معرفی وبلاگ
با سلام امیدوارم مطالب این وبلاگ مورد استفاده شما قرار گرفته باشد. باآرزوی موفقیت برای تمامی انسانها التماس دعا (عکس متعلق شهید محمد علی شاهچراغی دانشجوی رشته فیزیک می باشد.)
صفحه ها
دسته
هستی برای ما
خدمات
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 696222
تعداد نوشته ها : 130
تعداد نظرات : 30
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

روزگار غزنویان‌

 

غزنویان‌ در غزنه‌

زمانی‌ که‌ خراسان‌ تحت‌ سیطره‌ سامانیان‌ بود، غلامان‌ ترک‌، به‌ مانند سایر نقاط‌ شرق اسلامی‌، امیران‌ نظامی‌ دولت‌ها به‌ شمار می‌رفتند. برخی‌ از آنها که‌ نفوذی‌ به‌ دست‌آورده‌ وزیرکی‌ وذکاوتی‌ داشتند وسال‌ها در محلی‌ به‌ خدمت‌ مشغول‌ بودند، در پی‌استقلال‌ بر می‌آمدند. آنها در آغاز اعتماد امیر یا خلیفه‌ را جلب‌ کرده‌، سپس‌ ثروتی‌که‌ با آن‌ بتوانند سپاهی‌ را حفظ‌ کنند، فراهم‌ می‌کردند ودر نهایت‌ در فرصت‌ مناسب‌،دولتی‌ را تأسیس‌ می‌کردند.

داستان‌ غزنویان‌، با یکی‌ از این‌ سرداران‌ ترک‌ با نام‌ الپتگین‌ که‌ سپهسالار خراسان‌بود، آغاز شد. وی‌ از آن‌ روی‌ که‌ در توطئه‌ بر ضد امیر سامانی‌ ناکام‌ مانده‌ بود، باسربازان‌ تحت‌ امر خود به‌ غزنه‌ رفت‌ ودر آنجا قدرت‌ را به‌ دست‌ گرفت‌. این‌ شهرکه‌ اکنون‌ ایالتی‌ در کشور افغانستان‌ است‌، در جنوب‌ شرقی‌ کابل‌ قرار داشته‌وهم‌مرز با هند از شرق  وزابلستان‌ در جنوب‌ بود.

پیش‌ از آن‌، الپتگین‌، غلامی‌ ترک‌ با نام‌ سبکتگین‌ را خریداری‌ کرده‌ بود. این‌شخص‌ ـ که‌ اندکی‌ بعد سرسلسله‌ غزنویان‌ شد ـ از ترکان‌ کافر ماوراءالنهر بود که‌ درجنگ‌های‌ قبیله‌ای‌ به‌ اسارت‌ درآمده‌ ودر این‌ سوی‌ به‌ الپتگین‌ فروخته‌ شده‌ بود.بعدها، تبارنویسان‌، خاندان‌ وی‌ را به‌ یزدگرد ساسانی‌ رساندند! بارها گفته‌ایم‌، این‌همان‌ چیزی‌ است‌ که‌ درباره‌ سامانیان‌، صفاریان‌ وبویهیان‌ نیز گفته‌ شده‌ وهیچ‌ کدام‌از اساسی‌ برخوردار نیست‌.

از آنجا که‌ سبکتگین‌ هوش‌ وذکاوت‌ خاصی‌ از خود نشان‌ داده‌ بود، به‌ تدریج‌ نزدالپتگین‌ موقعیت‌ بالایی‌ یافت‌ وبه‌ منصب‌ ریاست‌ حاجبان‌ او رسید. او با دخترالپتکین‌ نیز ازدواج‌ کرد که‌ نتیجه‌ آن‌ فرزندش‌ اسماعیل‌ بود که‌ بعدها امارت‌ بخشی‌از قلمرو وی‌ را عهده‌دار شد.

با مرگ‌ الپتگین‌، امارت‌ غزنه‌ وزابلستان‌ ابتدا به‌ دو فرزند الپتگین‌، اسحاق وبلکاتگین‌ وسپس‌ به‌ سبکتگین‌ رسید.

آن‌ زمان‌ غزنه‌ در کنار کافرستانی‌ با نام‌ سرزمین‌ غور بود که‌ هنوز توده‌ مردم‌ آن‌ به‌اسلام‌ نگرویده‌ بودند. به‌ علاوه‌، هم‌ مرز با هند بود که‌ تا آن‌ زمان‌ پای‌ مسلمانان‌ به‌ آن‌دیار باز نشده‌ بود. از سوی‌ دیگر، برای‌ یک‌ امیر نشین‌ مسلمان‌ که‌ در مناطق‌ هم‌ مرزبا کفار امارت‌ می‌کرد، آن‌ چه‌ سبب‌ افتخار بود، جنگ‌ با کفار وتوسعه‌ اسلام‌ بود.افزون‌ بر آن‌ این‌ جنگ‌ها می‌توانست‌ غنائمی‌ به‌ همراه‌ داشته‌ باشد وثروت‌ ودولت‌بیش‌تری‌ را نصیب‌ امیر ومسلمانان‌ کند. به‌ همین‌ دلیل‌ سبکتگین‌، جنگ‌ بر ضدکافران‌ را آغاز کرد. عُتبی‌ نوشته‌ است‌:

پس‌ روی‌ به‌ جهاد کفار وقمع‌ اعدای‌ دین‌ آورد وناحیت‌ هندوستان‌ که‌ مسکن‌دشمنان‌ اسلام‌ ومتعبّدان‌ اوثان‌ واصنام‌ بود دارالغزو ساخت‌ وهمواره‌ بر آن‌اطراف‌ واکناف‌ می‌تاخت‌ وشرر شرک‌ که‌ از آتش‌خانه‌های‌ آن‌ نواحی‌ زبانه‌ می‌زد،به‌ زخم‌ تیغ‌ آبدار می‌نشاند ومعابد ومعاهد آن‌ خاکساران‌ بر باد می‌داد وبه‌ جای‌آن‌ مساجد ومشاهد بنیاد می‌نهاد.

