‌ بسیارند.

 

شیراز: شهری‌ اسلامی‌ و قبه‌ الاسلام‌ است‌. در عهد عضدالدوله‌ دیلمی‌ آن‌ شهرچنان‌ معمور شد که‌ درو جای‌ لشکرش‌ نماند. در قِبَلی‌ ـ سمت‌ قبله‌ ـ شیراز قصبه‌ای‌ساخت‌ و لشکریان‌ را درو نشاند، فناخسرو گرد خواندی‌ و سوق  الامیر خواندندی‌.اکنون‌ خراب‌ است‌. در این‌ تاریخ‌ خرابی‌ به‌ او راه‌ یافته‌ بود. ملک‌ شرف‌الدین‌ محمودشاه‌ اینجو تجدید عمارت‌ بارو کرد. آبش‌ از قنوات‌ است‌ و بهترین‌ کاریز آن‌ رکن‌آباداست‌ که‌ رکن‌ الدوله‌ حسن‌ بن‌ بویه‌ اخراج‌ کرده‌. مردم‌ آنجا لاغر و اسمر وسنی‌شافعی‌ مذهب‌اند و اندک‌ حنفی‌ و شیعی‌ نیز باشند و درو سادات‌ بزرگ‌ صحیح‌النسب‌اند. اهل‌ آنجا درویش‌ نهاد و پاک‌ اعتقاد باشند. اکثر اهل‌ آنجا در خیرات‌ساعی‌اند و در طاعت‌ و عبادت‌ حق‌ تعالی‌ درجه‌ عالی‌ دارند و هرگز آن‌ مقام‌ از اولیاخالی‌ نبوده‌ است‌ و بدین‌ سبب‌ او را برج‌ اولیا گفته‌اند. اما اکنون‌ مَکْمَن‌ اشقیاست‌.جامع‌ها و خوانق‌ و مدارس‌ و مساجد و ابواب‌ الخیر که‌ ارباب‌ تمول‌ ساخته‌اند بسیاراست‌، همانا از پانصد بقعه‌ درگذرد و بدان‌ موقوفات‌ بی‌شمار، اما از آن‌ کم‌ به‌ منصب‌استحقاق  می‌رسد و اغلب‌ در دست‌ مستأکله‌ است‌. و در آنجا مزارات‌ متبرکه‌ مثل‌امام‌زادگان‌ محمد و احمد ابنی‌ موسی‌ الکاظم‌ علیه‌السلام‌.

 

ابرقوه‌: اول‌ در پای‌ کوهی‌ ساخته‌ بوده‌اند و برکوه‌ می‌گفتندی‌ و بعد از آن‌ برصحرای‌ که‌ اکنون‌ است‌، این‌ شهر کردند. شهری‌ کوچک‌ است‌ و هوای‌ معتدل‌ داردوآبش‌ هم‌ از کاریز است‌. و از مزار اکابر در آنجا طاوس‌الحرمین‌ است‌ و گویند که‌ درابرقوه‌ جهودی‌ ـ یهودی‌ ـ چهل‌ روز اگر بماند، نماند! و در آنجا سروی‌ است‌ که‌ درجهان‌ شهرتی‌ عظیم‌ دارد.

 

کازرون‌: در اصل‌ سه‌ دیه‌ بوده‌ است‌ و چون‌ در اصل‌ سه‌ دیه‌ بوده‌، اکنون‌ نیزعمارت‌ متفرق  بود. هوایش‌ گرم‌ است‌ و آبش‌ از سه‌ کاریز که‌ بدان‌ دیه‌ها منسوب‌است‌. قماش‌ کرباسین‌ از کازرون‌ به‌ همه‌ اطراف‌ برند و سخت‌ بسیار بود. مردم‌ آنجاشافعی‌ مذهب‌اند و در آنجا مزار شیخ‌ ابواسحاق  بن‌ ابراهیم‌ کازرونی‌ است‌ و آن‌حریمی‌ شده‌ است‌.

 

نیشابور: اکنون‌ ام‌البلاد خراسان‌ است‌. دور باروش‌ پانزده‌ هزار گام‌ است‌ و آبش‌ ازقنوات‌ و ینابیع‌ ـ چشمه‌ها ـ و بعضی‌ قنوات‌ ضیاع‌ ـ مزارع‌ ـ در میان‌ شهر گذرد. آب‌رود از کوهی‌ می‌آید که‌ در شمال‌ شرقی‌ نیشابور است‌ و آن‌ کوه‌ به‌ غایت‌ بلند است‌.بر جانب‌ شمال‌ بر قبه‌ کوه‌ به‌ مسافت‌ پنج‌ فرسنگ‌ چشمه‌ای‌ است‌ که‌ چشمه‌ سبزمی‌گویند و آبی‌ شیرین‌ و سبز بیرون‌ می‌آید و امیرچوپان‌ بر لب‌ آن‌ چشمه‌ کوشکی‌ساخته‌ است‌، بر بام‌ کوشک‌ برآیند، میانه‌ چشمه‌ می‌نماید. پارسایان‌ در شب‌ بر کنارچشمه‌ احیا داشته‌اند.

 

سبزوار، بیهق‌ ولایتی‌ و شهرستان‌ آن‌ سبزوار است‌. هوایش‌ معتدل‌ است‌وبازارهای‌ فراخ‌ و خوب‌ دارد و طاقی‌ از چوب‌ بسته‌اند که‌ چهارسوی‌ بازار است‌ به‌غایت‌ محکم‌ و عالی‌. حاصلش‌ غلّه‌ و اندکی‌ انگور باشد و قریب‌ چهل‌ پاره‌ دیه‌ است‌که‌ از توابع‌ دارد و مردم‌ آنجا شیعه‌ اثناعشری‌اند.

 

جرجان‌: هوایش‌ گرم‌ است‌ و متعفّن‌ و آبش‌ از کوه‌، اما چون‌ کوه‌ نزدیکی‌ دارد، درهنگام‌ گرما برف‌ از کوه‌ بیاورند. اهل‌ آنجا شیعه‌ و صاحب‌ مروّت‌ باشند و در اوایل‌عهد اسلام‌ کثرت‌ و غلبه‌ عظیم‌ داشتند. در عهد  مغول‌ قتل‌ عام‌ رفت‌ و اکنون‌ خراب‌است‌ و آنجا مردم‌ اندک‌اند. و از مزار اکابر، تربت‌ محمد بن‌ جعفر الصادق علیه‌السلام‌ و آن‌ مزار به‌ گور سرخ‌ مشهور است‌.

