معرفی وبلاگ
با سلام امیدوارم مطالب این وبلاگ مورد استفاده شما قرار گرفته باشد. باآرزوی موفقیت برای تمامی انسانها التماس دعا (عکس متعلق شهید محمد علی شاهچراغی دانشجوی رشته فیزیک می باشد.)
صفحه ها
دسته
هستی برای ما
خدمات
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 696235
تعداد نوشته ها : 130
تعداد نظرات : 30
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

روزگار آشفتگی‌ ایران‌ در حمله‌ مغول‌

 

از حمله‌ مغول‌ تا سقوط‌ بغداد

ایران‌ و حمله‌ مغول‌

سلسله‌ خوارزمشاهی‌، آخرین‌ حلقه‌ از  سلسله‌ حلقات‌ِ شاهی‌ِ مسلمانی‌ است‌ که‌ ازمیان‌ اقوام‌ ایرانی‌ و ترک‌ برآمدند و بر بخش‌ شرقی‌ دنیای‌ اسلام‌ و از جمله‌ ایران‌حکومت‌ کردند. دولت‌ خوارزمشاهی‌ که‌ بنیاد مستحکم‌ و استواری‌ نداشت‌، تحت‌فشار سنگین‌ و کوبنده‌ حملات‌ مغول‌ به‌ زودی‌ ساقط‌ گردید و با زوال‌ خود، راه‌ رابرای‌ عبور مغولان‌ از سرزمین‌ ایران‌ به‌ سوی‌ عراق  عرب‌ فراهم‌ کرد. پس‌ ازفروپاشی‌ خلافت‌ عباسی‌، که‌ آخرین‌ نقطه‌ امید برای‌ ایجاد یکپارچگی‌ میان‌مسلمانان‌ِ ـ دست‌ ِکم‌ ـ سنی‌ بود، شرق  اسلامی‌ با همه‌ گستردگی‌، در اختیار مغولان‌فاتح‌ قرار گرفت‌.

درازای‌ زمان‌ْ از هنگام‌ نخستین‌ حملات‌ِ مغول‌ به‌ مرزهای‌ ایران‌ در سال‌ 617 تاسقوط‌ آخرین‌ خانان‌ و امیران‌ مغول‌ در ایران‌، قریب‌ یک‌ صد و چهل‌ سال‌ است‌. این‌مدت‌، برای‌ ایجاد یک‌ انقطاع‌ِ تاریخی‌ میان‌ ایران‌ِ اسلامی‌ِ پیش‌ و پس‌ از مغول‌، کافی‌به‌ نظر می‌رسد. با این‌ حال‌، فرهنگ‌، سنّت‌، و به‌ویژه‌ دین‌، مهم‌ترین‌ ابزار پیوندوارتباط‌ میان‌ مردمان‌ قرون‌ِ پیش‌ و پس‌ از این‌ دوره‌ بوده‌ است‌.

نکته‌ مهم‌ آن‌ است‌ که‌ استحکام‌ فرهنگی‌ و دینی‌ دنیای‌ اسلام‌ در آن‌ روزگار، بسیارنیرومندتر از استحکام‌ سیاسی‌ آن‌ بود. به‌ همین‌ دلیل‌، سقوط‌ خوارزمشاهیان‌وعباسیان‌، به‌ رغم‌ دشواری‌های‌ فراوانی‌ که‌ برای‌ جهان‌ اسلام‌، به‌ویژه‌ شرق اسلامی‌، به‌وجود آورد، نتوانست‌ ارتباط‌ فرهنگی‌ پیش‌ و پس‌ از مغول‌ را به‌ طورکامل‌ قطع‌ کند.

در عین‌ حال‌، نباید فراموش‌ کرد که‌ تحوّل‌ سیاسی‌ انجام‌ شده‌، سبب‌ تغییرات‌زیادی‌ در ساختار اجتماعی‌ ایران‌ شد و به‌ تناسب‌، در بخش‌های‌ سیاسی‌، فرهنگی‌وحتی‌ دینی‌، آثار فراوانی‌ را از خود برجای‌ گذاشت‌. آنچه‌ برای‌ یک‌ ایرانی‌ِ مسلمان‌اهمیت‌ دارد، آن‌ است‌ که‌ با توجه‌ به‌ بُعْدِ تاریخی‌ این‌ تحوّل‌، بتواند آثار اجتماعی‌وفرهنگی‌ آن‌ را شناخته‌ و به‌ صورتی‌ قانونمند از آن‌ توشه‌ و عبرت‌ گیرد.

 

مغولان‌

گذشته‌ مغولان‌، تا آنجا که‌ به‌ نژاد و کشورشان‌ باز می‌گردد، ارتباطی‌ با تاریخ‌ ایران‌ندارد؛ اما از آن‌ روی‌ که‌ قوم‌ یاد شده‌، طی‌ یک‌ حمله‌ تاریخی‌، شرق  اسلامی‌ را فتح‌وبیش‌ از یک‌ قرن‌ بر آن‌ فرمانروایی‌ کرد، آگاهی‌ از پیشینه‌ تاریخی‌ وویژگی‌های‌قومی‌ِ آنان‌ می‌تواند برای‌ ما سودمند باشد.

مغولها یکی‌ از اقوام‌ آسیایی‌ هستند که‌ در سرزمینی‌ حدّ فاصل‌ ترکستان‌ و چین‌زندگی‌ می‌کردند. در حال‌ حاضر، بخشی‌ از سرزمین‌ کهن‌ مغولستان‌ در محدوده‌کشور چین‌ با نام‌ مغولستان‌ داخلی‌ و بخش‌ دیگری‌ با عنوان‌ جمهوری‌ خلق‌مغولستان‌ مستقل‌ است‌. شمار دیگری‌ از آنان‌ نیز در سرزمین‌های‌ همسایه‌مغولستان‌ زندگی‌ می‌کنند.

این‌ منطقه‌ که‌ به‌ صورت‌ یک‌ دشت‌ پهناور، اما غیر قابل‌ کشت‌ است‌، در اصطلاح‌جغرافیایی‌، سرزمین‌ اِسْتپی‌ نامیده‌ می‌شود. استپی‌ بودن‌ منطقه‌، زمینه‌ مساعدی‌پرورش‌ گوسفند و اسب‌ است‌؛ چیزهایی‌ که‌ از لوازم‌ اصلی‌ زندگی‌ عشایری‌ مغول‌ به‌شمار می‌آیند. در این‌ میان‌، اسب‌ ـ به‌ویژه‌ اسب‌ سفید ـ جایگاه‌ والایی‌ میان‌ مغولان‌داشته‌ و بعدها، در پرچمی‌ که‌ چنگیز برگزید، تصویر نه‌ عدد دُم‌ِ اسب‌ سفید دیده‌می‌شد. البته‌ بخشی‌ از مغولستان‌ کوهستانی‌ وبخشی‌ نیز قابل‌ کشت‌ بود.

چنین‌ شرایطی‌ از لحاظ‌ اقلیمی‌، قومی‌ کوچنده‌ را تربیت‌ می‌کرد که‌ در عین‌ حال‌،به‌ صورت‌ قبایلی‌ می‌زیست‌ و هیچ‌ گونه‌ دولت‌ مرکزی‌ را بر نمی‌تافت‌؛ چرا که‌اصولا تمدن‌، برخاسته‌ از زندگی‌ ثابت‌ و شهرنشینی‌ و به‌ عبارتی‌ یکجانشینی‌ است‌،نه‌ زندگی‌ کوچنده‌ و عشایری‌ که‌ تنها به‌ چادرهای‌ نمدین‌ موقت‌ دلخوش‌ کرده‌وآماده‌ کوچ‌ از منطقه‌ای‌ به‌ منطقه‌ دیگر است‌. در عین‌ حال‌، هر قبیله‌، به‌ صورت‌سنتی‌ به‌ سرزمین‌ خاص‌ خود تعلق‌ دارد.

چگونگی‌ زندگی‌ قبایل‌ میان‌ مغولان‌، تا اندازه‌ای‌ شبیه‌ به‌ وضعیت‌ قبایل‌ درجزیره‌ العرب‌ پیش‌ از اسلام‌ است‌. قبایل‌، بر اساس‌ نوعی‌ همخونی‌ شکل‌می‌گرفتند؛ اما به‌ مرور هم‌ پیمان‌ یا هم‌سوگند می‌پذیرفتند. در میان‌ مغولان‌، نوعی‌برادری‌ِ سوگندی‌ وجود داشت‌ که‌ سبب‌ می‌شد بر شمار افراد قبیله‌ افزوده‌ شودوزمینه‌ اتحاد میان‌ چند قبیله‌ فراهم‌ آید. این‌ قبایل‌، به‌ مرور، رو به‌ گسترش‌بودندودر عین‌ حال‌ که‌ میان‌ آنها منازعاتی‌ در می‌گرفت‌، در آستانه‌ نوعی‌ اتحاد نیزقرارداشتند.

درست‌ همان‌ طور که‌ در شام‌ و عراق  پیش‌ از اسلام‌، شاهان‌ و قیصرهای‌ روم‌می‌کوشیدند تا حمایت‌ برخی‌ از قبایل‌ را به‌ نفع‌ خود و در برابر رقیب‌، جذب‌ کنند،در مغولستان‌ نیز چینیان‌ در پی‌ این‌ قبیل‌ اقدامات‌ بودند.

به‌ مرور جمعیت‌ این‌ صحراگردان‌ رو به‌ فزونی‌ می‌گذاشت‌ و منطقه‌ استپی‌گسترده‌ حدفاصل‌ ترکستان‌ و چین‌ گنجایش‌ آنان‌ را نداشت‌. در این‌ شرایط‌ لازم‌ بودتا «توسعه‌ای‌» صورت‌ گرفته‌ و زمینه‌ برای‌ دستیابی‌ به‌ منابع‌ و مناطق‌ جدید فراهم‌شود.

اگر این‌ قبایل‌ پیش‌ از آن‌ راضی‌ بودند تا با داد و ستد با شهرنشینان‌ نیاز خود به‌تولیدات‌ شهر را برآورده‌ سازند، اکنون‌ در پی‌ آن‌ بودند تا با دست‌ زدن‌ به‌ فتوحات‌،ثروت‌ بیکران‌ شهرها را در اختیار خود بگیرند. در این‌ باره‌، نخستین‌ جایی‌ که‌ دردید آنها قرار داشت‌، سرزمین‌ چین‌ بود، سرزمین‌ که‌ آکنده‌ از ثروت‌ بود و مغولان‌می‌توانستند با دستیابی‌ به‌ آن‌، بخش‌ زیادی‌ از احساس‌ توسعه‌طلبی‌ خود را ارضاءکنند و چنین‌ کردند.

حمله‌ اقوام‌ پراکنده‌ و نیمه‌ وحشی‌ به‌ شهرها، شکست‌ دادن‌ شهرنشینان‌ و اشغال‌جای‌ آنان‌، یکی‌ از اصول‌ رایج‌ در تاریخ‌ بشر است‌ که‌ قوانین‌ واصول‌ خاص‌ خود رادارد و به‌ صورت‌ منظّم‌ در تاریخ‌ تکرار شده‌ است‌.

 

آیین‌ مغولان‌

در باره‌ آیین‌ دینی‌ مغولان‌ باید گفت‌، آنان‌ به‌ مانند قبایل‌ عرب‌ پیش‌ از اسلام‌، چندان‌در آیین‌ بت‌پرستانه‌ خود که‌ آن‌ را دین‌ شَمَنی‌ می‌نامند، استوار نبودند. به‌ همین‌ دلیل‌،گفته‌ شده‌ است‌ که‌ مغولان‌ در دینداری‌، اهل‌ تساهل‌ و مدارا بودند و باز به‌ همین‌دلیل‌ به‌ راحتی‌ در آیین‌هایی‌ چون‌ بودیسم‌، مسیحیت‌ و اسلام‌ اجازه‌ تبلیغ‌ در میان‌خویش‌ می‌دادند. شنیده‌ نشده‌ است‌ که‌ آنان‌ به‌ دلیل‌ اعتقادات‌ مذهبی‌ خود،سخت‌گیری‌ خاصی‌ در باره‌ ادیان‌ دیگر کرده‌ باشند. جوینی‌ نوشته‌ است‌ که‌ مغولان‌«متعرض‌ ادیان‌ و ملل‌ نیز نه‌اند». گویا در یاسای‌ چنگیزی‌ هم‌ بر این‌ نکته‌ تأکید شده‌است‌ که‌ «همه‌ طوایف‌ را یکی‌ شناسند و بر یکدیگر فرق  ننهند».

آیین‌ شمنی‌ از یک‌ سو، به‌ یگانه‌ پرستی‌ متمایل‌ بود و از سوی‌ دیگر، برای‌ اداره‌جهان‌ رب‌النوع‌هایی‌ را باور داشت‌ که‌ هر کدام‌ سررشته‌ دار اداره‌ بخشی‌ از عالم‌بودند. به‌ تدریج‌، بخش‌ یگانه‌ پرستی‌ مورد غفلت‌ قرار گرفت‌ و رب‌ النوع‌ها که‌ درقالب‌ بُت‌ْ خودنمایی‌ می‌کردند، فرصت‌ بیشتری‌ برای‌ عرضه‌ خویش‌ یافتند. این‌رب‌النوع‌ها، به‌ طور عمده‌ ارواح‌ اجداد مهم‌ قبیله‌ بودند که‌ جمع‌ آنها، عالم‌ ارواح‌ رامی‌ساخت‌ و تحت‌ نام‌ آسمان‌، بر زمین‌ و زمینیان‌ حکمرانی‌ می‌کرد. به‌ همین‌ دلیل‌،جاهای‌ بلند، مانند قله‌های‌ کوه‌ها، بسیار ارزشمند و مقدس‌ بود؛ چون‌ به‌ آسمان‌نزدیک‌تر بود.

برقراری‌ ارتباط‌ با ارواحی‌ که‌ در آسمان‌ بودند، برای‌ زندگی‌ روزانه‌ مغولان‌،امری‌ لازم‌ و ضروری‌ بود. آنها به‌ کمک‌ این‌ تماس‌، درخواست‌های‌ خود را مطرح‌می‌کردند و مشکلات‌ خویش‌ را حل‌ می‌نمودند. وظیفه‌ برقراری‌ این‌ تماس‌، برعهده‌ روحانیون‌ آنها بود که‌ به‌ آنان‌ شَمَن‌ گفته‌ می‌شد. کار آنها مانند کاهنان‌، غیب‌گویی‌بود، به‌ طوری‌ که‌ این‌ عمل‌، کارکرد آیین‌ شمنی‌ به‌ حساب‌ می‌آمد. این‌ کار به‌صورت‌های‌ مختلف‌ و از جمله‌، همانند بسیاری‌ از اقوام‌ دیگر، به‌وسیله‌ ستارگان‌؛یعنی‌ دانش‌ِ تنجیم‌، انجام‌ می‌گرفت‌. کار طبابت‌ نیز در حیطه‌ وظایف‌ شمن‌ها بود که‌معمولا، نه‌ از طریق‌ عادی‌، بلکه‌ از راه‌ ارتباط‌ با ارواح‌، باطل‌ کردن‌ سحر و مانند اینها،دست‌ به‌ طبابت‌ می‌زدند. مانند این‌ عقاید را، با شدت‌ و ضعف‌، می‌توان‌ْ میان‌ بسیاری‌از اقوام‌ عقب‌مانده‌ و دور از تمدن‌، ملاحظه‌ کرد.

بدون‌ تردید، آیین‌ مغولی‌، سخت‌ آلوده‌ به‌ خرافات‌ فراوان‌ اما بی‌پایه‌ بوده‌ است‌.این‌ بی‌پایگی‌ و سستی‌ تا به‌ آنجا بود که‌ آیین‌ شمنی‌، تقریبا بدون‌ مقاومت‌، در برابرادیان‌ بزرگ‌ آن‌ روزگار، تسلیم‌ شد. مغولان‌ در چین‌ بودایی‌ شدند و در ایران‌ مسلمان‌گشتند. با این‌ حال‌، باید توجه‌ داشت‌ که‌ یگانه‌پرستی‌ هم‌ در شمار عقاید آنها بود؛درست‌ همانند آنچه‌ که‌ در باره‌ اعراب‌ پیش‌ از اسلام‌، در جای‌ خود گفتیم‌.

 

چنگیز متحد کننده‌ قبایل‌

گذشت‌ که‌ قبایل‌ پراکنده‌ مغول‌، نیازمند رهبری‌ بودند تا بتواند با نیروی‌ معنوی‌ومادی‌ خود، قبایل‌ را متحد کرده‌ و مغولستان‌ را از وضعیت‌ پراکنده‌ سیاسی‌، به‌سوی‌ تمرکز سوق  دهد. چنین‌ رهبری‌ می‌بایست‌ از میان‌ اشرافی‌ باشد که‌ موقعیت‌برتری‌ میان‌ قبیله‌ خویش‌ داشتند.

در اینجا نیز سخن‌ ابن‌ خلدون‌ را باید بیاد بیاوریم‌ که‌ تشکیل‌ دولت‌ در یک‌محیط‌ قبیله‌ای‌، نیازمند یک‌ عَصَبیّت‌ برتر است‌. یعنی‌ هر قبیله‌ای‌ که‌ انسجام‌ داخلی‌ِاستوارتر و روابط‌ درونی‌ِ مستحکم‌تری‌ داشته‌ باشد، به‌ آرامی‌ می‌کوشد تا بر قبایل‌دیگر چیره‌ شود. همین‌ چیرگی‌ است‌ که‌ به‌ تدریج‌ سبب‌ می‌شود تا تمرکز سیاسی‌ به‌وجود آمده‌، دولت‌ تشکیل‌ شود.

