فعالیتِ دیگر فرقههای مذهبی در قرن چهارم
حنابله و اهل حدیث
پیش از آمدن آل بویه، از زمان ظهور احمد بن حنبل، یک گرایش مذهبی افراطی دربغداد بهوجود آمده بود. گروهی را که به این گرایش وابسته بودند حنابله مینامیدند.در دفتر نخست این کتاب اشاره کردیم که نام اصلی آنها اهل حدیث بود که به تدریجخود را اهل سنت نامیدند. اینها با سایر فرقههای مذهبی موجود بغداد ونیز معتزلهوشیعه سخت درگیر بودند. زمانی که طبری، مورخِ برجسته ایرانی مقیم بغداد، بهسال 310 درگذشت، حنابله مانع از تشییع جنازه وی شدند؛ درست همان طور که درزمان حیات وی، مانع از تدریس او شدند. دلیل این اقدام آنها این بود که وی برخیاز عقاید جزیی آنها را نمیپذیرفت.
در اصل، حنابله خود را سنّی واقعی معرفی کرده وسایر فرقههای اهل سنتوهمچنین شیعه ومعتزله را اهل بدعت میدانستند. زمانی که هنوز مذهب اشعری ـکه تازه در نیمه نخست قرن چهارم در عراق پدید آمده بود ـ رواجی نداشت، بیشترسنیان شرق اسلامی، بهویژه در شهرهایی مانند اصفهان، همدان وبرخی شهرهایدیگر اهل حدیث بودند. در آن هنگام حنفیان وشافعیان در مقابل اهل حدیثشناخته میشدند. فقه اهل حدیث بیشتر شافعی و حنبلی بود که به مرور ازمیانرفت. با پدید آمدن مذهب اشعری، بیشتر شافعیان به مذهب اشعری پیوستند وآنان که تأکید بیشتری بر پیروی از احمد بن حنبل داشتند، در زمره اهل حدیث باقیمانده با اشعریان نیز دشمنی کردند.
پیش از آمدن معزالدوله بویهی به بغداد، حنابله قدرت زیادی داشتندوآشوبهای زیادی بر ضد مخالفان خود در بغداد به وجود میآوردند. گزارششده است که آنها در سال 323 قدرت فوق العادهای به دست آوردند. الراضی که اینزمان خلیفه بود، ضمن اعلامیهای به نکوهش آنها پرداخت. از این اعلامیه برخی ازعقاید آنها به دست میآید.
... یکی از کارهای بد شما، پرچانگی درباره خداوند بزرگ، که منزّه باد نام او،وپیامبر وعرش وکرسی است. دیگر ناسزاگویی شما به نیکان امت، نسبت دادنشما شیعیان اهل بیت پیامبر(ص) را به کفر وگمراهی، در کمین نشستن برایشکنجه وآزار ایشان در هر کوی وبرزن؛ دیگر، خواندن شما مسلمانان را بهدینداری با آن همه بدعتهای آشکار وباورهای کفرآمیز شما که نه از قرآن برمیآید ونه آیین پروردگار آن را میپذیرد... خدا لعنت کند آن آموزگار را که اینناشایستها را به شما آموخت که چقدر پست بوده است...
ده سال بعد که معزالدوله وارد بغداد شد، آنها پشتوانه حکومتی خود را از دستدادند وتا یک صد واندی سال بعد، تنها با اتکای به تودههای حامی خود، به آزارشیعیان وسایر مخالفان خود پرداختند. یک بار در سال 447 درگیری مفصلی میانحنابله وشافعیان در بغداد درگرفت.
نکته شگفت درباره حنابله، مخالفتشان با شیعه وحمایتشان از دولت امویاست. به نوشته ابناثیر، عبدالمغیث بن زُهَیْر (م 583) یکی از علمای بزرگ حنبلیبغداد، کتابی در فضائل یزید بن معاویه نوشت که خشم برخی از علمای سنی بغداد،مانند ابنجوزی را برانگیخت.
حنابله سخت با فلسفه مخالف بوده وهر نوع تمایلات فلسفی را با زندقهگرییکسان میشمردند. آنها عقاید کلامی خویش را تنها بر اساس روایات نقل شدهمبتنی کرده ومحتوای آنها را حتی اگر از نظر عقل مردود بود، میپذیرفتند. به همیندلیل، یکی از عقاید رایج آنها، بر اساس یک حدیث، آن بود که همه بهشتیان، در روزقیامت، خداوند را با چشم سر خواهند دید. این مسأله حتی مورد قبول اشعریهانیز قرار گرفت. حنابله بر اساس حدیث دیگری، اظهار میکردند که خداوند روزقیامت روی عرش مینشیند، وپیامبرش را نیز در کنارش مینشاند! در بسیاری ازروایاتی که آنان به پیامبر(ص) منسوب میکردند، برای خدا دست، پا و یاحالتهایی مانند خندیدن ثابت شده بود!