 

ایران‌ِ عصرِ ایلخانی‌ و پاره‌ای‌ از مسائل‌ آن‌

 

نخستین‌ مرحلة‌ شکل‌گیری‌ ایران‌ زمین‌ پس‌ از ساسانیان‌

زمانی‌ که‌ هولاگوخان‌ سلسلة‌ ایلخانی‌ را در ایران‌ تأسیس‌ کرد، این‌ کار را، زیر نظربرادرش‌ منگوقاآن‌ انجام‌ داد که‌ مانند وی‌ از نسل‌ تولوی‌ بوده‌ و در آن‌ زمان‌ خان‌خانان‌ مغول‌ ـ نه‌ ایل  خان‌ یعنی‌ پیرو خان‌ ـ به‌ حساب‌ می‌آمد. به‌ تدریج‌، ایران‌ مانندبسیاری‌ از مناطق‌ دیگر، از مرکزیت‌ مغولان‌ خارج‌ شد واستقلال‌ یافت‌ و فرزندان‌هولاگو در آن‌ به‌ سلطنت‌ رسیدند، بدون‌ آن‌ که‌ از سوی‌ قراقوروم‌ نصب‌ شده‌ باشند.

این‌ وضعیت‌، به‌ تدریج‌ به‌ دشمنی‌ میان‌ خانان‌ مغول‌ که‌ هر کدام‌ در گوشه‌ای‌ ازسرزمین‌های‌ فتح‌ شده‌ زندگی‌ می‌کردند، منتهی‌ شد. در حقیقت‌ مردم‌ و رعایای‌تحت‌ سلطة‌ فرزندان‌ِ جَغْتای‌، جوجی‌، تولوی‌ و اوگدای‌، هر کدام‌ سلسلة‌ مستقل‌خود را که‌ به‌ آن‌ اولوس‌ ـ و در کل‌ اولوس‌ اربعه‌ ـ می‌گفتند، داشتند. در ایران‌،فرزندان‌ تولوی‌ از نسل‌ هولاگو به‌ قدرت‌ رسیدند. هر کدام‌ از اینها، در صورت‌داشتن‌ قدرت‌ْ به‌ حوزة‌ قدرت‌ دیگری‌ حمله‌ می‌کردند. برای‌ نمونه‌، از یک‌ سومغولان‌ ماوراءالنهر یا اولوس‌ جَغْتای‌، به‌ خراسان‌ می‌تاختند، و از سوی‌ دیگر،اولوس‌ جوجی‌ از سوی‌ گرجستان‌ به‌ ایران‌ حمله‌ می‌کردند. در این‌ فضا، ایلخانان‌ایرانی‌ شده‌ یا اولوس‌ تولوی‌، برای‌ دفع‌ این‌ حملات‌، مجبور به‌ لشکرکشی‌ بودند.

این‌ وضعیت‌ احساس‌ خاصی‌ را در ایران‌ به‌ وجود آورد. سرزمین‌ ایران‌ متعلق‌ به‌اولوس‌ هولاگویی‌ شد که‌ در برابر سایر اولوس‌های‌ مغولی‌، برای‌ خود استقلال‌داشت‌. این‌ اولوس‌ باید نام‌ مستقلی‌ که‌ ریشة‌ تاریخی‌ نیز داشته‌ باشد و ایرانیان‌درباری‌ نیز بدان‌ تن‌ دهند، به‌ خود می‌گرفت‌. برای‌ این‌ کار، عنوان‌ کهن‌ ایران‌ یا ایران‌زمین‌ با مرکزیت‌ تبریز به‌ عنوان‌ دارالسلطنه‌ برگزیده‌ شد. پیش‌ از این‌ این‌ دیار، با نام‌ایالت‌های‌ مختلف‌ آن‌ نامیده‌ می‌شد گرچه‌ عناصری‌ مانند زبان‌ فارسی‌ در همة‌ این‌ایالات‌ حضور داشت‌.

این‌ نام‌ تازه‌، ریشه‌ در اعصار تاریخ‌ داشت‌ و نخستین‌ بار بود که‌ پس‌ از زوال‌دولت‌ ساسانی‌، بار دیگر به‌ طور رسمی‌ به‌ کار می‌رفت‌. این‌ بار نیز عنوان‌ ایران‌ درمقابل‌ سرزمین‌ توران‌ قدیم‌ که‌ آن‌ سوی‌ آمو دریا بود، و اکنون‌ اولوس‌ جغتای‌ در آن‌حاکم‌ بود، شکل‌ گرفت‌.

البته‌ نام‌ ایران‌ در دوران‌ اسلامی‌ در شاهنامه‌ فردوسی‌ و حتی‌ برخی‌ از آثارجغرافیایی‌ آمده‌ است‌، اما این‌ تنها به‌ دلیل‌ یک‌ تصور تاریخی‌ از ایران‌ روزگارساسانی‌ است‌، نه‌ این‌ که‌ در قرون‌ نخست‌ اسلامی‌، کشوری‌ با نام‌ ایران‌ وجود داشته‌است‌. فردوسی‌ در حکایت‌ تاریخی‌ و اساطیری‌ خود از ایران‌ یاد می‌کند. اما وقتی‌خواجه‌ رشیدالدین‌ در جامع‌ التواریخ‌ یا مستوفی‌ در تاریخ‌ گزیده‌ و نزهة‌ القلوب‌ از ایران‌زمین‌ سخن‌ می‌گوید، اشاره‌اش‌ به‌ همین‌ کشوری‌ است‌ که‌ به‌ نام‌ ایران‌ در زمانش‌استقلال‌ سیاسی‌ دارد. حتی‌ شبانکاره‌ای‌ هم‌ در مجمع‌ الانساب‌ از تعبیر ایران‌ زمین‌استفاده‌ می‌کند. منطقة‌ تحت‌ سلطة‌ این‌ دولت‌، از عراق  عرب‌ تا هرات‌ و از گیلان‌ تاسواحل‌ خلیج‌ فارس‌ می‌شد. این‌ ایران‌، دست‌ کمی‌ از ایران‌ ساسانی‌ نداشت‌. البته‌جغتائیان‌ نیز مدعی‌ خراسان‌ بودند و چند بار آن‌ را مورد تاخت‌ و تاز قرار دادند.