از آنجا که‌ چنگیز نقش‌ مهمی‌ در تحوّل‌ جامعه‌ مغولی‌ از صورت‌ ایلی‌ به‌ ملّی‌ ایفاکرد، و این‌ نقش‌ در تاریخ‌ مغول‌ها استثنایی‌ است‌، هاله‌ای‌ از افسانه‌ همراه‌ با تقدس‌،اطراف‌ او ایجاد شده‌ و اخبار تاریخی‌ زندگی‌ وی‌، چندان‌ روشن‌ نیست‌. در اصل‌،مغولان‌ تا پرستش‌ او پیش‌ رفته‌ و او را یکی‌ از ایزدان‌ و خدایان‌ شمردند.

نام‌ اصلی‌ چنگیز تموچین‌ بود. بر اساس‌ گزارش‌های‌ نقل‌ شده‌، تموچین‌ پیش‌ ازرسیدن‌ به‌ قدرت‌، روزگار درازی‌، ضمن‌ درگیر شدن‌ با دشواری‌ها وسختی‌های‌فراوان‌، نشان‌ داد که‌ توانایی‌های‌ استثنایی‌ دارد و می‌تواند کارهای‌ مهمتری‌ انجام‌دهد. وی‌ توانست‌ در جنگهای‌ داخلی‌ میان‌ قبایل‌، موقعیت‌ برتر خود را نشان‌ داده‌وطی‌ مراسمی‌ در یک‌ شورای‌ بزرگ‌ میان‌ رؤسای‌ قبایل‌ که‌ به‌ اصطلاح‌ قوریلتای‌نامیده‌ می‌شود، در سال‌ 602 هجری‌ (1206 میلادی‌) به‌ عنوان‌ خان‌ بزرگ‌ انتخاب‌شود. در اینجا بود که‌ نام‌ تموچین‌ به‌ چنگیزخان‌، یعنی‌ جنگجوی‌ برتر تغییر یافت‌.

برگزیده‌ شدن‌ چنگیز توسط‌ قوریلتای‌ بزرگ‌، سنتی‌ شد تا ده‌ها سال‌ پس‌ از آن‌نیز، جانشینان‌ وی‌، قدرتشان‌ توسط‌ این‌ شورا تثبیت‌ شده‌، مورد قبول‌ رؤسای‌ قبایل‌قرار می‌گیرد. افزون‌ بر آن‌، تأیید روحانی‌ برجسته‌ آیین‌ شمنی‌ هم‌ نقشی‌ در تثبیت‌قدرت‌ خان‌ بزرگ‌ داشت‌.

نخستین‌ هدف‌ خارجی‌ چنگیز حمله‌ به‌ چین‌ و تصرف‌ شهر پکن‌ بود. مغولان‌منطقه‌ را به‌ خوبی‌ می‌شناختند و از ثروت‌های‌ بیکران‌ آن‌ آگاهی‌ داشتند. چینیان‌ نیزنسبت‌ به‌ مغولان‌ و حملات‌ آنها آگاهی‌ داشتند و دیوار چین‌ به‌ قصد جلوگیری‌ ازحملات‌ آنها ساخته‌ شده‌ بود. نه‌ سال‌ پس‌ از انتخاب‌ وی‌ در قوریلتای‌ بزرگ‌ به‌عنوان‌ خان‌ بزرگ‌ مغول‌ ، شهر پکن‌ تصرف‌ شد و چنگیز با واگذار کردن‌ آن‌ منطقه‌ به‌یکی‌ از فرماندهان‌ خود به‌ مغولستان‌ بازگشت‌.

چنگیز برای‌ استحکام‌ هرچه‌ بیشتر دولت‌ خود، بنیادهای‌ لازم‌ را با استمداد ازقوانین‌ و آداب‌ سنتی‌ و نیز ابداع‌ روش‌های‌ جدید ایجاد کرد. از آن‌ جمله‌، ایجادقوانین‌ حقوقی‌ خاصی‌ بود که‌ به‌ نام‌ یاسا شهرت‌ یافت‌ و البته‌ باید پذیرفت‌ که‌ ریشه‌در گذشته‌ داشت‌. یاسا در لغت‌ به‌ معنای‌ قانون‌ و اصطلاح‌ به‌ یاسا رسیدن‌ به‌ معنای‌اجرای‌ قانون‌ در باره‌ متخلفان‌ و در واقع‌ مجازات‌ شدن‌ است‌. قوانین‌ چنگیزی‌ِیاسایی‌ بسان‌ یک‌ متن‌ مقدس‌، تا چند ده‌ سال‌، مورد اعتنای‌ کامل‌ ایلخانان‌، به‌ ویژه‌سنت‌گرایان‌ آنها، قرار داشت‌.

یکی‌ از اصول‌ اساسی‌ یاسا آن‌ بود که‌ هر قومی‌ که‌ خود را در برابر سپاه‌ مغول‌تسلیم‌ کند ـ یعنی‌ ایل‌ شود ـ ، نمی‌بایست‌ بر او یورش‌ ]یورش‌ کلمه‌ مغولی‌ است‌[برده‌ و او را غارت‌ کنند؛ اما در برابر، هر گونه‌ مقاومتی‌، مغولان‌ را مجاز می‌ساخت‌ تابه‌هرصورت‌ ممکن‌ به‌ کشت‌ و کشتار پرداخته‌، و شهر و هر آنچه‌ در آن‌ است‌ را غارت‌ کنند.

 

همسایگی‌ مغولان‌ با مسلمانان‌

چنگیز پس‌ از فتح‌ چین‌، متوجه‌ ترکستان‌ شرقی‌ شد. تا این‌ زمان‌، دولت‌ قراختائیان‌،دولت‌ مقتدر این‌ منطقه‌ بود. اینان‌ که‌ نژاد و فرهنگی‌ مغولی‌ ـ ترکی‌ داشتند، در آغازبر بخشی‌ از چین‌ مسلط‌ شده‌ و آداب‌ و رسوم‌ چینی‌ را پذیرفته‌، به‌ نوعی‌ چینی‌ شده‌بودند. زمانی‌ که‌ دولت‌ آنها سر آمد و نتوانستند در شمال‌ دیوار چین‌ بمانند، بخش‌زیادی‌ از آنها به‌ سوی‌ غرب‌ حرکت‌ کرده‌ و سرزمین‌های‌ وسیعی‌ را که‌ اکنون‌ برخی‌از جمهوری‌های‌ آسیای‌ میانه‌ در آن‌ قرار دارد، به‌ اشغال‌ خود درآوردند. بدین‌ترتیب‌، آنها هم‌مرز با مسلمانان‌ شده‌ و در آغاز، باج‌گذار آنها گشتند.

سلطان‌ سَنْجَر که‌ حاضر به‌ دادن‌ امتیاز به‌ آنان‌ نشده‌ بود، مجبور به‌ نبرد با آنها شد.این‌ نبرد در سال‌ 536 رخ‌ داد که‌ سپاه‌ سلجوقی‌ شکست‌ خورد و حتی‌ همسر سلطان‌سنجر به‌ اسارت‌ درآمد. پس‌ از آن‌ بود که‌ قراختائیان‌ به‌ صورت‌ رقیب‌ سلجوقیان‌،در منطقه‌ ماندند. در این‌ زمان‌، سلجوقیان‌ از یک‌ سو تحت‌ فشار ختائیان‌ بودند و ازسوی‌ دیگر تحت‌ فشار خوارزمشاهیان‌. با زوال‌ِ دولت‌ سلجوقی‌، خوارزمشاهیان‌جانشین‌ آنان‌ گشتند. خوارزمشاهیان‌ طی‌ نبردهای‌ توسعه‌طلبانه‌ خود در شرق  باسلاطین‌ غوری‌ و ختائیان‌ درگیر شدند و آنان‌ را از سر راه‌ برداشتند.

متحد خوارزمشاهیان‌ در از میان‌ بردن‌ قراختائیان‌، طایفه‌ای‌ دیگری‌ از نژاد ترک‌ ـمغولی‌ با نام‌ نایمان‌ بودند که‌ ریاست‌ آنها با کوچْلُوک‌ خان‌ بود. این‌ طایفه‌ که‌ از مغولان‌شکست‌ خورده‌ و به‌ سرزمین‌ قراختاییان‌ آمده‌ بود، در اتحاد با خوارزمشاهیان‌،بقایای‌ حکومت‌ قراختایی‌ را از میان‌ بردند. اندکی‌ بعد، مغولان‌ از راه‌ رسیدند و قبیله‌نایمان‌ را از میان‌ بردند. اکنون‌ مغولان‌ با خوارزمشاهیان‌ همسایه‌ شده‌ بودند.

گفتنی‌ است‌ که‌ طایفه‌ نایمان‌ پس‌ از غلبه‌ بر قراختائیان‌، بنای‌ بدرفتاری‌ بامسلمانان‌ را گذاشتند و به‌ همین‌ دلیل‌ زمانی‌ که‌ مغولان‌ دررسیدند، مسلمانان‌ آمدن‌مغولان‌ را به‌ فال‌ نیک‌ گرفته‌، سخت‌ شادمانی‌ کردند. روشن‌ است‌ که‌ همه‌ چیز برای‌حمله‌ مغولان‌ و فتوحات‌ بعدی‌ آماده‌ بود.

از میان‌ بردن‌ ختائیان‌ به‌ عنوان‌ یک‌ نیروی‌ بازدارنده‌ میان‌ مغولان‌ ومسلمانان‌،یکی‌ از اشتباهات‌ خوارزمشاهیان‌ شناخته‌ شده‌ است‌. این‌ نکته‌ای‌ است‌ که‌ بسیاری‌از مورخان‌ بر روی‌ آن‌ تأکید دارند. تعبیر مورخان‌ آن‌ است‌ که‌ در پشت‌ سرق  «گورخان‌زنبورخانه‌ بی‌ قیاس‌ بود». «و اَلْحَق‌، قوم‌ ختا سدّی‌ بودند که‌ بر روی‌ لشکر مغول‌تاتار بودند. چون‌ آن‌ سد رخنه‌ شد، قوم‌ مغول‌ را راه‌ پیدا شد.» گورخان‌ امیرختائیان‌بود و این‌ جمله‌ اشاره‌ دارد که‌ مغولان‌، چونان‌ زنبوران‌ از خانه‌ خود درآمده‌،حمله‌ کردند.

جوینی‌ در کتاب‌ تاریخ‌ جهانگشای‌ از سیدمرتضی‌ بن‌ صدرالدین‌، یکی‌ از سادات‌بزرگ‌ آن‌ روزگار نقل‌ کرده‌ که‌ می‌گفت‌:

ای‌ غافلان‌! ورای‌ این‌ ترکان‌ قومی‌اند در انتقام‌ و اقتحام‌ لجوج‌، و در کثرت‌ عددفزون‌ یأجوج‌ و مأجوج‌، و قوم‌ ختای‌، در مابین‌ به‌ حقیقت‌ سدّ ذی‌ القرنین‌ بودند؛ونه‌ همانا که‌ چون‌ آن‌ سدّ مبدّل‌ شود، در بیضه‌ اسلام‌ این‌ ملک‌ سکونی‌ باشد و هیچ‌کس‌ را به‌ تمتّع‌ و تنعّم‌ رکونی‌؟

برداشته‌ شدن‌ سد ختائیان‌ تنها یک‌ بُعْد ماجرا بود. بعد دیگر شکست‌ِ ختائیان‌ آن‌ بودکه‌ با آمدن‌ مغولان‌، بیشتر آنها به‌ خدمت‌ فاتحان‌ جدید که‌ با آنها رشته‌ نژادی‌ کمابیش‌مشترکی‌ نیز داشتند درآمده‌ و از آنجا که‌ تجربه‌ای‌ هم‌ در حکومت‌ داری‌ داشتند،توانستند به‌ مغولها خدمت‌ قابل‌ توجهی‌ بکنند. در واقع‌، میراث‌ دولت‌ ختائی‌ از نظرنیروی‌ فکری‌ ـ سیاسی‌ و نیز انسانی‌ در خدمت‌ مغولان‌ درآمد.

 

دولت‌ خوارزمشاه‌، گسترده‌ اما ناپایدار

خوارزمشاهیان‌ از پیروزی‌هایشان‌ بر سلاطین‌ غور و ختائی‌ از یک‌ سو و مهم‌تر ازآن‌ از پیروزی‌ بر سلجوقیان‌ و نابود کردن‌ کامل‌ آنها مغرور بودند؛ در حالی‌ که‌ ازسست‌ بنیادی‌ و بی‌ریشه‌گی‌ خود غفلت‌ داشتند؛ چه‌، سال‌های‌ غرور بسیار کوتاه‌بود. آنها بر سرزمین‌ بسیار وسیعی‌ از عراق  تا ماوراءالنهر و تمامی‌ بخش‌های‌ شمالی‌ایران‌ ومقداری‌ از بخش‌های‌ جنوبی‌، حکومت‌ می‌کردند. تسلط‌ خوارزمشاهیان‌ براین‌ مناطق‌ وسیع‌، بدون‌ انسجام‌ و عصبیّت‌ لازمی‌ بود که‌ می‌بایست‌ پشتوانه‌ این‌دولت‌ باشد، و همین‌ امر مهم‌ترین‌ ضربه‌ را بر دولت‌ خوارزمشاهی‌ وارد کرد و آنان‌را در برابر فشار نیروی‌ جدید مغلوب‌ ساخت‌.

دولت‌ خوارزمشاهی‌ توان‌ سامان‌دهی‌ و توجیه‌ سیاسی‌ لازم‌ را برای‌ تسلط‌ برچنین‌ منطقه‌ وسیعی‌ نداشت‌. هیچ‌ کس‌ از محبوبیت‌ دولت‌ خوارزمشاهی‌ سخن‌نگفته‌ و بی‌ تفاوتی‌ مردم‌ در حمایت‌ از این‌ دولت‌، یکی‌ از دلایل‌ مهم‌ عدم‌ کامیابی‌آن‌، در متوقف‌ کردن‌ حملات‌ مغول‌ است‌. به‌ عکس‌، مردم‌ ماوراءالنهر، به‌ ویژه‌سمرقند، به‌ شدت‌ از بدرفتاری‌ خوارزمشاهیان‌ و هواداران‌ خوارزمی‌ آنان‌ گله‌مندبودند. آنان‌ به‌ سبب‌ بدرفتاری‌ با برخی‌ از عالمان‌ مشهور و خاندان‌های‌ استوار دربخارا و سمرقند ونقاط‌ دیگر، دشمنان‌ زیادی‌ برای‌ خود دست‌ و پا کردند. یک‌نمونه‌ آن‌ کشتن‌ مجدالدین‌ بغدادی‌، شاگرد شیخ‌ نجم‌الدین‌ کُبْر'ی‌ (مقتول‌ به‌ سال‌618به‌ دست‌ مغولان‌) بود. نمونه‌ دیگر، سخت‌گیری‌ بر بهاءالدین‌ وَلَد ـ پدرجلال‌الدین‌ بلخی‌ رومی‌ شاعر نامی‌ ـ بود که‌ سبب‌ مهاجرت‌ وی‌ از بلخ‌ به‌ آسیای‌صغیر شد، مهاجرتی‌ که‌ شورش‌ محدودی‌ را نیز در پی‌ داشت‌. زمانی‌ که‌ یک‌ دولت‌به‌ ظاهر مسلمان‌، رفتار ظالمانه‌ای‌ در پیش‌ گیرد، باید انتظار آن‌ را داشته‌ باشد که‌مردم‌ ـ حتی‌ اگر اشتباه‌ مسلَّم‌ باشد ـ از آمدن‌ کفار استقبال‌ کرده‌، آمدن‌ آنها را انتقام‌خون‌ بی‌گناهان‌ خود تلقی‌ کنند.

افزون‌ بر آن‌، خوارزمشاهیان‌ با خلافت‌ عباسی‌ نیز درگیر شدند و با تلاشی‌ که‌سلطان‌ محمد در براندازی‌ آن‌ خلافت‌ کرد، دشمنان‌ زیادی‌ را برای‌ خود فراهم‌آورد. این‌ مسأله‌، مشکل‌ دیگری‌ را هم‌ برای‌ او به‌ وجود آورد. آن‌ مشکل‌ این‌ بود که‌دولت‌ عباسی‌، به‌ دلیل‌ تجاوزات‌ ارتش‌ خوارزمشاه‌ به‌ مناطق‌ غربی‌ ایران‌ که‌ خلیفه‌،به‌ویژه‌ پس‌ از فروپاشی‌ دولت‌ سلجوقی‌، آن‌ مناطق‌ را از آن‌ خود می‌دانست‌، حاضرنبود حمایتی‌ از خوارزمشاهیان‌ در برابر مغولان‌ بکند.