آنها از نظر سیاسی نیز سخت وفادار به «سلطان» بوده وهر گونه شورش ومبارزهبر ضد سلطان، حتی اگر فاسق وفاجر باشد، غیر شرعی عنوان میکردند. بر همیناساس، در مواردی، حتی قیام امام حسین(ع) بر ضد یزید را نیز غیر شرعیمیدانستند! اهل حدیث که چندان انضباط فکری و عقیدتی، در میان خود نداشتند،به مرور و در بیشتر مناطق، جای خود را به اشاعره، یعنی پیروان ابوالحسن اشعریدادند. این تحول تا آنجا پیش رفت که در دورههای بعد، اهل حدیث یا حنابله بسیارمحدود شدند و تا به امروز، هنوز اقلیت بسیار کوچکی را تشکیل میدهند.
معتزله
قرن چهارم وپنجم، قرن گسترش اندیشههای اعتزال بود. این مذهب در شهرهایجنوبی ایران، بهویژه خوزستان، توسعه مردمی شگرفی بهدست آورد. مقدسینوشته است که بیشتر مردم خوزستان معتزلیاند؛ اما در بغداد، اعتزال محدود بهشماری عالم بود که بیشتر به کارهای فرهنگی وعلمی میپرداختند.
معتزله از یک سو، مورد طعن سنیان بودند واز سوی دیگر، آلبویه به دلیلداشتن مذهب تشیع، میانه چندانی با آنان نداشتند. بهتدریج، بسیاری از معتزلهتحت تأثیر شیعه قرار گرفته وسخت به اهل بیت وامام علی(ع) اظهار علاقه کردند.نزدیکی معتزله وشیعه، معلول شرایط ویژهای بود که آلبویه ایجاد کردند، هرچندپیش از آن نیز نزدیکی برخی از روشهای عقلی میان دو مکتب راه را برای نزدیکیآنها هموار کرده بود. به همین دلیل، در قرن چهارم بسیاری از شیعیان ـ عمدتا زیدیمذهبان ـ معتزلی بوده ومذهب زیدیه ومعتزله بسیار به یکدیگر نزدیک شده بود.امامی مذهبان فاصله خود را با معتزله حفظ میکردند.
صاحب بن عباد یک عالم شیعه ـ به احتمال نزدیک به یقین امامی مذهب ـ بامعتزله مناسبات خوبی داشت ودر اشعار خود، به گرایش شیعی ـ معتزلی خودافتخار میکرد. مجلس وی، همیشه مملو از عالمان شیعه ومعتزلی بود. گفتنی استکه وی سخت طرفدار شعر عربی بود وبا این که ایرانی بود، هیچ تلاشی برای زبانفارسی واحیای آن نداشت.
حضور معتزله در شهرهای ایران نیز مشهود بود. در شهر ری، معتزلیان فراوانیزندگی میکردند. یکی از مشهورترین عالمانِ آنها قاضی عبدالجبار همدانی (م414)بود که در زمان صاحب بن عباد به سمت قاضی القضاه ری منصوب شد.بحثهایزیادی با عالمان شیعه داشت وردّیههای زیادی میان وی وبرخی از علمای شیعه برضد یکدیگر نوشته شد. او دست کم، مهمترین متفکر معتزلی در روزگار خود بهشمار میآید.
از مهمترین رهبران معتزله در این قرن، ابوعلی جُبّائی (م 303) وفرزندشابوهاشم جبائی (م 321) بود که گرچه پیش از عصر بویهی میزیستند؛ امااندیشههای آنها در قرن چهارم بسیار رایج بود.
معتزله، یک گرایش عقلانی ـ مذهبی است که تقریبا به جز در مواردی اندک،نتوانسته است هواداری تودههای مسلمان را جذب کند. میراث معتزله در ری، پساز سقوط آل بویه، توسط غزنویها ضربه اساسی خورد. بعدها، مذهب اعتزال، درقرن هفتم هجری بهطور کامل از میان رفت. با این حال، میراث با ارزشی در هرزمینه از عالمان معتزلی برجای ماند. این میراث بیش از همه مورد استفاده شیعیانقرارگرفت.