بدین‌ ترتیب‌ می‌توان‌ نتیجه‌ گرفت‌ که‌ نخستین‌ بار، استقلال‌ سیاسی‌ ایران‌ پس‌ ازروزگار ساسانی‌، در دورة‌ ایلخانان‌ شکل‌ گرفته‌ است‌. این‌ میراثی‌ بود که‌ بعدها به‌صفویان‌ رسید و با تعیین‌ حدود مرزی‌ با آناتولی‌، تعریف‌ مرزی‌ ایران‌ دقیق‌تر شد.

 

خلیفه‌ و سلطان‌

با از بین‌ رفتن‌ خلافت‌ْ در بغداد، مشکل‌ مهمی‌ برای‌ مسلمانان‌ِ سنّی‌ مذهب‌ پیش‌ آمد.آنان‌ برای‌ مدتی‌ خلیفه‌ نداشتند تا آنکه‌ یک‌ نفر در مصر، مدعی‌ شد که‌ از نسل‌عباسیان‌ است‌ و پس‌ از آن‌ که‌ این‌ ادعایش‌ پذیرفته‌ شد، سلسلة‌ عباسی‌ در قاهره‌تجدید حیات‌ شد. این‌ سلسله‌ از خلفا، تحت‌ سیطرة‌ قدرت‌ بی‌چون‌ و چرای‌ سلسلة‌ممالیک‌ که‌ سلطان‌ نامیده‌ می‌شدند، خلافتی‌ کاملا تشریفاتی‌ داشتند. با این‌ حال‌،کمترین‌ نتیجة‌ آن‌ برای‌ اهل‌ سنت‌ آن‌ بود که‌ پس‌ از سه‌ سال‌ و نیم‌ که‌ جهان‌ اسلام‌بدون‌ خلیفه‌ مانده‌ بود، به‌ ظاهر دارای‌ خلیفه‌ شد. خلافت‌ عباسی‌ مصر در سال‌ 923توسط‌ سلطان‌ سلیم‌ عثمانی‌ برافتاد.

در این‌ سوی‌، ایلخانان‌ مغول‌، حتی‌ پس‌ از آن‌ که‌ اسلام‌ آوردند، به‌ هیچ‌ روی‌حاضر به‌ پذیرش‌ سلطة‌ خلیفه‌ نبودند. بنابر این‌، در اینجا مشروعیت‌ سلطان‌ به‌ تأییدخلیفه‌ نبود، بلکه‌ سلطان‌ به‌ اعتبار نیروی‌ سلطانی‌ خود، حکومت‌ می‌کرد. اهل‌ سنت‌در شرق  اسلامی‌، دولت‌ ایلخانان‌ را به‌ رسمیت‌ شناختند و خواجه‌ رشیدالدین‌فضل‌الله‌ به‌ عنوان‌ یک‌ سنّی‌ شافعی‌، سلطان‌ مغول‌ را به‌ عنوان‌ پادشاه‌ اسلام‌، منبع‌زلال‌ لطف‌ یزدانی‌، حضرت‌ خلافت‌ پناهی‌ و سایة‌ لطف‌ اله‌ می‌خواند. این‌ در حالی‌بود که‌ مشروعیت‌ در دولت‌ ایلخانی‌، بستگی‌ کامل‌ به‌ ارتباط‌ نَسَبی‌ با چنگیزخان‌داشت‌. در واقع‌، کسی‌ می‌توانست‌ در این‌ دولت‌ موقعیتی‌ داشته‌ باشد که‌ ثابت‌ کند ازنوادگان‌ چنگیز است‌. در مرحلة‌ پایین‌تر، می‌بایست‌ دختری‌ از شاهدخت‌های‌چنگیزی‌ را به‌ همسری‌ داشته‌ باشد تا با داشتن‌ لقب‌ گورکان‌ ـ به‌ معنای‌ داماد ـ سهمی‌از امتیازات‌ موجود برگیرد.

البته‌ پس‌ از زوال‌ قدرت‌ مغول‌ که‌ زمینة‌ آن‌ با کشته‌ شدن‌ ابوسعید فرزند اولجایتوفراهم‌ شد، برخی‌ از دولت‌های‌ محلی‌ ایران‌ از جمله‌ شاهان‌ آل‌مظفر در فارس‌،خلافت‌ مصر را به‌ رسمیت‌ شناختند، گرچه‌ این‌ اقدام‌ آنها از لحاظ‌ دینی‌ و بریدن‌ ازفرهنگ‌ مغولی‌ اهمیت‌ داشت‌، از لحاظ‌ سیاسی‌ تأثیر شناخته‌ شده‌ای‌ نداشت‌.

اما شیعیان‌ وضعیت‌ دیگری‌ داشتند. آنان‌ از اساس‌ خلافت‌ عباسی‌ را همانندخلافت‌ اموی‌ غاصبانه‌ تلقی‌ کرده‌ و امامت‌ واقعی‌ را متعلق‌ به‌ حضرت‌ مهدی‌علیه‌السلام‌ می‌دانستند. در فقه‌ شیعه‌، فقیه‌ وظایف‌ امام‌ را در دوران‌ غیبت‌ بر عهده‌دارد. در عین‌ حال‌، از روی‌ ضرورت‌ و بنا به‌ مصالح‌، برای‌ جلوگیری‌ از مفاسدبیشتر، یا به‌ قصد خدمت‌ به‌ برادران‌، همکاری‌ با سلطان‌ به‌ویژه‌ اگر عادل‌ باشد،مشروعیت‌ دارد. در این‌ زمان‌ که‌ شیعیان‌ شاهد رشد تشیع‌ بودند و همراهی‌ برخی‌ ازسلاطین‌ مغول‌ نیز به‌ دست‌ آمده‌ بود، با آنها همکاری‌ می‌کردند. این‌ همکاری‌ براساس‌ یک‌ ضرورت‌ بود نه‌ آن‌ که‌ سلطنت‌ آنان‌، از دیدگاه‌ شیعیان‌ مشروعیت‌ واقعی‌داشته‌ باشد.