ناصر، خلیفه‌ عباسی‌ِ وقت‌ که‌ سخت‌ در پی‌ تحکیم‌ پایه‌های‌ سیاسی‌ و نظامی‌دولت‌ عباسی‌ بود، با خوارزمشاه‌ میانه‌ای‌ نداشت‌. سلطان‌ محمد خوارزمشاه‌ برای‌تصرف‌ بغداد به‌ سوی‌ عراق  لشکرکشی‌ کرد و تنها یک‌ برف‌ زمستانی‌ سخت‌ سبب‌شد تا سپاه‌ خوارزمشاه‌ نتواند به‌ عراق  برسد و بغداد را به‌ تصرف‌ خود درآورد. دراین‌ شرایط‌، ناصر به‌ دنبال‌ هر عامل‌ تضعیف‌ کننده‌ای‌ برای‌ خوارزمشاهیان‌ بود.

یک‌ مورخ‌ِ بنام‌ِ تاریخ‌ اسلام‌، با نام‌ ابن‌اثیر که‌ درست‌ در این‌ زمان‌ کتاب‌ بزرگ‌تاریخی‌ خود را با نام‌ الکامل‌ فی‌ التاریخ‌ می‌نگاشت‌، به‌ نقل‌ از منبعی‌ عجمی‌، نوشته‌است‌ که‌ خلیفه‌ عباسی‌، مغولان‌ را دعوت‌ کرد تا به‌ خراسان‌ آمده‌ و خوارزمشاهیان‌ رابراندازند. بعدها نیز شماری‌ از مورخان‌، ادعای‌ ابن‌ اثیر را تکرار کردند؛ اما دردرستی‌ این‌ سخن‌، تردیدهای‌ جدّی‌ وجود دارد. حتی‌ اگر این‌ سخن‌ راست‌ باشد،نمی‌تواند عامل‌ مهمی‌ در هجوم‌ سیل‌آسای‌ مغولان‌ به‌ خراسان‌ باشد. به‌ هر روی‌،آنچه‌ در اینجا اهمیت‌ دارد، آن‌ است‌ که‌ خوارزمشاهیان‌، پشتوانه‌ای‌ نداشتند و باهمه‌توانایی‌هایی‌ که‌ جلال‌الدین‌ خوارزمشاه‌ داشت‌، دولت‌ وی‌ به‌ سرعت‌ رو به‌ زوال‌ رفت‌.

 

چرا مغولان‌ به‌ دنیای‌ اسلام‌ حمله‌ کردند؟

یک‌ پرسش‌ اساسی‌ در برابر مورخان‌ قرار دارد و آن‌ این‌ که‌، آیا مغولان‌ از آغاز در پی‌گشودن‌ ایران‌ بودند یا کسی‌ آنان‌ را به‌ ایران‌ فراخواند؟ به‌ سخن‌ دیگر، چه‌ عاملی‌مغولان‌ را بر آن‌ داشت‌ تا دست‌ به‌ حمله‌ به‌ ایران‌ بزنند و شهرهای‌ ایران‌ را زیر سُم‌ّستوران‌ خود نابود سازند؟

از نظر تاریخی‌، ماجرا با یک‌ داستان‌ آغاز می‌شود. آن‌ داستان‌ چنین‌ است‌ که‌چنگیز، پس‌ از آن‌ که‌ با فتح‌ چین‌ یک‌ امپراطوری‌ بزرگ‌ در آسیای‌ دور تشکیل‌ داد،در اندیشه‌ تجارت‌ با غرب‌ افتاد. به‌ همین‌ دلیل‌، با نگاشتن‌ نامه‌ای‌ به‌ سلطان‌ محمدخوارزمشاه‌، از وی‌ خواست‌ تا باب‌ تجارت‌ میان‌ آنها گشوده‌ شود. در مرحله‌نخست‌، شماری‌ از تاجران‌ به‌ نزد چنگیز رفتند؛ اما با ارائه‌ قیمت‌های‌ بالا برای‌اجناسی‌ که‌ آورده‌ بودند، خشم‌خان‌مغول‌ را برانگیختند. وی‌ با صبوری‌ آن‌ راتحمل‌ کرد و پس‌ از آن‌، چهارصد و پنجاه‌ بازرگان‌ را همراه‌ شماری‌ ناظر مغولی‌ که‌روی‌ هم‌ رفته‌ پانصد نفر بودند به‌سوی‌ غرب‌ فرستاد. شماری‌ از این‌ افراد مسلمان‌بودند. آنها در شهر اترار اقامت‌گزیدند.

غایرخان‌ حاکم‌ شهر اَترار که‌ ـ گفته‌ شده‌ ـ طمع‌ در مال‌ آنان‌ کرده‌ بود، به‌ سلطان‌نوشت‌ که‌ اینان‌ جاسوسانی‌ هستند در لباس‌ تاجر. می‌بایست‌ با کشتن‌ آنها زهره‌چشمی‌ از خان‌ مغول‌ بگیریم‌. سلطان‌ موافقت‌ کرد و بازرگانان‌ کشته‌ شدند. چنگیز باشنیدن‌ این‌ خبر به‌ شدت‌ خشمگین‌ شد. با این‌ حال‌، برای‌ آرام‌ کردن‌ اوضاع‌، به‌سلطان‌ نوشت‌ که‌ در عوض‌ این‌ افراد، تنها غایرخان‌ را به‌ او تحویل‌ دهد. سلطان‌ که‌ باغایرخان‌ خویشی‌ داشت‌، از پذیرفتن‌ این‌ درخواست‌، سر باز زد. وی‌ کار احمقانه‌دیگری‌ نیز انجام‌ داد و آن‌ این‌ که‌ دستور داد فرستاده‌ خان‌ مغول‌ را بکشند. و باتراشیدن‌ ریش‌ همراهانش‌، آنها را به‌ نزد چنگیز بازپس‌ فرستاد. می‌توان‌ حدس‌ زدکه‌ این‌ اقدام‌ احمقانه‌ چه‌ پیامدی‌ در پی‌ داشت‌. کشتن‌ شماری‌ بازرگان‌ مسلمان‌، حتی‌اگر از طرف‌ خان‌ مغول‌ آمده‌ بودند، اقدامی‌ مورد پسند مسلمانان‌ نیز نبود. این‌داستان‌ را مهم‌ترین‌ عامل‌ حمله‌ مغول‌ به‌ ایران‌ دانسته‌اند.

آیا این‌ مسأله‌ به‌ تنهایی‌ می‌توانست‌ عامل‌ تهاجم‌ مغولان‌ به‌ دنیای‌ اسلام‌ باشد؟بدون‌ تردید باید پذیرفت‌ که‌ اقدام‌ مزبور، می‌توانسته‌ سلطانی‌ چون‌ چنگیز را برای‌انتقام‌ تحریک‌ کرده‌ باشد؛ اما از سوی‌ دیگر، باید توجه‌ داشت‌ که‌ نیروی‌ عظیمی‌ که‌در آن‌ سوی‌ سیحون‌ وجود داشت‌، به‌ناچار باید به‌ حرکت‌ در می‌آمد؛ چرا که‌ چنان‌جمعیتی‌ که‌ از شمار فراوانی‌ از قبایل‌ فراهم‌ آمده‌ بود، در صورتی‌ که‌ به‌ خارج‌ ازمرزهای‌ خود نمی‌رفت‌، رو در روی‌ یکدیگر قرار می‌گرفت‌. به‌ همین‌ دلیل‌، مغولان‌نه‌ تنها به‌ دنیای‌ اسلام‌ که‌ به‌ چین‌ نیز یورش‌ بردند.

در این‌ میان‌، چنگیز به‌ عنوان‌ یک‌ جنگجوی‌ هوشیار و امپراطوری‌ساز، پس‌ ازپیروزی‌ بزرگش‌ بر چین‌، نمی‌توانست‌ آرام‌ بنشیند. این‌ درست‌ است‌ که‌ او عنادودشمنی‌ با دین‌ اسلام‌ نداشت‌؛ اما به‌ مانند دهها بلکه‌ صدها نمونه‌ دیگر از افرادِمشابه‌ خود در تاریخ‌، علاقه‌مند بود تا بر سرزمین‌های‌ دوردست‌ فرمانروایی‌ کند.

در باره‌ انگیزه‌ مغولان‌ از حمله‌ به‌ دنیای‌ اسلام‌، از دست‌های‌ پنهان‌ و آشکارمسیحیان‌ اروپایی‌ یا به‌ عبارت‌ صریح‌تر صلیبی‌ها سخن‌ فراوان‌ گفته‌ شده‌ است‌.مسیحیان‌ امید پیروزی‌ در شرق  را داشتند و دهها سال‌ بود که‌ به‌ تبلیغات‌ مذهبی‌ میان‌مغولان‌ مشغول‌ بودند. باتوجه‌ به‌ تسامح‌ مغولان‌ در امر دینداری‌ و گرویدن‌ شماری‌از آنان‌ به‌ آیین‌ مسیحیت‌، صلیبیان‌، زمینه‌ را برای‌ پیروزی‌ مذهبی‌ خود و تحریک‌مغولان‌ بر ضد مسلمانان‌ مساعد می‌دیدند.

در این‌ میان‌، پای‌ انگیزه‌های‌ سیاسی‌ نیز به‌ میان‌ آمد. صلیبی‌ها کوشیدند تامسلمانان‌ را همزمان‌ از شرق  و غرب‌ تحت‌ فشار بگذارند. آنان‌ امید داشتند تا باتحریک‌ مغولان‌ در حمله‌ به‌ دنیای‌ اسلام‌، بتوانند از پشت‌ بر مسلمانان‌ خنجر بزنند.بنابراین‌، برای‌ تحقق‌ اهداف‌ خود، نمایندگان‌ فراوانی‌ را نزد مغولان‌ فرستادند و آنهارا بر این‌ امر تحریک‌ کردند.

 

مغولان‌ در ماوراءالنهر و خوارزم‌

چنگیز پس‌ از آن‌ که‌ تصمیم‌ به‌ حمله‌ گرفت‌، سپاهیانش‌ را که‌ نزدیک‌ به‌ دویست‌هزار نفر بودند، آماده‌ کرد و همراه‌ فرزندانش‌ راهی‌ غرب‌ شد. نخستین‌ حمله‌ درسال‌ 616 هجری‌، به‌ شهر اترار صورت‌ گرفت‌، جایی‌ که‌ پانصد تن‌ از فرستادگان‌خان‌ مغول‌ به‌ دست‌ غایرخان‌ کشته‌ شده‌ بودند. پنج‌ ماه‌ تمام‌ محاصره‌ اترار به‌ درازاکشید و غایرخان‌ در تمام‌ این‌ مدت‌ سخت‌ ایستادگی‌ می‌کرد تا آن‌ که‌ به‌ اسارت‌درآمد و کشته‌ شد. پیش‌ از آن‌ سلطان‌ محمد، تعداد پنجاه‌ هزار سوار برای‌ غایر خان‌فرستاده‌ بود؛ اما خود حاضر به‌ آمدن‌ به‌ میدان‌ جنگ‌ نشده‌ بود.

در همان‌ حال‌، چنگیز سپاهیانی‌ را به‌ سوی‌ شهرهای‌ جَنْد، خُجَنْد و شماری‌ دیگراز شهرهای‌ مهم‌ ماوراءالنهر فرستاد. قرار بر این‌ بود تا هر شهری‌ که‌ خود را تسلیم‌کند، طبق‌ یاسای‌ چنگیزی‌، از قتل‌ مصون‌ بماند؛ البته‌ غارت‌ امری‌ عادی‌ بود.نمایندگان‌ِ اعزامی‌ مغولان‌ به‌ هر شهر، به‌ طور معمول‌ از مسلمانان‌ انتخاب‌ می‌شدند.

مواردی‌ دیده‌ شده‌ است‌ که‌ وقتی‌ نماینده‌ای‌ به‌ شهری‌ می‌آمد، دیگر مسلمانان‌، وی‌را می‌کشتند و آتش‌ خشم‌ و کینه‌ چنگیز را شعله‌ور می‌ساختند. در پی‌ آن‌، مغولان‌ درکوبیدن‌ شهر، سماجت‌ بیشتری‌ به‌ کار می‌بستند. یک‌ نمونه‌، در باره‌ شخصی‌ با نام‌حسن‌ حاجی‌ بود که‌ به‌ شهر سقْناق  فرستاده‌ شد و مردم‌ او را کشتند. خان‌ مغول‌ پس‌از فتح‌ شهر، آن‌ را به‌ دست‌ فرزند حسن‌ حاجی‌ سپرد.

به‌ دنبال‌ حمله‌ سپاه‌ مغول‌ به‌ شهر جَنْد، حاکم‌ آن‌ گریخت‌ و شهر به‌ راحتی‌ به‌تصرف‌ جوجی‌، فرزند بزرگ‌ چنگیز درآمد. از آنجا که‌ مردم‌، جنگی‌ نکرده‌ بودند،«نه‌ شبانه‌روز اهالی‌ آن‌ را بر صحرا موقوف‌ کردند و شهر را غارت‌ دادند». بر این‌شهر هم‌ حاکمی‌ مسلمان‌ با نام‌ علی‌ خواجه‌ منصوب‌ کردند.

به‌ دنبال‌ آن‌ شهرهای‌ خُجَند و بَناکَت‌ نیز به‌ تصرف‌ مغولان‌ درآمد و اندک‌ اندک‌ به‌بخارا و سمرقند، شهرهای‌ اصلی‌ ماوراءالنهر رسیدند. در گشودن‌ بیشتر این‌ شهرها،کمابیش‌ قتل‌ و غارت‌هایی‌ صورت‌ می‌گرفت‌. جوینی‌ معتقد است‌ که‌ خان‌ مغول‌«چون‌ بخارا و سمرقند بگرفت‌ از کشش‌ و غارت‌ به‌ یک‌ نوبت‌ بسنده‌ کرد و در قتل‌عام‌ مبالغت‌ به‌ افراط‌ ننمود». وی‌ اعتراف‌ می‌کند که‌ بعدها، قتل‌ و غارت‌ در شهرهای‌خراسان‌، چندین‌ نوبت‌ صورت‌ گرفت‌، چه‌ در آنجا «هر شهری‌ و هر دیهی‌ را چندنوبت‌ کشش‌ و غارت‌ کردند و سال‌ها آن‌ تشویش‌ برداشت‌ و هنوز تا رستخیز، اگرتوالد و تناسل‌ باشد، غلبه‌ مردم‌ به‌ عشر آنچ‌ِ بوده‌ است‌ نخواهد رسید».

گشودن‌ بخارا برای‌ مسلمانان‌ بسیار سنگین‌ تمام‌ شد؛ زیرا این‌ شهر از زمان‌ وروداسلام‌ بدان‌ تا این‌ زمان‌، در اختیار کفار درنیامده‌ بود. جوینی‌ در باره‌ آن‌ نوشته‌ است‌:

]بخارا[ از بلاد شرقی‌، قبّه‌ اسلام‌ است‌ و در میان‌ آن‌ نواحی‌، به‌ مثابت‌ مدینه‌السلام‌، سواد آن‌ به‌ بیاض‌ نور علما و فقها آراسته‌ و اطراف‌ آن‌ به‌ طُرَف‌ معالی‌پیراسته‌ و از قدیم‌ باز در هر قرنی‌ مجمع‌ نحاریر علما هر دین‌ آن‌ روزگار بوده‌ است‌.

مردم‌ شهر بخارا پس‌ از آن‌ که‌ جهان‌ دانشمند حاجب‌ از طرف‌ چنگیز آمد و وضعیت‌را شرح‌ کرد، تسلیم‌ شدند و مقاومتی‌ نکردند. چنگیز و فرزندش‌ تولوی‌ وارد شهرشده‌ به‌ مسجد جامع‌ رفتند. در آنجا فرمان‌ غارت‌ صادر کرد و صندوق هایی‌ که‌ در آن‌قرآن‌ بود، به‌ میان‌ آورده‌، قرآن‌ها را پاره‌ کردند. پس‌ از آن‌ در مسجد، بنای‌ رقص‌وشادی‌ گذاشته‌ مطربان‌ را به‌ نواختن‌ واداشتند. جمعی‌ از عالمان‌ و بزرگان‌ شهر نیزناظر این‌ منظره‌ بوده‌، صبوری‌ می‌کردند. احساس‌ آنها در باره‌ سپاه‌ مغول‌، این‌ بود که‌امکان‌ مقاومت‌ وجود ندارد. جوینی‌ می‌نویسد:

امام‌ جلال‌الدین‌ علی‌ ـ که‌ مقدّم‌ و مقتدای‌ سادات‌ ماوراءالنهر بود ـ... به‌ امام‌ رکن‌الدین‌ امام‌ زاده‌... گفت‌: مولانا این‌ چه‌ حالتست‌؟... مولانا امام‌زاده‌ گفت‌: خاموش‌باش‌! باد بی‌نیازی‌ خداوند است‌ که‌ می‌وزد. سامان‌ سخن‌ گفتن‌ نیست‌.

شگفت‌ آن‌ که‌ چنگیز، در مُصَلاّی‌ عید شهر بخارا سخنانی‌ ایراد کرد و گفت‌، از آنجاکه‌ شما مردم‌ گناهان‌ بی‌حد کرده‌اید. خداوند مرا به‌ عنوان‌ عذاب‌ برای‌ شما فرستاده‌است‌! به‌ دنبال‌ آن‌، خان‌ در پی‌ سپاهیان‌ سلطان‌ بود که‌ در شهر پنهان‌ شده‌ بودند. برای‌بیرون‌ کشیدن‌ آنها، به‌ شهر آتش‌ انداختند. از آنجا که‌ بیشتر ساختمان‌ها از چوب‌بود، بخش‌ اعظم‌ شهر سوخت‌. در نهایت‌، وابستگان‌ به‌ سلطان‌ و نیز خوارزمیانی‌ که‌در شهر بودند، به‌ دست‌ سپاهیان‌ مغول‌ کشته‌ شدند. جوینی‌ می‌نویسد:

یکی‌ از بخارا پس‌ از واقعه‌ گریخته‌ بود و به‌ خراسان‌ آمده‌، حال‌ بخارا ازو پرسیدند،گفت‌: آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند. جماعت‌ زیرکان‌ که‌ این‌تقریر شنیدند، اتفاق  کردند که‌ در پارسی‌ موجزتر ازین‌ سخن‌ نتواند بود!