پس‌ از آن‌ شهر بُسْت‌ را به‌ سال‌ 367 وبعد از آن‌ قُصدار را به‌ قلمرو خود افزود. وی‌در بُسْت‌، یکی‌ از ادیبان‌ وعالمان‌ آن‌ دیار را با نام‌ ابوالفتح‌ بستی‌ به‌ همراهی‌ برگزید که‌طی‌ سالها مشاور نزدیک‌ او وفرزندش‌ سلطان‌ محمود بود. او شاعری‌ زبردست‌ بودکه‌ بسیاری‌ از اشعارش‌ در وقایع‌ وفتوحات‌ زمان‌ این‌ پدر وفرزند، در تاریخ‌ یمینی‌آمده‌ و مناسبات‌ دوستانه‌ و فرهنگی‌ زیادی‌ با فرهیختگانی‌ چون‌ ابوبکر خوارزمی‌وابومنصور ثعالبی‌ داشته‌ است‌.

پس‌ از آن‌، سبکتگین‌ باز «عزم‌ غزو کفار» کرده‌ «روی‌ به‌ دیار هند آورد وبه‌ قمع‌ملاعین‌ آن‌ دیار ومدابیر آن‌ کفّار مشغول‌ شد.» در نبردهای‌ بعدی‌، باز سبکتگین‌ به‌دیار هند تاخت‌ و«تا نواحی‌ لمغان‌ که‌ معمورترین‌ بلاد نواحی‌ او ]جیپال‌، شاه‌ هند[بود مستخلص‌ ومصفی‌ کرد ودیگر نواحی‌ از آن‌ دیار بستد ومعابد وبیَع‌ وکنشتهای‌ایشان‌ خراب‌ کرد وبه‌ جای‌ آن‌ مساجد بنیاد نهاد وشعار اسلام‌ ظاهر گردانید.»

این‌ اقدامات‌، سبب‌ شهرت‌ خاندان‌ غزنوی‌ شد؛ به‌طوری‌ که‌ باز به‌ قول‌ عتبی‌«بشارت‌ آن‌ فتوح‌ به‌ اقاصی‌ وادانی‌ جهان‌ برسید وذکر آن‌ مساعی‌ همه‌ عالم‌مستفیض‌ ومنتشر شد وکافّه‌ اهل‌ اسلام‌ بدان‌ شادی‌ها نمودند ومسرّت‌ها فزودند.»

روزگار سامانیان‌ در اواخر قرن‌ چهارم‌ رو به‌ اِدبار و زوال‌ بود. به‌ سال‌ 383، بخاراتوسط‌ بغراخان‌، امیر ترکستان‌ ـ از سلسله‌ خانیان‌ ـ مورد حمله‌ قرار گرفت‌ وپس‌ ازشکست‌ سپاه‌ سامانی‌، شهر اشغال‌ شد. این‌ زمان‌ ابوعلی‌ سیمجور امارت‌ خراسان‌ راداشت‌ وآنچه‌ نوح‌ از او خواست‌ تا به‌ وی‌ کمک‌ کند، اقدامی‌ نکرد. از خوش‌ اقبالی‌نوح‌، بغراخان‌ نتوانست‌ در بخارا بماند؛ بنابراین‌ بخارا را به‌ قصد ترکستان‌ ترک‌ کردونوح‌ بن‌ منصور به‌ تخت‌گاه‌ خویش‌ بازگشت‌.

امیر دیگری‌ که‌ این‌ زمان‌ طمع‌ در کار سامانیان‌ داشت‌، فائق‌ خاصه‌، از وابستگان‌پیشین‌ دربار سامانی‌ بود که‌ در نواحی‌ خوارزم‌ قدرتی‌ بهم‌ زده‌ بود. وی‌ به‌ بخاراتاخت‌؛ اما کاری‌ از پیش‌ نبرد. پس‌ از آن‌ به‌ خراسان‌ آمد وبه‌ ابوعلی‌ سیمجور دشمن‌دیگر سامانیان‌ پیوست‌.

روشن‌ بود که‌ اتحاد دو دشمن‌، تا چه‌ اندازه‌ برای‌ شاه‌ سامانی‌ خطرناک‌ بود. اومی‌بایست‌ دست‌ به‌ دامان‌ کسی‌ می‌شد که‌ توان‌ مقابله‌ با سیمجور وفائق‌ را داشته‌باشد. این‌ شخص‌ کسی‌ جز سبکتگین‌ نبود؛ کسی‌ که‌ این‌ زمان‌ شهرتی‌ به‌ دست‌آورده‌ وقدرتی‌ فوق  العاده‌ بهم‌ زده‌ بود. به‌ گفته‌ عتبی‌ «قرعه‌ اختیار بر ناصرالدین‌سبکتگین‌ افتاد که‌ از بزرگان‌ اطراف‌ بود ودر فتح‌ ابواب‌ خیر وقیام‌ به‌ مصالح‌ عالم‌واهتمام‌ به‌ مناجِح‌ِ خلق‌ وتقویت‌ دین‌ ونصرت‌ کلمه‌ حق‌، معروف‌ وموصوف‌ بود.»

 

غزنویان‌ در خراسان‌

با دعوت‌ نوح‌ سامانی‌ از امیر غزنوی‌، راه‌ برای‌ ورود غزنویان‌ به‌ خراسان‌ باز شد.آمدن‌ به‌ خراسان‌، با شهرت‌ این‌ سرزمین‌، چیزی‌ نبود که‌ سبکتگین‌ از آن‌ چشم‌پوشی‌کند. نوح‌ وسبکتگین‌ در کَش‌ّ با یکدیگر ملاقات‌ کردند وقرار بر آن‌ شد تا سبکتگین‌به‌ غزنه‌ بازگشته‌ نیروی‌ لازم‌ را برای‌ این‌ کار فراهم‌ کند.

از سوی‌ دیگر، سیمجور نیز از بویهیان‌ ری‌ استمداد جست‌ وبه‌ این‌ ترتیب‌، بازبه‌ نوعی‌ جنگ‌ میان‌ سامانیان‌ وبویهیان‌ درگرفت‌ که‌ دو گروه‌ کوچکتر غزنوی‌وسیمجوری‌ به‌ نمایندگی‌ آنها این‌ جنگ‌ را اداره‌ می‌کردند.

