معرفی وبلاگ
با سلام امیدوارم مطالب این وبلاگ مورد استفاده شما قرار گرفته باشد. باآرزوی موفقیت برای تمامی انسانها التماس دعا (عکس متعلق شهید محمد علی شاهچراغی دانشجوی رشته فیزیک می باشد.)
صفحه ها
دسته
هستی برای ما
خدمات
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 696230
تعداد نوشته ها : 130
تعداد نظرات : 30
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

شعر و ادب‌ فارسی‌ در دوران‌ حمله‌ مغول‌

 

ادبیات‌ فارسی‌ در دوران‌ حمله‌ مغول‌

یورش‌ مغول‌ از سال‌ 617 آغاز شد و در سال‌ 656 بغداد سقوط‌ کرد و دولت‌ ایلخانی‌در ایران‌ زمین‌ پا گرفت‌. در طی‌ این‌ چهل‌ سال‌، اوضاع‌ ایران‌ در آشفتگی‌ کامل‌ بودوهیچ‌ دولتی‌ استقرار نداشت‌. عدم‌ وجودِ دولتی‌ که‌ به‌ نوعی‌ حامی‌ ادب‌ و شعر باشد،ضربه‌ بزرگی‌ به‌ پیشرفت‌ ادب‌ فارسی‌ در این‌ روزگار بود. در عین‌ حال‌، دولت‌های‌کوچکی‌ که‌ به‌ نوعی‌ باج‌گذار دولت‌ ایلخانی‌ شده‌ و از نابودی‌ نجات‌ یافته‌ بودند، دراین‌ راه‌ قدم‌های‌ شایسته‌ای‌ برداشتند.

به‌ علاوه‌، خراسان‌، همواره‌ مرکز رشدِ ادبیات‌ فارسی‌ بود و این‌ خطّه‌، در حمله‌مغول‌ بیشترین‌ صدمه‌ را دید. این‌ نیز، مانع‌ مهمی‌ بر سر راه‌ رشد شعر وادب‌بود.

همچنین‌ حمله‌ مغول‌، سبب‌ پراکندگی‌ و آوارگی‌ شمار زیادی‌ از عالمان‌ و ادیبان‌شد. این‌ از یک‌ جهت‌ در لطمه‌ زدن‌ به‌ ادبیات‌ دینی‌ و مردمی‌ در ایران‌ مؤثر بود؛ اما ازسوی‌ دیگر، سبب‌ شد تا زبان‌ فارسی‌ در غرب‌ ایران‌ و آسیای‌ صغیر، و سپس‌ هندتوسعه‌ یابد.

نباید این‌ نکته‌ را از نظر پنهان‌ داشت‌ که‌ حمله‌ مغول‌، سبب‌ از میان‌ رفتن‌ آثارگذشته‌ شد؛ با این‌ حال‌، بسیاری‌ توانستند خود را دور از دسترس‌ مغولان‌ قرار داده‌وآرامشی‌ برای‌ آفرینش‌ ادبی‌ دست‌ و پا کنند. به‌ علاوه‌، در جریان‌ تشکیل‌ دولت‌ایلخانی‌، به‌ سرعت‌ اوضاع‌ رو به‌ آرامی‌ رفت‌ و نسلی‌ از عالمان‌ وادیبان‌ پیش‌ ازحمله‌، فعّالانه‌ وارد صحنه‌ شدند و دست‌ به‌ تولیدات‌ فرهنگی‌ زدند. شاهد آن‌ آثاری‌است‌ که‌ از همان‌ دوره‌ برای‌ امروز ما برجای‌ مانده‌ است‌.

بخش‌ مهم‌ شعر این‌ روزگار، پیش‌ و پس‌ از حمله‌ مغول‌، شعر تصوف‌ است‌. به‌همین‌ دلیل‌، غزل‌ در این‌ دوره‌ اوج‌ گرفت‌ که‌ و محتوای‌ آن‌ نیز چیزی‌ جز بیان‌ مفاهیم‌صوفیانه‌ به‌ زبان‌ شاعرانه‌، بر مِحْوَرِ عِشْق‌ نیست‌. از این‌ زمان‌، نثرهای‌ فارسی‌صوفیانه‌ نیز بسیار برجای‌ مانده‌ است‌.

 

کمال‌ اسماعیل‌ اصفهانی‌

یکی‌ از شاعران‌ این‌ دوره‌، کمال‌الدین‌ اسماعیل‌ اصفهانی‌ (مقتول‌ به‌ سال‌ 635) است‌که‌ به‌ خلاّق  المعانی‌ شهرت‌ دارد. وی‌ مدتی‌ در پی‌ مدیحه‌سرایی‌ شاهان‌ بود تا آن‌ که‌اوضاع‌ درهم‌ ریخت‌ و کارش‌ پیشرفتی‌ نکرد. وی‌ که‌ در اصفهان‌ مقیم‌ بود، هر روزدر این‌ شهر، ناظر درگیری‌ حنفیان‌ و شافعیان‌ در دو محله‌ دردشت‌ و جوباره‌ بود.کمال‌الدین‌ که‌ از این‌ خشونت‌ها سخت‌ آزرده‌ خاطر گشته‌ بود، ضمن‌ شعری‌ چنین‌سرود:

تا که‌ دردشت‌ هست‌ و جوباره‌نیست‌ از کوشش‌ و کشش‌ چاره‌

ای‌ خداوند هفت‌ سیاره‌پادشاهی‌ فِرِست‌ خونخواره‌

تا که‌ دردشت‌ را چو دشت‌ کندجوی‌ خون‌ آورد ز جوباره‌

عدد مردمان‌ بیفزایدهر یکی‌ را کند دو صد پاره‌

نفرین‌ وی‌ به‌ سرعت‌ گیرا شد. در سال‌ 633 اوکتای‌قاآن‌ به‌ اصفهان‌ وارد شد و به‌ قتل‌عام‌ مردم‌ این‌ شهر پرداخت‌. کمال‌ اسماعیل‌ نیز در اثر یک‌ اتفاق ، گرفتار مغولان‌گشت‌ و کشته‌ شد. پیش‌ از آن‌، چون‌ به‌ چشم‌ خویش‌، قتل‌ عام‌ مردم‌ شهر را دید،چنین‌ سرود:

کس‌ نیست‌ که‌ تا بر وطن‌ خود گریدبر حال‌ تباه‌ِ مردم‌ بد گرید

دی‌ بر سر مرده‌ای‌ دو صد شیون‌ بودامروزْ یکی‌ نیست‌ که‌ بر صدْ گرید

اشعاری‌ که‌ از وی‌ برجای‌ مانده‌، جدای‌ از آنچه‌ در مدح‌ و ستایش‌ شاهان‌ است‌،اشعاری‌ است‌ عاشقانه‌، آن‌ هم‌ از زاویه‌ سوز و گداز. عشق‌ در دید او دردی‌درمان‌ناپذیر است‌ که‌ تنها چاره‌ آن‌ مرگ‌ است‌:

امشب‌ زغمت‌ میان‌ خون‌ خواهم‌خفت‌وز بستر عافیت‌ برون‌ خواهم‌ خفت‌

باور نکنی‌ خیال‌ِ خود را بفرست‌تا درنگرد که‌ بی‌تو چون‌ خواهم‌ خفت‌

 

فریدالدین‌ محمد عطّار نیشابوری‌

عطّار یکی‌ از عارفان‌ و شاعران‌ برجسته‌ قرن‌ ششم‌ که‌ در سنی‌ قریب‌ هشتاد سال‌، به‌سال‌ 618 در نیشابور به‌ دست‌ مغولان‌ کشته‌ شد. وی‌ از کودکی‌ شیفته‌ صوفیان‌نیشابور بود و چنان‌ که‌ خود نوشته‌ است‌: «در کودکی‌ باد دوستی‌ این‌ طایفه‌ در دلم‌موج‌ می‌زد». با این‌ حال‌، شغل‌ عطّاری‌ خود را که‌ همان‌ داروفروشی‌ و داروسازی‌امروز است‌، حفظ‌ کرد.

عطار، که‌ گفته‌اند اصل‌ وی‌ از روستای‌ کَدْکَن‌ بود، در شهر نیشابور که‌ یکی‌ ازپررونق‌ترین‌ شهرهای‌ شرق  اسلامی‌ در علم‌ و دانش‌ است‌، بالید و در عین‌ حفظ‌شغل‌ِ اصلی‌ خود، با دانش‌ فلسفه‌ و عرفان‌ و فقه‌ آشنا گشت‌ و در مدارس‌ فراوان‌ این‌شهرْ نزد استادان‌ مشهور آن‌ روزگار به‌ تحصیل‌ پرداخت‌. در این‌ میان‌، وی‌ به‌ تصوف‌علاقه‌مند شد و مانند دیگر صوفیان‌، از فلسفه‌ ابراز تنفر کرد. او در اشعاری‌ که‌ درکتاب‌ مصیبت‌ نامه‌ سروده‌، می‌گوید:

مردِ دین‌ شو، محرم‌ِ اسرار گردوز خیال‌ فلسفی‌ بیزار گرد

نیست‌ از شرع‌ نبی‌ِّ هاشمی‌دورتر از فلسفی‌ یک‌ آدمی‌

شرع‌ْ فرمان‌ِ پیمبر کردنست‌فلسفی‌ را خاک‌ بر سر کردنست‌

علم‌ جز بَهْر حیات‌ِ خود مدان‌وز «شفا» خواندن‌ نجات‌ خود مدان‌

مقصودش‌ از شفا خواندن‌، تحصیل‌ کتاب‌ شفا از ابوعلی‌ سیناست‌. در باور عطار،جدای‌ از عقاید عرفانی‌اش‌، مشتی‌ اصطلاحات‌ فلسفی‌ که‌ مانند وحی‌ مُنْزَل‌ موردقبول‌ فلاسفه‌ بود، دین‌ را از حالت‌ طبیعی‌ خود خارج‌ کرده‌ بود. از همین‌ روست‌ که‌دین‌ خود را همان‌ «دین‌ پیرزنان‌» می‌داند.

بگویم‌ اعتقاد خویش‌ با تواگرچه‌ کی‌ شود این‌ پیش‌ با تو

همان‌ مذهب‌ که‌ مشتی‌ پیرزن‌ راست‌مرا آن‌ مذهبست‌ اینک‌ سخن‌ راست‌

جدای‌ از مطالب‌ِ علمی‌ و آنچه‌ که‌ مربوط‌ به‌ عرفان‌ِ نظری‌ است‌، سرمایه‌ اصلی‌ عطار،داستان‌ها و قصه‌های‌ رایج‌ میانه‌ صوفیان‌ است‌ که‌ در دو بخش‌ داستانی‌ و تاریخی‌ ـویا به‌ عبارت‌ بهتر شبه‌ تاریخی‌ ـ جای‌ می‌گیرد. بخش‌ داستانی‌، همان‌ تمثیلات‌وداستان‌های‌ کِنایی‌ است‌ که‌ ابزاری‌ برای‌ بیان‌ معارف‌ بوده‌ و استفاده‌ از آنها میان‌صوفیان‌، رواجی‌ کامل‌ داشته‌ است‌؛ چنان‌ که‌ بعدها مولوی‌ نیز فراوان‌ از آنها بهره‌برد. بخش‌ دوم‌، داستان‌های‌ مربوط‌ به‌ صوفیان‌ِ بنام‌ است‌ که‌ عطار بسیاری‌ از آنها رادر کتاب‌ تَذْکِرَه‌ُ الاولیاء فراهم‌ آورده‌ است‌. بیشتر این‌ قصه‌ها، محتَوی‌ِ کرامات‌ِ مشایخ‌صوفیه‌ است‌ که‌ به‌ طور عادی‌ قابل‌ تجربه‌ و قبول‌ عقل‌ عادی‌ نیست‌.