مغولان‌ پس‌ از فتح‌ بخارا و ویران‌ کردن‌ آن‌، به‌ سوی‌ سمرقند رفتند. سمرقندی‌که‌ «معظم‌ترین‌ بقاع‌ مملکت‌ سلطان‌ به‌ فُسْحَت‌ رقعه‌ و خوشترین‌ رِباع‌ به‌ طیب‌ بُقعه‌ونزه‌ترین‌ بهشت‌های‌ دنیا»ست‌. سلطان‌ محمد خوارزمشاه‌ که‌ اهمیت‌ سمرقند رامی‌دانست‌، آن‌ شهر را به‌ عنوان‌ پایتخت‌ خویش‌ انتخاب‌ کرده‌ بود؛ اما اکنون‌ از ترس‌مغولان‌ از آنجا گریخته‌ و این‌ دیار را در برابر سپاه‌ مغول‌، بی‌پناه‌، رها کرده‌ بود. وی‌آنچنان‌ از مغولان‌ وحشت‌زده‌ شده‌ بود که‌ اندیشه‌ هیچ‌ مقاومتی‌ در برابر دشمن‌نکرد؛ همین‌ که‌ جان‌ سالم‌ بدر برده‌ بود، مغتنم‌ بود. وی‌ به‌ یکی‌ از جزایر دریای‌ خزررفت‌ و در سال‌ 617 همانجا درگذشت‌.

استحکامات‌ سمرقند از مدت‌ها پیش‌ آماده‌ شده‌ بود. زمانی‌ که‌ مغولان‌ حمله‌کردند، بخش‌ خوارزمی‌ِ سپاه‌ سلطان‌ تسلیم‌ شدند. مردم‌ و ترکان‌، برای‌ مدتی‌مقاومت‌ کردند، اما در نهایت‌ شکست‌ خوردند. با این‌ همه‌، شماری‌ از بزرگان‌، ازجمله‌ قاضی‌ و شیخ‌ الاسلام‌ شهر، به‌ سرعت‌ خود را نزد چنگیز رسانده‌ و با شفاعت‌آنها، پنجاه‌ هزار تن‌ از مردم‌ جان‌ سالم‌ به‌ در بردند. در عین‌ حال‌، تنها در یک‌ روز،سی‌ هزار تن‌ که‌ بیشتر از ترکان‌ بودند، کشته‌ شدند. شهر غارت‌ شد و هر کس‌ درگوشه‌ و زوایای‌ خانه‌ها پنهان‌ گشته‌ بود، به‌ قتل‌ رسید. شماری‌ از مردم‌ که‌ به‌ مسجدجامع‌ پناه‌ برده‌ بودند، در آتش‌ مغولان‌ سوختند. شمار زیادی‌ از مردم‌ نیز که‌ به‌اسارت‌ درآمدند، به‌ عنوان‌ غلام‌، به‌ سران‌ مغول‌ بخشیده‌ شدند. این‌ رخداد در ربیع‌الاول‌ سال‌ 618 رخ‌ داد. با فتح‌ سمرقند، تمامی‌ ماوراءالنهر به‌ تصرف‌ مغولان‌ درآمد.

اکنون‌ نوبت‌ خوارزم‌ بود که‌ دیگر هیچ‌ پناهی‌ نداشت‌. خوارزم‌، پایتخت‌ سنتی‌خوارزمشاهیان‌ و تصرف‌ آن‌ یکی‌ از اهداف‌ اصلی‌ مغولان‌ در حملاتشان‌، شهر بود.دو فرزند چنگیز با نام‌ جَغتای‌ و اوگتای‌، به‌ همراه‌ سپاه‌ بی‌شماری‌ به‌ سوی‌خوارزم‌ تاختند. مقاومت‌ خوارزمیان‌ قابل‌ ستایش‌ بود؛ اما آن‌ گونه‌ نبود که‌ بتوانند دربرابر مغولان‌ بایستند.

در شرایطی‌ که‌ مغولان‌ تمامی‌ خوارزمیان‌ِ مقیم‌ سمرقند و بخارا را کشته‌ بودند،مردم‌ خوارزم‌ آگاه‌ بودند که‌ باید بایستند و مقاومت‌ کنند؛ اما مقاومت‌ در برابر سپاه‌مغول‌، کار بسیار دشواری‌ بود. در نهایت‌، شهر به‌ دست‌ مغولان‌ افتاد. «خلایق‌ را به‌صحرا راندند، آنچ‌ِ ارباب‌ حرفت‌ و صناعت‌ بود زیادت‌ از صد هزار را جدا کردند.آنچ‌ِ کودکان‌ و زنان‌ جوان‌ بود، برده‌ کرد و به‌ اسیری‌ برد و باقی‌ مردان‌ را بر لشکرقسمت‌ کردند، هر یک‌ مرد قتّال‌ را بیست‌ و چهار نفس‌ مقتول‌ رسید». تُرْکان‌ خاتون‌مادر سلطان‌ محمد، همراه‌ دیگر وابستگان‌ وی‌ به‌ اسارت‌ درآمدند. بیشتر آنها کشته‌شدند و ترکان‌ خاتون‌ نیز که‌ زنی‌ سیاستمدار و متنفذ بود، به‌ مغولستان‌ برده‌ شد و درآنجا در کمال‌ نکبت‌ درگذشت‌.

پس‌ از آن‌، نوبت‌ به‌ نَخْشب‌ و تِرْمِذ رسید. مردمان‌ ترمذ، ایلی‌ را نپذیرفته‌ مقاومت‌کردند. سرنوشت‌ اینان‌ نیز بهتر از خوارزمیان‌ نبود. سال‌ 617 به‌ پایان‌ رسید و همه‌این‌ مناطق‌ به‌ دست‌ مغولان‌ گشوده‌ شده‌ بود. شگفت‌ آن‌ که‌ اهالی‌ بلخ‌ نیز که‌ ایلی‌ راپذیرفتند، به‌ احتمال‌ آن‌ که‌ نمی‌توان‌ بر ایشان‌ اعتماد کرد، همان‌ سرنوشت‌ را پیداکردند؛ آوردن‌ مردم‌ در صحرا، تقسیم‌ آنان‌، و کشتار کسانی‌ که‌ به‌ کاری‌ نمی‌آمدند.

 

مغولان‌ در خراسان‌

پس‌ از ماوراءالنهر و خوارزم‌، نوبت‌ِ خراسان‌ بود. چنگیز فرزندش‌ تولوی‌ را همراه‌سپاه‌ مغول‌ برای‌ فتح‌ شهرهای‌ خراسان‌ اعزام‌ کرد. بخشی‌ از سپاه‌، راهی‌ طالقان‌گشتند. آنان‌ قلعه‌ نصرت‌ کوه‌ را محاصره‌ کردند و پس‌ از آمدن‌ تولوی‌، آن‌ را تصرف‌کرده‌ «از جانور درو هیچ‌ نگذاشتند». سپس‌ به‌ بامیان‌ تاختند و به‌ دلیل‌ آن‌ که‌ تیری‌ به‌پسر جَغتای‌ اصابت‌ کرده‌، وی‌ را کشت‌، در قتل‌ عام‌ مردم‌ شهر افراط‌ کردند «و چون‌آن‌ بگشاد یاسا داد که‌ هر جانور که‌ باشد از اصناف‌ بنی‌ آدم‌ تا انواع‌ بهایم‌ تمامت‌رابکشند».

از سوی‌ دیگر، جلال‌الدین‌ خوارزمشاه‌، به‌ آرامی‌ سپاه‌ خویش‌ را فراهم‌ آورده‌، درچند برخورد محدود، با شهامتی‌ که‌ از خود نشان‌ داد، سپاه‌ مغول‌ را درهم‌ شکست‌.سپس‌ جلال‌الدین‌ به‌ غَزْنَیْن‌ آمد و در آنجا به‌ تخت‌ نشست‌ و به‌ زد و خورد با مغولان‌پرداخت‌. سپاه‌ اعزامی‌ِ خان‌ِ مغول‌ نیز در درگیری‌ پَروان‌ با وی‌ شکست‌ خورد. این‌نخستین‌ پیروزی‌ مهم‌ جلال‌الدین‌ در برابر مغولان‌ بود.

چنگیز که‌ با شنیدن‌ این‌ اخبار، اندکی‌ نگران‌ شده‌ بود، مصمم‌ شد تا با وی‌ درگیرشده‌، او را زنده‌ به‌ دست‌ آورد. جلال‌الدین‌، غزنین‌ را با سپاهی‌ بسیار اندک‌ به‌ سوی‌هند ترک‌ کرد ومغولان‌ با شتاب‌ به‌ دنبال‌ وی‌ حرکت‌ کرده‌، در کنار رود سِنْد با وی‌درگیر شدند. جلال‌الدین‌ که‌ مقاومت‌ را بیهوده‌ می‌دید، به‌ سپاه‌ دشمن‌ زد و به‌ طورمعجزه‌آسایی‌ توانست‌ از رود عبور کند و از معرکه‌ جان‌ سالم‌ بدر برد.

اکنون‌ چنگیز، پس‌ از آن‌ همه‌ پیروزی‌، قصد بازگشت‌ به‌ مغولستان‌ را داشت‌. وی‌در نزدیکی‌ بناکت‌ اردو زد و جشن‌ بزرگی‌ به‌ مناسبت‌ پیروزی‌ها و غنایمی‌ که‌ به‌دست‌ آورده‌ بود، برپا کرد. در همانجا شورایی‌ از سران‌ مغول‌ تشکیل‌ داد و نسبت‌ به‌وضعیت‌ آینده‌، تصمیماتی‌ گرفت‌. آنها سپاهی‌ نیز در پی‌ جلال‌الدین‌ فرستادند؛ زیراوجود وی‌ را خطری‌ برای‌ خود تلقی‌ می‌کردند.

پس‌ از این‌ جشن‌ و سرور، مغولان‌ به‌ سراغ‌ شهرهای‌ دیگر خراسان‌ رفتند.سپاهی‌ که‌ در پی‌ جلال‌الدین‌ بود، در سر راه‌، از هر شهری‌ که‌ اظهار اطاعت‌ و ایلی‌می‌کرد، به‌ آسانی‌ می‌گذشت‌، اما در صورت‌ مواجه‌ شدن‌ با اندک‌ مقاومتی‌، دست‌ به‌کشتار مردم‌ زده‌، موجودی‌ را زنده‌ نمی‌گذاشت‌. این‌ سپاه‌ از طوس‌ و نیشابورواسفراین‌ و جُوِیْن‌ گذشت‌ تا به‌ مازندران‌ رسید و در آمل‌، شماری‌ از مردم‌ را کشت‌.از آنجا در پی‌ سلطان‌ جلال‌الدین‌، به‌ دامغان‌ و سمنان‌ و ری‌ و سپس‌ به‌ همدان‌ رفت‌.آنها که‌ هیچ‌ مانعی‌ در برابرشان‌ نبود، پس‌ از غارت‌ِ نواحی‌ عراق  عجم‌ تا اردبیل‌وتبریز و شِرْوان‌ نیز رفتند. جلال‌الدین‌ نیز به‌ تلاش‌های‌ خود برای‌ جمع‌ آوری‌ سپاه‌و ضربه‌ زدن‌ به‌ مغولان‌، ادامه‌ داد.

تا این‌ زمان‌، هنوز بسیاری‌ از شهرهای‌ خراسان‌ به‌ تصرف‌ مغولان‌ درنیامده‌ بود.تولوی‌ فرزند چنگیز، مأمور فتح‌ شهرهای‌ خراسان‌ شد. از آنجا که‌ بسیاری‌ ازخراسانیان‌ در اندیشه‌ مقاومت‌ بودند، پس‌ از گذر سپاه‌ مغول‌، باز در اندیشه‌ مخالفت‌افتاده‌، به‌ تحکیم‌ دیوارها و حصارهای‌ شهر مشغول‌ شدند.

مرو یکی‌ از شهرهای‌ مهم‌ خراسان‌ بود که‌ به‌ دلیل‌ آن‌ که‌ سال‌ها تخت‌گاه‌ سلطان‌سنجر بود، در عظمت‌ و بزرگی‌ و جمعیت‌ از بزرگ‌ترین‌ شهرهای‌ خراسان‌ به‌ شمارمی‌آمد. پیش‌ از آن‌، مردم‌ سرخس‌ ایلی‌ مغول‌ را قبول‌ کرده‌ بودند. مغولان‌ از آنجاگذشته‌، به‌ سراغ‌ مرو آمدند. برخی‌ از بزرگان‌ شهر، از جمله‌ شیخ‌ الاسلام‌، موافق‌پذیرفتن‌ طاعت‌ مغولان‌ بودند که‌ به‌ همین‌ دلیل‌ به‌دست‌ مردم‌ کشته‌ شدند. شهر درحصار مغولان‌ درآمد و با همه‌ مقاومتی‌ که‌ صورت‌ گرفت‌، در نهایت‌ تسلیم‌ شد و باز بیرون‌آوردن‌ مردم‌ از شهر و جدا کردن‌ زنان‌ از مردان‌ و اسیری‌ و کنیزی‌ و... جوینی‌ می‌نویسد:

سید عزّالدین‌ نسّابه‌ از سادات‌ کِبار بود و به‌ ورع‌ و فضل‌ْ مشهور و مذکور بودست‌.در این‌ حالت‌ با جمعی‌، سیزده‌ شبانروز شمار کشتگان‌ شهر کرد. آنچ‌ِ ظاهر بودست‌و معیّن‌، بیرون‌ مقتولان‌ در نقب‌ها و سوراخ‌ها و رساتیق‌ و بیابان‌ها، هزار هزاروسیصد هزار و کسری‌ در اِحصا آمده‌.

پس‌ از آن‌ نوبت‌ به‌ نیشابور رسید. به‌ طور عادی‌، مردمان‌ این‌ دیار ایلی‌ را پذیرفته‌بودند. اما با رسیدن‌ خبرهای‌ تحریک‌ کننده‌ از جلال‌الدین‌ که‌ در عراق  عجم‌ غلبه‌کرده‌ و با لشکری‌ بزرگ‌ خواهد آمد، مردم‌ بر مغولان‌ جری‌ شدند. اندکی‌ بعد سپاه‌مغول‌ در رسید و شهر را محاصره‌ کرد. در جریان‌ محاصره‌، تیری‌ به‌ تَغارجار دامادچنگیز اصابت‌ کرده‌ و او کشته‌ شد. این‌ مسأله‌ خشم‌ مغولان‌ را برانگیخت‌. همین‌زمان‌، سپاهی‌ از مغولان‌ به‌ سبزوار رفته‌ با فتح‌ آن‌ شهر، هفتاد هزار نفر را کشتند.طوس‌ نیز گشوده‌ شد و اکنون‌ نوبت‌ فشار آوردن‌ بر شهر نیشابور بود. نیشابوریان‌ که‌مقاومت‌ را بیهوده‌ دیدند، امان‌ خواستند؛ اما تولوی‌، پسر چنگیز نپذیرفت‌. عاقبت‌،نیشابور نیز گشوده‌ شد. تولوی‌ دستور داد «تا شهر را از خرابی‌ چنان‌ کنند که‌ در آنجازراعت‌ نتوان‌ نکرد و تا سگ‌ و گربه‌ آن‌ را به‌ قصاص‌ زنده‌ نگذارند». تنها چهارصدنفر را به‌ عنوان‌ پیشه‌ور به‌ مغولستان‌ فرستادند.

تا اینجا صحبت‌ از جنگهایی‌ بود که‌ در زمان‌ چنگیزخان‌ در ماوراءالنهر وخراسان‌ رخ‌ داد. در بیشتر این‌ جنگها، سخن‌ از کشته‌ شدن‌ هزاران‌ نفر به‌ میان‌ آمده‌است‌. ما نیز برخی‌ از این‌ ارقام‌ را در بالا آوردیم‌. در عین‌ حال‌، باید توجه‌ داشت‌ که‌در بیشتر این‌ آمار و ارقام‌، مبالغه‌ شده‌ و به‌ همه‌ آنها نمی‌توان‌ اطمینان‌ کرد. کشته‌شدن‌ یک‌ میلیون‌ نفر در یک‌ قتل‌ِعام‌، چیزی‌ نیست‌ که‌ به‌ راحتی‌ قابل‌ قبول‌ باشد.

 

درگذشت‌ چنگیز و سلطنت‌ اوگتای‌ قاآن‌

با مرگ‌ چنگیز در سال‌ 624 اوگتای‌ قاآن‌ ]قاآن‌ به‌ معنای‌ پادشاه‌[ که‌ فرزند سوم‌خان‌مغول‌ بود، به‌ منصب‌ خانی‌ رسید. جوجی‌، فرزند نخست‌ خان‌، شش‌ ماه‌ قبل‌ ازمرگ‌ چنگیز درگذشته‌ بود و جَغْتای‌ نیز به‌ دلایلی‌ که‌ مهمترین‌ آنها، روحیات‌شخصی‌ سخت‌گیرانه‌ وی‌ بود، کنار گذاشته‌ شد. تشخیص‌ خان‌ آن‌ بود که‌ قاآن‌،لیاقت‌ بیشتری‌ برای‌ حفظ‌ و توسعه‌ امپراطوری‌ دارد.