نیروهای‌ دو طرف‌ آماده‌ کارزار شدند. ابتدا سیمجور از امیر غزنه‌ خواست‌ تاوساطت‌ کند وصلحی‌ برقرار سازد. کار مصالحه‌ پایان‌ یافت‌؛ اما حمله‌ برخی‌ ازافراد سپاه‌ سیمجور به‌ سپاه‌ امیر غزنه‌، کار را به‌ جنگ‌ کشاند. این‌ زمان‌، فرزندسبکتگین‌؛ یعنی‌ محمود غزنوی‌ نیز در سپاه‌ پدر بود.

در جنگ‌ خونینی‌ که‌ درگرفت‌، سپاه‌ تازه‌ نفس‌ غزنوی‌، توانست‌ سپاه‌ دشمن‌ راقلع‌ وقمع‌ کرده‌ وپیروزی‌ سامانیان‌ را که‌ در اصل‌، آغاز پیروزی‌ غزنویان‌ بود، به‌ارمغان‌ آورد. نوح‌ سامانی‌، لقب‌ ناصرالدین‌ را به‌ سبکتگین‌ ولقب‌ سیف‌ الدوله‌ را به‌فرزندش‌ محمود داد وخراسان‌ را به‌ او واگذاشت‌. آنها در نیشابور اقامت‌ گزیدندوبه‌ مانند بسیاری‌ از دولت‌های‌ تازه‌ به‌ دوران‌ رسیده‌ برای‌ جلب‌ نظر مردم‌، «درنیسابور بساط‌ عدل‌ ورأفت‌ وانصاف‌ ومعدلت‌ بگستردند ورسوم‌ محدَث‌وبدعت‌های‌ مذموم‌ وقوانین‌ جور باطل‌ گردانیدند وکافّه‌ رعایا وزیردستان‌ را درکنَف‌ امن‌ وراحت‌ بداشتند.»

به‌ تدریج‌ کار فائق‌ وسیمجور خاتمه‌ یافت‌. این‌ زمان‌، غزنویان‌ با سه‌ پدیده‌مختلف‌ رو به‌ رو بودند:

نخست‌ حکومت‌ ایلک‌ خان‌ در ترکستان‌ که‌ پس‌ از بغراخان‌، در پی‌ تسخیر بخاراوسمرقند بودند.

دوم‌ سامانیان‌ که‌ غزنویان‌ ادعای‌ حمایت‌ وصیانت‌ دولت‌ آنها را داشتند؛ اماروشن‌ بود که‌ باید تکلیف‌ خود را با آنها روشن‌ می‌کردند.

سوم‌ آل‌ بویه‌ که‌ در مرز غربی‌ آنها بودند ولاجرم‌ با آنها درگیر می‌ شدند. آنهابه‌طور معمول‌ حامی‌ خاندان‌ سیمجور در برابر غزنویان‌ وسامانیان‌ بودند.

سبکتگین‌ که‌ از شر ابوعلی‌ سیمجور وفائق‌ خلاص‌ شده‌ بود، با هجوم‌ ایلک‌خان‌روبرو شد. ایلک‌ خان‌ ضمن‌ نامه‌ای‌ به‌ سبکتگین‌، از دولت‌ سامانی‌ گله‌ کرده‌ واز این‌که‌ دولت‌ مزبور به‌ ملاهی‌ وشهوات‌ مشغول‌ شده‌ واز جهاد روی‌ گردانده‌، خواستارنابودی‌ آن‌ شد؛ اما سبکتگین‌ از پذیرش‌ خواست‌ ایلک‌خان‌ که‌ خواستار اتحاد آنهابرای‌ حذف‌ سامانیان‌ وتقسیم‌ بلاد وآغاز جهاد بر ضد «کفار ترک‌ وهند واظهار حق‌ونصرت‌ کلمه‌ دین‌ وقمع‌ اهل‌ شرک‌ وعناد وقهر حزب‌ فسق‌ وفساد» شده‌ بود،خودداری‌ کرد. چیزی‌ به‌ جنگ‌ نمانده‌ بود که‌ کار به‌ صلح‌ انجامید. در این‌ مصالحه‌مقرر شد تا سمرقند را به‌ فائق‌ خاصه‌، که‌ به‌ ایلک‌ خان‌ پناهنده‌ شده‌ بود، واگذار کنند.

در این‌ روزگار، سبکتگین‌ در بلخ‌ وفرزندش‌ محمود در نیشابور امارت‌می‌کردند. سبکتگین‌ در شعبان‌ سال‌ 387 درگذشت‌. جانشین‌ او به‌طور طبیعی‌،فرزندش‌ محمود غزنوی‌ بود.

 

سلطان‌ محمود غزنوی‌

زمانی‌ که‌ سبکتگین‌ درگذشت‌، غزنه‌ به‌ دست‌ فرزندش‌ اسماعیل‌ ونیشابور دراختیار محمود بود. درست‌ مانند دیگر امپراطوری‌ها که‌ معمولا گرفتار اختلافات‌خانوادگی‌ می‌شوند، میان‌ این‌ دو برادر نیز اختلاف‌ آغاز شد. حضور اسماعیل‌ ـنواده‌ الپتگین‌ ـ در بلخ‌ که‌ محل‌ استقرار پدرش‌ بود، به‌ معنای‌ آن‌ بود که‌ وی‌ جانشین‌اصلی‌ پدر به‌ شمار می‌آید. اسماعیل‌ عنصری‌ سبک‌سر بود وقصد براندازی‌ محمودرا داشت‌. در برابر، محمود در هوش‌ وذکاوت‌ وسابقه‌ وسن‌ از وی‌ پیش‌تر بود.تلاش‌ محمود برای‌ مصالحه‌ با برادر به‌ جایی‌ نرسید. در نهایت‌ میان‌ آنان‌، جنگ‌خونینی‌ درگرفت‌ که‌ به‌ قول‌ عتبی‌ «امیر سیف‌ الدوله‌ حمله‌ کرد واز میغ‌ تیغ‌، سیلاب‌خون‌ در کوه‌ وهامون‌ براند وچهره‌ سبز رنگ‌ بنات‌ هند را از گلگونه‌ خون‌ ابنای‌حرب‌ ارغوانی‌ کرد.» محمود پیروز شد ودر کنار جنازه‌ کسانی‌ که‌ در جنگ‌ کشته‌شده‌ بودند با برادر صلح‌ کرد وهمه‌ چیز خاتمه‌ یافت‌. اکنون‌ محمود سلطان‌ شد، درحالی‌ که‌ پدرش‌ را با این‌ لقب‌ نمی‌خواندند.