 

دولت‌ خانقاه‌ یا رواج‌ تصوف‌ در ایران‌

در این‌ کتاب‌، بارها از رشد تصوف‌ سخن‌ گفته‌ایم‌. در اینجا ادامة‌ آنچه‌ را گفته‌ایم‌، پی‌می‌گیریم‌. در واقع‌، از قرن‌ هفتم‌ هجری‌ به‌ این‌ سوی‌، تصوف‌ در تمامی‌ جهان‌ اسلام‌اوج‌ گرفت‌. این‌ اوج‌گیری‌ به‌ ویژه‌ معلول‌ دو عامل‌ مهم‌ بود. نخست‌، اختلافات‌مذهبی‌ به‌ خصوص‌ شافعی‌ و حنفی‌ و اشعری‌ و معتزلی‌ بود که‌ همه‌ را از بحث‌ومناظره‌ و عقل‌گرایی‌ خسته‌ کرده‌ به‌ اندیشه‌های‌ عارفانه‌ و صوفیانه‌ کشانده‌ بود.عامل‌ دوم‌، خشونت‌ها و خونریزی‌ها و جنگ‌های‌ فراوانی‌ بود که‌ همه‌ را منزوی‌کرده‌، به‌ خانقاه‌ متمایل‌ کرده‌ بود. محققی‌ نوشته‌ است‌:

ویژگی‌ بارز تاریخ‌ تصوف‌ این‌ است‌ که‌ تمام‌ طرائق‌ عمدة‌ صوفی‌گری‌، درست‌ دربحبوحة‌ خونریزی‌هایی‌ پدید آمد که‌ خاص‌ جنگ‌های‌ داخلی‌ دوران‌ انقراض‌امپراطوری‌ سلجوقیان‌ و عهد پریشانی‌ و درماندگی‌ مردم‌ در زیر سلطة‌ مغولان‌ بود.

سمبل‌ ظهور و غلبة‌ صوفیان‌، یکی‌ خانقاه‌های‌ فراوان‌ و دیگر، مشایخ‌ بی‌شماری‌ بودکه‌ در سراسر ایران‌ زندگی‌ می‌کردند. در هر نقطه‌ شیخی‌ یافت‌ می‌شد که‌ با حمایت‌مریدان‌ خانقاهی‌ می‌ساخت‌. این‌ خانقاه‌ مشتمل‌ بر محل‌ تجمّع‌ مریدان‌ برای‌ مراسم‌سماع‌، آشپزخانه‌، حمام‌ و گاه‌ مسجد و مدرسه‌ای‌ کوچک‌ بود. پس‌ از مرگ‌ شیخ‌،جسدش‌ در همانجا دفن‌ می‌شد و جانشین‌ او که‌ به‌ انتخاب‌ خود او یا یارانش‌ بود، به‌کارش‌ ادامه‌ می‌داد.

در این‌ زمان‌ْ مشایخ‌ از یک‌ نگاه‌، دو دسته‌ بودند. مشایخ‌ بزرگی‌ که‌ مرده‌ بودندوبنا به‌ اهمیت‌، مزارشان‌، محل‌ زیارت‌ بود و در کنار مزار، حیات‌ خانقاه‌ تضمین‌می‌شد. دوم‌ زندگان‌، که‌ ریاست‌ مریدان‌ را عهده‌دار بودند و به‌ موعظه‌ و نصیحت‌ ازیک‌ سو، وادارة‌ تشکیلات‌ عظیمی‌ که‌ در حول‌ و حوش‌ خانقاه‌ وجود داشت‌، ازسوی‌ دیگر می‌پرداختند. از درون‌ یکی‌ از همین‌ خانقاه‌ها بود که‌ پس‌ از گذشت‌نزدیک‌ به‌ دو قرن‌ از پیدایش‌ آن‌، دولت‌ صفوی‌ پدید آمد.

شگفت‌ آن‌ که‌ خانان‌ مغول‌ و وابستگان‌ آنان‌ نیز به‌ صوفیان‌ علاقه‌مند بودند. این‌اقدام‌ می‌توانست‌ میان‌ مردمی‌ که‌ وابسته‌ به‌ نهاد خانقاه‌ بودند، سخت‌ مفید افتد. مادرِمنگوقاآن‌، هزار بالش‌ نقره‌ ـ هر بالش‌ پانصد مثقال‌ ـ به‌ سیف‌الدین‌ باخِرْزی‌ داد که‌وی‌ از آن‌ مدرسه‌ و مرکزی‌ برای‌ صوفیان‌ در بخارا برپا کند. همان‌ زمان‌،سیورقوتی‌بیگی‌ برای‌ وی‌ خانقاهی‌ در آنجا ساخت‌. به‌ طور طبیعی‌، پس‌ از مرگ‌ وی‌،بارگاهی‌ برای‌ او ساخته‌ شد و فرزندانش‌ تا زمانی‌ دراز، متولی‌ آنجا بودند.ابوالمفاخر باخرزی‌، نوادة‌ سیف‌الدین‌، مجموعه‌ بنایی‌ بر بناهای‌ پیشین‌ افزود و به‌این‌ خانقاه‌ رونق‌ خاصی‌ بخشید.

این‌ داستان‌ در بسیاری‌ از شهرهای‌ ایران‌، به‌ویژه‌ خراسان‌، به‌ طور مرتب‌ تکرارمی‌شد. پیش‌ از آن‌ بر سر مزار احمد جام‌ معروف‌ به‌ ژنده‌ پیل‌ (م‌ 536) همین‌ سیرشکل‌ گرفته‌ بود و پس‌ از آن‌ هم‌ بر سر مزار دیگر مشایخ‌.

غازان‌خان‌ مرتب‌ به‌ زیارت‌ قبور مشایخ‌ صوفیه‌ می‌رفت‌. خواجه‌ رشیدالدین‌نوشته‌ است‌ که‌ «در اوایل‌ حال‌، در خراسان‌ به‌ زیارت‌ مشهد مقدس‌ طوس‌ ـ علی‌ساکنه‌ السلام‌ ـ و تربت‌ سلطان‌ بایزید و ابوالحسن‌ خَرَقانی‌ و شیخ‌ ابوسعید ابوالخیرودیگر اولیای‌ آنجا رفته‌ بود.»

خانقاه‌سازی‌ از سوی‌ غازان‌خان‌ سخت‌ مورد توجه‌ بود. خواجه‌ رشیدالدین‌نوشته‌ است‌ که‌ «به‌ دستورِ خان‌، در ولایت‌ همدان‌ در حدود سفید کوه‌ در دیه‌بوزینجرد خانقاهی‌ معتبر ساخته‌ و املاک‌ بسیار بر آن‌ وقف‌ کرده‌ و صادر و وارد ازآن‌ خیر در آسایشند.» در واقع‌، قبور مشایخ‌ صوفیه‌ همراه‌ با داستان‌هایی‌ که‌ صوفیان‌در بارة‌ آنان‌ و کراماتشان‌ نقل‌ می‌کردند، آنان‌ را به‌ صورت‌ قدیسانی‌ درآورده‌ بود که‌همه‌ را به‌ سوی‌ خود جذب‌ می‌کردند.