عطار، یک‌ عارف‌ سنّی‌ مذهب‌ است‌ که‌ در قیاس‌ با بسیاری‌ از عارفان‌ دیگر،ارادتش‌ به‌ خلفای‌ِ نخستین‌ بیشتر بوده‌ و البته‌ نسبت‌ به‌ امیرمؤمنان‌ علیه‌السلام‌ نیز،کمال‌ عشق‌ و ارادت‌ را دارد.

کار اصلی‌ عطّار، سرودن‌ شعر آن‌ هم‌ شعری‌ است‌ که‌ در خدمت‌ تصوف‌ و عرفان‌است‌. وی‌ مجموعه‌های‌ چندی‌ را تدوین‌ کرده‌ که‌ عبارت‌ است‌ از: خسرونامه‌،مُختارنامه‌، الهی‌ نامه‌، اسرار نامه‌، مصیبت‌ نامه‌، منطق‌ الطّیر و دیوان‌ قصاید و غزلیات‌  که‌نزدیک‌ به‌ چهارهزار بیت‌ است‌. مختار نامه‌ مجموعه‌ رباعیات‌ اوست‌. کتاب‌ تذکره‌الاولیاء نیز شرحی‌ از احوال‌ مشایخ‌ صوفیه‌ است‌. بنابراین‌، او چندین‌ اثر منظوم‌ ویک‌ اثر منثور دارد.

بخش‌ عمده‌ دیوان‌ عطار، غزلیات‌ اوست‌ که‌ بیشتر اشعاری‌ در وصف‌ معشوق  ازلحاظ‌ ظاهری‌ ـ در وصف‌ لب‌ و خال‌ و ابرو و... ـ و بهانه‌ای‌ برای‌ بیان‌ عشق‌ حقیقی‌وابعاد معنوی‌ آن‌ است‌. همچنین‌ مضامین‌ عرفانی‌ مانند فنا و بقا و دیگر مسائل‌عرفان‌ نظری‌ سخت‌ مورد توجه‌ وی‌ قرار داشته‌ است‌.

کتاب‌ تذکره‌ الاولیاء شرح‌ حال‌ هفتاد و دوتن‌ از بزرگان‌ اسلام‌ و مشایخ‌ صوفیه‌است‌ که‌ بخش‌ نخست‌ آن‌ در باره‌ پیشینیان‌ است‌. نخستین‌ آنها امام‌ صادق علیه‌السلام‌ وآخرین‌ آنها منصور حَلاّج‌ است‌. در بخش‌ دوم‌ که‌ در آن‌ ترتیب‌ تاریخی‌چندان‌ رعایت‌ نشده‌، بیشتر شرح‌ حال‌ِ مشایخ‌ متأخر صوفیه‌ آمده‌ و از جمله‌ شرحی‌از امام‌ باقر علیه‌السلام‌ نیز در آن‌ آمده‌ است‌. در هر شرح‌ِ حال‌، تعدادی‌ حکایت‌وداستان‌ از زندگی‌ آن‌ شخص‌ گفته‌ می‌شود. این‌ نوع‌ِ نگارش‌ در میان‌ صوفیان‌ درعربی‌ و فارسی‌ رواج‌ داشت‌ که‌ یک‌ نمونه‌ آن‌ همان‌ طبقات‌ الصوفیه‌ خواجه‌ عبدالله‌انصاری‌ است‌.

بسیاری‌ از حکایاتی‌ که‌ عطار در این‌ کتاب‌ آورده‌، بعدها مورد طعن‌ و استهزای‌مخالفان‌ صوفیه‌ قرار گرفته‌ است‌، زیرا به‌ قدری‌ شگفت‌انگیزاند که‌ باور کردن‌ آنها،حتی‌ برای‌ انسان‌های‌ ساده‌لوح‌ نیز دشوار است‌. وی‌ در باره‌ احمد خضرویه‌می‌نویسد:

آن‌ جوانمردِ راه‌، آن‌ پاکبازِ درگاه‌، آن‌ متصرف‌ِ طریقت‌... در ریاضت‌ مشهور بودودر کلمات‌ عالی‌ مذکور بود و صاحب‌ تصنیف‌ بود و هزار مرید داشت‌ که‌ هرهزار بر آب‌ می‌رفتند و بر هوا می‌پریدند.

نیز در باره‌ سمنون‌ محب‌ نوشته‌ است‌:

نقل‌ است‌ که‌ چون‌ به‌ حجاز رفت‌، اهل‌ فَیْد او را گفتند: ما را سخن‌ بگوی‌. بر منبرشد و سخن‌ می‌گفت‌. مُسْتَمِع‌ نیافت‌. روی‌ به‌ قنادیل‌ کرد که‌ با شما می‌گویم‌ سخن‌محبت‌. در حال‌، آن‌ قنادیل‌ بر یکدیگر می‌آمدند و پاره‌ شدند. نقل‌ است‌ که‌ یک‌روز در محبت‌ سخن‌ می‌گفت‌. مرغی‌ از هوا فرود آمد و بر سر او نشست‌، پس‌ بردست‌ او نشست‌، پس‌ بر کنار او نشست‌، پس‌ از کنار بر زمین‌ نشست‌. پس‌ چندان‌منقار بر زمین‌ زد که‌ خون‌ از منقار او روان‌ شد، پس‌ بیفتاد و برآمد.

تذکره‌ الاولیاء سرشار از این‌ داستان‌هاست‌. در عین‌ حال‌، نکات‌ اخلاقی‌ و عرفانی‌بسیار زیادی‌ دارد که‌ باید حساب‌ آنها را از این‌ داستان‌های‌ ساختگی‌ جدا کرد.می‌توان‌ گفت‌ که‌ آن‌ داستان‌ها، از اساس‌ برای‌ مقاصدی‌ خاص‌ ساخته‌ شده‌ است‌.

الهی‌ نامه‌ او که‌ جمعا 6511 بیت‌ است‌، پس‌ از مقدماتی‌ در وصف‌ حضرت‌ رسول‌صلی‌الله‌ علیه‌ و اله‌ ویارانش‌، پاسخ‌ پدری‌ است‌ به‌ درخواست‌های‌ شش‌ فرزندش‌،که‌ هر کدام‌ چیزی‌ مانند دخترِ پریان‌، جادو، جام‌ِ جم‌، آب‌ِ حیات‌، انگشتری‌ِ سلیمان‌و کیمیا، از وی‌ طلب‌ کرده‌اند.

منطق‌ الطیر اثر معروف‌ عطار، شرح‌ حال‌ مرغانی‌ است‌ که‌ با یکدیگر اجتماع‌ کرده‌در صدد یافتن‌ پادشاهی‌ برای‌ خویش‌اند. هُدْهُدْ آنها را به‌ سوی‌ سیمرغ‌ راهبری‌ کرد.پس‌ از آن‌ که‌ حرکت‌ به‌ سوی‌ مقصد را آغاز کردند، هر کدام‌ به‌ گونه‌ای‌ در میان‌ راه‌جان‌ باختند. در نهایت‌ سی‌ مرغ‌ به‌ مقصد رسیدند و تازه‌ خود را یافتند و دریافتند که‌طالب‌ و مطلوب‌ یکی‌ بوده‌ است‌. این‌ مراحل‌، در واقع‌ بیان‌ مراحل‌ سیر و سلوک‌ الی‌الله‌ است‌. این‌ حکایت‌، در درازای‌ بیش‌ از چهارهزار و چهارصد بیت‌ بیان‌ ارائه‌ شده‌است‌. بسیاری‌ از این‌ حکایات‌ که‌ توسط‌ عطار بازسازی‌ شده‌، پیش‌ از وی‌ نیز درمیان‌ صوفیان‌ رواج‌ داشته‌ است‌.

من‌ زبان‌ِ نطق‌ِ مرغان‌ سر به‌سربا تو گفتم‌ فهم‌ کن‌ ای‌ بی‌خبر

در میان‌ِ عاشقان‌ مرغان‌ درندکز قفس‌ پیش‌ از اجل‌ در می‌پرند

جمله‌ را شرح‌ و بیانی‌ دیگر است‌زآنکه‌ مرغان‌ را زبانی‌ دیگر است‌

پیش‌ سیمرغ‌ آن‌ کسی‌ اکسیر ساخت‌کو زبان‌ جمله‌ مرغان‌ شناخت‌

عطار به‌ عنوان‌ یک‌ صوفی‌ و عارف‌، اهل‌ داشتن‌ مذهب‌، به‌ معنای‌ تعلق‌ خاطر به‌مذهبی‌ خاص‌ و اصرارِ بر آن‌ نیست‌. این‌ چیزی‌ است‌ که‌ صوفیان‌ نام‌ آن‌ را تعصّب‌می‌نهند و از آن‌ پرهیز دارند. در روزگار وی‌، هم‌ شیعیان‌ و سنیان‌ به‌ طور دائم‌ در باره‌حقانیت‌ امیرمؤمنان‌ علیه‌ الصلاه‌ و السلام‌ و ابوبکر سخن‌ می‌گفتند و عطار این‌مباحثه‌ را به‌ تعصب‌ مذهبی‌ تعبیر می‌کند:

الا ای‌ در تعصّب‌ جانْت‌ رفته‌گناه‌ِ خلق‌ با دیوانت‌ رفته‌

دلی‌ از ابلهی‌ پر زرق  و پر مکرگرفتار علی‌ ماندی‌ و بوبکر

گهی‌ این‌ یک‌ بود نزد تو مقبول‌گهی‌ آن‌ یک‌ بود از کار معزول‌

گرین‌ بهتر ور آن‌ بهتر ترا چه‌که‌ تو چون‌ حلقه‌ای‌ بر در تراچه‌

همه‌ عمر اندرین‌ محنت‌ نشستی‌ندانم‌ تا خدا را کی‌ پرستی‌

یقین‌ دانم‌ که‌ فردا پیش‌ حلقه‌یکی‌ گردند هفتاد و دو فرقه‌

چه‌ گویم‌ گر همه‌ زشت‌ ار نِکُویندچو نیکو بنگری‌، جویای‌ اویند

عطار در سال‌ 618 در جریان‌ حمله‌ مغولان‌ به‌ نیشابور کشته‌ شد. مغولان‌ که‌ درحصار شهر نیشابور، تغارجار گورکان‌، داماد چنگیز را از دست‌ داده‌ بودند، وحشیانه‌به‌ شهر یورش‌ برده‌ درماه‌  صفر سال‌ یادشده‌، بجز چند صد پیشه‌ور را که‌ به‌مغولستان‌ بردند، بقیه‌ مردم‌ نیشابور را کشتند که‌ عطّار نیر در آن‌ میان‌ کشته‌ شد.