نوشته‌اند که‌ قاآن‌، نسبت‌ به‌ سایر ملل‌، به‌ویژه‌ مسلمانان‌ که‌ آنها را تازیک‌می‌نامیدند، احترام‌ِ فراوان‌ می‌نهاد. مسلمان‌ دوستی‌ قاآن‌ تا به‌ آن‌ حد پیش‌ رفت‌ که‌مورد اعتراض‌ جغتای‌ واقع‌ شد. جغتای‌ به‌ وی‌ می‌گفت‌: این‌ چه‌ محبّت‌ است‌ که‌ باتاژیکان‌ پیش‌ گرفته‌ای‌... سخن‌ من‌ِ بنده‌ بشنو و تاژیکان‌ را سرکوفته‌ دار و در اظهارواشتهار و رونق‌ دین‌ ایشان‌ مکوش‌.

حمایت‌ قاآن‌ از مسلمانان‌ِ ایرانی‌، سبب‌ شد تا آنان‌ که‌ به‌ زور یا به‌ اختیار به‌ مغولستان‌رفته‌ بودند، موقعیت‌ِ ممتازی‌ به‌ دست‌ آورده‌ و به‌ تدریج‌، رنگ‌ اسارت‌ وتحقیر ازآنان‌ زدوده‌ شود. جوینی‌ چندین‌ داستان‌ نقل‌ کرده‌ تا نشان‌ دهد قاآن‌ نسبت‌ به‌مسلمانان‌ دوستی‌ داشته‌ است‌. یکی‌ از آنها، در باره‌ چند نقّاشی‌ از چینیان‌ است‌ که‌ نزدخان‌ آوردند. در یکی‌ از آنها «پیری‌ با محاسن‌ سپید کشیده‌ و دستاری‌ در سر پیچیده‌،در دنبال‌ اسب‌ بسته‌، بر روی‌ کشان‌ بیرون‌ آوردند.» خان‌ «پرسید که‌، صورت‌ کیست‌؟گفتند: صورت‌ مسلمانی‌ یاغی‌ است‌ که‌ لشکرها ایشان‌ را بر این‌ نمط‌ از بلاد بیرون‌می‌آورند». قاآن‌ از آنان‌ در خشم‌ شد و در برتری‌ مسلمانان‌ گفت‌: «کمتر درویشی‌ ازمسلمانان‌، چندین‌ برده‌ ختایی‌ ]چینی‌[ دارد، وامیران‌ بزرگ‌ ختای‌ را یک‌ مسلمان‌اسیر نباشد و این‌ را موجب‌ْ، لطف‌ آفریدگار تواند بود که‌ مرتبت‌ و منزلت‌ هر قومی‌می‌داند». بدین‌ ترتیب‌ او از این‌ که‌ چینی‌ها با این‌ نقاشی‌ به‌ تحقیر مسلمانان‌پرداخته‌اند، در خشم‌ شد.

خبر دیگری‌ که‌ جوینی‌ نقل‌ کرده‌، حکایت‌ از آن‌ دارد که‌ قاآن‌، دستور داد تا یکی‌از امیران‌ ایغوری‌ را که‌ خواسته‌ بود به‌ زور پیرمرد مسلمانی‌ را به‌ آیین‌ بت‌پرستی‌درآورد، صد چوب‌ زده‌، خانه‌اش‌ را به‌ آن‌ پیرمرد مسلمان‌ واگذار کردند.

نقل‌ یک‌ حکایت‌ دیگر از آملی‌ در کتاب‌ نفائس‌ الفنون‌ جالب‌ است‌:

جهودی‌ تازی‌ زبان‌ْ پیش‌ اوگتای‌ رفت‌ و گفت‌: چنگیزخان‌ را به‌ خواب‌ دیدم‌ که‌ مراگفت‌، پیش‌ پسرم‌ اوگتای‌ رو و بگو که‌ مسلمانان‌ گروهی‌ به‌ غایت‌ بَدَند. دین‌ ایشان‌را برانداز. اوگتای‌ از او پرسید که‌، در میان‌ شما کلمه‌چی‌ ـ مترجم‌ ـ بود. جهودگفت‌: نه‌. فرمود: تو زبان‌ مغولی‌ می‌دانی‌؟ جهود گفت‌: نه‌. اوگتای‌ گفت‌: این‌خواب‌ دروغ‌ است‌، زیرا که‌ پدرم‌ به‌ جز زبان‌ مغول‌ چیز دیگری‌ ندانستی‌ و بفرمودتا او را بکشتند.

از زمان‌ چنگیز، اداره‌ مناطق‌ مسلمان‌ نشین‌، با شخصی‌ به‌ نام‌ محمود یلواج‌ خوارزمی‌بود که‌ از سال‌ها قبل‌ به‌ چنگیز پیوسته‌ و زمانی‌ سفیر وی‌ در مذاکره‌ با سلطان‌ محمدبود. پس‌ از آن‌ که‌ وی‌ را به‌ حکومت‌ بخش‌ فتح‌ِ شده‌ چین‌ منصوب‌ کردند، فرزندش‌برهان‌الدین‌ مسعود بیک‌، جانشین‌ پدر شد. این‌ پدر و فرزند در جلوگیری‌ از قتل‌وغارت‌ بی‌رویّه‌ مغولان‌ و نیز آبادی‌ شهرهای‌ ویران‌ شده‌، تلاش‌ زیادی‌ کردند.

نفوذ فرهیختگان‌ ایرانی‌ در میان‌ مغولان‌ به‌ سرعت‌ در حال‌ فزونی‌ بود. بسیاری‌از بزرگان‌ ایرانی‌ به‌ لشکر مغول‌ و حتی‌ دربار مغول‌ پیوسته‌ و نقشی‌ فعال‌ در یک‌کنش‌ فرهنگی‌ گسترده‌ داشتند. حتی‌ زمانی‌ که‌ گرگوز نامی‌ بودایی‌ به‌ حکومت‌خراسان‌ رسید، تحت‌ تأثیر فرهنگ‌ قوی‌ اسلام‌ در ایران‌، مسلمان‌ شد. گرچه‌دشمنانش‌، وی‌ را به‌ قتل‌ رساندند.

 

گیوک‌ خان‌ و برآمدن‌ مسیحیان‌

اوگتای‌ قاآن‌ در سال‌ 639 درگذشت‌ و پس‌ از چهار سال‌ اختلافات‌ خانوادگی‌ که‌ طی‌آن‌ توراکینا خاتون‌، همسر قاآن‌ ـ کسی‌ که‌ جوینی‌ او را به‌ داشتن‌ ذکاوت‌ وصف‌ کرده‌ـ اداره‌ امور را در دست‌ داشت‌، عاقبت‌، گیوک‌ فرزند قاآن‌، به‌ سلطنت‌ رسید. انتخاب‌وی‌ که‌ به‌ کوشش‌ مادرش‌ انجام‌ شد، در یک‌ شورای‌ بزرگ‌ و شکوهمند ـ قوریلتای‌ ـانجام‌ گرفت‌. نمایندگانی‌ از بسیاری‌ از دولت‌های‌ اسلامی‌ نیز در این‌ مراسم‌حضورداشتند.

در طی‌ این‌ چهار سال‌، تلاش‌ زیادی‌ شده‌ بود تا عناصر ایرانی‌ به‌ جای‌ مغولان‌قدرت‌ را در بخش‌های‌ غربی‌ و حتی‌ در چین‌ به‌ عهده‌ بگیرند. با روی‌ کار آمدن‌گیوک‌، این‌ روند متوقف‌ شد و بار دیگر بر عنصر مغولی‌ سخت‌ تأکید گردید.

گیوک‌ مصمم‌ شد تا در مرحله‌ نخست‌، بخش‌های‌ فتح‌ شده‌ ایران‌ را ازشورش‌هایی‌ که‌ هر از چندی‌ رخ‌ می‌داد، پاک‌سازی‌ کند. پس‌ از آن‌ نیز، بر آن‌ بود تاابتدا اسماعیلیان‌ و سپس‌ دستگاه‌ خلافت‌ عباسی‌ را برچیند. گیوک‌ خان‌ در همان‌قوریلتای‌، نسبت‌ به‌ این‌ دو سلسله‌ هشدار داد. جوینی‌ نوشته‌ است‌ که‌ خان‌ مغول‌،امیرالمؤمنین‌ را اَلوکهای‌ ـ پیغام‌های‌ ـ خشم‌آمیز فرستاد ... و ایلچیان‌ِ اَلَمُوت‌ را به‌اِذْلال‌ و اهانت‌ باز گردانید.

گیوک‌ خان‌ که‌ گفته‌اند مسیحی‌ بوده‌ است‌، شخصی‌ با نام‌ جینقای‌ِ مسیحی‌ را نیزبه‌ وزارت‌ برگزید. این‌ شخص‌ موضع‌ ضد اسلامی‌ داشت‌ و از آن‌ پس‌، این‌ موضع‌،سبب‌ شد تا به‌ عکس‌ دوران‌ قاآن‌، وضعیت‌ به‌ ضرر مسلمانان‌، تغییر کند. به‌ همین‌دلیل‌، جوینی‌ نوشته‌ است‌ که‌ «کار نصارا در عهد دولت‌ او بالا گرفت‌ و هیچ‌ مسلمان‌را یارای‌ آن‌ نبود که‌ با آن‌ جمع‌، سخنی‌ بلندتر گوید». با وجود همه‌ این‌ تحولات‌،نفوذ مسلمانان‌ در دستگاه‌ مغول‌، چندان‌ زیاد بود که‌ امکان‌ حذف‌ آنها وجودنداشت‌.

مرگ‌ زودرس‌ گیوک‌ خان‌ در سال‌ 647 ـ یعنی‌ پس‌ از دو سال‌ و نیم‌ سلطنت‌ ـ کارحمله‌ به‌ ایران‌ را ناتمام‌ گذارد. وی‌ از قَراقُورم‌، شهری‌ که‌ قاآن‌ بنا کرده‌ بود، تا سمرقندآمد و همانجا درگذشت‌.

 

جانشینی‌ مَنْگوقاآن‌

مرگ‌ نابهنگام‌ گیوک‌، اختلافات‌ داخلی‌ سران‌ خاندان‌ چنگیز را جدی‌تر کرد. یکی‌ ازاین‌ خاندان‌ها، خاندان‌ تولوی‌ ـ پسر چنگیز ـ بود که‌ در روسیه‌ استقرار یافته‌ بود.تولوی‌، اندکی‌ پیش‌ از اوگتای‌ قاآن‌ درگذشت‌ و همسر و فرزندش‌ در دربار اوگتای‌بودند. همسر تولوی‌ که‌ زنی‌ با کیاست‌ بود، به‌ طور معمول‌ مورد مشورت‌ اوگتای‌نیز قرار می‌گرفت‌. وی‌ در این‌ هنگام‌ از فرصت‌ استفاده‌ کرد و برای‌ سلطنت‌فرزندش‌ منگوقاآن‌ وارد میدان‌ مبارزه‌ شد. با انجام‌ چند درگیری‌ مختصر، منگوقاآن‌در سال‌ 648 به‌ سلطنت‌ رسید و دولت‌ مغول‌ در خاندان‌ تولوی‌ استقرار یافت‌.

منگوقاآن‌ مانند مادرش‌ مسیحی‌ بود، سیاست‌های‌ گیوک‌ را در باره‌ مسلمانان‌ به‌کناری‌ نهاد. وی‌ برای‌ جذب‌ مسلمانان‌، تلاش‌ زیادی‌ کرد و به‌ رغم‌ مسیحی‌ بودن‌،آزادی‌ مذهبی‌ زیادی‌ به‌ مردم‌ داد. وی‌ همزمان‌، روحانیان‌ همه‌ ادیان‌ را از پرداخت‌مالیات‌ معاف‌ کرد.

عطاملک‌ جوینی‌ که‌ در روزگارِ وی‌ می‌زیسته‌، آگاهی‌های‌ مفصلی‌ از وی‌ورخدادهای‌ زمانش‌، از جمله‌، اخبار تصرف‌ ایران‌ آورده‌ است‌. وی‌ می‌نویسد که‌ به‌روزگار او «کار عالمیان‌ عموما و به‌ تخصیص‌، روز بازار اهل‌ اسلام‌ رونق‌ و طراوت‌یافت‌». و در جای‌ دیگر نوشته‌ است‌ که‌ «از تمامت‌ طوایف‌ و ملل‌ اهل‌ اسلام‌ رازیادت‌ اکرام‌ و احترام‌ بود و صِلات‌ و صدقات‌ در حق‌ ایشان‌ شامل‌تر و حق‌ ایشان‌بزرگتر». وی‌ در مراسم‌ نماز عید سال‌ 650 حاضر شد و پس‌ از اتمام‌ نماز، دستور دادتا مبالغ‌ فراوانی‌، میان‌ مردم‌ تقسیم‌ کردند.

سیاست‌ مذهبی‌ منگوقاآن‌، تحت‌ تأثیر رفتار مادرش‌، به‌ نفع‌ مسلمانان‌ تمام‌ شد.مادر وی‌ در حمایت‌ از مشایخ‌ و روحانیون‌ مسلمان‌، تا آنجا پیش‌ رفت‌ که‌ در شهربخارا مدرسه‌ای‌ برای‌ شیخ‌ الاسلام‌ سیف‌الدین‌ باخِرْزی‌ ساخت‌. این‌ مدرسه‌ که‌ به‌ نام‌مدرسه‌ خانیه‌ شهرت‌ یافت‌، نخستین‌ مدرسه‌ فعّال‌ دینی‌، پس‌ از حملات‌ مغول‌ به‌ این‌شهر می‌باشد.

هدف‌ دولت‌ ایلخانی‌ِ مغول‌ از سیاست‌ِ مُدارا در ایران‌، آن‌ بود که‌ بتواند سراسراین‌ سرزمین‌ را به‌ قلمرو خود بیفزاید. منگوقاآن‌، با برخورد اصلاح‌طلبانه‌ خود، دراین‌ راه‌ توفیقاتی‌ به‌ دست‌ آورد؛ اما هدف‌ اصلی‌ وی‌، رسیدن‌ به‌ سرزمین‌های‌دوردست‌ِ غرب‌ تا سواحل‌ مدیترانه‌ و حتی‌ مصر بود. مغولان‌ چین‌ را به‌ طور کامل‌فتح‌ کردند، اما پیشرفت‌ آنها در غرب‌ متوقف‌ شده‌ بود. خان‌ مغول‌ احساس‌ می‌کردکه‌ برای‌ پیشرفت‌ کار، می‌بایست‌ حملات‌ نظامی‌ به‌ غرب‌ را از سر بگیرد. وی‌برادرش‌ قوبیلای‌ را که‌ پس‌ از وی‌ به‌ خانی‌ رسید، به‌ فتح‌ چین‌ فرستاد و برادردیگرش‌ هولاگو را در سال‌ 651 با سپاهی‌ عظیم‌ برای‌ فتح‌ِ باقی‌ مانده‌ سرزمین‌ ایران‌به‌ سوی‌ غرب‌ گسیل‌ کرد.

سه‌ سال‌ پس‌ از درگذشت‌ منگوقاآن‌، برادرش‌ قوبیلای‌ به‌ سلطنت‌ رسید. درزمان‌ سلطنت‌ طولانی‌ وی‌ (657 ـ 693) مرکزیت‌ مغولان‌ از قراقورم‌ به‌ پِکَن‌ منتقل‌شد و دولت‌ مغولی‌ تحت‌ تأثیر فرهنگ‌ چینی‌، تغییر ماهیت‌ داد. در این‌ دوره‌ بود که‌هولاگو ایران‌ را تصرف‌ کرد و حکومت‌ ایلخانی‌ مستقلی‌ در ایران‌ بنیاد گذاشت‌. دراین‌ دوران‌، میان‌ دولت‌ مغول‌ در شرق  و غرب‌، جدایی‌ پدید آمد و چندین‌ سرزمین‌مختلف‌ از سرزمین‌های‌ فتح‌ شده‌، هر یک‌ در دست‌ یکی‌ از فرزندان‌ چنگیز قرار گرفت‌.

 

نفوذ اسلام‌ در مناطق‌ غرب‌ آسیا

این‌ درست‌ است‌ که‌ حمله‌ مغول‌، پیامدهای‌ ناهنجاری‌ برای‌ اسلام‌ و مسلمانان‌داشت‌؛ اما باید توجه‌ داشت‌ که‌ این‌ هجوم‌، سبب‌ مهاجرت‌ شمار فراوانی‌ ازمسلمانان‌ به‌ مناطق‌ شرقی‌ چین‌ و حتی‌ مغولستان‌ شد. این‌ امر، به‌ رواج‌ اسلام‌ در آن‌نواحی‌ کمک‌ فراوانی‌ کرد و تا به‌ امروز، فرهنگ‌ اسلامی‌ و نیز زبان‌ فارسی‌ در میان‌ترکان‌ ایغوری‌ چین‌ حضور خود را حفظ‌ کرده‌ است‌. در زمان‌ منگوقاآن‌، در شهرقراقوروم‌ که‌ پایتخت‌ خانان‌ مغول‌ بود، دو مسجد وجود داشت‌. افزون‌ بر آن‌،محلّه‌ای‌ از این‌ شهر اختصاص‌ به‌ مسلمانان‌ داشت‌ وشماری‌ از مغولان‌ که‌ به‌ اسلام‌گرویده‌ بودند، در این‌ محلّه‌ زندگی‌ کرده‌، یا رفت‌ و آمد داشتند.