این‌ زمان‌ تصوف‌ و تقدسی‌ که‌ مشایخ‌ صوفیه‌ داشتند، تا بدانجا رسیده‌ بود که‌کمتر کسی‌ یافت‌ می‌شد که‌ سخنی‌ بر ضد متصوفه‌ بگوید. قرن‌ هفتم‌ تا دهم‌، قرن‌تصوف‌ و سلطة‌ همه‌ جانبة‌ آن‌ بر جهان‌ اسلام‌ است‌. تنها ندای‌ مخالف‌، از سوی‌برخی‌ از علمای‌ شام‌ بر می‌خواست‌ که‌ آن‌ هم‌ به‌ جایی‌ نمی‌رسید. در میان‌ شیعیان‌ نیزکسانی‌ مخالف‌ تصوف‌ بودند. از آن‌ جمله‌ است‌ مؤلف‌ کتاب‌ تبصرة‌ العوام‌ که‌ کتابش‌ رادر بارة‌ ملل‌ و نحل‌ در اوائل‌ قرن‌ هفتم‌ نگاشته‌ و در آن‌ سخت‌ از صوفیان‌ و مذاهب‌آنان‌ بدگویی‌ کرده‌ است‌. وی‌ در کتاب‌ یاد شده‌، حلاج‌ را ملامت‌ کرده‌ و نوشته‌ است‌که‌ «کتابی‌ کرده‌ است‌ او را بستان‌ المعرفه‌ و طاسین‌ الازل‌ نام‌ نهاده‌، جمله‌ کفر و زندقه‌است‌». وی‌ در بارة‌ دسته‌ای‌ از صوفیان‌ نیز توضیحاتی‌ دارد که‌ خواندنی‌ است‌:

از صوفیان‌ قومی‌ باشند که‌ همت‌ ایشان‌ جز شکم‌ نبود، خرقه‌ها درپوشند و رکوهاو خرقه‌ و سجاده‌ ترتیب‌ دهند و از حرام‌ احتراز نکنند ایشان‌ را نه‌ علم‌ باشد و نه‌دیانت‌، به‌ اطراف‌ عالم‌ می‌گردند از بهر لقمه‌ای‌ و همیشه‌ طالب‌ طعام‌ و رقص‌باشند و چون‌ شکم‌ سیر کردند، روی‌ در روی‌ کنند و حکایت‌ ایشان‌ همه‌ آن‌ بود که‌در فلان‌ شهر، در خانقاه‌، طعام‌های‌ نیکو سازند و سماع‌ و رقص‌ نیکو کنندوصوفیی‌ باشد که‌ در سمرقند بشنود که‌ در مصر خانقاه‌ کرده‌اند، و آنجا لوت‌ِ ـغذای‌ لذیذ ـ بسیار به‌ خلق‌ می‌دهد، از سمرقند قصد مصر کند، هیچ‌کس‌ دون‌همّت‌تر از ایشان‌ نباشد.

در وقفنامة‌ مفصل‌ خواجه‌ رشیدالدین‌ برای‌ ربع‌ رشیدی‌، فصلی‌ خاص‌ به‌ خانقاه‌اختصاص‌ داده‌ شده‌ است‌. برای‌ خانقاه‌، یک‌ نفر شیخ‌، پنج‌ نفر صوفی‌، فراش‌، سقا،بوّاب‌، مشعل‌دارباشی‌ و سرّاجی‌ در نظر گرفته‌ شده‌ که‌ هر یک‌ حقوق  و مزایای‌مستقل‌ خود را دارند. دارالضیافه‌ای‌ هم‌ ویژه‌ خانقاه‌ وجود داشته‌ که‌ محل‌ اطعام‌دراویش‌ ومسکینان‌ بوده‌ است‌. به‌ علاوه‌، در بخش‌ اصلی‌ ربع‌ رشیدی‌، پنج‌ نفرصوفی‌ می‌بایست‌ باشند که‌ هیچ‌ گاه‌ از آنجا به‌ قصد شهرها یا روستاهای‌ دیگر بیرون‌نروند. از جمله‌ در شرایط‌ زندگی‌ آنها آمده‌: «به‌ هیچ‌ وجه‌ نشاید که‌ ایشان‌ و غیرایشان‌ در آنجا آتش‌ و دود کنند، چه‌ خانقاه‌ دود گیرد و نقاشی‌ همه‌ به‌ زیان‌ رود.»

نفوذ مشایخ‌ صوفیه‌ در این‌ زمان‌ تا اندازه‌ای‌ بود که‌ توصیه‌های‌ آنان‌ در باب‌سیاست‌، مورد عمل‌ قرار می‌گرفت‌. زمانی‌ که‌ امیرچوپان‌ خواست‌ تا با سلطان‌ابوسعید از در آشتی‌ درآید، علاءالدولة‌ سمنانی‌ را واسطه‌ قرار داد.

سلاطین‌ و امیران‌ نیز از روی‌ اعتقاد یا جلب‌ حمایت‌ مشایخ‌ صوفیه‌، در کنارمسجد و مدرسه‌ سازی‌، به‌ خانقاه‌ سازی‌ توجه‌ خاصی‌ داشتند. نگاهی‌ به‌ کارنامة‌آل‌کرت‌ در هرات‌، نشان‌ می‌دهد که‌ بیشتر امیران‌ این‌ سلسله‌ یک‌ تا چند خانقاه‌ورباط‌ ـ نوعی‌ زاویه‌ و خانقاه‌ ـ ساخته‌اند.

با همة‌ این‌ احوال‌، پدیدة‌ شگفتی‌ که‌ در تطوّر تصوف‌، به‌ویژه‌ تفاوت‌ آن‌ از پیش‌وپس‌ از حملة‌ مغول‌، به‌ چشم‌ می‌خورد، سیاسی‌ شدن‌ رهبران‌ صوفیه‌ است‌ که‌ طی‌یک‌ روند دویست‌ ساله‌ رخ‌ می‌دهد. از آنجا که‌ خلیفة‌ عباسی‌ از میان‌ رفته‌ و سلطان‌مغول‌ روی‌ کار آمده‌، مشروعیت‌ سیاسی‌ به‌ نوعی‌ به‌ مشایخ‌ صوفیه‌ که‌ تشکیلات‌خانقاهی‌ نیز داشتند، منتقل‌ می‌شود. این‌ پدیده‌ای‌ است‌ که‌ آثار آن‌ را در حرکت‌شیْخیان‌ سربداریه‌، مرعشیان‌ مازندران‌ و صفویان‌ ایران‌ خواهیم‌ دید.