در حالی‌ که‌ محمود بر بلخ‌ وغزنه‌ مسلط‌ شده‌ بود، خراسان‌ از دست‌ رفت‌وبکتوزون‌ ترک‌ بر آنجا چیره‌ شد. وی‌ از امیر سامانی‌ خواست‌ تا خراسان‌ را به‌ او بازپس‌ دهد؛ اما امیر به‌ وی‌ توصیه‌ کرد تا همان‌ بست‌ وبلخ‌ وهرات‌ را داشته‌ باشد.روشن‌ بود که‌ محمود از خراسان‌ که‌ تسلط‌ بر آن‌، نشانه‌ دولت‌ وقدرت‌ در جهان‌اسلام‌ بود، نمی‌گذشت‌. وی‌ راهی‌ نیشابور شد ووقتی‌ شنید که‌ امیر سامانی‌ نیز رو به‌نیشابور می‌آید، در مروالرود فرود آمد. عاقبت‌ میان‌ سپاه‌ محمود وعبدالملک‌ بن‌نوح‌ وسردارش‌ بکتوزون‌ جنگی‌ پیش‌ آمد که‌ در آن‌ امیر سامانی‌ شکست‌ خورد وبه‌بخارا بازگشت‌.

تا این‌ زمان‌، غزنوی‌ها خود را به‌ نوعی‌ همراه‌ با سامانیان‌ می‌دیدند؛ اما جنگ‌مزبور آنها را رو در روی‌ یکدیگر قرار داد ومنجر به‌ نابودی‌ سامانیان‌ وجانشینی‌غزنویان‌ شد.

بازگشت‌ محمود به‌ هرات‌، راه‌ را برای‌ بازگشت‌ بکتوزون‌ به‌ نیشابور ودعوت‌ به‌نام‌ امیر سامانی‌ هموار کرد. محمود بازگشت‌ وبار دیگر سپاه‌ سامانی‌ را از خراسان‌بیرون‌ راند. وی‌ برادرش‌ نصر را به‌ سپهسالاری‌ نیروهای‌ خراسان‌ گماشت‌ وبه‌ بلخ‌بازگشت‌.

در سال‌ 389 هجری‌، ایلک‌ خان‌ ترک‌ به‌ بخارا آمد وپس‌ از آن‌ که‌ از سر دوستی‌وارد بخارا شد، تمامی‌ خاندان‌ سامانی‌ را زندانی‌ کرد وبه‌ قدرت‌ این‌ سلسله‌ که‌ این‌زمان‌ چیزی‌ جز بخارا وحوالی‌ آن‌ را در اختیار نداشتند، خاتمه‌ داد. روشن‌ بود که‌ باوجود سردی‌ روابط‌ِ سامانیان‌ وغزنویان‌ که‌ درباره‌ خراسان‌ پیش‌ آمده‌ بود، جای‌حمایت‌ از سامانیان‌ توسط‌ غزنویان‌ ـ به‌ مانند آنچه‌ زمان‌ بغراخان‌ ترک‌ گذشت‌ ـنبود؛ بلکه‌ به‌ عکس‌، روابط‌ میان‌ غزنویان‌ وترکان‌ ماوراءالنهر بهبود یافته‌ بود.سلطان‌ پس‌ از فتح‌ هند، زمانی‌ که‌ دیگر اثری‌ از سامانیان‌ برجای‌ نمانده‌ بود،نماینده‌ای‌ را با نام‌ ابوطیب‌ صعلوکی‌ که‌ فقیهی‌ بنام‌ بود، با هدایای‌ زیاد به‌ سوی‌ایلک‌خان‌ فرستاد ومتقابلا ایلک‌ خان‌ نیز هدایای‌ فراوانی‌ برای‌ سلطان‌ غزنوی‌ارسال‌ کرد.

سلطان‌ غزنوی‌، سپس‌ متوجه‌ سیستان‌ شد وطی‌ نبردهایی‌ با خلف‌ بن‌ احمدآخرین‌ امیر صفاری‌، به‌ قدرت‌ نمایی‌ پرداخت‌ وبه‌ بلخ‌ بازگشت‌. وی‌ پس‌ از به‌دست‌ آوردن‌ برخی‌ از فتوحات‌ در هند، بار دیگر به‌ سیستان‌ تاخت‌ وخلف‌ را به‌اسارت‌ درآورد تا آن‌ که‌ در بند او درگذشت‌. دولت‌ صفاری‌ با وی‌ خاتمه‌ یافت‌.

 

روابط‌ محمود با قادر عباسی‌

مناسبات‌ محمود با خلیفه‌، بهترین‌ رابطه‌ ممکنی‌ بود که‌ امیرنشینان‌ مستقل‌ ایرانی‌می‌توانستند با خلفای‌ عباسی‌ داشته‌ باشند. دلیل‌ این‌ مسأله‌، آن‌ بود که‌ سلطان‌غزنوی‌، به‌ هر دلیل‌، سخت‌ به‌ خلافت‌ عباسی‌ احترام‌ می‌نهاد وبه‌ شدت‌ به‌ تسنن‌وفادار واز هر نوع‌ گرایشی‌ جز آن‌ پرهیز داشت‌.