از سوی‌ دیگر، حضور مسلمانان‌، سبب‌ برانگیختن‌ مسیحیان‌ و بوداییان‌ بر ضدمسلمانان‌ می‌شد؛ اما نیروی‌ عظیم‌ِ مسلمانان‌ و نیز برتری‌ فرهنگی‌ آنان‌، یعنی‌ همان‌چیزی‌ که‌ در نهایت‌ سبب‌ غلبه‌ اسلام‌ در بخش‌ غربی‌ چین‌ شد، مانع‌ از آن‌ بود که‌ آنان‌بتوانند خان‌های‌ مغول‌ را بر ضد مسلمانان‌ تحریک‌ و بسیج‌ کنند.

از همان‌ زمان‌ِ منگوقاآن‌، یک‌ مسلمان‌ ایرانی‌ با نام‌ فخرالملک‌ به‌ ریاست‌ دیوان‌انشاء گمارده‌ شد. کار این‌ دیوان‌، نگارش‌ نامه‌های‌ حکومتی‌ به‌ تمامی‌ نقاط‌ بود. ازآنجا که‌ این‌ نامه‌ها به‌ فارسی‌ نوشته‌ می‌شد، زبان‌ فارسی‌ رشد فراوانی‌ در سراسرسرزمین‌ تحت‌ سیطره‌ مغولان‌ یافت‌.

محمود یلواج‌ که‌ سال‌ها امیری‌ چین‌ را عهده‌دار بود و پس‌ از وی‌، فرزندانش‌ درآن‌ دیار قدرتی‌ داشتند، در رواج‌ اسلام‌ در نواحی‌ یاد شده‌ نقش‌ مؤثری‌ داشت‌. یک‌بخارایی‌ دیگر با نام‌ سیّد اَجَل‌ِّ بخاری‌ که‌ از زمان‌ سلجوقیان‌ به‌ چین‌ گریخته‌ بود، دردوره‌ منگوقاآن‌ به‌ خدمت‌ وی‌ درآمد و امارت‌ یک‌ ایالت‌ بزرگ‌ با نام‌ قراچانگ‌ راعهده‌دار شد. وی‌ مسلمانان‌ را در این‌ منطقه‌ متمرکز کرد، به‌ طوری‌ که‌ منطقه‌ یاد شده‌تا به‌ امروز که‌ آن‌1 ناحیه‌ را یون‌ـنان‌ می‌نامند، یکی‌ از مراکز اصلی‌ مسلمان‌نشین‌ درچین‌ است‌.

عطاملک‌ جوینی‌ در مقدمه‌ کتاب‌ جهانگشای‌ خود در این‌ باره‌ می‌نویسد که‌ اسلام‌به‌ شرق  و غرب‌ عالم‌ رسیده‌ و شگفت‌ آن‌ که‌ «خروج‌ لشکر بیگانه‌» به‌ سمت‌ دنیای‌اسلام‌، گویی‌ برای‌ نفوذ اسلام‌ به‌ دیار آنان‌ بوده‌ است‌، آن‌ چنان‌ که‌:

بدان‌ سبب‌ لوای‌ اسلام‌ افراخته‌تر شود و شمع‌ دین‌ افروخته‌تر و آفتاب‌ دین‌محمدی‌ سایه‌ بر دیاری‌ افکند که‌ بوی‌ اسلام‌، مشام‌ ایشان‌ را معطّر نگردانیده‌ بودوآواز تکبیر و اذان‌ سمع‌ ایشان‌ را ذوق  نداده‌ و جز پای‌ ناپاک‌ عَبَده‌ اللاّت‌ و العزّی‌خاک‌ ایشان‌ را بِنَسوده‌. و اکنون‌ چندان‌ مؤمن‌ موحّد روی‌ بدان‌ جانب‌ نهاده‌ است‌وتا اقصای‌ دیار مشرق  رسیده‌ و ساکن‌ و متوطّن‌ گشته‌ که‌ از حد حصر و احصاتجاوز نمودست‌؛ بعضی‌ آن‌ است‌ که‌ به‌ وقت‌ استخلاص‌ ماوراءالنهر و خراسان‌ به‌اسم‌ پیشه‌وری‌ و جانورداری‌، جماعتی‌ را به‌ حشْرْ بدان‌ حدود رانده‌ و طایفه‌ای‌بسیار آنند که‌ از منتهای‌ مغرب‌ و عراقین‌ و شام‌ و غیر آن‌ از بلاد اسلام‌ بر سبیل‌تجارت‌ و سیاحت‌ طوفی‌ کرده‌اند و به‌ هر طرفی‌ و شهری‌ رسیده‌ و شهرتی‌ یافته‌وطرفه‌ دیده‌ عصای‌ قرار آنجا انداخته‌اند و نیّت‌ اقامت‌ کرده‌ و متأهّل‌ شده‌ و دورقصور بنا نهاده‌ و در مقابل‌ بیوت‌ اصنام‌، صوامع‌ اسلام‌ ساخته‌ و مدارس‌ افراخته‌وعلما به‌ تعلیم‌ و افادت‌ و مُقْتَبسان‌ علوم‌ به‌ استفادت‌ اشتغال‌ نموده‌... واولادمشرکان‌ هر چه‌ در ذل‌ّ رِقّیت‌ در دست‌ مسلمانان‌ آمده‌اند و عزّ اسلام‌ حاصل‌ کرده‌.

 

ادامه‌ حملات‌ مغول‌ به‌ مرکز ایران‌

در این‌ زمان‌، حملات‌ مغولان‌ به‌ مرکز ایران‌ ادامه‌ داشت‌. اصفهان‌، بزرگترین‌ شهرمنطقه‌ جبال‌، در سال‌ 635 مورد حمله‌ قرار گرفت‌. پیش‌ از آن‌، اختلافات‌ مذهبی‌حنفی‌ و شافعی‌ در اصفهان‌ بیداد می‌کرد. یاقوت‌ حَمَوی‌ نوشته‌ است‌ که‌ اصفهان‌ درفتنه‌ این‌ دو گروه‌، گرفتار آسیب‌های‌ جدّی‌ شده‌ بود. دو محله‌ مهم‌ جوباره‌ودَرْدَشت‌، به‌ طور دائم‌ با یکدیگر در جنگ‌ وستیز بودند. کمال‌الدین‌ اسماعیل‌،شاعرِ این‌ عهد اصفهان‌، ضمن‌ اشاره‌ به‌ این‌ درگیری‌ها، از خدا خواست‌ تا پادشاهی‌خوانخواره‌ بفرستد. از قضا مغولان‌ درسیدند و خود او را هم‌ کشتند و جسدش‌ رادر چاهی‌ انداختند. (به‌ شعر او در بحث‌ از شاعران‌ دوره‌ حمله‌ مغول‌ توجه‌ کنید).

 

حرکت‌ هولاگو به‌ سوی‌ ایران‌؛ اولین‌ هدف‌: اَلَمُوت‌

سپاه‌ هولاگو از سال‌ 651 به‌ تدریج‌ آماده‌ حرکت‌ به‌ سمت‌ غرب‌ شد. افزون‌ برسپاهی‌ که‌ از قراقوروم‌ همراه‌ وی‌ بود، قرار شد در هر شهر، از هر ده‌ سرباز مستقر،دو نفر به‌ او ملحق‌ شوند. به‌ علاوه‌، منگوقاآن‌ دستور داد «تا هزار مرد از ختای‌ ـسرزمین‌ چین‌ ـ که‌ استادان‌ منجنیق‌ بودند، با لشکر بودند و کار چرخ‌ و عرّاده‌ومنجنیق‌ می‌کردند».

هدف‌ نخست‌ْ اسماعیلیان‌ خراسان‌ و اَلَمُوت‌ بودند. مستوفی‌ نوشته‌ است‌ که‌هولاگو به‌ دعوت‌ قاضی‌ شمس‌الدین‌ احمد ماکی‌، برای‌ دفع‌ اسماعیلیان‌ به‌ ایران‌آمد. وی‌ از قاضیان‌ سُنّی‌ قزوین‌ بود که‌ از مغول‌ برای‌ از بین‌ بردن‌ اسماعیلیان‌ الموت‌کمک‌ گرفت‌.

هولاگو در سال‌ 653 به‌ حوالی‌ سمرقند رسید و از آنجا به‌ سوی‌ ایران‌ حرکت‌کرد. در یکی‌ از همین‌ منازل‌ بود که‌ عطاملک‌ جوینی‌ ـ نویسنده‌ کتاب‌ تاریخ‌ جهانگشای‌ـ همراه‌ با احمد بیتکچی‌ که‌ سابقه‌ طولانی‌ خدمت‌ در میان‌ مغولان‌ را داشت‌، به‌خدمت‌ هولاگو درآمد. هولاگو در سال‌ 654 وارد حوزه‌ ایران‌ شد.

نخستین‌ هدف‌ مغول‌، «اِقْلاع‌ قلاع‌ الحاد» یعنی‌ برکندن‌ ریشه‌ اسماعیلیان‌ بود.این‌ زمان‌، بخش‌ مهمی‌ از سپاه‌ مغول‌ را تازیکان‌، یعنی‌ همین‌ مسلمانان‌ تشکیل‌می‌دادند که‌ طی‌ چهل‌ سال‌ گذشته‌، در ماوراءالنهر به‌ لشکر و حکومت‌ مغول‌ عادت‌کرده‌ بودند.

این‌ زمان‌، امیر اسماعیلیان‌ که‌ در ضمن‌ آخرین‌ امیر الموت‌ بود، رکن‌الدین‌خورشاه‌ بود. وی‌ کوشید تا با مدارا، خان‌ مغول‌ را از تصمیم‌ خود بر ویران‌ کردن‌قلعه‌های‌ آنان‌، به‌ ویژه‌ قلعه‌ الموت‌ منصرف‌ کند. پیش‌ از آن‌، در سال‌ 650 و 651یکی‌ از فرماندهان‌ مغول‌ به‌ نام‌ کیدبوقا، حملاتی‌ به‌ قلعه‌های‌ اسماعیلیه‌ در قُهستان‌کرده‌ و موفقیت‌هایی‌ به‌ دست‌ آورده‌ بود؛ اما در بخش‌ الموت‌ و طارُم‌ و حتی‌ قُهستان‌ِخراسان‌، قلعه‌های‌ فتح‌نشده‌ مهمی‌ باقی‌ مانده‌ بود. شگفت‌ آن‌ که‌ فرمانده‌ مغولان‌ درمحاصره‌ گِردْکوه‌، در حمله‌ شدید اسماعیلیه‌، همراه‌ شمار فراوانی‌ از مغولان‌کشته‌شد.

رکن‌الدین‌ خورشاه‌ در سال‌ 654 رهبری‌ اسماعیلیان‌ را در دست‌ گرفت‌وبرخلاف‌ پدرش‌ که‌ به‌ مقاومت‌ در برابر مغولان‌ اصرار داشت‌، خواهان‌ِ آشتی‌ باآنان‌ بود. با این‌ حال‌، هولاگو اصرار بر تصرف‌ قلعه‌های‌ اسماعیلیه‌ داشت‌. در همین‌سال‌، سپاه‌ مغول‌ به‌ شهر تون‌ ـ فردوس‌ فعلی‌ ـ حمله‌ کرد و بجز زنان‌ِ جوان‌ شهر،همگی‌ به‌ تیغ‌ مغولان‌ کشته‌ شدند. ناصرالدین‌ مُحْتَشَم‌ فرمانده‌ اسماعیلیان‌ درقهستان‌، خود را تسلیم‌ هولاگو کرد و از طرف‌ وی‌، به‌ ریاست‌ شهر ویران‌ شده‌تون‌گماشته‌ شد. با این‌ حال‌، هنوز سربازان‌ اسماعیلی‌ در دژهای‌ اسماعیلیان‌مقاومت‌ می‌کردند.

خورشاه‌، برادرش‌ شهنشاه‌ را نزد هولاگو فرستاد. خان‌، از خورشاه‌ خواست‌ تاخود در خَبُوشان‌ ـ در نزدیکی‌ قوچان‌ ـ حاضر شود. تعلّل‌ خورشاه‌ در حضور نزدخان‌ مغول‌، سبب‌ شد تا سپاه‌ عظیم‌ مغول‌ به‌ سوی‌ الموت‌ حرکت‌ کند. روشن‌ بود که‌حمله‌ این‌ سپاه‌، با تمامی‌ حملات‌ ناموفقی‌ که‌ در طول‌ حکومت‌ سلجوقی‌ بر ضداسماعیلیان‌ صورت‌ گرفته‌ بود، متفاوت‌ بود. به‌ نقل‌ جوینی‌، اسماعیلیان‌، از فرازقلعه‌ «روز چندانک‌ِ نظر می‌انداختند مرد وعَلَم‌ می‌دیدند و در شب‌، از کثرت‌ آتش‌،زمین‌ را آسمانی‌ می‌پنداشتند پر از ستاره‌ وجهانی‌ پر از شمشیر».

حمله‌ مغولان‌، در پاییز سال‌ 654 صورت‌ گرفت‌ و مدت‌ها ادامه‌ یافت‌. درنهایت‌، خورشاه‌ به‌ توصیه‌ برخی‌ از مشاورانش‌، از جمله‌ خواجه‌ نصیرالدین‌ طوسی‌(م‌672) ودانشمندان‌ دیگر، خود را تسلیم‌ کرد. این‌ بعد از آنی‌ بود که‌ امان‌نامه‌ای‌ازخان‌ مغول‌ برای‌ خود گرفت‌.

خورشاه‌ با احترام‌ مورد استقبال‌ قرار گرفت‌؛ تنها به‌ آن‌ دلیل‌ که‌ وی‌ را راضی‌سازند تا فرمانی‌ به‌ سربازان‌ سایر قلعه‌ها از جمله‌ قلعه‌ لَمْسر دهد تا خود را تسلیم‌کنند. زمانی‌ که‌ همه‌ قلعه‌ها گشوده‌ شد، دیگر خورشاه‌ ارزشی‌ برای‌ خان‌ مغول‌نداشت‌. وی‌ از هولاگو خواست‌ تا او را به‌ نزد منگوقاآن‌ بفرستد. این‌ درخواست‌وی‌ پذیرفته‌ شد و او در سال‌ 655 با نه‌ نفر از یارانش‌ به‌ مغولستان‌ رفت‌. در راه‌، به‌قلعه‌ گردکوه‌ رسید که‌ اسماعیلیان‌ِ آن‌، حتی‌ به‌ فرمان‌ خورشاه‌ حاضر به‌ تسلیم‌نشدند. در مغولستان‌، منگوقاآن‌، حاضر به‌ پذیرفتن‌ وی‌ نشد و در راه‌ بازگشت‌، به‌دست‌ مغولان‌ کشته‌ شد. از سوی‌ دیگر، در قزوین‌ نیز تمامی‌ اعضای‌ خانواده‌ وی‌کشته‌ شدند. همین‌ طور اسیران‌ اسماعیلی‌ نیز قتل‌ِعام‌ گشتند. مغولان‌ که‌ بیم‌ آن‌ راداشتند تا بار دیگر از این‌ قلعه‌ها برای‌ مقاومت‌ استفاده‌ شود، اقدام‌ به‌ ویرانی‌تجهیزات‌ دفاعی‌ اسماعیلیان‌ کردند.

پس‌ از آن‌ که‌ الموت‌ فتح‌ شد، بزرگان‌ِ مغول‌ و نیز شماری‌ از ایرانیانی‌ که‌ درخدمت‌ آنان‌ بودند، از آن‌ دیدن‌ کردند و تازه‌ آن‌ زمان‌ دریافتند که‌ تا چه‌ اندازه‌ بنیه‌دفاعی‌ قلعه‌ استوار بوده‌ است‌. این‌ زمان‌ بود که‌ رمز و رازهای‌ دویست‌ ساله‌ مقاومت‌الموت‌ آشکار شد. اگر برف‌ و سرمای‌ زمستان‌ 654 زودتر فرارسیده‌ بود و خورشاه‌استوارتر حرکت‌ می‌کرد، چه‌ بسا پایگاه‌هایی‌ برای‌ اسماعیلیان‌ برجای‌ می‌ماندومی‌توانستند امتیازهای‌ بیشتری‌ از دشمن‌ بگیرند.

پیروزی‌ بر الموت‌، خواسته‌ مسلمانان‌ِ سُنّی‌ مذهب‌ ایران‌ نیز بود که‌ طی‌ دو قرن‌،شاهد حضور قاطع‌ این‌ فرقه‌ در بخش‌ شمالی‌ قزوین‌ و جنوب‌ خراسان‌ بودند و تااین‌ زمان‌، موفق‌ به‌ از میان‌ بردن‌ آنها نشده‌ بودند. دیگر امیران‌ و کدخدایان‌ و بزرگان‌منطقه‌ نیز از آنان‌ دل‌خوشی‌ نداشتند. بنابراین‌، اقدام‌ هولاگو رضایت‌ خاطر آنان‌ رافراهم‌ کرد.