 

جلال‌الدین‌ مولوی‌

یکی‌ از معروف‌ترین‌ شاعران‌ عارف‌ ایرانی‌، جلال‌الدین‌ مولوی‌ بلخی‌ (604 ـ 672)فرزند بهاء وَلَد است‌. بهاءولد از مشایخ‌ صوفیه‌ ماوراءالنهر و از شاگردان‌ نجم‌الدین‌کبری‌ (540 ـ 618) بود. وی‌ به‌ دنبال‌ اختلاف‌ با سلطان‌ محمد خوارزمشاه‌، همراه‌ باخانواده‌ وشماری‌ از یارانش‌ در حوالی‌ سال‌های‌ 609 ـ 610 از مشرق  بیرون‌ آمدودر غرب‌ به‌ آسیای‌ صغیر پناه‌ برد. خود وی‌ در سخنانی‌ که‌ در روزهای‌ آخر ایرادکرد، گفت‌ به‌ خاطر حمله‌ مغولان‌ منطقه‌ را ترک‌ می‌کند. بهاءولد مریدان‌ بسیاری‌داشت‌ و زمانی‌ که‌ حرکت‌ کرد، سیصد شتر کتاب‌های‌ نفیس‌ و اسباب‌ خانه‌ اوواطرافیانش‌ را حمل‌ می‌کردند. او ابتدا به‌ بغداد و سپس‌ به‌ مکه‌ رفت‌ و در نهایت‌ به‌دعوت‌ یکی‌ از سلاطین‌ سلجوقی‌ آسیای‌ صغیر، در قونیه‌ سکونت‌ گزید تا آن‌ که‌ به‌سال‌ 628 یا 631 درگذشت‌.

در این‌ زمان‌ مولوی‌، هنوز از نظر علمی‌، آماده‌ برای‌ جانشینی‌ پدر نبود. با این‌همه‌، مریدان‌ پدرش‌ از وی‌ خواستند تا بر مسند پدر برای‌ درس‌ و وَعْظ‌ بنشیند.اندکی‌ بعد، تحت‌ تعلیم‌ یکی‌ از شاگردان‌ پدرش‌ با نام‌ برهان‌الدین‌ محقق‌ قرار گرفت‌و میانه‌ سال‌های‌ 630 تا 637 در حلب‌ و شام‌ به‌ تحصیل‌ فقه‌ حنفی‌ مشغول‌ شد. پس‌از آن‌ کار وی‌ تدریس‌ فقه‌ و وَعْظ‌ شاگردان‌ و مردم‌ در قونیه‌ بود که‌ مرکز حکومت‌سلاجقه‌ روم‌ به‌ شمار می‌آمد. تا این‌ زمان‌، کار وی‌، تنها علمی‌ و روش‌ دینی‌ او،روشی‌ مُتَشرّعانه‌ و نه‌ صوفیانه‌ بود.

این‌ وضعیت‌ تا سال‌ 642 ادامه‌ یافت‌. در این‌ سال‌، وی‌ با یک‌ صوفی‌ به‌ نام‌ شمس‌الدین‌ محمد بن‌ علی‌ تبریزی‌ که‌ به‌ تازگی‌ به‌ قونیه‌ آمده‌ بود، دیدار کرد و سه‌ ماه‌ را باوی‌ در خلوت‌ به‌سر برد. همان‌گونه‌ که‌ مشهور است‌، این‌ دیدار، تأثیر شگرفی‌ دروجود مولوی‌ گذاشت‌ و انقلاب‌ روحی‌ بزرگی‌ را در او پدید آورد که‌ خود از آن‌چنین‌ حکایت‌ می‌کند:

ای‌ رستخیز ناگهان‌ وی‌ رحمت‌ بی‌منتهاای‌ آتشی‌ افروخته‌ در بیشه‌ اندیشه‌ها

امروز خندان‌ آمدی‌، مفتاح‌ زندان‌ آمدی‌برمستمندان‌ آمدی‌، چون‌ بخشش‌ وفضل‌ خدا

این‌ دگرگونی‌ چنان‌ بود که‌ او حیات‌ علمی‌ خویش‌ را ترک‌ گفت‌ و به‌ زهد و ریاضت‌روی‌ آورد. این‌ بار او یک‌ صوفی‌ به‌ تمام‌ معنا و شیخ‌ مریدان‌ شده‌ بود. مولانا تا سال‌645 که‌ شمس‌ ناپدید یا کشته‌ شد، همچنان‌ همراه‌ وی‌ بود و پس‌ از آن‌ نیز، عشق‌ومحبت‌ او را تا به‌ گور همراهش‌ برد. وی‌ پس‌ از شمس‌، همراهی‌ صلاح‌الدین‌زَرْکوب‌ را داشت‌ و پس‌ از درگذشت‌ او به‌ سال‌ 657، مصاحبت‌ حسام‌الدین‌ چَلَبی‌ رااختیار کرد که‌ مثنوی‌ را نیز به‌ تحریک‌ وی‌ سرود. همو پس‌ از مولوی‌، سلطان‌ ولد رابه‌ جانشینی‌ پدر گماشت‌ و از آن‌ پس‌، سلسله‌ صوفیه‌ مولویه‌ را که‌ مولوی‌ تأسیس‌کرده‌ بود، حرکت‌ تاریخی‌ خود را آغاز کرد که‌ تا به‌ امروز ادامه‌ یافته‌ است‌.

مولوی‌ در سال‌ هایی‌ که‌ بر مسند ارشاد مریدان‌ نشسته‌ بود، سخت‌ نزد شاهان‌وامیران‌ و وزیران‌ محترم‌ بوده‌ و جاذبه‌ او، آنان‌ را نیز به‌ مجلس‌ سَماع‌ وی‌ می‌کشاند.به‌ همین‌ دلیل‌، پس‌ از درگذشت‌ او به‌ سال‌ 672، سالی‌ چند پس‌ از دفن‌ او در کنارپدرش‌ بهاءولد، یکی‌ از بزرگان‌ قونیه‌، بارگاهی‌ بر مزار وی‌ ساخت‌ که‌ تا این‌ زمان‌برجا و مورد احترام‌ صوفیان‌ است‌. وی‌ که‌ خود را در حیات‌ خویش‌ پادشاه‌ دلهامی‌خواند، پس‌ از مرگ‌ نیز برای‌ بسیاری‌ از مریدانش‌ این‌ منصب‌ را حفظ‌ کرد.

مهم‌ترین‌ اثر جلال‌الدین‌ محمد مولوی‌، کتاب‌ مثنوی‌ است‌ که‌ در مجموع‌، در طی‌شش‌ دفتر، حدود بیست‌ و شش‌ هزار بیت‌ شعر در آن‌ عرضه‌ شده‌ است‌. این‌ بهترین‌اثر مولوی‌ است‌ که‌ بسیاری‌ از مباحث‌ِ مهم‌ کلامی‌، فلسفی‌، اخلاقی‌ وتاریخی‌ وداستانی‌ را در آن‌ مطرح‌ کرده‌ است‌. در این‌ کتاب‌، داستان‌ و مَثَل‌ وسیله‌ ارائه‌ مفاهیم‌ودیدگاه‌های‌ مولوی‌ است‌. در این‌ کتاب‌ صدها داستان‌ وجود دارد که‌ در قالبی‌ تازه‌وبا خلاقیتی‌ شگفت‌، پرورانده‌ شده‌ و قالبی‌ برای‌ طرح‌ اندیشه‌ و اخلاق  شده‌ است‌.

مبنای‌ حل‌ مسائل‌ و پرسشهایی‌ که‌ در این‌ کتاب‌ مطرح‌ شده‌، روش‌ عرفانی‌ است‌که‌ با تعبیرات‌ شاعرانه‌ مخلوط‌ گشته‌ و فلسفه‌ای‌ عرفانی‌ در سطح‌ بسیار بالا، برجای‌گذاشته‌ است‌. در واقع‌، در فلسفه‌ مولانا، عشق‌ کلید حل‌ تمامی‌ دشواری‌ها است‌.صدای‌ لرزان‌ و غمناک‌ عاشق‌ نیز از نی‌ شنیده‌ می‌شود و مثنوی‌ حکایتی‌ از زبان‌ همین‌نی‌ است‌ که‌ از فراق  می‌نالد:

بشنو از نی‌ چون‌ حکایت‌ می‌کنداز جداییها شکایت‌ می‌کند

پی‌گیر کار تدوین‌ مثنوی‌ ، حسام‌الدین‌ چلبی‌ بود که‌ مولوی‌ در مثنوی‌ خود از او یادکرده‌ است‌. این‌ کتاب‌ همواره‌ مورد نظر عارفان‌ و عالمان‌ بوده‌ و یکی‌ از معدودکتاب‌های‌ برگزیده‌ ادبیات‌ فارسی‌ در تاریخ‌ِ زبان‌ِ پارسی‌ است‌. کتاب‌ِ مثنوی‌ بارهاتلخیص‌ وشرح‌ شده‌ و نه‌ تنها در میان‌ اهل‌ سنت‌ بلکه‌ در میان‌ فیلسوفان‌ وعارفان‌شیعه‌ مسلک‌ نیز نفوذی‌ چشمگیر داشته‌ است‌. به‌ رغم‌ آن‌ که‌ مخالفان‌ تصوف‌، بامولوی‌ میانه‌ای‌ نداشته‌ و ندارند، همواره‌، همگان‌، نکات‌ ادبی‌ و اشعار زیبای‌ آن‌ بهره‌مند بوده‌اند.

کتاب‌ دیگر او دیوان‌ غزلیات‌ شمس‌ است‌ که‌ شمار ابیات‌ آن‌ به‌ بیش‌ از بیست‌ و شش‌هزار می‌رسد. در اینجا نیز اندیشه‌ عارفانه‌ مولوی‌ آمیخته‌ با تعابیر زیبا و بدیع‌ او درقالب‌ اشعاری‌ نغز، ارائه‌ شده‌ است‌. مجموعه‌ای‌ از درس‌های‌ او با نام‌ فیه‌ ما فیه‌ومجالس‌ و مکاتبات‌ او هم‌ برجای‌ مانده‌ است‌.

زیبایی‌ و طراوت‌ اشعار، همراه‌ با مضامین‌ عالی‌،، به‌ویژه‌ در برخی‌ از آنها،سحرانگیز می‌نماید:

روزهافکر من‌این‌ است‌ وهمه‌ شب‌ سخنم‌که‌ چرا غافل‌ از احوال‌ دل‌ خویشتنم‌

از کجا آمده‌ام‌، آمدنم‌ بهر چه‌ بودبه‌ کجا می‌روم‌ آخر، ننمایی‌ وطنم‌

مانده‌ام‌ سخت‌ عجب‌ کزچه‌ سبب‌ ساخت‌مرایا چه‌ بودست‌ مراد وی‌ ازین‌ ساختنم‌

جان‌ که‌ از عالَم‌ عِلویست‌ یقین‌ می‌دانم‌رخت‌ خود باز برآنم‌ که‌ همانجا فکنم‌

یا مرا بر درِ خُمْخانه‌ آن‌ شاه‌ بریدکه‌ خمار من‌ از آنجاست‌، همانجا شکنم‌

مرغ‌ باغ‌ ملکوتم‌ نیم‌ از عالم‌ خاک‌دو سه‌ روزی‌ قفسی‌ ساخته‌اند از بدنم‌

ای‌خوش‌ آن‌ روز که‌ پرواز کنم‌ تا بر دوست‌به‌ امید سرکویش‌ پر و بالی‌ بزنم‌

کیست‌ در گوش‌ که‌ او می‌شنود آوازم‌یا کدامست‌ سخن‌ می‌کند اندر دهنم‌

کیست‌ در دیده‌ که‌ از دیده‌ برون‌ می‌نگردیا چه‌ جانست‌ نگویی‌ که‌ منش‌ پیرهنم‌

تا به‌ تحقیق‌ مرا منزل‌ و ره‌ ننمایی‌یک‌ دم‌ آرام‌ نگیرم‌ نفسی‌ دم‌ نزنم‌

 