از سوی‌ دیگر، القادر، در میان‌ چندین‌ خلیفه‌ عباسی‌ که‌ پیش‌ وحتی‌ پس‌ از وی‌ به‌خلافت‌ رسیدند، درباره‌ تسنن‌، از همه‌ سختگیرتر بود. او بعد از مأمون‌ که‌ زمانی‌اعلامیه‌ای‌ رسمی‌ در برخی‌ از عقاید کلامی‌ داده‌ وهمه‌ را به‌ اجبار به‌ قبول‌ آن‌ فراخوانده‌ بود، دومین‌ خلیفه‌ای‌ بود که‌ اعتقادیه‌ رسمی‌ صادر کرد وهر نوع‌ گرایشی‌ جزآن‌ را انحراف‌ خواند. نقطه‌ مشترک‌ القادر با محمود غزنوی‌ در همین‌ نکته‌ بود واین‌سبب‌ استحکام‌ مناسبات‌ آنها با یکدیگر شد. در کنار آن‌، هدایای‌ بی‌شمار سلطان‌غزنوی‌ که‌ بخش‌ عمده‌ آنها از کفار هند به‌ دست‌ آمد، بر ثروت‌ خلیفه‌ می‌افزود وازسلطان‌ نیز چهره‌ای‌ که‌ به‌ جهاد مشغول‌ است‌، ارائه‌ می‌کرد. خلیفه‌ نیز به‌ تمام‌ معنا ازسلطان‌ ستایش‌ واو را تأیید می‌کرد.

سلطان‌ غزنوی‌ در سال‌ 389 نام‌ القادر را در خطبه‌های‌ نماز زنده‌ کرد وبه‌ این‌ترتیب‌ محبوبیت‌ خود را نزد خلیفه‌ عباسی‌ وطبعا سنیان‌ خراسان‌ وغزنین‌ افزایش‌داد. القادر در اِزای‌ هدایای‌ ارسالی‌ سلطان‌ غزنوی‌، دو لقب‌ به‌ وی‌ اعطا کرد: یمین‌الدوله‌ وامین‌ المله‌. خلعتی‌ با ارزش‌ نیز برای‌ سلطان‌ فرستاد که‌ محمود آن‌ را به‌ برکرده‌ بر تخت‌ نشست‌ تا مشروعیت‌ امارتش‌ را در امارت‌ تثبیت‌ کند.

هر بار که‌ خبر فتوحات‌ محمود یا حملات‌ او بر ضد مخالفان‌ عباسیان‌ به‌ بغدادمی‌رسید، القاب‌ تازه‌ای‌ مانند ولی‌ّ امیرالمؤمنین‌، نظام‌الدین‌ وناصرالحق‌ ویاکهف‌الدوله‌ والاسلام‌ به‌ سلطان‌ غزنوی‌ اعطا می‌شد.

 

فتوحات‌ سلطان‌ محمود غزنوی‌

گذشت‌ که‌ امیرانی‌ که‌ در مرزهای‌ اسلامی‌ بودند، یکی‌ از مهم‌ترین‌ اقداماتشان‌،فتوحات‌ جدید بود. این‌ اقدامات‌ غنائم‌ فراوانی‌ را به‌ همراه‌ داشت‌. افزون‌ بر آن‌امیران‌ مزبور به‌ این‌ وسیله‌ موقعیت‌ خود را از هر جهت‌ تقویت‌ می‌کردند وبه‌ عنوان‌مجاهد شناخته‌ می‌شدند.

مسلمانان‌ از دیر باز توجه‌ به‌ هند داشتند؛ اما کاری‌ از پیش‌ نبردند. در آن‌ سوی‌،تنها شهر مولتان‌ در اختیار مسلمانان‌ قرار داشت‌. این‌ شهر، کهن‌ترین‌ شهر هند است‌که‌ در قلمرو اسلام‌ قرار بود. در واقع‌، خط‌ سیر فتوحات‌ از سیستان‌ به‌ مولتان‌ رسیداما آن‌ سوتر نرفت‌. پس‌ از آن‌، فتوحات‌، در ادامه‌ سرزمین‌ ماوراءالنهر ونواحی‌شمالی‌ آن‌ به‌ پیش‌ رفت‌. اکنون‌ پس‌ از گذشت‌ زمانی‌ دراز، این‌ غزنویان‌ بودند که‌فتوحات‌ در هند را با سرعت‌ آغاز کردند.

پیش‌ از این‌ گذشت‌ که‌ سبکتگین‌ جنگ‌هایی‌ با کفار داشت‌. فرزندش‌ محمود نیزپس‌ از تسلط‌ بر خراسان‌، به‌ بلخ‌ بازگشت‌ ومصمم‌ شد تا فتوحات‌ را دنبال‌ کند. عتبی‌نوشته‌ است‌: «هر سال‌ نیت‌ غزوی‌ در دیار هند از برای‌ نصرت‌ اولیای‌ دین‌ وقمع‌اعدای‌ اسلام‌ نذر وآن‌ را وسیلت‌ نظام‌ ملک‌ وقوام‌ دولت‌ وسلامت‌ حال‌ و ثبات‌ کارخویش‌ کرد.»

سلطان‌ غزنوی‌ عقیده‌اش‌ بر این‌ بود که‌ در کنار جنگ‌های‌ داخلی‌ که‌ جنگ‌ میان‌مسلمانان‌ بود، جنگ‌ با کُفّار می‌توانست‌ کَفّاره‌ آن‌ جنگ‌ها باشد. از سوی‌ دیگر، پس‌از آغاز فتوحات‌ سلطان‌ در هند، شمار زیادی‌ از نیروهای‌ داوطلب‌، هر ساله‌ ازسراسر ماوراءالنهر نزد وی‌ می‌آمدند واو را در کار فتوحات‌ یاری‌ می‌دادند. عتبی‌درباره‌ یکی‌ از سفرها می‌نویسد: در این‌ ایام‌ قرب‌ بیست‌ هزار مرد از مطوّعه‌]داوطلب‌[ اسلام‌ از اقصای‌ ماوراءالنهر آمده‌ بودند ومنتظر ایام‌ حرکت‌ سلطان‌نشسته‌ وشمشیرها کشیده‌، وتکبیر مجاهدت‌ زده‌، وجان‌ها در راه‌ احتساب‌ بر کف‌گرفته‌». این‌ اقدامات‌، یادآور خاطرات‌ فتوحات‌ مسلمانان‌ در قرن‌ نخست‌ هجری‌ بود.