اسماعیلیه وقرامطه
پیشتر گفتیم که اسماعیلیه به امامت اسماعیل فرزند امام صادق علیهالسلام اعتقادداشتند. آنها پس از وی به سلسله امامانی از نسل او معتقد شدند. فعالیت داعیاناسماعیلی در شهرهای ایران در قرن سوم جدی بود ونه تنها در ری وطبرستان،بلکه در ماوراءالنهر نیز فعالیتهایی داشتهاند.
ابوحاتم رازی، از دانشمندان اسماعیلی مذهب، در دهههای نخست قرن چهارمهجری، به عنوان رهبر داعیان ری وطبرستان مطرح بود. گفتهاند که وی در میاندیلمیان سپاه اسفار بن شیرویه ومرداویج نفوذ فراوانی داشته است. او چندینکتاب داشته که یکی از آنها کتاب اعلام النبوه میباشد. کتاب دیگر او با نام کتابالزینهاثری منحصر به فرد در شناخت فرقههای اسلامی وتشریح برخی از آیاتقرآنی در باره صفات خداوند است.
در نیمه دوم قرن چهارم هجری، بسیاری از داعیان اسماعیلی ایران، از طریقفاطمیان تغذیه شده وپس از آموزشهایی که در مغرب یا قاهره میدیدند، به ایراناعزام میشدند.
بهطور معمول گفته میشود که قرامطه شاخهای از اسماعیلیه هستند. حمدانقرمط رهبر این فرقه، در نیمههای قرن سوم در اطراف کوفه به تبلیغ مرام خودمشغول بود. زمانی که آشوب بصره را فراگرفت وصاحب الزنج به مدت پانزده سالاین منطقه را در آتش انقلاب فرو برد، زمینه بیشتری برای برآمدن قِرْمَطیان فراهمشد. این گروه متهم بودند که چندان به ظاهر شریعت وفادار نبوده وبه امامت اماماناسماعیلی اعتقاد دارند. آنها ظهور مهدی را قریب الوقوع دانسته وپایبندی بهشریعت را تا آغاز ظهور لازم میدانستند. واقعیت آن است که در آثار برجای ماندهاز اسماعیلیان، گرچه تفاوتهایی با عقاید وفقه سایر مسلمانان یافت میشود؛ امااعتقاد به شریعت وعمل به آن، مورد اعتنا بوده است.
نخستین شورش قرمطیان از سال 278 در عراق آغاز شد. در ادامه ابوسعید جنابیـ گناوهای ـ به هواداران حمدان قرمط پیوست ودر قطیف وبحرین به فعالیتپرداخت. آنان ده سال بعد، توانستند در اطراف بصره سپاه بغداد را به شکستبکشانند. قرامطه بحرین را مرکز خویش قرار داده وبا تسلط بر راههای مکه،موقعیتممتازی به دست آوردند؛ چرا که دولتهای همجوار باید مبالغ هنگفتیپول به آنان میدادند تا حُجّاجشان بتوانند به راحتی وبا امنیت کامل به مکهومدینهسفر کنند.
قدرت قرمطیان در دهههای نخست قرن چهارم تا آنجا بالا رفت که نمایندهایدر بغداد داشتند ومناسبات ویژهای نیز با بویهیان برقرار کردند. آنها همچنین بافاطمیان نیز قراردادهایی داشتند. در میان جغرافیدانان برجسته این قرن، ابنحوقلدر شمار هواداران قرامطه شناخته میشود.
پس از ابوسعید که به سال 301 کشته شد، فرزندش ابوطاهر سلیمان جانشین ویشد. در دوره او بود که دولت قرمطی بحرین به اوج پیروزیهای خود رسید. یکی ازاقدامات شگفتانگیز ابوطاهر آن بود که در سال 317 به مکه حمله کردوحجرالاسود را به پایتخت خود برد ودر سال 339 آن را به جایش بازگرداند.هیچکس به درستی دلیل این اقدام ناهنجار و بیمعنا را درنیافت.
بعدها، در داخل ایران، مخالفان دولت سامانی یا غزنوی به قرمطیگری متهمشده وگاه وبیگاه بدون دلیل روشنی، به وسیله این اتهام، اموالشان مصادره میشد.نمونههایی از آن در دوران محمود غزنوی گزارش شده است.
صوفیان
توصیه به تهذیب نفس وپرهیز از دنیاگرایی، در قرآن وروایات اسلامی، بهصراحت آمده. در عین حال، انزوای از مسائل دنیوی بهطور کامل، همیشه موردانکار دین مبین اسلام بوده است. قرآن به استفاده از زینت دنیوی الهی که خداوندبرای انسان مجاز شمرده، توصیه کرده و کسانی را که آنها را بر خود حرام کردهاند،نکوهش میکند.