عاشقی‌ پیداست‌ از زاری‌ّ دل‌نیست‌ بیماری‌ چو بیماری‌ دل‌

علّت‌ عاشق‌ ز علّتها جداست‌عشق‌ْ اسطرلاب‌ِ اسرارِ خداست‌

هرچه‌ گویم‌ عشق‌ را شرح‌ و بیان‌چون‌ به‌ عشق‌ آیم‌ْ خِجِل‌ باشم‌ از آن‌

گرچه‌ تفسیر قلم‌ روشنگرست‌لیک‌ عشق‌ِ بی‌زبان‌ روشن‌تر است‌

خود قلم‌ اندر نوشتن‌ می‌شتافت‌چون‌ به‌ عشق‌ آمد، قلم‌ برخود شکافت‌

بی‌تردید، مولوی‌ و خاندان‌ و مریدانش‌ در همه‌ دوره‌های‌ تاریخی‌، بر مذهب‌ سنت‌و بر مذهب‌ فقهی‌ حنفی‌ بوده‌اند؛ اما همچون‌ بسیاری‌ از صوفیان‌، ارادت‌ زیادی‌ به‌امیرمؤمنان‌ علی‌ علیه‌ الصلاه‌ و السلام‌ و خاندان‌ پیغمبر صلی‌الله‌ علیه‌ واله‌ داشته‌ودارند. وی‌ داستان‌ نبرد امیرمؤمنان‌ علیه‌السلام‌ را با عَمْرو بن‌ عَبْدوَد که‌ یکی‌ ازمناقب‌ و فضایل‌ بسیار مهم‌ امام‌ است‌، آورده‌ و در ادامه‌ می‌گوید:

ای‌ علی‌ که‌ جمله‌ عقل‌ و دیده‌ای‌شِمّه‌ای‌ واگو از آنچه‌ دیده‌ای‌

تیغ‌ِ حِلْمَت‌ جان‌ِ ما را چاک‌ کردآب‌ِ عِلمت‌ خاک‌ِ ما را پاک‌ کرد

بازگو دانم‌ که‌ این‌ اسرارِ هوست‌زآنکه‌ بی‌شمشیر کشتن‌ کار اوست‌

بازگو ای‌ بازِ عرش‌ خوش‌ِ شکارتا چه‌ دیدی‌ این‌ زمان‌ از کردگار

چشم‌ تو ادراک‌ِ غیب‌ آموخته‌چشم‌های‌ حاضران‌ بر دوخته‌

وی‌ با آن‌ که‌ مذهب‌ سنت‌ دارد، اما به‌ دلیل‌ آن‌ که‌ خود یک‌ متفکر برجسته‌ است‌وهمچنین‌ عقایدیش‌ برگرفته‌ از اندیشه‌های‌ عرفانی‌ است‌، نه‌ اشعری‌، به‌ مبانی‌فکری‌ اهل‌ سنت‌ در باب‌ عقاید چندان‌ پای‌بند نیست‌. از آن‌ جمله‌، در باب‌ جبرگرایی‌،که‌ اشعری‌مذهبان‌ در دام‌ آن‌ گرفتارند، مولانا اشعاری‌ نیز در اثبات‌ اختیار دارد:

اختیاری‌ هست‌ ما را در جهان‌حس‌ را منکر نتانی‌ شد عیان‌

اختیار خود ببین‌ جبری‌ مشوره‌ رها کردی‌ به‌ ره‌ آ، کج‌ْ مرو

این‌ که‌ فردا این‌ کنم‌ یا آن‌ کنم‌این‌ دلیل‌ اختیار است‌ ای‌ صنم‌

در اینجا به‌ نکته‌ دیگری‌ در باب‌ مذهب‌ مولوی‌ باید توجه‌ داشت‌ و آن‌ این‌ که‌،مولوی‌ همانند بیشتر صوفیان‌، حساسیت‌ مذهبی‌ و دینی‌ اندکی‌ دارد، چندان‌ که‌ دربیان‌ این‌ گرایش‌ خود و حتی‌ اظهار تعصب‌ِ مخالفان‌، واکنشی‌ نشان‌ نداده‌ است‌.

اما برخلاف‌ وی‌، نواده‌اش‌ عارف‌ چَلَبی‌ (م‌ 719) که‌ معاصر سلطان‌ محمدخدابنده‌ (م‌ 716) بود، وقتی‌ شنید که‌ سلطان‌ خدابنده‌ به‌ مذهب‌ تشیع‌ درآمده‌، ازقونیه‌ به‌ سلطانیه‌ آمد تا سلطان‌ را به‌ مذهب‌ سنت‌ بازگرداند؛ اما زمانی‌ به‌ سلطانیه‌رسید که‌ سلطان‌ درگذشته‌ بود.

 

نجم‌الدین‌ رازی‌ معروف‌ به‌ دایه‌

وی‌ یکی‌ از رهبران‌ مهم‌ صوفیه‌ و نثرنویس‌ پخته‌ این‌ روزگار است‌ که‌ تا سال‌ 653زنده‌ بوده‌ است‌. او شاگرد نجم‌الدین‌ کُبْری‌ است‌ که‌ در حمله‌ مغولان‌ به‌ خوارزم‌ درمیدان‌ جنگ‌ کشته‌ شد. مهم‌ترین‌ اثر وی‌، کتاب‌ بسیار معروف‌ مِرْصادُ العِباد است‌ که‌مبانی‌ تصوف‌ را به‌ زبانی‌ ساده‌ و در عین‌ حال‌، با استناد به‌ متون‌ گذشته‌ عرفا و صوفیه‌و نیز استناد به‌ آیات‌ و احادیث‌، عرضه‌ کرده‌ است‌. کتاب‌ مرصاد العباد، همیشه‌ یکی‌از متون‌ مهم‌ در زبان‌ فارسی‌ و در ادبیات‌ صوفیانه‌ به‌ شمار آمده‌ است‌. وی‌ در مقدمه‌،ضرورت‌ تألیف‌ کتابی‌ را در این‌ باب‌ به‌ زبان‌ پارسی‌ آورده‌ و نوشته‌ است‌ که‌ البته‌کتاب‌های‌ مفصل‌ و مختصر در این‌ باره‌ فراوان‌ است‌ «ولیکن‌ بیشتر به‌ زبان‌ تازی‌است‌ و پارسی‌ زبانان‌ را از آن‌ زیادت‌ فایده‌ای‌ نیست‌». پس‌ از آن‌، به‌ حمله‌ مغول‌وگریز خود اشاره‌ کرده‌ است‌. از آنجا که‌ این‌ قسمت‌ از متن‌، به‌ عنوان‌ یک‌ گزارش‌مستند دست‌ اول‌، برخی‌ رویدادهای‌ سال‌ های‌ نخست‌ حملات‌ مغول‌ را بازگومی‌کند، به‌ تفصیل‌ آن‌ را آورده‌ایم‌:

در تاریخ‌ شهور سنه‌ سبع‌ و عشر و ستمائه‌ ]617[ لشکر مخذول‌ِ کفّار تتار استیلایافت‌ برآن‌ دیار، و آن‌ فتنه‌ و فساد و قتل‌ و اسر و هدم‌ و حرِ که‌ از آن‌ ملاعین‌ ظاهرگشت‌، در هیچ‌ عصر و دیار کفر و اسلام‌ کس‌ نشان‌ نداده‌ است‌ و در هیچ‌ تاریخ‌نیامده‌ الاّ آنچه‌ خواجه‌ ]پیغمبر[ علیه‌ الصلوه‌ و السلام‌ از فتنه‌های‌ آخرالزمان‌ خبرباز داده‌ است‌ و فرموده‌: لاتَقوم‌ُ السّاعه‌ حتی‌ تُقاتِلوا التُّرک‌ صغارَ الاعْیُن‌حُمُرَالوجوه‌ ذلف‌ الانوف‌ کان‌ وجوههم‌ المجان‌ المطرقه‌، صفت‌ این‌ کفّارملاعین‌ کرده‌ است‌ و فرموده‌ که‌، قیامت‌ برنخیزد تا آنگاه‌ که‌ شما با ترکان‌ قتال‌نکنید، قومی‌ که‌ چشم‌های‌ ایشان‌ خرد باشد و بینی‌هایشان‌ پهن‌ بود و روی‌های‌ایشان‌ سرخ‌ بود و فراخ‌ همچون‌ سپر پوست‌ درکشیده‌. و بعد ازآن‌ فرموده‌ است‌:ویکثر الهرج‌، قیل‌: یا رسول‌ الله‌! ما الهرج‌؟ قال‌: القتل‌، القتل‌. فرمود که‌ قتل‌بسیار شود. به‌ حقیقت‌، این‌ واقعه‌ آن‌ است‌ که‌ خواجه‌ علیه‌الصلوه‌ و السلام‌ به‌ نورنبوّت‌ پیش‌ از ششصد واند سال‌ باز دیده‌ بود. قتل‌ ازین‌ بیشتر چگونه‌ بود که‌ از یک‌شهر ری‌ که‌ مولد و منشأ این‌ ضعیف‌ است‌ و ولایت‌ آن‌ قیاس‌ کرده‌اند، کمابیش‌پانصد هزار آدمی‌ به‌ قتل‌ آمده‌ و اسیر گشته‌. و فتنه‌ و فساد آن‌ ملاعین‌ بر جملگی‌اسلام‌ و اسلامیان‌ از آن‌ زیادت‌ است‌ که‌ در حیّز عبارت‌ گنجد.... عاقبت‌ چون‌ بلابه‌ غایت‌ رسید و محنت‌ به‌ نهایت‌ و کار به‌ جان‌ رسید و کارد به‌ استخوان‌ ... این‌ضعیف‌ از شهر همدان‌ که‌ مسکن‌ بود به‌ شب‌ بیرون‌ آمد با جمعی‌ از درویشان‌وعزیزان‌ در معرض‌ خطری‌ هرچ‌ تمام‌تر، در شهور سنه‌ ثمان‌ عشر و ستمائه‌ به‌ راه‌اربیل‌ و بر عقب‌ این‌ فقیر خبر چنان‌ رسید که‌ کفار ملاعین‌ ... به‌ شهر همدان‌ آمدندوحصار دادند و اهل‌ شهر به‌ قدر وسع‌ بکوشیدند و چون‌ طاقت‌ مقاومت‌ نماند،کفّار دست‌ یافتند و شهر بستدند و خلق‌ِ بسیار کشتند و بسی‌ اطفال‌ را و عورات‌ را اسیربردند و خرابی‌ تمام‌ کردند و اقربای‌ این‌ ضعیف‌ را که‌ به‌ شهر بودند، بیشتر شهید کردند.

بارید به‌ باغ‌ ما تگرگی‌وز گلبن‌ ما نماند برگی‌

البته‌ کسانی‌ از عرفا بودند که‌ در برابر یورش‌ مغولان‌، مقاومت‌ کردند. نجم‌الدین‌کبری‌ (متولد 540 و مقتول‌ به‌ سال‌ 618) استاد همین‌ نجم‌الدین‌ ما، در حمله‌ مغولان‌به‌ خوارزم‌ تا آخرین‌ لحظه‌ با آنان‌ جنگید تا کشته‌ شد. جامی‌ در کتاب‌ نَفَحات‌ الاُنْس‌ درباره‌ او نوشته‌ است‌:

چون‌ کفار تاتار به‌ خوارزم‌ رسیدند ... اصحاب‌ التماس‌ کردند که‌ چارپایان‌ آماده‌است‌ ... شیخ‌ فرمودند که‌ من‌ اینجا شهید خواهم‌ شد ... چون‌ کفّار به‌ شهردرآمدند... بخانه‌ درآمد و خرقه‌ خود را پوشید و میان‌ محکم‌ ببست‌ و آن‌ خرِپیش‌ گشاده‌ بود. بغل‌ خود را از هر دو جانب‌ پر سنگ‌ کرد و نیزه‌ به‌ دست‌ گرفت‌وبیرون‌ آمد. چون‌ با کفّار مقابله‌ شد، در روی‌ ایشان‌ سنگ‌ می‌انداخت‌ تا غایت‌ که‌هیچ‌ سنگ‌ نماند، کفّار وی‌ را تیرباران‌ کردند.