آن‌ زمان‌، خواجه‌ نصیرالدین‌ طوسی‌ و شماری‌ از دانشمندان‌ و طبیبان‌ در الموت‌به‌سر می‌بردند. به‌ توصیه‌ برخی‌ از وزیران‌، هولاگو از آنان‌ درگذشت‌ و به‌ ایشان‌اجازه‌ داد تا «تمامت‌ اهل‌ و عیال‌ و متعلقان‌ و خویشان‌ ایشان‌ را با عموم‌ حواشی‌وخدم‌ و اتباع‌ و اشیاع‌» از الموت‌ درآورده‌ و «ایشان‌ را ملازم‌ حضرت‌ گردانیدند.»

هولاگو پس‌ از قلع‌ و قمع‌ اسماعیلیان‌، به‌ سوی‌ همدان‌ رفت‌ تا از آنجا عازم‌ فتح‌بغداد شود.

به‌ نوشته‌ مستوفی‌، اسماعیلیان‌ در سال‌ 673 یک‌ بار دیگر با فرزند خورشاه‌ بیعت‌کرده‌ او را نودولت‌ نامیدند و بر قلعه‌ الموت‌ مستولی‌ شدند. «اَباقاخان‌ لشکری‌فرستاد تا قلعه‌ الموت‌ به‌ کلی‌ خراب‌ کردند.»

 

بغداد پیش‌ از حمله‌ مغول‌

از زمانی‌ که‌ نخستین‌ حمله‌ مغول‌ به‌ مناطق‌ مسلمان‌ نشین‌ صورت‌ گرفت‌ (سال‌ 617)تا زمانی‌ که‌ بغداد به‌ روی‌ آنان‌ گشوده‌ شد (سال‌ 656) قریب‌ چهل‌ سال‌ به‌ درازاکشید. در این‌ فاصله‌ چهار خلیفه‌ عباسی‌، خلافت‌ کردند. ابوالعباس‌ احمد الناصر(575 ـ 622) با طولانی‌ترین‌ خلافت‌، ابونصر محمد الظاهر (م‌ 623)، ابوجعفرمنصور المستنصر (م‌640) و ابواحمد عبدالله‌ مستعصم‌ که‌ در فاصله‌ سال‌های‌ 640 تا656 یعنی‌ سقوط‌ بغداد، خلافت‌ کرد.

ناصر، نخستین‌ خلیفه‌ای‌ بود که‌ حمله‌ مغول‌ در زمانش‌ رخ‌ داد. وی‌ خلیفه‌ای‌مقتدر و دوراندیش‌ بود و برای‌ بازگرداندن‌ اقتدار سابق‌ عباسیان‌ تلاش‌ زیادی‌ کرد.وی‌ گرایش‌ زیادی‌ به‌ مذهب‌ تشیع‌ دوازده‌امامی‌ داشت‌ و یکی‌ از وزرای‌ وی‌، که‌ برمذهب‌ امامی‌ بود، سیدنصیرالدین‌ علوی‌ رازی‌ مازندرانی‌ بود که‌ به‌ سال‌ 592 وزیرناصر شد. ناصر با صوفیان‌ نیز ارتباط‌ محکمی‌ داشت‌ و با اهل‌ فتوّت‌، عقد اخوت‌بسته‌، از دست‌ شیخ‌ آنان‌، خلعت‌ یا به‌ اصطلاح‌ خرقه‌ صوفیانه‌ گرفت‌. به‌ نظرمی‌رسد، وی‌ متناسب‌ با اوضاع‌ زمان‌ که‌ شیعیان‌ و صوفیان‌ در آن‌ رو به‌ فزونی‌ بودند،حاضر به‌ همکاری‌ با گروه‌های‌ مختلف‌، برای‌ تقویت‌ موضع‌ خود بوده‌است‌.

نخستین‌ مشکل‌ سیاسی‌ وی‌ در حوزه‌ ایران‌، با سلجوقیان‌ بود که‌ برای‌ دفع‌ آنها به‌سلطان‌ محمد خوارزمشاه‌ پناه‌ برد. اما پس‌ از آن‌ که‌ طُغْرُل‌ سوم‌، آخرین‌ سلطان‌سلجوقی‌ درگذشت‌ و خوارزمشاهیان‌ قدرت‌ را در ایران‌ به‌ دست‌ آوردند، این‌ بار، باآنان‌ درگیر شد. دشمنی‌ میان‌ آنان‌ به‌ آنجا رسید که‌ خوارزمشاهیان‌ در فکر انحلال‌دولت‌ عباسی‌ افتاده‌ و خواستند تا فردی‌ علوی‌ با نام‌ سید علاءالملک‌ تِرْمِذی‌ را به‌جای‌ ناصر بر سرِ کار آورند. چنین‌ کاری‌ ناممکن‌ به‌ نظر می‌رسید. سلطان‌خوارزمشاه‌ در جریان‌ حمله‌ به‌ بغداد، اسیر برف‌ و بوران‌ همدان‌ شد و نه‌ تنها بازماندو نه‌ تنها انحلال‌ که‌ شکست‌ِ خلیفه‌ عباسی‌ نیز ناتمام‌ ماند.

در جریان‌ ارتباط‌های‌ سیاسی‌ میان‌ خوارزمشاهیان‌ و مغولان‌، عباسیان‌ نیز به‌ ردوبدل‌ کردن‌ پیغام‌هایی‌ با مغولان‌ مشغول‌ شدند. با توجه‌ به‌  دشمنی‌ خلیفه‌وخوارزمشاه‌، طبیعی‌ بود که‌ ناصر، از تحت‌ فشار قرار گرفتن‌ خوارزمشاه‌ درماوراءالنهر خشنود باشد. در این‌ باره‌ که‌ پیغام‌های‌ خلیفه‌ برای‌ دعوت‌ از چنگیز ـاگر فرستاده‌ باشد ـ برای‌ مقابله‌ با خوارزمشاهیان‌، تا چه‌ اندازه‌ مغولان‌ را به‌ تسخیرماوراءالنهر تشویق‌ کرده‌ است‌، تردید وجود دارد. آنچه‌ مسلم‌ است‌ این‌ که‌، مغولان‌که‌ قصد تسخیر جهان‌ اسلام‌ را داشتند، به‌ هیچ‌ روی‌ به‌ خواست‌ عباسیان‌ توجه‌نداشتند، بلکه‌ در تمام‌ این‌ چهل‌ سال‌، در اندیشه‌ تصرف‌ جهان‌ اسلام‌ به‌ویژه‌ مرکزآن‌ بغداد بودند و همواره‌ می‌خواستند تا خلافت‌ عباسی‌ را از میان‌ بردارند. روشن‌بود که‌ می‌بایست‌ قدم‌ به‌ قدم‌ به‌ این‌ نقطه‌ می‌رسیدند و برای‌ این‌ کار، به‌ اندازه‌ کافی‌صبر کردند. مهم‌ آن‌ بود که‌ عباسیان‌ و سایر دولت‌های‌ اسلامی‌، در اندیشه‌ دفاع‌ ازسرزمین‌های‌ اسلامی‌ برآیند که‌ این‌ مهم‌ چندان‌ مورد توجه‌ واقع‌ نشد. گذشت‌ که‌یکی‌ از دلایل‌ مهم‌ بی‌توجهی‌ مسلمانان‌ به‌ این‌ مسأله‌ در سال‌های‌ نخست‌ حمله‌مغول‌، اختلاف‌ میان‌ خوارزمشاهیان‌ به‌ عنوان‌ وارث‌ تمامی‌ دولت‌های‌ محلی‌ درشرق  اسلامی‌ با عباسیان‌ به‌ عنوان‌ مدعی‌ کهنه‌ خلافت‌ و حکومت‌ بود.

زمانی‌ که‌ جلال‌الدین‌ خوارزمشاه‌ در پی‌ متحد کردن‌ ایران‌ بود، از خوزستان‌پیامی‌ برای‌ ناصر فرستاد که‌ به‌ او کمک‌ کند مغولان‌ را از ایران‌ بیرون‌ براند. ناصر نه‌تنها کمکی‌ نفرستاد که‌ بیست‌ هزار نفر مرد جنگی‌ به‌ سوی‌ او گسیل‌ کرد! جلال‌الدین‌برای‌ ماندن‌، تلاش‌ زیادی‌ کرد، اما اوضاع‌ آشفته‌تر از آن‌ بود که‌ بتواند دولت‌خوارزمشاهی‌ را سرپا نگاه‌ دارد. یکی‌ از دشمنان‌ مهم‌ وی‌، برادرش‌ غیاث‌الدین‌ بودکه‌ بر سر تصاحب‌ سلطنت‌ با وی‌ درگیر شد.

ناصر در حالی‌ که‌ سخت‌ گرفتار آشوب‌ مغولان‌ و جنگ‌ شاهزادگان‌ خوارزمی‌وامیران‌ ولایات‌ مختلف‌ بود، به‌ سال‌ 622 درگذشت‌. الظاهر فرزند بزرگ‌ او یک‌سال‌ به‌ جای‌ وی‌ نشست‌ و پس‌ از آن‌، مستنصر ـ فرزند الظاهر ـ خلافت‌ را به‌ دست‌گرفت‌. روشن‌ بود که‌ با پیشینه‌ اختلاف‌ میان‌ خوارزمشاهیان‌ و عباسیان‌، امکان‌ کنارآمدن‌ آنها با یکدیگر نبود.

در دوران‌ مستنصر، تلاشی‌ برای‌ وحدت‌ میان‌ خلیفه‌ و سلطان‌ شد که‌ تا حدودی‌موفقیت‌آمیز بود؛ اما باز اختلاف‌ از نو آغاز شد و به‌ دنبال‌ کشته‌ شدن‌ جلال‌الدین‌ درسال‌ 627 اوضاع‌ ایران‌ یکسره‌ آشفته‌ گردید و راه‌ برای‌ سلطه‌ مغولان‌ در این‌ دیارهموار شد. یک‌ سال‌ پیش‌ از مرگ‌ جلال‌الدین‌، وی‌ به‌ مستنصر نوشت‌: «من‌ میان‌ توومغول‌ مانند سدّی‌ هستم‌؛ اگر این‌ سدّ شکسته‌ شود، کار تو نیز نابسامان‌ خواهدشد.» اما به‌ دلیل‌ همان‌ اختلافات‌، حمایتی‌ از وی‌ نشد.

با کشته‌ شدن‌ جلال‌الدین‌، مغولان‌ با آسودگی‌ بیشتر در اندیشه‌ فتح‌ بغداد افتادند.آنها به‌ سال‌ 634 به‌ قصد فتح‌ بغداد، به‌ شمال‌ عراق  حمله‌ کردند. حمله‌ مغول‌شکست‌ خورد، اما سال‌ بعد، بار دیگر حمله‌ کردند. فتوای‌ جهاد علما، سبب‌ شرکت‌فعال‌ مردم‌ در جنگ‌ برای‌ دفاع‌ از بغداد شد و مغولان‌ در جنگ‌ سال‌ 635 برای‌ باردوم‌ شکست‌ خوردند و متوقف‌ شدند.

 

مستعصم‌ و انحلال‌ خلافت‌ عباسی‌

مستعصم‌، که‌ به‌ طنز او را مستأصل‌ می‌نامند، آخرین‌ خلیفه‌ عباسی‌ است‌ که‌ از سال‌640 زمام‌ امور را به‌ دست‌ گرفت‌. منابع‌ تاریخی‌ وی‌ را به‌ بی‌کفایتی‌ و اشتغال‌ به‌ لهوولعب‌ و غنا و عیاشی‌ متهم‌ کرده‌اند. در این‌ زمان‌، اختلافات‌ داخلی‌ بغداد بسیارگسترده‌ بود. یک‌ نمونه‌ از آن‌، اختلاف‌ ایرانی‌ و ترک‌ و گونه‌ای‌ دیگر اختلاف‌ شیعه‌وسنی‌ بود.

مهم‌ترین‌ اختلاف‌ در مرکز خلافت‌ عباسی‌، اختلاف‌ دستگاه‌ اداری‌ با دستگاه‌نظامی‌ بود. وزیرِ خلیفه‌ عباسی‌ شخصی‌ نیرومند با نام‌ مؤیدالدین‌ عَلْقَمی‌ بود که‌ ازنظر مذهبی‌، شیعه‌ امامی‌ بود. وی‌ شخصی‌ مدیر و لایق‌ و سخت‌ جانبدار عالمان‌ودانشمندانی‌ بود که‌ در بغداد زندگی‌ می‌کردند. به‌ نوشته‌ شَبانْکاره‌ای‌ «رغبت‌ وزیرابن‌علقمی‌ در کتب‌ بغایت‌ بود و ده‌ هزار مجلد کتب‌ نفیس‌ داشت‌.»

این‌ زمان‌، فضای‌ علمی‌ بغداد، حتی‌ در میان‌ اهل‌ سنت‌ این‌ شهر، فضایی‌ کاملاشیعی‌ بود. وی‌ از سال‌های‌ نخست‌ خلافت‌ مستعصم‌، وزارت‌ او را عهده‌دار شدودر جریان‌ حمله‌ مغولان‌ به‌ نواحی‌ِ عراق  در سال‌ 643 تلاش‌ قابل‌ تقدیری‌ در دفع‌حملات‌ آنان‌ کرد.

در رأس‌ دستگاه‌ نظامی‌ بغداد، شخصی‌ با نام‌ مجاهدالدین‌ دَواتْدار بود. وی‌ که‌می‌کوشید تا هواداری‌ سنیان‌ متعصب‌ را به‌ خود جلب‌ کند، دشمنی‌ زیادی‌ باابن‌علقمی‌ داشته‌، سخت‌ بر ضد وی‌ توطئه‌ می‌کرد. وی‌ در توطئه‌سازی‌ تا آنجا رفت‌که‌ کوشید خلیفه‌ را نیز از خلافت‌ خلع‌ و ابوبکر فرزند بزرگ‌ او را به‌ خلافت‌برساند. وی‌ مرتب‌ دستور حمله‌ به‌ محله‌ شیعه‌نشین‌ کرْخ‌ِ بغداد را می‌داد، به‌ طوری‌که‌ آن‌ محلّه‌، مدام‌ مورد غارت‌ قرار می‌گرفت‌. فرمانده‌ عباسی‌، برای‌ بدنام‌ کردن‌وزیر، نامه‌هایی‌ از قول‌ وزیر به‌ مغولان‌ جعل‌ می‌کرد و به‌ خلیفه‌ نشان‌ می‌داد. این‌توطئه‌ برای‌ خلیفه‌ روشن‌ شد و به‌ آن‌ اعتنایی‌ نکرد. رشیدالدین‌ فضل‌الله‌ نوشته‌است‌: و در آن‌ فترت‌ چون‌ دواتدار با وزیر بد بود و رنود و اوباش‌ شهر متابع‌ او، در افواه‌ مردم‌انداختند که‌ وزیر با هولاگو یکی‌ است‌ و نصرت‌ او و خِذْلان‌ خلیفه‌ می‌خواهد و مظنّه‌ آن‌ بود.

در گیرودار حملات‌ مغول‌ به‌ بغداد، این‌ اختلاف‌، دشواری‌ اصلی‌ دستگاه‌خلافت‌ عباسی‌ بود. دواتدار، با توجه‌ به‌ گرایش‌ شیعی‌ِ ابن‌علقمی‌، شایع‌ کرد که‌ وزیربا مغولان‌ ساخته‌ و قصد واگذاری‌ بغداد را به‌ آنان‌ دارد. این‌ در حالی‌ بود که‌ سپاه‌مغولان‌ در این‌ زمان‌، آنچنان‌ نیرومند و گسترده‌ بود که‌ امکان‌ مقاومت‌ در برابر آن‌ به‌کلی‌ از همه‌ گرفته‌ شده‌ بود.

اختلاف‌ِ میان‌ وزیر شیعه‌ با فرمانده‌ سنی‌، سبب‌ شد تا بعدها، منابع‌ تاریخی‌،شیعیان‌ را متهم‌ به‌ دست‌ داشتن‌ در براندازی‌ خلافت‌ عباسی‌ کنند. این‌ در حالی‌ است‌که‌ برافتادن‌ عباسیان‌، ریشه‌ در تحولات‌ بسیار طولانی‌ از یک‌ سو، و هجوم‌سیل‌آسای‌ مغولان‌ِ بی‌دین‌ از سوی‌ دیگر، داشت‌ که‌ نه‌ سنی‌ می‌شناختند و نه‌ شیعه‌.