گرایش به انزوای دینی از همان زمان رسول خدا(ص) به صورت نمونههایمحدود وجود داشت؛ اما بهطور طبیعی با گسترش حوزه دنیای اسلام وتأثیر وتأثرمیان فرهنگهای دینی مختلف، دامنه گرایشهای انزوا طلبانه دینی توسعه یافت. ازطرف دیگر، ابتذال سیاسی ـ دینی در دوران امویان، بسیاری از متدینان را بهکنارهگیری از حوزه اجتماع کشاند وراه را برای گسترش تصوف هموار کرد. گفتنیاست که این شیوه اندیشیدن وعمل کردن، اختصاص به جامعه اسلامی نداشت ودرجامعه مسیحی، مانوی وانواع ادیان ومذاهب شرقی و غربی، پیشینه طولانیوعمیق داشته است.
بهطور معمول، گفتهاند که تصوف از صوف به معنای پشم، ودر اصل، به معنایپشمینه پوشی است. آنچه اهمیت دارد، اصولی است که بهطور مشترک در میانکسانی که به عنوان صوفی خوانده شدهاند وجود داشته است.
از نظر معرفتی، جریان تصوف، به شناخت شهودی وعرفانی اعتقاد دارد. یعنیچندان به ظواهر قرآن وحدیث ونیز عقل پایبند نیست. پیمودن این طریق درشناخت خداوند وسایر حقائق عالم راه و ابزار ویژه خود را دارد. این راه، عبارت ازتهذیب نفس با اعمال سختگیرانه مذهبی است که باید همراه پرهیز از هر آنچیزی باشد که انسان را به دنیا آلوده میکند و میان او و خداوند حجاب میشود. آنهایادگیری دانش را به صورت مدرسهای ـ علم اکتسابی ـ چندان باور نداشتند ومعرفت را که درک باطنی بود، بر آن ترجیح میدادند.
معمولا خط تصوف را در دنیای اسلام از حسن بَصْری (21 ـ 110 هجری) کهگامی نخست، اما بسیار بلند است، آغاز میکنند. این هنوز آغاز راه است. در قرندوم هجری از ابراهیم ادهم (م 163) که از اعراب مقیم ماوراءالنهر بود، باید یاد کردکه سفرهایی به شام داشته است. کلمات کوتاه فراوانی از او در نکوهش دنیا، نقلشده است.
شَقیق بلخی (م 194) از چهرههای دیگر تصوف در این قرن است که در نبردکولان در سرزمینهای ترک کشته شد یا درگذشت. وی مراد بسیاری از علاقهمندانبه تصوف بوده ودر کتابهای داستانی صوفیان، مطالب فراوانی دربارهاش نقلشده است.
فُضَیل بن عیاض (م 187) از چهرههای برجسته تصوف قرن دوم هجری است کهدر اصل از قبیله بنیتمیم بوده ودر خراسان زندگی میکرده است. شهرتبیشتر ازآن روست که در اوایل زندگی شغل راهزنی داشت وپس از توبه به تصوف گروید.وی یکی از استوانههای تصوف به حساب میآید.
بهطور معمول، از هر یک از اینان، یک سری کلمات قصار ونیز یک سریداستانهای عارفانه نقل شده که بعدها، مجموعه اینها، ادبیات صوفیانه وعارفانه راکه در زبان فارسی جایگاه بالایی داشته ودارد، تشکیل داده است.
تصوف در قرن سوم، با ظهور جُنَیْد وحلاج ـ از مردم فارس ـ در بغداد به اوجخود میرسد. ظهور حلاج جنگ میان صوفیان ومخالفان را نیز برانگیخت وادبیاتمنازعه میان صوفیان وفقیهان را به همراه داشت. هر یک از آنها، دیگری را به نوعیبه بیدینی متهم میکرد. فقیهان از سوی صوفیان به قشریگری ودنیاطلبی،وصوفیان از سوی فقیهان به فرار از شریعتِ دینی متهم میگشتند. زبان هر دو گروهدر حق دیگری، بسیار تند وشدید بود. حلاج که در سال 309، پس از تحمل هشتسال زندان، با فتوای عالمان سنّی بغداد به دار آویخته شد، برخی از باورهایصوفیانه را چنان بیان میکرد که به عنوان افشاگر اسرار حق ـ اسرار مگو ـ از طرفیارانش مشهور گردید. به یک نمونه از رفتارهای او توجه کنید.