یکی‌ از اساسی‌ترین‌ برنامه‌هایی‌ که‌ در خانقاه‌ اجراء می‌شد، برنامة‌ سَماع‌ صوفیانه‌بود. خواجه‌ رشیدالدین‌ فضل‌الله‌ در نامه‌ای‌ که‌ به‌ فرزندش‌ امیر علی‌ در بارة‌ شیخ‌مجدالدین‌ بغدادی‌ نوشته‌، برنامة‌ کمک‌ مالی‌ غازان‌خان‌ را به‌ خانقاه‌ چنین‌ بیان‌ کرده‌ است‌:

جُمَعات‌ مقرر شده‌ که‌ درین‌ شب‌، سماعی‌ باشد که‌ اکابر و اعیان‌ بغداد حاضرشوند، مشروط‌ بر آن‌ که‌ چون‌ سماع‌ آخر شود، دعای‌ِ بانی‌ که‌ پادشاه‌ غازان‌ است‌ومُسبِّب‌ که‌ این‌ ضعیف‌ است‌، بفرمایند، ان‌ شاءالله‌ در معرض‌ اجابت‌ افتد: آش‌دویست‌ قطعه‌، نان‌ صد من‌، بریان‌ پنجاه‌ قطعه‌، حلاوه‌ هزار قطعه‌، قَوّال‌ یک‌ نفر ده‌دینار، شمع‌ ده‌ عدد، قند سی‌ قطعه‌، عسل‌ هفتاد قطعه‌ و...

 

برآمدن‌ خانقاه‌ شیخ‌ صفی‌الدین‌ اردبیلی‌

شیخ‌ صفی‌الدین‌ اردبیلی‌، یکی‌ از بزرگ‌ترین‌ رهبران‌ صوفیه‌ زمان‌ خویش‌ بود. وی‌شاگرد شیخ‌ زاهد گیلانی‌ (م‌ 700) بود و پس‌ از وی‌ بر مسند خانقاهی‌ وی‌ نشست‌.شیخ‌ صفی‌الدین‌، از زمان‌ ارغون‌ خان‌ در صحنة‌ سیاست‌ نیز ظاهر شد و از آن‌ پس‌،سلاطین‌ مغول‌، به‌ویژه‌ غازان‌خان‌ و وزیرش‌ خواجه‌ رشیدالدین‌، سخت‌ به‌ شیخ‌زاهد و شاگرد وی‌، شیخ‌ صفی‌الدین‌ احترام‌ می‌گذاشتند. غازان‌خان‌ در چند نوبت‌ به‌دیدار شیخ‌ زاهد رفت‌ و یک‌ بار، شیخ‌ زاهد لباس‌ تن‌ خود را به‌ قصدق  تبرّک‌ به‌ وی‌داد.

میراث‌ شیخ‌ زاهد، پس‌ از مرگش‌ به‌ سال‌ 700 هجری‌، به‌ شیخ‌ صفی‌ رسید و اوتوانست‌ دامنة‌ نفوذ خانقاه‌ خود را توسعه‌ دهد. بیشتر هواداران‌ خانقاه‌ شیخ‌ صفی‌ درآذربایجان‌ و گیلان‌ بودند، اما در بیشتر نقاط‌ جهان‌ اسلام‌، به‌ویژه‌ آسیای‌ صغیر،مریدان‌ وی‌ رو به‌ فزونی‌ نهادند. یکی‌ از مریدان‌ وی‌، خواجه‌ رشیدالدین‌ فضل‌الله‌بود که‌ اموال‌ فراوانی‌ از زمین‌ و گاو و گوسفند و روغن‌ و قند و... وقف‌ خانقاه‌ وی‌کرد. زمانی‌ که‌ وزیر به‌ این‌ بزرگی‌، این‌ چنین‌ مرید شیخ‌ صفی‌ باشد، می‌توان‌ حدس‌زد که‌ از توده‌های‌ مردم‌ که‌ گاه‌ رقم‌ آنها را «دوبار هزاران‌ هزار و هشتصد هزار»نوشته‌اند، تا چه‌ اندازه‌ بوده‌ است‌. رشیدالدین‌ به‌ فرزندش‌ احمد که‌ حاکم‌ اردبیل‌بود، نسبت‌ به‌ مراعات‌ حال‌ شیخ‌ صفی‌الدین‌ سفارش‌ کرده‌ بود.

بخشی‌ از روستای‌ کُلْخُوران‌ در نزدیکی‌ اردبیل‌ که‌ زادگاه‌ شیخ‌ صفی‌ بود، توسط‌یَنال‌ خاتون‌ ـ که‌ غازان‌خان‌ به‌ وی‌ داده‌ بود ـ وقف‌ شیخ‌ صفی‌ و فرزندان‌ وی‌ شد. دراین‌ روستا، هنوز هم‌ آثار قبور شماری‌ از بزرگان‌ وابسته‌ به‌ این‌ خاندان‌ وجود دارد.چند سال‌ بعد، اولجایتو، باقی‌ ماندة‌ روستای‌ مزبور را نیز وقف‌ شیخ‌ صفی‌ کرد.

بزرگی‌ شیخ‌ صفی‌الدین‌ در دوران‌ سلطان‌ ابوسعید به‌ اوج‌ خود رسید. وی‌ دراردبیل‌ دستگاه‌ عریض‌ و طویلی‌ داشت‌ و سلطان‌ ابوسعید از تبریز به‌ قصد دیداراوبه‌ این‌ شهر سفر می‌کرد. سلطان‌ ابوسعید در وصف‌ دیدارش‌ با شیخ‌ صفی‌ به‌وزیرش‌ غیاث‌الدین‌ محمد رشیدی‌ می‌گوید:

پادشاهی‌ را پیش‌ من‌ وقعی‌ نمانده‌ است‌... روزی‌ به‌ زیارت‌ شیخ‌ رفتم‌... خود را درعالمی‌ دیدم‌ که‌ صد هزار خلق‌ آنجا موج‌ درهم‌ می‌زدند و مرا در آن‌ عالم‌ به‌ قدرکاهی‌ نمی‌سنجیدند. در آن‌ میانه‌ گفتم‌: نه‌ من‌ پادشاه‌ ابوسعیدم‌؟ گفتند: بلی‌ آنی‌. اماپادشاهی‌ تو در اینجا نگنجد، از برای‌ آن‌ که‌ در این‌ راه‌ چیزی‌ دیگر می‌باید تا وی‌ راوزنی‌ نهند... آنچه‌ من‌ آنجا دیدم‌ بدین‌ عالم‌ نمی‌ماند. از آن‌ سبب‌ این‌ پادشاهی‌ بردلم‌ سرد شده‌ است‌.