کتاب‌ مرصاد العباد در پنج‌ باب‌ تدوین‌ شده‌ و به‌ویژه‌ باب‌ پنجم‌ آن‌، مشتمل‌ برآگاهی‌های‌ مهمی‌ در زمینه‌های‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ از آن‌ روزگار است‌. وی‌، درمقدمه‌ ضمن‌ ستایش‌ از سلجوقیان‌ و یاد از خدمات‌ آنان‌ در آن‌ روزگار، کتاب‌ خود رابه‌ سلطان‌ کیْقُباد سلجوقی‌ ـ از سلاجقه‌ روم‌ ـ اهدا کرده‌ است‌:

خدای‌ جهان‌ را فراوان‌ سپاس‌که‌ گوهر سپردم‌ به‌ گوهر شناس‌

شاعران‌ و نثر نویسان‌ فراوانی‌ در این‌ دوره‌ می‌زیسته‌اند که‌ با وجود مقام‌ ارجمندی‌که‌ دارند، در این‌ مختصر ،مجال‌ سخن‌ گفتن‌ از آنان‌ نیست‌.

 

ایران‌ِ عصرِ ایلخانی‌ و پاره‌ای‌ از مسائل‌ آن‌

 

نخستین‌ مرحلة‌ شکل‌گیری‌ ایران‌ زمین‌ پس‌ از ساسانیان‌

زمانی‌ که‌ هولاگوخان‌ سلسلة‌ ایلخانی‌ را در ایران‌ تأسیس‌ کرد، این‌ کار را، زیر نظربرادرش‌ منگوقاآن‌ انجام‌ داد که‌ مانند وی‌ از نسل‌ تولوی‌ بوده‌ و در آن‌ زمان‌ خان‌خانان‌ مغول‌ ـ نه‌ ایل  خان‌ یعنی‌ پیرو خان‌ ـ به‌ حساب‌ می‌آمد. به‌ تدریج‌، ایران‌ مانندبسیاری‌ از مناطق‌ دیگر، از مرکزیت‌ مغولان‌ خارج‌ شد واستقلال‌ یافت‌ و فرزندان‌هولاگو در آن‌ به‌ سلطنت‌ رسیدند، بدون‌ آن‌ که‌ از سوی‌ قراقوروم‌ نصب‌ شده‌ باشند.

این‌ وضعیت‌، به‌ تدریج‌ به‌ دشمنی‌ میان‌ خانان‌ مغول‌ که‌ هر کدام‌ در گوشه‌ای‌ ازسرزمین‌های‌ فتح‌ شده‌ زندگی‌ می‌کردند، منتهی‌ شد. در حقیقت‌ مردم‌ و رعایای‌تحت‌ سلطة‌ فرزندان‌ِ جَغْتای‌، جوجی‌، تولوی‌ و اوگدای‌، هر کدام‌ سلسلة‌ مستقل‌خود را که‌ به‌ آن‌ اولوس‌ ـ و در کل‌ اولوس‌ اربعه‌ ـ می‌گفتند، داشتند. در ایران‌،فرزندان‌ تولوی‌ از نسل‌ هولاگو به‌ قدرت‌ رسیدند. هر کدام‌ از اینها، در صورت‌داشتن‌ قدرت‌ْ به‌ حوزة‌ قدرت‌ دیگری‌ حمله‌ می‌کردند. برای‌ نمونه‌، از یک‌ سومغولان‌ ماوراءالنهر یا اولوس‌ جَغْتای‌، به‌ خراسان‌ می‌تاختند، و از سوی‌ دیگر،اولوس‌ جوجی‌ از سوی‌ گرجستان‌ به‌ ایران‌ حمله‌ می‌کردند. در این‌ فضا، ایلخانان‌ایرانی‌ شده‌ یا اولوس‌ تولوی‌، برای‌ دفع‌ این‌ حملات‌، مجبور به‌ لشکرکشی‌ بودند.

این‌ وضعیت‌ احساس‌ خاصی‌ را در ایران‌ به‌ وجود آورد. سرزمین‌ ایران‌ متعلق‌ به‌اولوس‌ هولاگویی‌ شد که‌ در برابر سایر اولوس‌های‌ مغولی‌، برای‌ خود استقلال‌داشت‌. این‌ اولوس‌ باید نام‌ مستقلی‌ که‌ ریشة‌ تاریخی‌ نیز داشته‌ باشد و ایرانیان‌درباری‌ نیز بدان‌ تن‌ دهند، به‌ خود می‌گرفت‌. برای‌ این‌ کار، عنوان‌ کهن‌ ایران‌ یا ایران‌زمین‌ با مرکزیت‌ تبریز به‌ عنوان‌ دارالسلطنه‌ برگزیده‌ شد. پیش‌ از این‌ این‌ دیار، با نام‌ایالت‌های‌ مختلف‌ آن‌ نامیده‌ می‌شد گرچه‌ عناصری‌ مانند زبان‌ فارسی‌ در همة‌ این‌ایالات‌ حضور داشت‌.

این‌ نام‌ تازه‌، ریشه‌ در اعصار تاریخ‌ داشت‌ و نخستین‌ بار بود که‌ پس‌ از زوال‌دولت‌ ساسانی‌، بار دیگر به‌ طور رسمی‌ به‌ کار می‌رفت‌. این‌ بار نیز عنوان‌ ایران‌ درمقابل‌ سرزمین‌ توران‌ قدیم‌ که‌ آن‌ سوی‌ آمو دریا بود، و اکنون‌ اولوس‌ جغتای‌ در آن‌حاکم‌ بود، شکل‌ گرفت‌.

البته‌ نام‌ ایران‌ در دوران‌ اسلامی‌ در شاهنامه‌ فردوسی‌ و حتی‌ برخی‌ از آثارجغرافیایی‌ آمده‌ است‌، اما این‌ تنها به‌ دلیل‌ یک‌ تصور تاریخی‌ از ایران‌ روزگارساسانی‌ است‌، نه‌ این‌ که‌ در قرون‌ نخست‌ اسلامی‌، کشوری‌ با نام‌ ایران‌ وجود داشته‌است‌. فردوسی‌ در حکایت‌ تاریخی‌ و اساطیری‌ خود از ایران‌ یاد می‌کند. اما وقتی‌خواجه‌ رشیدالدین‌ در جامع‌ التواریخ‌ یا مستوفی‌ در تاریخ‌ گزیده‌ و نزهة‌ القلوب‌ از ایران‌زمین‌ سخن‌ می‌گوید، اشاره‌اش‌ به‌ همین‌ کشوری‌ است‌ که‌ به‌ نام‌ ایران‌ در زمانش‌استقلال‌ سیاسی‌ دارد. حتی‌ شبانکاره‌ای‌ هم‌ در مجمع‌ الانساب‌ از تعبیر ایران‌ زمین‌استفاده‌ می‌کند. منطقة‌ تحت‌ سلطة‌ این‌ دولت‌، از عراق  عرب‌ تا هرات‌ و از گیلان‌ تاسواحل‌ خلیج‌ فارس‌ می‌شد. این‌ ایران‌، دست‌ کمی‌ از ایران‌ ساسانی‌ نداشت‌. البته‌جغتائیان‌ نیز مدعی‌ خراسان‌ بودند و چند بار آن‌ را مورد تاخت‌ و تاز قرار دادند.

بدین‌ ترتیب‌ می‌توان‌ نتیجه‌ گرفت‌ که‌ نخستین‌ بار، استقلال‌ سیاسی‌ ایران‌ پس‌ ازروزگار ساسانی‌، در دورة‌ ایلخانان‌ شکل‌ گرفته‌ است‌. این‌ میراثی‌ بود که‌ بعدها به‌صفویان‌ رسید و با تعیین‌ حدود مرزی‌ با آناتولی‌، تعریف‌ مرزی‌ ایران‌ دقیق‌تر شد.

 

خلیفه‌ و سلطان‌

با از بین‌ رفتن‌ خلافت‌ْ در بغداد، مشکل‌ مهمی‌ برای‌ مسلمانان‌ِ سنّی‌ مذهب‌ پیش‌ آمد.آنان‌ برای‌ مدتی‌ خلیفه‌ نداشتند تا آنکه‌ یک‌ نفر در مصر، مدعی‌ شد که‌ از نسل‌عباسیان‌ است‌ و پس‌ از آن‌ که‌ این‌ ادعایش‌ پذیرفته‌ شد، سلسلة‌ عباسی‌ در قاهره‌تجدید حیات‌ شد. این‌ سلسله‌ از خلفا، تحت‌ سیطرة‌ قدرت‌ بی‌چون‌ و چرای‌ سلسلة‌ممالیک‌ که‌ سلطان‌ نامیده‌ می‌شدند، خلافتی‌ کاملا تشریفاتی‌ داشتند. با این‌ حال‌،کمترین‌ نتیجة‌ آن‌ برای‌ اهل‌ سنت‌ آن‌ بود که‌ پس‌ از سه‌ سال‌ و نیم‌ که‌ جهان‌ اسلام‌بدون‌ خلیفه‌ مانده‌ بود، به‌ ظاهر دارای‌ خلیفه‌ شد. خلافت‌ عباسی‌ مصر در سال‌ 923توسط‌ سلطان‌ سلیم‌ عثمانی‌ برافتاد.

در این‌ سوی‌، ایلخانان‌ مغول‌، حتی‌ پس‌ از آن‌ که‌ اسلام‌ آوردند، به‌ هیچ‌ روی‌حاضر به‌ پذیرش‌ سلطة‌ خلیفه‌ نبودند. بنابر این‌، در اینجا مشروعیت‌ سلطان‌ به‌ تأییدخلیفه‌ نبود، بلکه‌ سلطان‌ به‌ اعتبار نیروی‌ سلطانی‌ خود، حکومت‌ می‌کرد. اهل‌ سنت‌در شرق  اسلامی‌، دولت‌ ایلخانان‌ را به‌ رسمیت‌ شناختند و خواجه‌ رشیدالدین‌فضل‌الله‌ به‌ عنوان‌ یک‌ سنّی‌ شافعی‌، سلطان‌ مغول‌ را به‌ عنوان‌ پادشاه‌ اسلام‌، منبع‌زلال‌ لطف‌ یزدانی‌، حضرت‌ خلافت‌ پناهی‌ و سایة‌ لطف‌ اله‌ می‌خواند. این‌ در حالی‌بود که‌ مشروعیت‌ در دولت‌ ایلخانی‌، بستگی‌ کامل‌ به‌ ارتباط‌ نَسَبی‌ با چنگیزخان‌داشت‌. در واقع‌، کسی‌ می‌توانست‌ در این‌ دولت‌ موقعیتی‌ داشته‌ باشد که‌ ثابت‌ کند ازنوادگان‌ چنگیز است‌. در مرحلة‌ پایین‌تر، می‌بایست‌ دختری‌ از شاهدخت‌های‌چنگیزی‌ را به‌ همسری‌ داشته‌ باشد تا با داشتن‌ لقب‌ گورکان‌ ـ به‌ معنای‌ داماد ـ سهمی‌از امتیازات‌ موجود برگیرد.