یکبار ناگهان در بازار قطعیه ظاهر میشد. اشک میریخت وفریاد میزد: مردماز دست خدا به دادم برسید. مرا از من ربوده است وبه خود بازم نمیگذارد.طاقت حضورش را ندارم، از هجران میترسم واز این که در پی آن، غایبومحروم گردم. وای بر آن کس که از پس حضور به غیبت گرفتار شود وبعد ازوصل به هجران دچار آید. مردم از گریه وی به گریه میافتادند ودنبال وی روانمیشدند... گاه به جامع منصور در میآمد واز مردم در میخواست به حرف ویگوش دهند. میگفت: یاران! بدانید که خداوند خون من بر شما روا کرد. مرابکشید. بعضی مردم از این حرف به گریه میافتادند.
بعدها حافظ درباره افشای اسرار حق توسط حلاج چنین سرود:
گفت آن یار کزو گشت سر دار بلندجرمش آن بود که اسرار هویدا میکرد
به تدریج تصوف و در درازای زمان، دو ویژگی یافت. نخست آن که جریانینظاممند وسازمان یافته و تشکیلاتی و حتی حزبی شد. دوم آن که، به صورت یکمذهب مشخص ومتمایز درآمد؛ بهطوری که پیروان آن به مقدار زیادی، از پیروانسایر مذاهب اسلامی مشخص وممتاز بودند. البته این ممکن بود که از هر مذهبیهم کسانی در سلک تصوف درآیند.
پیدایش خانقاه ـ خانه گاه مثل زیارتگاه، شکارگاه و... ـ عامل دیگری در استقلالوتشکل آنها به شمار میآمد. این مکان در آغاز گونهای کاروانسرا بوده که صوفیانمسافر ـ بی خانمان ـ که به سیاحت میپرداختهاند و برای دیدار مشایخ به شهرهایمختلف سفر میکردهاند، در آنجا اجتماع کرده واز آن به عنوان سکونت گاه موقتاستفاده میکردند. خانقاه به احتمال در قرن سوم ایجاد ودر قرن چهارم وپنجمگسترش یافت. گفته شده که خانقاه در نخستین مرحله، ساخته اندیشه فرقه کرامیهدر خراسان بوده است.
رباطها نیز که در قرون نخست برای جنگجویان حافظ مرزها بود، به تدریج،مورد استفاده درویشان وصوفیان قرار گرفت. بعدها مکانهای دیگری به عناوینزاویه وتکیه وخرابات نیز بر آن افزوده شد.
مهمترین فرقهای که خانقاه را در شرق ایران وبعدها، سایر نقاط رواج داد، فرقهکرامیه بود. رئیس این طایفه، ابوعبدالله محمد بن کرام زاهد وصوفی سیستانی بودکه در زرنج بالید ومرامش در خراسان فراگیر شد واز خراسان تا سرزمین شام نیزهوادارانی به دست آورد. این طایفه، در هر نقطهای که بودند، خانقاههایبهمپیوستهای را ایجاد کردند وپیروان فراوانی به دست آوردند. آنها از نظر فقهی،تابع مذهب حنفی بودند؛ اما از نظر اصول دین، از محمد بن کرّام پیروی میکردند.از یکی از شاعران فارسی زبانِ کرامیه با نام ابوذر بوزجانی ـ شاعر نیمه دوم قرنچهارم ـ اشعاری در مضامین عرفانی در دست است:
هر کو ز پیِ کام و هوا رفت زیان کردمسکین تنِ بیچاره اسیر گنهان کرد
بسیار تهی کرد هوا صومعهها رابس عابد و بس زاهد خُدّام بُتان کرد
بس چیره زبان را به مناجاتِ سحرگاهکین شوخ هوا، خشک لب و بسته دهان کرد
بس کس که وی امید همی داشت به فردامرگ آمد و ناگاه ورا قصد جان کرد
میگفت به هر گه که «بُوَد توبه کنم من»آمد اجل و مَهْل ندادش که چنان کرد
جدای از کرامیه، تصوف در بسیاری از شهرهای عراق وایران، به تدریج رو بهتوسعه گذاشت. آثاری که صوفیان تا این زمان پدید آوردند، کتابهای بیشماریبود که یکی از برجستهترین آنها کتاب قوت القلوب از ابوطالب مکی (م 386) است.این کتاب، سرشار از آثار وکلمات صوفیانهای است که تا قرن چهارم از طرفمشایخ صوفیه ارائه شده و مشتمل بر آموزههای صوفیانه در هر زمینه است.