به‌ طور معمول‌، هر خانقاه‌، موقوفاتی‌ داشت‌ که‌ از طرف‌ سلطان‌، وزیر یا سایر اعیان‌و اشراف‌ و نیز توده‌های‌ مردم‌ برای‌ آنجا وقف‌ می‌شد. درآمد این‌ موقوفات‌، صرف‌رسیدگی‌ به‌ فقرا، دراویش‌ و نیز مخارج‌ روزانة‌ خانقاه‌ می‌شد. در این‌ میان‌، چندخانقاه‌ اصلی‌ در سراسر کشور ایران‌ وجود داشت‌ که‌ از میان‌ آنها، خانقاه‌ شیخ‌صفی‌الدین‌، یکی‌ از بزرگ‌ترین‌ آنها بود. به‌ همین‌ دلیل‌، برخی‌ خانقاه‌ شیخ‌صفی‌الدین‌ را، ثروتمندترین‌ خانقاه‌ آن‌ روزگار دانسته‌اند.

شیخ‌ صفی‌الدین‌ در اوج‌ اقتدار و عظمت‌ صوفیانه‌، به‌ سال‌ 735، یک‌ سال‌ پیش‌ ازسلطان‌ ابوسعید درگذشت‌ و خانقاه‌ خود را با تمامی‌ موقوفات‌ به‌ فرزندش‌ سپرد.می‌دانیم‌ که‌ پس‌ از گذشت‌ نزدیک‌ به‌ یک‌ صد و هفتاد سال‌، از این‌ خانقاه‌، دولت‌صفوی‌ درآمد و بیش‌ از دو قرن‌، با اقتدار در ایران‌ زمین‌، سلطنت‌ کرد. در حقیقت‌،خانقاه‌ شیخ‌ صفی‌، به‌تدریج‌ از حلقة‌ تصوف‌ خارج‌ شد و به‌ دنبال‌ سیاست‌ رفت‌. ماسیر این‌ تحول‌ را در دفتر آینده‌ که‌ اختصاص‌ به‌ صفویان‌ دارد، دنبال‌ خواهیم‌ کرد.

 

رواج‌ خانقاه‌ و انحلال‌ تمدن‌

پیدایش‌ خانقاه‌، نیاز اجتماعی‌ روزگاری‌ بود که‌ مردم‌ در معرض‌ تهاجم‌ و یورش‌قرار گرفته‌ بودند. در چنین‌ شرایطی‌، مردم‌ در پناه‌ خانقاه‌ها و مشایخ‌، هم‌ جسم‌خویش‌ را از کشتار دشمن‌ محفوظ‌ می‌داشتند و هم‌ از لحاظ‌ روحی‌، در خانقاه‌ آرام‌می‌گرفتند. این‌ را یکی‌ از مهم‌ترین‌ دلایل‌ رواج‌ خانقاه‌سازی‌ در دورة‌ ایلخانان‌دانسته‌ شده‌اند.

از طرفی‌، خلافت‌ و سلطنت‌ اسلامی‌، به‌ طور کلی‌ پناهی‌ برای‌ مردم‌ دیندار است‌و آن‌ هنگام‌ که‌ حکومت‌ در اختیار مُشْرکان‌ مغول‌ قرار می‌گیرد، مردم‌ توجه‌ بیشتری‌به‌ عالمان‌، به‌ ویژه‌ صوفیان‌ که‌ اهل‌ زهد و عبادت‌ هستند، پیدا خواهند کرد. بنابر این‌،در این‌ دوره‌، خانقاه‌ اهمیت‌ بیشتری‌ خواهد یافت‌.

فساد سیاسی‌ و اجتماعی‌ هم‌، عامل‌ دیگری‌ در روی‌ آوردن‌ مردم‌ به‌ اهل‌ خانقاه‌است‌؛ در چنین‌ شرایطی‌، گروهی‌ ـ  حتی‌ به‌ ظاهر ـ می‌بایست‌ اهل‌ تقوا و زهد باشندو مردم‌ تمایلات‌ انسانی‌ و اسلامی‌ و میل‌ به‌ پاکی‌ِ خود را در آنان‌ جستجو کنندوبیابند.

در چنین‌ شرایطی‌، در هر کوی‌ و برزن‌، خانقاهی‌ ساخته‌ می‌شود. اما این‌ تنها یک‌روی‌ سکه‌ است‌. روی‌ دیگر سکه‌، پیامدهای‌ منفی‌ آن‌ است‌. این‌ پیامدها در ارتباط‌ باانگیزها، اندیشه‌ها، اهداف‌ وکارکردی‌ است‌ که‌ در تفکر و عمل‌ صوفیانه‌وجوددارد.

در این‌ باره‌، چندین‌ نقطه‌ نظر قابل‌ توجه‌ در تصوف‌ وجود دارد:

 

1ـ نخست‌ آن‌ که‌ در این‌ نگرش‌، دست‌کم‌ در بیشتر موارد، زهد و ورع‌ و تقوا، به‌مقدار زیادی‌، به‌ گونه‌ای‌ تفسیر می‌شود که‌ با مسؤولیت‌ اجتماعی‌ و درگیر شدن‌ دروظایف‌ سخت‌ زندگی‌، در تعارض‌ قرار می‌گیرد. یعنی‌ انسان‌ِ زاهد به‌ گونه‌ای‌تعریف‌ می‌شود که‌ نباید خود را در اجتماع‌ و سیاست‌ درگیر کند؛ در غیر این‌صورت‌، از زهد خارج‌ می‌شود. یک‌ نویسنده‌ در این‌ باره‌ می‌نویسد:

در حالی‌ که‌ پیشینیان‌، تصوف‌ را غیرت‌ پرهیزکارانه‌، دانسته‌ و این‌ مسأله‌ آنان‌ را به‌مداخله‌ در امور اجتماعی‌ و امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر می‌کشانید و از این‌رهگذر گهگاه‌ با حکومت‌ در می‌افتادند، در قرن‌ چهارم‌، ابو عمرو اسماعیل‌ جُنَیْد(م‌ 366) را می‌بینیم‌ که‌ تصوف‌ را «صبر کردن‌ در تحت‌ امر و نهی‌» تعریف‌ می‌کندو این‌ متضمن‌ رها کردن‌ امور به‌ حال‌ خود و لاقیدی‌ در امور اجتماعی‌ است‌.