البته‌ پس‌ از زوال‌ قدرت‌ مغول‌ که‌ زمینة‌ آن‌ با کشته‌ شدن‌ ابوسعید فرزند اولجایتوفراهم‌ شد، برخی‌ از دولت‌های‌ محلی‌ ایران‌ از جمله‌ شاهان‌ آل‌مظفر در فارس‌،خلافت‌ مصر را به‌ رسمیت‌ شناختند، گرچه‌ این‌ اقدام‌ آنها از لحاظ‌ دینی‌ و بریدن‌ ازفرهنگ‌ مغولی‌ اهمیت‌ داشت‌، از لحاظ‌ سیاسی‌ تأثیر شناخته‌ شده‌ای‌ نداشت‌.

اما شیعیان‌ وضعیت‌ دیگری‌ داشتند. آنان‌ از اساس‌ خلافت‌ عباسی‌ را همانندخلافت‌ اموی‌ غاصبانه‌ تلقی‌ کرده‌ و امامت‌ واقعی‌ را متعلق‌ به‌ حضرت‌ مهدی‌علیه‌السلام‌ می‌دانستند. در فقه‌ شیعه‌، فقیه‌ وظایف‌ امام‌ را در دوران‌ غیبت‌ بر عهده‌دارد. در عین‌ حال‌، از روی‌ ضرورت‌ و بنا به‌ مصالح‌، برای‌ جلوگیری‌ از مفاسدبیشتر، یا به‌ قصد خدمت‌ به‌ برادران‌، همکاری‌ با سلطان‌ به‌ویژه‌ اگر عادل‌ باشد،مشروعیت‌ دارد. در این‌ زمان‌ که‌ شیعیان‌ شاهد رشد تشیع‌ بودند و همراهی‌ برخی‌ ازسلاطین‌ مغول‌ نیز به‌ دست‌ آمده‌ بود، با آنها همکاری‌ می‌کردند. این‌ همکاری‌ براساس‌ یک‌ ضرورت‌ بود نه‌ آن‌ که‌ سلطنت‌ آنان‌، از دیدگاه‌ شیعیان‌ مشروعیت‌ واقعی‌داشته‌ باشد.

 

دولت‌ خانقاه‌ یا رواج‌ تصوف‌ در ایران‌

در این‌ کتاب‌، بارها از رشد تصوف‌ سخن‌ گفته‌ایم‌. در اینجا ادامة‌ آنچه‌ را گفته‌ایم‌، پی‌می‌گیریم‌. در واقع‌، از قرن‌ هفتم‌ هجری‌ به‌ این‌ سوی‌، تصوف‌ در تمامی‌ جهان‌ اسلام‌اوج‌ گرفت‌. این‌ اوج‌گیری‌ به‌ ویژه‌ معلول‌ دو عامل‌ مهم‌ بود. نخست‌، اختلافات‌مذهبی‌ به‌ خصوص‌ شافعی‌ و حنفی‌ و اشعری‌ و معتزلی‌ بود که‌ همه‌ را از بحث‌ومناظره‌ و عقل‌گرایی‌ خسته‌ کرده‌ به‌ اندیشه‌های‌ عارفانه‌ و صوفیانه‌ کشانده‌ بود.عامل‌ دوم‌، خشونت‌ها و خونریزی‌ها و جنگ‌های‌ فراوانی‌ بود که‌ همه‌ را منزوی‌کرده‌، به‌ خانقاه‌ متمایل‌ کرده‌ بود. محققی‌ نوشته‌ است‌:

ویژگی‌ بارز تاریخ‌ تصوف‌ این‌ است‌ که‌ تمام‌ طرائق‌ عمدة‌ صوفی‌گری‌، درست‌ دربحبوحة‌ خونریزی‌هایی‌ پدید آمد که‌ خاص‌ جنگ‌های‌ داخلی‌ دوران‌ انقراض‌امپراطوری‌ سلجوقیان‌ و عهد پریشانی‌ و درماندگی‌ مردم‌ در زیر سلطة‌ مغولان‌ بود.

سمبل‌ ظهور و غلبة‌ صوفیان‌، یکی‌ خانقاه‌های‌ فراوان‌ و دیگر، مشایخ‌ بی‌شماری‌ بودکه‌ در سراسر ایران‌ زندگی‌ می‌کردند. در هر نقطه‌ شیخی‌ یافت‌ می‌شد که‌ با حمایت‌مریدان‌ خانقاهی‌ می‌ساخت‌. این‌ خانقاه‌ مشتمل‌ بر محل‌ تجمّع‌ مریدان‌ برای‌ مراسم‌سماع‌، آشپزخانه‌، حمام‌ و گاه‌ مسجد و مدرسه‌ای‌ کوچک‌ بود. پس‌ از مرگ‌ شیخ‌،جسدش‌ در همانجا دفن‌ می‌شد و جانشین‌ او که‌ به‌ انتخاب‌ خود او یا یارانش‌ بود، به‌کارش‌ ادامه‌ می‌داد.

در این‌ زمان‌ْ مشایخ‌ از یک‌ نگاه‌، دو دسته‌ بودند. مشایخ‌ بزرگی‌ که‌ مرده‌ بودندوبنا به‌ اهمیت‌، مزارشان‌، محل‌ زیارت‌ بود و در کنار مزار، حیات‌ خانقاه‌ تضمین‌می‌شد. دوم‌ زندگان‌، که‌ ریاست‌ مریدان‌ را عهده‌دار بودند و به‌ موعظه‌ و نصیحت‌ ازیک‌ سو، وادارة‌ تشکیلات‌ عظیمی‌ که‌ در حول‌ و حوش‌ خانقاه‌ وجود داشت‌، ازسوی‌ دیگر می‌پرداختند. از درون‌ یکی‌ از همین‌ خانقاه‌ها بود که‌ پس‌ از گذشت‌نزدیک‌ به‌ دو قرن‌ از پیدایش‌ آن‌، دولت‌ صفوی‌ پدید آمد.

شگفت‌ آن‌ که‌ خانان‌ مغول‌ و وابستگان‌ آنان‌ نیز به‌ صوفیان‌ علاقه‌مند بودند. این‌اقدام‌ می‌توانست‌ میان‌ مردمی‌ که‌ وابسته‌ به‌ نهاد خانقاه‌ بودند، سخت‌ مفید افتد. مادرِمنگوقاآن‌، هزار بالش‌ نقره‌ ـ هر بالش‌ پانصد مثقال‌ ـ به‌ سیف‌الدین‌ باخِرْزی‌ داد که‌وی‌ از آن‌ مدرسه‌ و مرکزی‌ برای‌ صوفیان‌ در بخارا برپا کند. همان‌ زمان‌،سیورقوتی‌بیگی‌ برای‌ وی‌ خانقاهی‌ در آنجا ساخت‌. به‌ طور طبیعی‌، پس‌ از مرگ‌ وی‌،بارگاهی‌ برای‌ او ساخته‌ شد و فرزندانش‌ تا زمانی‌ دراز، متولی‌ آنجا بودند.ابوالمفاخر باخرزی‌، نوادة‌ سیف‌الدین‌، مجموعه‌ بنایی‌ بر بناهای‌ پیشین‌ افزود و به‌این‌ خانقاه‌ رونق‌ خاصی‌ بخشید.

این‌ داستان‌ در بسیاری‌ از شهرهای‌ ایران‌، به‌ویژه‌ خراسان‌، به‌ طور مرتب‌ تکرارمی‌شد. پیش‌ از آن‌ بر سر مزار احمد جام‌ معروف‌ به‌ ژنده‌ پیل‌ (م‌ 536) همین‌ سیرشکل‌ گرفته‌ بود و پس‌ از آن‌ هم‌ بر سر مزار دیگر مشایخ‌.

غازان‌خان‌ مرتب‌ به‌ زیارت‌ قبور مشایخ‌ صوفیه‌ می‌رفت‌. خواجه‌ رشیدالدین‌نوشته‌ است‌ که‌ «در اوایل‌ حال‌، در خراسان‌ به‌ زیارت‌ مشهد مقدس‌ طوس‌ ـ علی‌ساکنه‌ السلام‌ ـ و تربت‌ سلطان‌ بایزید و ابوالحسن‌ خَرَقانی‌ و شیخ‌ ابوسعید ابوالخیرودیگر اولیای‌ آنجا رفته‌ بود.»

خانقاه‌سازی‌ از سوی‌ غازان‌خان‌ سخت‌ مورد توجه‌ بود. خواجه‌ رشیدالدین‌نوشته‌ است‌ که‌ «به‌ دستورِ خان‌، در ولایت‌ همدان‌ در حدود سفید کوه‌ در دیه‌بوزینجرد خانقاهی‌ معتبر ساخته‌ و املاک‌ بسیار بر آن‌ وقف‌ کرده‌ و صادر و وارد ازآن‌ خیر در آسایشند.» در واقع‌، قبور مشایخ‌ صوفیه‌ همراه‌ با داستان‌هایی‌ که‌ صوفیان‌در بارة‌ آنان‌ و کراماتشان‌ نقل‌ می‌کردند، آنان‌ را به‌ صورت‌ قدیسانی‌ درآورده‌ بود که‌همه‌ را به‌ سوی‌ خود جذب‌ می‌کردند.

این‌ زمان‌ تصوف‌ و تقدسی‌ که‌ مشایخ‌ صوفیه‌ داشتند، تا بدانجا رسیده‌ بود که‌کمتر کسی‌ یافت‌ می‌شد که‌ سخنی‌ بر ضد متصوفه‌ بگوید. قرن‌ هفتم‌ تا دهم‌، قرن‌تصوف‌ و سلطة‌ همه‌ جانبة‌ آن‌ بر جهان‌ اسلام‌ است‌. تنها ندای‌ مخالف‌، از سوی‌برخی‌ از علمای‌ شام‌ بر می‌خواست‌ که‌ آن‌ هم‌ به‌ جایی‌ نمی‌رسید. در میان‌ شیعیان‌ نیزکسانی‌ مخالف‌ تصوف‌ بودند. از آن‌ جمله‌ است‌ مؤلف‌ کتاب‌ تبصرة‌ العوام‌ که‌ کتابش‌ رادر بارة‌ ملل‌ و نحل‌ در اوائل‌ قرن‌ هفتم‌ نگاشته‌ و در آن‌ سخت‌ از صوفیان‌ و مذاهب‌آنان‌ بدگویی‌ کرده‌ است‌. وی‌ در کتاب‌ یاد شده‌، حلاج‌ را ملامت‌ کرده‌ و نوشته‌ است‌که‌ «کتابی‌ کرده‌ است‌ او را بستان‌ المعرفه‌ و طاسین‌ الازل‌ نام‌ نهاده‌، جمله‌ کفر و زندقه‌است‌». وی‌ در بارة‌ دسته‌ای‌ از صوفیان‌ نیز توضیحاتی‌ دارد که‌ خواندنی‌ است‌:

از صوفیان‌ قومی‌ باشند که‌ همت‌ ایشان‌ جز شکم‌ نبود، خرقه‌ها درپوشند و رکوهاو خرقه‌ و سجاده‌ ترتیب‌ دهند و از حرام‌ احتراز نکنند ایشان‌ را نه‌ علم‌ باشد و نه‌دیانت‌، به‌ اطراف‌ عالم‌ می‌گردند از بهر لقمه‌ای‌ و همیشه‌ طالب‌ طعام‌ و رقص‌باشند و چون‌ شکم‌ سیر کردند، روی‌ در روی‌ کنند و حکایت‌ ایشان‌ همه‌ آن‌ بود که‌در فلان‌ شهر، در خانقاه‌، طعام‌های‌ نیکو سازند و سماع‌ و رقص‌ نیکو کنندوصوفیی‌ باشد که‌ در سمرقند بشنود که‌ در مصر خانقاه‌ کرده‌اند، و آنجا لوت‌ِ ـغذای‌ لذیذ ـ بسیار به‌ خلق‌ می‌دهد، از سمرقند قصد مصر کند، هیچ‌کس‌ دون‌همّت‌تر از ایشان‌ نباشد.