پس‌ از آن‌ که‌ سیطره‌ سلطان‌ غزنوی‌ بر خراسان‌ تثبیت‌ شد، به‌ سراغ‌ جیپال‌ ـعنوانی‌ مانند شاه‌ برای‌ پادشاه‌ هند ـ که‌ پیش‌ از آن‌ پدرش‌ نیز با وی‌ جنگ‌ کرده‌ بود،رفت‌. در جنگی‌ که‌ درگرفت‌، سپاه‌ محمود با پانزده‌ هزار نفر در برابر بیش‌ از چهل‌ودوهزار نفر، به‌ نبرد پرداخت‌ وبا پیروزی‌ توانست‌ جیپال‌ و تمامی‌ خاندانش‌ را به‌اسارت‌ درآورد. این‌ پیروزی‌ در روز هشتم‌ محرم‌ سال‌ 392 هجری‌ اتفاق  افتاد. پس‌از آن‌ به‌ سوی‌ ویهند رفت‌ ودر آن‌ ناحیه‌ نیز پیروزی‌هایی‌ به‌ دست‌ آورد.

سلطان‌ غزنوی‌، در سال‌ 395 حمله‌ دیگری‌ را به‌ بهاطیه‌ که‌ در آن‌ سوی‌ مولتان‌ بودآغاز کرد وپس‌ از چهار روز نبرد، منطقه‌ را به‌ تصرف‌ خود درآورد. بجیرا حاکم‌ آن‌دیار که‌ خود را شکست‌ خورده‌ دید، شمشیر را به‌ سینه‌ خود فرو برد وخودکشی‌کرد. عتبی‌ نوشته‌ است‌:

و سلطان‌ آن‌ جایگاه‌، مُقام‌ فرمود تا آن‌ نواحی‌ را از خُبْث‌ِ اهل‌ شرک‌ پاک‌ گردانیدوبساط‌ دین‌ وشریعت‌ محمدی‌ بگسترد واهل‌ آن‌ بقعه‌ را در ربقه‌ اسلام‌ کشیدومساجد ومنابر ترتیب‌ داد وایمه‌ را برای‌ تعلیم‌ فرایض‌ دین‌ وسنن‌ اسلام‌وتعیین‌ وتبیین‌ حلال‌ وحرام‌ نصب‌ کرد وبا لوای‌ منصور وعلای‌ موفور روی‌ به‌غزنه‌ رفت‌.

حمله‌ بعدی‌ او، پس‌ از جنگی‌ که‌ با ایلک‌ خان‌ داشت‌، برای‌ فتح‌ قلعه‌ بهیم‌ در هند به‌سال‌ 398 بود. در این‌ حمله‌ نیز پس‌ از نبردی‌ با نیروهای‌ بال‌اندبال‌، به‌ قلعه‌ وی‌ حمله‌کرده‌ آنجا را فتح‌ نمود. نتیجه‌ آن‌ غنائم‌ بی‌شماری‌ بود که‌ از آن‌ بدست‌ آورد: «ازنفایس‌ ذخایر وزواهر جواهر وبنات‌ معادت‌ ودفاین‌ خزاین‌ چیزی‌ یافت‌ که‌ انامل‌کُتّاب‌ واوارج‌ حسّاب‌ از حدّ وعدّ آن‌ قاصر آید.» سلطان‌ غزنوی‌ در این‌ قبیل‌ شهرهابا بت‌پرستان‌ رو به‌ رو بود وطبق‌ فقه‌ اسلامی‌، تا آنجا که‌ می‌توانست‌ آنها را وادارمی‌کرد تا به‌ اسلام‌ بگروند. بسیاری‌ از غنائم‌، بت‌های‌ زرینی‌ بود که‌ در اختیار خزانه‌وی‌ قرار می‌گرفت‌.

سلطان‌ در سال‌ 400 باز به‌ منطقه‌ نارین‌ هند حمله‌ کرد. عتبی‌ نوشته‌ است‌ که‌ این‌«بر مقتضای‌ سابقه‌ نذر» او بود. وی‌ توفیقی‌ در این‌ جنگ‌ به‌ دست‌ آورد ودرمصالحه‌ای‌ که‌ با حاکم‌ آن‌ دیار صورت‌ گرفت‌، قرار شد تا سالانه‌ خراجی‌ قابل‌ توجه‌برای‌ او فرستاده‌ شود.

منطقه‌ غور واقع‌ در غرب‌ غزنه‌ وشرق  هرات‌ وجنوب‌ بلخ‌، کافرستانی‌ بود که‌ به‌رغم‌ مسلمان‌ شدن‌ مردمان‌ اطراف‌ آن‌، همچنان‌ بر کفر خویش‌ باقی‌ مانده‌ومنطقه‌شان‌ نیز فتح‌ناشده‌ ماند.

سلطان‌ محمود، به‌ سال‌ 401، عوض‌ حمله‌ به‌ هند، به‌ سوی‌ منطقه‌ غورلشکرکشی‌ کرد. حضور این‌ کافرستان‌ در میان‌ سرزمین‌ اسلامی‌، ننگی‌ بود که‌بایستی‌ از میان‌ می‌رفت‌. علاوه‌ بر آن‌ که‌ مردمان‌ این‌ ناحیه‌ به‌ کاروان‌ها ومناطق‌مسلمان‌ نشین‌ دستبردهایی‌ می‌زدند وبه‌ آزار واذیت‌ مردم‌ می‌پرداختند. سپاه‌غزنوی‌ با زحمت‌ توانست‌ از تنگه‌ها عبور کرده‌ وبه‌ مقر اصلی‌ آنها که‌ حاکمی‌ با نام‌ابن‌سوری‌ داشت‌ برسد. جنگ‌ اصلی‌ در آنجا برپا شد وسپاه‌ غزنوی‌ «پسر سوری‌ رااسیر کردند واموال‌ واسلحه‌ ایشان‌... به‌ غنیمت‌ بیاوردند وشعار اسلام‌ در آن‌ بقاع‌واصقاع‌ ظاهر شد.»