نکته‌ مهم‌ آن‌ بود که‌ در برابر چنین‌ یورشی‌، آیا مقاومت‌ْ سودی‌ دارد یا نه‌. به‌ نظرمی‌رسید که‌ پس‌ از شکست‌ اسماعیلیان‌ و برافتادن‌ خوارزمشاهیان‌، روشن‌ شده‌ بودکه‌ خلافت‌ِ بی‌جان‌ِ عباسی‌ قادر به‌ مقاومت‌ نیست‌. حتی‌ مردمان‌ِ بسیاری‌ از شهرهادریافته‌ بودند که‌ کسی‌ نمی‌تواند از این‌ حملات‌ جلوگیری‌ کند. به‌ همین‌ دلیل‌، شهرحِلّه‌ در عراق  یا شیراز در ایران‌، به‌ راحتی‌ تسلیم‌ شد و از غارت‌ و کشتار مصون‌ ماند.ابن‌علقمی‌ نیز با فراست‌ دریافته‌ بود که‌ توان‌ مقابله‌ با مغولان‌ نیست‌ و بهتر است‌ به‌گونه‌ای‌ کار بغداد فیصله‌ یابد که‌ در صورت‌ امکان‌، خلافت‌، باقی‌ مانده‌ و دست‌ کم‌،غارت‌ و کشتاری‌ در شهر صورت‌ نگیرد. سماجت‌های‌ بی‌دلیل‌ دواتدارْ همه‌ چیز رانقش‌ برآب‌ کرد، چه‌ هم‌ هولاگو، با کینه‌ای‌ که‌ از خلیفه‌ داشت‌، مایل‌ به‌ باقی‌ ماندن‌دستگاه‌ خلافت‌ نبود و هم‌ شهر در معرض‌ غارت‌ و کشتار مغولان‌ قرار گرفت‌.

 

سقوط‌ بغداد

هولاگو در ماه‌ ربیع‌الثانی‌ سال‌ 655 به‌ شهر دینِوَر در مسیر همدان‌ رسید و پس‌ ازرسیدن‌ به‌ همدان‌، نامه‌ای‌ به‌ خلیفه‌ نوشت‌ و از این‌ که‌ او به‌ رغم‌ آمادگی‌ برای‌ کمک‌به‌ وی‌، در فتح‌ قلعه‌های‌ اسماعیلیان‌، چریک‌ ]چریک‌ کلمه‌ مغولی‌ است‌[ نفرستاده‌،او را ملامت‌ کرد! در همان‌ نامه‌، به‌ خلیفه‌ نوشت‌ که‌ اگر وزیر و دواتدار را بفرستدواطاعت‌ خویش‌ را نشان‌ دهد «ما را واجب‌ نباشد کینه‌ ورزیدن‌، و ولایت‌ و لشکرورعیّت‌ به‌ او بماند و اگر پند نشنود و سر خلاف‌ و جدل‌ دارد... من‌ از سر خشم‌ به‌بغداد لشکر کشم‌». نمایندگان‌ خان‌ مغول‌، پیام‌ را رساندند و بازگشتند؛ اما در راه‌بازگشت‌، از مردمانی‌ که‌ در آن‌ اطراف‌ اجتماع‌ کرده‌ بودند، دشنام‌ِ فراوان‌ شنیدند.

وقتی‌ این‌ خبر به‌ خان‌ِ مغول‌ رسید، «پادشاه‌ در غضب‌ رفت‌ و فرمود که‌ هماناخلیفه‌ را هیچ‌ کفایتی‌ نیست‌ که‌ با ما چون‌ کمان‌ ناراست‌ است‌. اگر خداوند مدد دهد،او را به‌ گوشمال‌، چون‌ تیر راست‌ گردانم‌.»

خلیفه‌ تن‌ به‌ نصایح‌ وزیر نداد و دواتدار نیز خلیفه‌ و دیگران‌ را بر ضد وزیربرانگیخت‌. خلیفه‌ تحت‌ تأثیر فشار دواتدار، پاسخ‌ تندی‌ به‌ وزیر که‌ پیشنهادفرستادن‌ اموال‌ برای‌ مغولان‌ را داشت‌، داد و گمان‌ برد که‌ چونان‌ گذشته‌، همه‌ ممالک‌فرمان‌ او را اطاعت‌ می‌کنند و برای‌ وی‌ لشکر می‌فرستند.

در این‌ وقت‌، این‌ سخن‌ بر سر زبانها بود که‌ هر کس‌ با خلیفه‌ عباسی‌ دراُفْتد،براُفْتد. چنان‌ که‌ یعقوب‌ لیث‌ قصد بغداد کرد، از درد شکم‌ جان‌ داد! این‌ سخن‌ برای‌خان‌ِ مغول‌ و مغولان‌ که‌ بر آیین‌ مسلمانی‌ نبودند و چون‌ سنّیان‌ قداستی‌ برای‌خلافت‌ نمی‌شناختند، اهمیتی‌ نداشت‌.

سپاه‌ مغول‌ به‌ سوی‌ بغداد حرکت‌ کرد. در راه‌، کرمانشاه‌ را غارت‌ کرد و به‌ سوی‌بغداد حرکت‌ نمود. بار دیگر خان‌ مغول‌ به‌ خلیفه‌ نوشت‌: «اگر خلیفه‌ ایل‌ ـ تابع‌ ـاست‌ بیرون‌ آید والاّ جنگ‌ را ساخته‌ باشد.» این‌ بار هم‌ خلیفه‌ در فرستادن‌ وزیرودواتدار کوتاهی‌ کرد. به‌ دنبال‌ آن‌، بغداد به‌ محاصره‌ سپاهیان‌ مغول‌ درآمد. اینجابود که‌ خلیفه‌ وزیر را فرستاد، اما هولاگو گفت‌ که‌ شرط‌ آمدن‌ وزیر در همدان‌ بود نه‌وقتی‌ به‌ بغداد رسیدیم‌!

بیم‌ آن‌ می‌رفت‌ که‌ سپاهیان‌ مغول‌ دست‌ به‌ قتل‌ و غارت‌ وسیعی‌ بزنند. در این‌میان‌، دانشمندان‌ نیز آسیب‌ فراوانی‌ می‌دیدند. هولاگو که‌ مشاوران‌ زیرکی‌ چون‌برادران‌ جوینی‌ و خواجه‌ نصیر را داشت‌، به‌ توصیه‌ آنان‌، فرمانی‌ نوشت‌ که‌ «قضات‌و دانشمندان‌ و شیخان‌ و علویان‌ و کسانی‌ که‌ با ما جنگ‌ نکنند، ایشان‌ را به‌ جان‌ از ماامان‌ است‌». این‌ فرمان‌ را بر تیرها بسته‌، به‌ سوی‌ شهر انداختند. پس‌ از درگیری‌های‌نه‌ چندان‌ مفصل‌، خلیفه‌ همراه‌ سه‌ فرزندش‌، در چهارم‌ صفر سال‌ 565 نزد هولاگوآمد و تسلیم‌ شد. هولاگو از وی‌ خواست‌ تا به‌ سربازان‌ بگوید، تسلیم‌ شوند. پس‌ ازآن‌ «اهل‌ شهر گروه‌ گروه‌ سلاح‌ انداخته‌، بیرون‌ می‌آمدند و مغولان‌ ایشان‌ را به‌ قتل‌می‌آوردند.» خلیفه‌ نیز در چهارده‌ صفر کشته‌ شد، در حالی‌ که‌ هیچ‌ تغییر و تحولی‌در اوضاع‌ جوّی‌ و آسمانی‌ پدید نیامد.

مدتی‌ که‌ از قتل‌ و غارت‌ گذشت‌، خان‌ِ مغول‌ به‌ مردم‌ شهر امان‌ داد. پس‌ از آن‌بازسازی‌ محلات‌ تخریب‌ شده‌، از جمله‌ مرقد کاظمین‌ علیهما السلام‌ که‌ گرفتارآتش‌ سوزی‌ شده‌ بود، به‌ سرعت‌ بازسازی‌ شد. مسوؤلانی‌ برای‌ هر بخش‌ شهر و نیزاداره‌ امور دیوانی‌ گماردند تا کارها را سر و صورت‌ دهند. در این‌ وقت‌، شماری‌ ازعلویان‌ و بزرگان‌ حلّه‌ ـ که‌ شهری‌ شیعه‌ نشین‌ بود ـ نزد هولاگو آمده‌ و تسلیم‌ شدندوبه‌ این‌ ترتیب‌ شهر را از قتل‌ و غارت‌ نجات‌ دادند. درست‌ در همین‌ زمان‌، جعفربن‌ حسن‌ (م‌676) معروف‌ به‌ محقق‌ اول‌، عالم‌ بزرگ‌ شیعه‌ و نویسنده‌ کتاب‌ معروف‌شرایع‌ الاسلام‌ در حلّه‌ تدریس‌ می‌کرد. خواجه‌نصیر از بغداد به‌ حله‌ رفت‌ و سر درس‌وی‌ حاضر شد.

به‌ دنبال‌ آن‌ سایر شهرهای‌ عراق  نیز یکی‌ بعد از دیگری‌ به‌ دست‌ مغولان‌ افتاد.نقل‌های‌ تاریخی‌ فراوانی‌ حکایت‌ از تلاش‌ خواجه‌ نصیر و دوستان‌ وی‌ برای‌جلوگیری‌ از وارد شدن‌ صدمه‌ به‌ مردم‌، به‌ ویژه‌ عالمان‌ و هنرمندان‌ دارد.

حادثه‌ سقوط‌ بغداد و انحلال‌ خلافت‌ عباسی‌، بزرگترین‌ حادثه‌ تاریخ‌ اسلام‌ درقرون‌ میانه‌ است‌. از آن‌ پس‌، خلافت‌ کوچکی‌ از عباسیان‌ در مصر برقرار شد که‌هرگز قدرتی‌ به‌ دست‌ نیاورد. در این‌ سو، ابتدا ایلخانان‌ مغول‌ و پس‌ از آن‌ تیموریان‌و در نهایت‌، امیرنشینان‌ و سلطان‌نشینان‌ فراوانی‌، بدون‌ آن‌ که‌ تحت‌ سیطره‌ معنوی‌خلیفه‌ای‌ باشند، بر مناطق‌ مختلف‌ شرق  اسلامی‌ و از جمله‌ ایران‌، فرمانروایی‌می‌کردند.

در دولت‌ جدیدی‌ که‌ در بغداد زیر نظر مغولان‌ و با تدبیر شمس‌الدین‌وعلاءالدین‌ جوینی‌ به‌ وجود آمد، بسیاری‌ از دبیران‌ سابق‌، به‌ کار مشغول‌ شدندوبغداد آرامش‌ خود را بازیافت‌.

 

ویرانی‌ خراسان‌ در حملات‌ مغول‌

باید گفت‌، مهم‌ترین‌ منطقه‌ای‌ که‌ از حملات‌ مغول‌ آسیب‌ دید، ماوراءالنهروخراسان‌ بود، در حالی‌ که‌ غرب‌ ایران‌ و عراق ، از این‌ حملات‌، چندان‌ آسیبی‌ ندید.دلیلش‌ هم‌ آن‌ بود که‌ این‌ زمان‌، مغولان‌ بسیار معقول‌تر از گذشته‌ عمل‌ کرده‌وبسیاری‌ از کارگزاران‌ آنان‌، ایرانی‌ بودند. اما بی‌شبهه‌، مغولان‌ نقش‌ مهمی‌ در ویران‌کردن‌ ماوراءالنهر و خراسان‌ داشتند. قتل‌ِ عام‌های‌ گسترده‌ای‌ که‌ شامل‌ همه‌ طبقات‌مردم‌ می‌شد، چنان‌ آسیبی‌ بر این‌ سرزمین‌ وارد کرد که‌ به‌ سادگی‌ قابل‌ جبران‌ نبود.مستوفی‌ در نُزْهَه‌ُ القلوب‌ می‌نویسد:

و شک‌ نیست‌ که‌ خرابی‌ که‌ در ظهور دولت‌ مغول‌ اتفاق  افتاد، و قتل‌ِ عامی‌ که‌ در آن‌زمان‌ رفت‌، اگر تا هزار سال‌ دیگر هیچ‌ حادثه‌ای‌ واقع‌ نشدی‌، هنوز تدارک‌پذیر نبودی‌.

شگفت‌ آن‌ که‌ حتی‌ پس‌ از استقرار مغولان‌ در خراسان‌، در سال‌ 670 به‌ فرمان‌اباقاخان‌، قرار بر آن‌ شد تا بخارا را از اساس‌ ویران‌ کنند و بخارائیان‌ را به‌خراسان‌کوچ‌ دهند تا مورد استفاده‌ مخالفان‌ قرار نگیرد. در جریان‌ این‌ اقدام‌، شهر بخارا به‌کلی‌ ویران‌ شد و به‌ گفته‌ رشیدالدین‌ فضل‌الله‌ «مدرسه‌ مسعودبیک‌ را که‌ مُعْظَم‌ْترین‌و معمورترین‌ مدارس‌ آنجا بود، آتش‌ در زدند و آن‌ را با نفایس‌ کتب‌ بسوختند و یک‌هفته‌ به‌ قتل‌ و غارت‌ اشتغال‌ نمودند».

یکی‌ از مهمترین‌ اقدامات‌ آنها در ویرانی‌ این‌ دیار، از بین‌ بردن‌ کاریزها وقنات‌هابود که‌ طی‌ چند قرن‌، مهمترین‌ عامل‌ آبادی‌ و آبادانی‌ در خراسان‌ بود. مغولان‌ هرکجا که‌ رسیدند، قنات‌ها را تخریب‌ کردند. این‌ مسأله‌ سبب‌ نابودی‌ کشاورزی‌وکوچ‌ دست‌ِجمعی‌ مردمان‌ بود. جوینی‌ در باره‌ خبوشان‌ نوشته‌ است‌: «قصبه‌ای‌است‌ که‌ از اول‌ خروج‌ لشکر مغول‌ تا این‌ سال‌ (سال‌ 654) معطّل‌ و خراب‌ مانده‌ بودو ابنیه‌ واماکن‌ آن‌ بی‌آب‌ گشته‌ و تمامت‌ کاریزها بی‌آب‌ شده‌». جوینی‌ می‌نویسد که‌از هولاگو درخواست‌ کرد تا دستور آبادی‌ این‌ شهر را بدهد. به‌ دنبال‌آن‌، فرمانی‌برای‌ «تأسیس‌ عمارت‌ کاریز و رفع‌ ابنیه‌ و نصب‌ بازار» صادر شد.

یکی‌ از پی‌آمدهای‌ ویرانی‌های‌ مغول‌، در بخش‌ فرهنگ‌ بود. این‌ ویرانی‌ به‌حدی‌ عمیق‌ بود که‌ می‌توان‌ گفت‌، بسیاری‌ از کتاب‌هایی‌ که‌ پیش‌ از حمله‌ مغول‌تألیف‌ شده‌ بود و در کتابخانه‌های‌ شهرهای‌ مختلف‌ ماوراءالنهر و خراسان‌نگاه‌داری‌ می‌شد، در جریان‌ نابودی‌ مدارس‌ و کتابخانه‌های‌ سمرقند و بخاراوشهرهایی‌ چون‌ طوس‌ و نیشابور و مرو و بسیاری‌ دیگر، از بین‌ رفته‌ است‌. براساس‌ اطلاعات‌ موجود، نمی‌توان‌ تردید کرد که‌ کتاب‌ های‌ فراوانی‌ تا قرن‌ ششم‌ دراختیار محققان‌ بوده‌ و پس‌ از حمله‌ مغول‌، دیگر اثری‌ از آنها در هیچ‌ کجا یافت‌نشده‌است‌.

یکی‌ دیگر از آثار حملات‌ مغول‌، مهاجرت‌ دانشمندان‌ ماوراءالنهر و خراسان‌ به‌غرب‌ اسلامی‌ یعنی‌ مصر و شامات‌ بود. از یک‌ سو، با تسلط‌ مغولان‌ کافر، از نخستین‌دهه‌های‌ قرن‌ هفتم‌ هجری‌، زمینه‌ رشد و توسعه‌ علوم‌ دینی‌ در شرق  از میان‌ رفت‌. ازسوی‌ دیگر، با خرابی‌ اوضاع‌ِ اقتصادی‌، بر دشواری‌ کار آموزش‌ و تحصیل‌ افزوده‌شد و در نتیجه‌، شمار زیادی‌ از عالمان‌ آن‌ دیار، به‌ سوی‌ شام‌ و مصر و حجاز رفتند.یکی‌ از آثار مهم‌ این‌ وضعیت‌، تضعیف‌ علوم‌ دینی‌ در ماوراءالنهر و ایران‌ بود. حتی‌با تمامی‌ تلاش‌های‌ علمی‌ که‌ در دوره‌ دوم‌ ایلخانی‌ صورت‌ گرفت‌، تنها برخی‌ ازعلوم‌ دنیوی‌ و عرفی‌ و ادبی‌ زنده‌ شد. از آن‌ پس‌، هیچ‌ اثر پر ارج‌ دینی‌ به‌ جز برخی‌ ازآثار صوفیانه‌، در ایران‌ پدید نیامد. آثار برجسته‌ دینی‌ از این‌ زمان‌ به‌ بعد، در شامات‌،مصر و حجاز پدیدار شد.

در کنار مهاجرت‌ علمای‌ دینی‌ به‌ مصر و شامات‌، شماری‌ از ادیبان‌ و شاعران‌وعارفان‌ ایرانی‌ نیز به‌ هندوستان‌ رفتند که‌ از جمله‌ می‌توان‌ به‌ شاعر برجسته‌ امیرخسرو دِهْلَوی‌ (651 ـ 725) و همچنین‌ قاضی‌ محیی‌الدین‌ کاشانی‌، فخرالدین‌مَرْوَزی‌، نجم‌الدین‌ حسن‌ سِجْزی‌، منهاج‌الدین‌ جُرْجانی‌، رفیع‌الدین‌ کازِرونی‌وبسیاری‌ دیگر اشاره‌ کرد.

 

کتاب تاریخ ایران اسلامی

 


دسته ها : تاریخ
بیست و هشتم 5 1385 22:41
X