در تعریف‌ یک‌ زاهد گفته‌ می‌شود که‌ وی‌ تنها برای‌ نماز جمعه‌ یا نماز میت‌ از خانه‌خارج‌ می‌شد و در تمام‌ روزهای‌ دیگر در خانه‌ می‌ماند. در چنین‌ شرایطی‌، یک‌صوفی‌ِ واقعی‌، چگونه‌ می‌تواند وظایف‌ اجتماعی‌ خود را انجام‌ دهد؟ اگر بیشترمردم‌ به‌ تصوف‌ بگروند، در آن‌ صورت‌ وضعی‌ پیش‌ خواهد آمد که‌ در قرن‌ هشتم‌ونهم‌ هجری‌ به‌ وجود آمد، یعنی‌ تمدن‌ اسلامی‌ گرفتار ورشکستگی‌ شد.

 

2 ـ نکتة‌ دوم‌ آن‌ است‌ که‌، تأثیر آراء و عقاید جبرگونه‌ای‌ که‌ صوفیان‌ رواج‌می‌دادند، در کاهش‌ مسئولیت‌پذیری‌ اجتماعی‌، کمتر از آرای‌ جبری‌گری‌ اهل‌حدیث‌ و سپس‌ اشاعره‌ ـ که‌ اغلب‌ سُنّیان‌ قرن‌ پنجم‌ به‌ بعد را تشکیل‌ می‌دادند ـ نبود.زمانی‌ که‌ این‌ جبری‌گری‌ با مسایل‌ رِزْق  و روزی‌ بهم‌ آمیخته‌ می‌شد، انسان‌ معتقدِ به‌آن‌ را فاقد احساس‌ مسؤولیت‌ برای‌ تلاش‌ بیشتر می‌کرد. فهرستی‌ از این‌ آموزه‌های‌جبرگرایانه‌ از این‌ قرار بود:

«قسمت‌ ازلی‌ بی‌ حضور ما کردند »، «هرکس‌ روزی‌ امروز را دارد و برای‌ فردازحمت‌ می‌کشد، گناه‌ به‌ پایش‌ می‌نویسند»، «روزی‌ به‌ زور و چاره‌، فراوان‌نمی‌شود»، «قسمت‌ هر کس‌ دو هزار سال‌ پیش‌ از تولد معین‌ شده‌» و بالاخره‌ به‌ قول‌وَهْب‌ بن‌ وَرْد «اگر آسمان‌ مس‌ شود و زمین‌ سرب‌ و غم‌ روزی‌ خورم‌، خویش‌ رامشرک‌ دانم‌».

برای‌ روشن‌ شدن‌ معنای‌ توکّل‌ در نظر صوفیان‌ نیز این‌ حکایت‌ جالب‌ می‌نماید که‌فردی‌ صوفی‌ در دجله‌ افتاد. رهگذری‌ وی‌ را دید ودانست‌ که‌ شنا نمی‌داند. پرسید:آیا می‌خواهی‌ کسی‌ را بفرستم‌ که‌ نجاتت‌ دهد؟ درویش‌ گفت‌: نه‌؛ پرسید: پس‌می‌خواهی‌ غرق  شوی‌؟ گفت‌: نه‌، پرسید: پس‌ چه‌ می‌خواهی‌؟ گفت‌: آن‌ می‌خواهم‌که‌ او بخواهد!

 

3 ـ در کنار این‌ مسأله‌، باید توجه‌ داشت‌ که‌ بیشتر فرقه‌های‌ صوفیه‌، علم‌ اکتسابی‌را عین‌ جهل‌ می‌شمردند و می‌کوشیدند تا با یافتن‌ِ حقایق‌ به‌ صورت‌ وجدانی‌ و به‌دست‌ آوردن‌ علم‌ درونی‌ و لَدُنّی‌، به‌ مقامات‌ عالیه‌ برسند. آنان‌ تحصیل‌ در مدرسه‌ راعیب‌ شمرده‌ و تنها راه‌ دریافت‌ حقائق‌ را، درک‌ حضوری‌ آن‌ از طریق‌ تصفیة‌ نفس‌می‌دانستند. به‌طور یقین‌، نمی‌توان‌ انکار کرد که‌ فسادِ نفس‌، مانع‌ مهمی‌ از درک‌بسیاری‌ از معارف‌ِ الهی‌ است‌، اما آموزش‌ و تحصیل‌ راهی‌ است‌ که‌ خود قرآن‌ برای‌انتقال‌ آیات‌ الهی‌ به‌ انسان‌ درپیش‌ گرفته‌ است‌. به‌ همین‌ دلیل‌ بود که‌ خانقاه‌ جای‌مدرسه‌ را گرفت‌ و به‌ جای‌ وعظ‌ و خطابه‌ و نماز، مجلس‌ سَماع‌ و قوّالی‌ و غزل‌خوانی‌ رایج‌ شد.

 

4 ـ یکی‌ دیگر از آموزه‌های‌ِ بسیاری‌ از فرقه‌های‌ صوفی‌، آن‌ است‌ که‌ عمل‌خارجی‌ انسان‌ مثل‌ خواندن‌ نماز و انجام‌ روزه‌ ارزش‌ چندانی‌ ندارد. آنچه‌ اهمیت‌دارد، تنها توجه‌ به‌ باطن‌، تصفیة‌ درون‌ و خواندن‌ اوراد و اذکاری‌ است‌ که‌ باید درمواقع‌ مخصوص‌ انجام‌ داد. آنان‌ فقیهان‌ را عالمان‌ قِشْری‌ می‌دانستند، چرا که‌ به‌ظواهر اهمیت‌ می‌دهند؛ چیزی‌ که‌ برای‌ آنان‌ اهمیت‌ داشت‌، تصفیة‌ باطن‌ انسان‌ بودو شگفت‌ آن‌ که‌ راه‌ رسیدن‌ به‌ یک‌ باطن‌ خوب‌ و مهذَّب‌، آن‌ بود که‌ قُطْب‌ ـ بزرگ‌صوفیان‌ ـ بیان‌ می‌کرد و اینها چیزی‌ جز اوراد و اذکار خودساختة‌ اقطاب‌ صوفیه‌نبود و هیچ‌ پشتوانة‌ دینی‌ و فقهی‌ نیز نداشت‌. درست‌ به‌ خاطر همین‌ آموزه‌ بود که‌خانقاه‌ جای‌ مسجد را گرفت‌.

 

 

کتاب تاریخ ایران اسلامی

 

 

 


دسته ها : تاریخ
بیست و هشتم 5 1385 22:47
X