سلطان‌ غزنوی‌ در سال‌ 404 بار دیگر به‌ سوی‌ هند حرکت‌ کرد. همراه‌ وی‌،جمعی‌ از عالمان‌ ومحدثان‌ ومؤذنان‌ نیز می‌رفتند ودر آن‌ دیار به‌ بنای‌ مساجدو«تلاوت‌ کتاب‌ عزیز ودراست‌ قرآن‌ مجید ودعوت‌ اذان‌» می‌پرداختند. زمستان‌فرا رسید وکاری‌ از پیش‌ نبرد وبه‌ غزنه‌ بازگشت‌. در بهار، باز بدان‌ سوی‌ حرکت‌کرد. شمار زیادی‌ از نیروهای‌ پیاده‌ دیلمی‌ که‌ در شجاعت‌ بنام‌ بودند ونیز تعدادی‌ ازافغانیان‌ به‌ همراه‌ سلطان‌ بودند. پیروزی‌ وی‌ در این‌ جنگ‌ سبب‌ شد تا منطقه‌ ناردین‌به‌ قلمرو اسلام‌ افزوده‌ شود.

نکته‌ جالب‌ در این‌ حمله‌، کشف‌ لوحه‌ای‌ در بتکده‌ای‌ بود که‌ «بر کتابت‌ آن‌ بود که‌چهل‌ هزار سال‌ است‌ تا بنای‌ این‌ خانه‌ نهاده‌اند.» مسلمانان‌ که‌ تاریخ‌ عالم‌ را به‌اقتباس‌ از یهودیان‌، تنها هفت‌ هزار سال‌ می‌دانستند آن‌ را باور نکردند. غنائم‌ این‌جنگ‌ تا آنجا بود که‌ به‌ گفته‌ عتبی‌ «هر جمّال‌ وحمّال‌ وکنّاس‌ ونخّاس‌ خواجه‌ شد».از مهم‌ترین‌ غنائم‌ جنگ‌ها فیلانی‌ بودند که‌ دشمن‌ در جنگ‌ از آنها استفاده‌ می‌کردوپس‌ از شکست‌، نصیب‌ مسلمانان‌ می‌شد.

سلطان‌ غزنوی‌ در سال‌ 405 نیز به‌ منطقه‌ تانیشر حمله‌ برد وآن‌ را نیز گشودوغنائم‌ فراوانی‌ به‌ دست‌ آورد. در سال‌ 407 به‌ قشتمیر وقنّوج‌ که‌ سه‌ ماه‌ راه‌ تا غزنه‌بود تاخت‌. بسیاری‌ از امیران‌ میان‌ راه‌، پیش‌ از آن‌ که‌ تن‌ به‌ جنگ‌ دهند، اسلام‌ رامی‌پذیرفتند وتسلیم‌ می‌شدند. برخی‌ نیز مقاومت‌ می‌کردند وطبعا در برابر هجوم‌مسلمانان‌ تاب‌ مقاومت‌ نداشته‌ شکست‌ می‌خوردند.

محمود پس‌ از فتح‌ کلچند به‌ شهری‌ رسید که‌ عتبی‌ آن‌ را «معبد اهل‌ هند» دانسته‌است‌. در این‌ شهر بت‌خانه‌های‌ بسیار باشکوه‌، با تزئینات‌ ونقاشی‌های‌ فراوان‌وجود داشت‌. بسیاری‌ از بت‌ها از زر سرخ‌ با درشتی‌ هیکل‌ وزیبایی‌ بی‌مانند ساخته‌شده‌ بود که‌ همه‌ آنها به‌ دست‌ مسلمانان‌ افتاد. «سلطان‌ بفرمود تا آن‌ بت‌خانه‌ها راآتش‌ در زدند وخراب‌ کردند.»

فتوحات‌ سلطان‌ غزنوی‌ در هند سالهای‌ بعد نیز ادامه‌ یافت‌. در سالهای‌ 409،414 فتوحات‌ مختصری‌ انجام‌ شد تا آن‌ که‌ به‌ سال‌ 416 پس‌ از فتح‌ قلعه‌هاوشهرهای‌ متعددی‌، بتخانه‌ بزرگ‌ سومنات‌ را که‌ بزرگ‌ترین‌ زیارتگاه‌ در گجرات‌هند بود به‌ تصرف‌ درآورد. یک‌ بت‌ بزرگ‌ در طول‌ پنج‌ متر که‌ به‌ دست‌ مسلمانان‌افتاده‌ بود، شکسته‌، بخشی‌ را به‌ مکه‌ وبخشی‌ را به‌ مدینه‌ فرستادند تا مردم‌ آنها رازیر پایشان‌ بگذارند.

حتی‌ اگر گفته‌ شود، محمود غزنوی‌ به‌ قصد کسب‌ غنائم‌ دست‌ به‌ فتوحات‌ زده‌،

باید گفت‌ که‌ وی‌ سهم‌ به‌ سزایی‌ در گسترش‌ اسلام‌ در سرزمین‌ هند دارد، سهمی‌ که‌تاریخ‌ آن‌ را فراموش‌ نخواهد کرد.

سلطان‌ محمود، اکنون‌، افزون‌ بر غزنه‌ وخراسان‌، بر خوارزم‌ وسیستان‌حکم‌رانی‌ می‌کرد. فزون‌ خواهی‌ او را که‌ اکنون‌ در سنین‌ پیری‌ بود، بر آن‌ داشت‌ تا درسال‌ 420، تصمیم‌ به‌ ضمیمه‌ کردن‌ گرگان‌ و ری‌ به‌ قلمرو خود بگیرد. امیر بویهی‌ری‌، مجدالدوله‌ متهم‌ بود که‌ چندان‌ به‌ کار حکومت‌ نمی‌پرداخت‌ وبیش‌تر کارها به‌دست‌ مادرش‌ بود. به‌ همین‌ دلیل‌ برخی‌ از درباریان‌ از سلطان‌ غزنوی‌ برای‌ آمدن‌ به‌ری‌ دعوت‌ کردند.