در وقفنامة‌ مفصل‌ خواجه‌ رشیدالدین‌ برای‌ ربع‌ رشیدی‌، فصلی‌ خاص‌ به‌ خانقاه‌اختصاص‌ داده‌ شده‌ است‌. برای‌ خانقاه‌، یک‌ نفر شیخ‌، پنج‌ نفر صوفی‌، فراش‌، سقا،بوّاب‌، مشعل‌دارباشی‌ و سرّاجی‌ در نظر گرفته‌ شده‌ که‌ هر یک‌ حقوق  و مزایای‌مستقل‌ خود را دارند. دارالضیافه‌ای‌ هم‌ ویژه‌ خانقاه‌ وجود داشته‌ که‌ محل‌ اطعام‌دراویش‌ ومسکینان‌ بوده‌ است‌. به‌ علاوه‌، در بخش‌ اصلی‌ ربع‌ رشیدی‌، پنج‌ نفرصوفی‌ می‌بایست‌ باشند که‌ هیچ‌ گاه‌ از آنجا به‌ قصد شهرها یا روستاهای‌ دیگر بیرون‌نروند. از جمله‌ در شرایط‌ زندگی‌ آنها آمده‌: «به‌ هیچ‌ وجه‌ نشاید که‌ ایشان‌ و غیرایشان‌ در آنجا آتش‌ و دود کنند، چه‌ خانقاه‌ دود گیرد و نقاشی‌ همه‌ به‌ زیان‌ رود.»

نفوذ مشایخ‌ صوفیه‌ در این‌ زمان‌ تا اندازه‌ای‌ بود که‌ توصیه‌های‌ آنان‌ در باب‌سیاست‌، مورد عمل‌ قرار می‌گرفت‌. زمانی‌ که‌ امیرچوپان‌ خواست‌ تا با سلطان‌ابوسعید از در آشتی‌ درآید، علاءالدولة‌ سمنانی‌ را واسطه‌ قرار داد.

سلاطین‌ و امیران‌ نیز از روی‌ اعتقاد یا جلب‌ حمایت‌ مشایخ‌ صوفیه‌، در کنارمسجد و مدرسه‌ سازی‌، به‌ خانقاه‌ سازی‌ توجه‌ خاصی‌ داشتند. نگاهی‌ به‌ کارنامة‌آل‌کرت‌ در هرات‌، نشان‌ می‌دهد که‌ بیشتر امیران‌ این‌ سلسله‌ یک‌ تا چند خانقاه‌ورباط‌ ـ نوعی‌ زاویه‌ و خانقاه‌ ـ ساخته‌اند.

با همة‌ این‌ احوال‌، پدیدة‌ شگفتی‌ که‌ در تطوّر تصوف‌، به‌ویژه‌ تفاوت‌ آن‌ از پیش‌وپس‌ از حملة‌ مغول‌، به‌ چشم‌ می‌خورد، سیاسی‌ شدن‌ رهبران‌ صوفیه‌ است‌ که‌ طی‌یک‌ روند دویست‌ ساله‌ رخ‌ می‌دهد. از آنجا که‌ خلیفة‌ عباسی‌ از میان‌ رفته‌ و سلطان‌مغول‌ روی‌ کار آمده‌، مشروعیت‌ سیاسی‌ به‌ نوعی‌ به‌ مشایخ‌ صوفیه‌ که‌ تشکیلات‌خانقاهی‌ نیز داشتند، منتقل‌ می‌شود. این‌ پدیده‌ای‌ است‌ که‌ آثار آن‌ را در حرکت‌شیْخیان‌ سربداریه‌، مرعشیان‌ مازندران‌ و صفویان‌ ایران‌ خواهیم‌ دید.

یکی‌ از اساسی‌ترین‌ برنامه‌هایی‌ که‌ در خانقاه‌ اجراء می‌شد، برنامة‌ سَماع‌ صوفیانه‌بود. خواجه‌ رشیدالدین‌ فضل‌الله‌ در نامه‌ای‌ که‌ به‌ فرزندش‌ امیر علی‌ در بارة‌ شیخ‌مجدالدین‌ بغدادی‌ نوشته‌، برنامة‌ کمک‌ مالی‌ غازان‌خان‌ را به‌ خانقاه‌ چنین‌ بیان‌ کرده‌ است‌:

جُمَعات‌ مقرر شده‌ که‌ درین‌ شب‌، سماعی‌ باشد که‌ اکابر و اعیان‌ بغداد حاضرشوند، مشروط‌ بر آن‌ که‌ چون‌ سماع‌ آخر شود، دعای‌ِ بانی‌ که‌ پادشاه‌ غازان‌ است‌ومُسبِّب‌ که‌ این‌ ضعیف‌ است‌، بفرمایند، ان‌ شاءالله‌ در معرض‌ اجابت‌ افتد: آش‌دویست‌ قطعه‌، نان‌ صد من‌، بریان‌ پنجاه‌ قطعه‌، حلاوه‌ هزار قطعه‌، قَوّال‌ یک‌ نفر ده‌دینار، شمع‌ ده‌ عدد، قند سی‌ قطعه‌، عسل‌ هفتاد قطعه‌ و...

 

برآمدن‌ خانقاه‌ شیخ‌ صفی‌الدین‌ اردبیلی‌

شیخ‌ صفی‌الدین‌ اردبیلی‌، یکی‌ از بزرگ‌ترین‌ رهبران‌ صوفیه‌ زمان‌ خویش‌ بود. وی‌شاگرد شیخ‌ زاهد گیلانی‌ (م‌ 700) بود و پس‌ از وی‌ بر مسند خانقاهی‌ وی‌ نشست‌.شیخ‌ صفی‌الدین‌، از زمان‌ ارغون‌ خان‌ در صحنة‌ سیاست‌ نیز ظاهر شد و از آن‌ پس‌،سلاطین‌ مغول‌، به‌ویژه‌ غازان‌خان‌ و وزیرش‌ خواجه‌ رشیدالدین‌، سخت‌ به‌ شیخ‌زاهد و شاگرد وی‌، شیخ‌ صفی‌الدین‌ احترام‌ می‌گذاشتند. غازان‌خان‌ در چند نوبت‌ به‌دیدار شیخ‌ زاهد رفت‌ و یک‌ بار، شیخ‌ زاهد لباس‌ تن‌ خود را به‌ قصدق  تبرّک‌ به‌ وی‌داد.

میراث‌ شیخ‌ زاهد، پس‌ از مرگش‌ به‌ سال‌ 700 هجری‌، به‌ شیخ‌ صفی‌ رسید و اوتوانست‌ دامنة‌ نفوذ خانقاه‌ خود را توسعه‌ دهد. بیشتر هواداران‌ خانقاه‌ شیخ‌ صفی‌ درآذربایجان‌ و گیلان‌ بودند، اما در بیشتر نقاط‌ جهان‌ اسلام‌، به‌ویژه‌ آسیای‌ صغیر،مریدان‌ وی‌ رو به‌ فزونی‌ نهادند. یکی‌ از مریدان‌ وی‌، خواجه‌ رشیدالدین‌ فضل‌الله‌بود که‌ اموال‌ فراوانی‌ از زمین‌ و گاو و گوسفند و روغن‌ و قند و... وقف‌ خانقاه‌ وی‌کرد. زمانی‌ که‌ وزیر به‌ این‌ بزرگی‌، این‌ چنین‌ مرید شیخ‌ صفی‌ باشد، می‌توان‌ حدس‌زد که‌ از توده‌های‌ مردم‌ که‌ گاه‌ رقم‌ آنها را «دوبار هزاران‌ هزار و هشتصد هزار»نوشته‌اند، تا چه‌ اندازه‌ بوده‌ است‌. رشیدالدین‌ به‌ فرزندش‌ احمد که‌ حاکم‌ اردبیل‌بود، نسبت‌ به‌ مراعات‌ حال‌ شیخ‌ صفی‌الدین‌ سفارش‌ کرده‌ بود.

بخشی‌ از روستای‌ کُلْخُوران‌ در نزدیکی‌ اردبیل‌ که‌ زادگاه‌ شیخ‌ صفی‌ بود، توسط‌یَنال‌ خاتون‌ ـ که‌ غازان‌خان‌ به‌ وی‌ داده‌ بود ـ وقف‌ شیخ‌ صفی‌ و فرزندان‌ وی‌ شد. دراین‌ روستا، هنوز هم‌ آثار قبور شماری‌ از بزرگان‌ وابسته‌ به‌ این‌ خاندان‌ وجود دارد.چند سال‌ بعد، اولجایتو، باقی‌ ماندة‌ روستای‌ مزبور را نیز وقف‌ شیخ‌ صفی‌ کرد.

بزرگی‌ شیخ‌ صفی‌الدین‌ در دوران‌ سلطان‌ ابوسعید به‌ اوج‌ خود رسید. وی‌ دراردبیل‌ دستگاه‌ عریض‌ و طویلی‌ داشت‌ و سلطان‌ ابوسعید از تبریز به‌ قصد دیداراوبه‌ این‌ شهر سفر می‌کرد. سلطان‌ ابوسعید در وصف‌ دیدارش‌ با شیخ‌ صفی‌ به‌وزیرش‌ غیاث‌الدین‌ محمد رشیدی‌ می‌گوید:

پادشاهی‌ را پیش‌ من‌ وقعی‌ نمانده‌ است‌... روزی‌ به‌ زیارت‌ شیخ‌ رفتم‌... خود را درعالمی‌ دیدم‌ که‌ صد هزار خلق‌ آنجا موج‌ درهم‌ می‌زدند و مرا در آن‌ عالم‌ به‌ قدرکاهی‌ نمی‌سنجیدند. در آن‌ میانه‌ گفتم‌: نه‌ من‌ پادشاه‌ ابوسعیدم‌؟ گفتند: بلی‌ آنی‌. اماپادشاهی‌ تو در اینجا نگنجد، از برای‌ آن‌ که‌ در این‌ راه‌ چیزی‌ دیگر می‌باید تا وی‌ راوزنی‌ نهند... آنچه‌ من‌ آنجا دیدم‌ بدین‌ عالم‌ نمی‌ماند. از آن‌ سبب‌ این‌ پادشاهی‌ بردلم‌ سرد شده‌ است‌.

به‌ طور معمول‌، هر خانقاه‌، موقوفاتی‌ داشت‌ که‌ از طرف‌ سلطان‌، وزیر یا سایر اعیان‌و اشراف‌ و نیز توده‌های‌ مردم‌ برای‌ آنجا وقف‌ می‌شد. درآمد این‌ موقوفات‌، صرف‌رسیدگی‌ به‌ فقرا، دراویش‌ و نیز مخارج‌ روزانة‌ خانقاه‌ می‌شد. در این‌ میان‌، چندخانقاه‌ اصلی‌ در سراسر کشور ایران‌ وجود داشت‌ که‌ از میان‌ آنها، خانقاه‌ شیخ‌صفی‌الدین‌، یکی‌ از بزرگ‌ترین‌ آنها بود. به‌ همین‌ دلیل‌، برخی‌ خانقاه‌ شیخ‌صفی‌الدین‌ را، ثروتمندترین‌ خانقاه‌ آن‌ روزگار دانسته‌اند.

شیخ‌ صفی‌الدین‌ در اوج‌ اقتدار و عظمت‌ صوفیانه‌، به‌ سال‌ 735، یک‌ سال‌ پیش‌ ازسلطان‌ ابوسعید درگذشت‌ و خانقاه‌ خود را با تمامی‌ موقوفات‌ به‌ فرزندش‌ سپرد.می‌دانیم‌ که‌ پس‌ از گذشت‌ نزدیک‌ به‌ یک‌ صد و هفتاد سال‌، از این‌ خانقاه‌، دولت‌صفوی‌ درآمد و بیش‌ از دو قرن‌، با اقتدار در ایران‌ زمین‌، سلطنت‌ کرد. در حقیقت‌،خانقاه‌ شیخ‌ صفی‌، به‌تدریج‌ از حلقة‌ تصوف‌ خارج‌ شد و به‌ دنبال‌ سیاست‌ رفت‌. ماسیر این‌ تحول‌ را در دفتر آینده‌ که‌ اختصاص‌ به‌ صفویان‌ دارد، دنبال‌ خواهیم‌ کرد.

 

رواج‌ خانقاه‌ و انحلال‌ تمدن‌

پیدایش‌ خانقاه‌، نیاز اجتماعی‌ روزگاری‌ بود که‌ مردم‌ در معرض‌ تهاجم‌ و یورش‌قرار گرفته‌ بودند. در چنین‌ شرایطی‌، مردم‌ در پناه‌ خانقاه‌ها و مشایخ‌، هم‌ جسم‌خویش‌ را از کشتار دشمن‌ محفوظ‌ می‌داشتند و هم‌ از لحاظ‌ روحی‌، در خانقاه‌ آرام‌می‌گرفتند. این‌ را یکی‌ از مهم‌ترین‌ دلایل‌ رواج‌ خانقاه‌سازی‌ در دورة‌ ایلخانان‌دانسته‌ شده‌اند.

از طرفی‌، خلافت‌ و سلطنت‌ اسلامی‌، به‌ طور کلی‌ پناهی‌ برای‌ مردم‌ دیندار است‌و آن‌ هنگام‌ که‌ حکومت‌ در اختیار مُشْرکان‌ مغول‌ قرار می‌گیرد، مردم‌ توجه‌ بیشتری‌به‌ عالمان‌، به‌ ویژه‌ صوفیان‌ که‌ اهل‌ زهد و عبادت‌ هستند، پیدا خواهند کرد. بنابر این‌،در این‌ دوره‌، خانقاه‌ اهمیت‌ بیشتری‌ خواهد یافت‌.

فساد سیاسی‌ و اجتماعی‌ هم‌، عامل‌ دیگری‌ در روی‌ آوردن‌ مردم‌ به‌ اهل‌ خانقاه‌است‌؛ در چنین‌ شرایطی‌، گروهی‌ ـ  حتی‌ به‌ ظاهر ـ می‌بایست‌ اهل‌ تقوا و زهد باشندو مردم‌ تمایلات‌ انسانی‌ و اسلامی‌ و میل‌ به‌ پاکی‌ِ خود را در آنان‌ جستجو کنندوبیابند.

در چنین‌ شرایطی‌، در هر کوی‌ و برزن‌، خانقاهی‌ ساخته‌ می‌شود. اما این‌ تنها یک‌روی‌ سکه‌ است‌. روی‌ دیگر سکه‌، پیامدهای‌ منفی‌ آن‌ است‌. این‌ پیامدها در ارتباط‌ باانگیزها، اندیشه‌ها، اهداف‌ وکارکردی‌ است‌ که‌ در تفکر و عمل‌ صوفیانه‌وجوددارد.

در این‌ باره‌، چندین‌ نقطه‌ نظر قابل‌ توجه‌ در تصوف‌ وجود دارد:

 

1ـ نخست‌ آن‌ که‌ در این‌ نگرش‌، دست‌کم‌ در بیشتر موارد، زهد و ورع‌ و تقوا، به‌مقدار زیادی‌، به‌ گونه‌ای‌ تفسیر می‌شود که‌ با مسؤولیت‌ اجتماعی‌ و درگیر شدن‌ دروظایف‌ سخت‌ زندگی‌، در تعارض‌ قرار می‌گیرد. یعنی‌ انسان‌ِ زاهد به‌ گونه‌ای‌تعریف‌ می‌شود که‌ نباید خود را در اجتماع‌ و سیاست‌ درگیر کند؛ در غیر این‌صورت‌، از زهد خارج‌ می‌شود. یک‌ نویسنده‌ در این‌ باره‌ می‌نویسد:

در حالی‌ که‌ پیشینیان‌، تصوف‌ را غیرت‌ پرهیزکارانه‌، دانسته‌ و این‌ مسأله‌ آنان‌ را به‌مداخله‌ در امور اجتماعی‌ و امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر می‌کشانید و از این‌رهگذر گهگاه‌ با حکومت‌ در می‌افتادند، در قرن‌ چهارم‌، ابو عمرو اسماعیل‌ جُنَیْد(م‌ 366) را می‌بینیم‌ که‌ تصوف‌ را «صبر کردن‌ در تحت‌ امر و نهی‌» تعریف‌ می‌کندو این‌ متضمن‌ رها کردن‌ امور به‌ حال‌ خود و لاقیدی‌ در امور اجتماعی‌ است‌.

در تعریف‌ یک‌ زاهد گفته‌ می‌شود که‌ وی‌ تنها برای‌ نماز جمعه‌ یا نماز میت‌ از خانه‌خارج‌ می‌شد و در تمام‌ روزهای‌ دیگر در خانه‌ می‌ماند. در چنین‌ شرایطی‌، یک‌صوفی‌ِ واقعی‌، چگونه‌ می‌تواند وظایف‌ اجتماعی‌ خود را انجام‌ دهد؟ اگر بیشترمردم‌ به‌ تصوف‌ بگروند، در آن‌ صورت‌ وضعی‌ پیش‌ خواهد آمد که‌ در قرن‌ هشتم‌ونهم‌ هجری‌ به‌ وجود آمد، یعنی‌ تمدن‌ اسلامی‌ گرفتار ورشکستگی‌ شد.

 

2 ـ نکتة‌ دوم‌ آن‌ است‌ که‌، تأثیر آراء و عقاید جبرگونه‌ای‌ که‌ صوفیان‌ رواج‌می‌دادند، در کاهش‌ مسئولیت‌پذیری‌ اجتماعی‌، کمتر از آرای‌ جبری‌گری‌ اهل‌حدیث‌ و سپس‌ اشاعره‌ ـ که‌ اغلب‌ سُنّیان‌ قرن‌ پنجم‌ به‌ بعد را تشکیل‌ می‌دادند ـ نبود.زمانی‌ که‌ این‌ جبری‌گری‌ با مسایل‌ رِزْق  و روزی‌ بهم‌ آمیخته‌ می‌شد، انسان‌ معتقدِ به‌آن‌ را فاقد احساس‌ مسؤولیت‌ برای‌ تلاش‌ بیشتر می‌کرد. فهرستی‌ از این‌ آموزه‌های‌جبرگرایانه‌ از این‌ قرار بود:

«قسمت‌ ازلی‌ بی‌ حضور ما کردند »، «هرکس‌ روزی‌ امروز را دارد و برای‌ فردازحمت‌ می‌کشد، گناه‌ به‌ پایش‌ می‌نویسند»، «روزی‌ به‌ زور و چاره‌، فراوان‌نمی‌شود»، «قسمت‌ هر کس‌ دو هزار سال‌ پیش‌ از تولد معین‌ شده‌» و بالاخره‌ به‌ قول‌وَهْب‌ بن‌ وَرْد «اگر آسمان‌ مس‌ شود و زمین‌ سرب‌ و غم‌ روزی‌ خورم‌، خویش‌ رامشرک‌ دانم‌».

برای‌ روشن‌ شدن‌ معنای‌ توکّل‌ در نظر صوفیان‌ نیز این‌ حکایت‌ جالب‌ می‌نماید که‌فردی‌ صوفی‌ در دجله‌ افتاد. رهگذری‌ وی‌ را دید ودانست‌ که‌ شنا نمی‌داند. پرسید:آیا می‌خواهی‌ کسی‌ را بفرستم‌ که‌ نجاتت‌ دهد؟ درویش‌ گفت‌: نه‌؛ پرسید: پس‌می‌خواهی‌ غرق  شوی‌؟ گفت‌: نه‌، پرسید: پس‌ چه‌ می‌خواهی‌؟ گفت‌: آن‌ می‌خواهم‌که‌ او بخواهد!

 

3 ـ در کنار این‌ مسأله‌، باید توجه‌ داشت‌ که‌ بیشتر فرقه‌های‌ صوفیه‌، علم‌ اکتسابی‌را عین‌ جهل‌ می‌شمردند و می‌کوشیدند تا با یافتن‌ِ حقایق‌ به‌ صورت‌ وجدانی‌ و به‌دست‌ آوردن‌ علم‌ درونی‌ و لَدُنّی‌، به‌ مقامات‌ عالیه‌ برسند. آنان‌ تحصیل‌ در مدرسه‌ راعیب‌ شمرده‌ و تنها راه‌ دریافت‌ حقائق‌ را، درک‌ حضوری‌ آن‌ از طریق‌ تصفیة‌ نفس‌می‌دانستند. به‌طور یقین‌، نمی‌توان‌ انکار کرد که‌ فسادِ نفس‌، مانع‌ مهمی‌ از درک‌بسیاری‌ از معارف‌ِ الهی‌ است‌، اما آموزش‌ و تحصیل‌ راهی‌ است‌ که‌ خود قرآن‌ برای‌انتقال‌ آیات‌ الهی‌ به‌ انسان‌ درپیش‌ گرفته‌ است‌. به‌ همین‌ دلیل‌ بود که‌ خانقاه‌ جای‌مدرسه‌ را گرفت‌ و به‌ جای‌ وعظ‌ و خطابه‌ و نماز، مجلس‌ سَماع‌ و قوّالی‌ و غزل‌خوانی‌ رایج‌ شد.

 

4 ـ یکی‌ دیگر از آموزه‌های‌ِ بسیاری‌ از فرقه‌های‌ صوفی‌، آن‌ است‌ که‌ عمل‌خارجی‌ انسان‌ مثل‌ خواندن‌ نماز و انجام‌ روزه‌ ارزش‌ چندانی‌ ندارد. آنچه‌ اهمیت‌دارد، تنها توجه‌ به‌ باطن‌، تصفیة‌ درون‌ و خواندن‌ اوراد و اذکاری‌ است‌ که‌ باید درمواقع‌ مخصوص‌ انجام‌ داد. آنان‌ فقیهان‌ را عالمان‌ قِشْری‌ می‌دانستند، چرا که‌ به‌ظواهر اهمیت‌ می‌دهند؛ چیزی‌ که‌ برای‌ آنان‌ اهمیت‌ داشت‌، تصفیة‌ باطن‌ انسان‌ بودو شگفت‌ آن‌ که‌ راه‌ رسیدن‌ به‌ یک‌ باطن‌ خوب‌ و مهذَّب‌، آن‌ بود که‌ قُطْب‌ ـ بزرگ‌صوفیان‌ ـ بیان‌ می‌کرد و اینها چیزی‌ جز اوراد و اذکار خودساختة‌ اقطاب‌ صوفیه‌نبود و هیچ‌ پشتوانة‌ دینی‌ و فقهی‌ نیز نداشت‌. درست‌ به‌ خاطر همین‌ آموزه‌ بود که‌خانقاه‌ جای‌ مسجد را گرفت‌.

 

 

کتاب تاریخ ایران اسلامی

 

 


دسته ها : تاریخ
بیست و هشتم 5 1385 22:47
X