بی‌شبهه‌ انگیزه‌ محمود غزنوی‌ ـ که‌ برای‌ کسب‌ ثروت‌ بیش‌تر متهم‌ بود ـ به‌دست‌آوردن‌ ثروت‌ بیکران‌ بویهیان‌ بود که‌ طی‌ سالها در این‌ شهر جمع‌ شده‌ بود. مورخان‌،بلافاصله‌ پس‌ از آمدن‌ وی‌ از دو چیز خبر می‌دهند. نخست‌ گرفتن‌ غنائم‌ فراوان‌ که‌میلیون‌ها دینار به‌ صورت‌ نقد وجنس‌ بود. دوم‌ گرفتن‌ واعدام‌ وکشتن‌ بسیاری‌ ازعالمان‌ این‌ شهر ونیز سوزندان‌ کتاب‌های‌ فلسفی‌ ومعتزلی‌ وشیعی‌. گردیزی‌می‌نویسد:

و خبر آوردند امیر محمود را که‌ اندر شهر ری‌ ونواحی‌ آن‌ مردمان‌ باطنی‌ مذهب‌وقرامطه‌ بسیارند. بفرمود تا کسانی‌ را که‌ بدان‌ مذهب‌ متهم‌ بودند، حاضر کردندوسنگریز کردند وبسیار کس‌ را از اهل‌ آن‌ مذهب‌ بکشت‌ وبعضی‌ را ببست‌ وبه‌خراسان‌ فرستاد تا مردن‌، اندر قلعه‌ها وحبس‌های‌ او بودند.

 

غزنویان‌ پس‌ از محمود

پس‌ از درگذشت‌ محمود غزنوی‌ به‌ سال‌ 421، فرزندش‌ محمد که‌ والی‌ جوزجان‌بود به‌ سلطنت‌ نشست‌. در برابر وی‌، فرزند دیگر وی‌ مسعود والی‌ هرات‌، به‌ مراتب‌کارآزموده‌تر از محمد بود. او در بیش‌تر جنگ‌ها، کار فرماندهی‌ سپاه‌ را عهده‌داربوده‌، لیاقت‌ بیش‌تری‌ از خود نشان‌ داده‌ بود. به‌ همین‌ دلیل‌ در فاصله‌ کوتاهی‌، محمداز سلطنت‌ برکنار شد وسلطان‌ مسعود به‌جای‌ وی‌ نشست‌. او تا سال‌ 432 که‌ کشته‌شد بر تخت‌ شاهی‌ غزنوی‌ تکیه‌ داشت‌. در آن‌ زمان‌، باز محمد به‌ قدرت‌ بازگشت‌.سه‌ ماه‌ بعد، محمد به‌ وسیله‌ مودود بن‌ مسعود از شاهی‌ برکنار شد ودر سال‌433درگذشت‌.

مسعود غزنوی‌ در طی‌ دوران‌ شاهی‌ خود، جنگ‌های‌ بیشماری‌ با مخالفان‌ومتمردان‌ کرد. به‌ علاوه‌، شمار زیادی‌ از یاران‌ پدرش‌ را به‌ بهانه‌های‌ مختلف‌ به‌ قتل‌رساند یا حبس‌ کرد.

مهم‌ترین‌ مشکل‌ غزنویان‌، مهاجرت‌ اُغُزهای‌ شمال‌ خوارزم‌ به‌ سوی‌ ماوراءالنهربه‌ رهبری‌ خاندان‌ سلجوق  بود. اینان‌ که‌ طوایف‌ بزرگ‌ دام‌دار ترکمان‌ بودند، بابرخی‌ از امیران‌ محلی‌ توافق‌ کردند تا احشام‌ خود را از خوارزم‌ به‌ سوی‌ مراتع‌اطراف‌ بخارا انتقال‌ دهند. بخشی‌ از اینان‌ به‌ رهبری‌ طغرل‌ به‌ آنها پیوستند واندک‌اندک‌ اجازه‌ یافتند تا در مرزهای‌ شمالی‌ خراسان‌، سرخس‌، ابیورد وفراوه‌ سکونت‌گزیدند. طبعا ورود آنها همراه‌ با اعتراض‌ ساکنان‌ این‌ مناطق‌ بود که‌

 

سلاطین‌ غزنوی‌                               سالهای‌ حکومت‌

آلپ‌ تگین‌                                         351 در غزنه‌

سبکتگین‌ (غلام‌ آلپ‌ تگین‌)                   367-387

اسماعیل‌ بن‌ سبکتگی                        ‌387-389

سلطان‌ محمود غزنوی‌ بن‌ سبکتگین         ‌389-421

محمد بن‌ محمود                               421-421

سلطان‌ مسعود غزنوی‌ بن‌ محمود          421-433

مودود بن‌ مسعود                             433-440

مسعود بن‌ مودود                             440-440

بهاء الدوله‌ علی‌ بن‌ مسعود سلطان      ‌441- 444

 

بعد از آن‌ دولت‌ غزنوی‌ تا سال‌ 582 ادامه‌ یافت‌. آخرین‌سلطان‌ تاج‌ الدوله‌ خسرو ملک‌ بن‌ خسروشاه‌ بود.سلاطین‌ غوری‌ در سال‌ 582 غزنه‌ را تصرف‌ کردند.

 

سرزمین‌شان‌ مورد هجوم‌ ترکمانان‌ قرار می‌گرفت‌. این‌ صحراگردان‌، که‌ یک‌ باردیگر تجربه‌ مهاجرت‌ اقوام‌ وحشی‌ را به‌ سرزمین‌های‌ متمدن‌ وتصرف‌ آن‌ عملی‌کردند، کسانی‌ بودند که‌ دولت‌ سلجوقی‌ را به‌ وجود آوردند.

مسعود غزنوی‌ که‌ از دیر باز با خوارزم‌ مشکل‌ داشت‌، مواجه‌ با حضور این‌صحراگردان‌ در سپاه‌ خوارزم‌ شد. زمانی‌ که‌ خوارزم‌ توسط‌ شاه‌ ملک‌، متحدغزنویان‌ به‌ سال‌ 426 فتح‌ شد، ده‌ هزار سوار صحراگرد به‌ فرماندهی‌ طغرل‌ راهی‌خراسان‌ شدند. مسعود که‌ سخت‌ از آنان‌ در بیم‌ بود، سپاهی‌ به‌ سوی‌ آنها فرستاد که‌که‌ از سلجوقیان‌ شکست‌ خورد. آشتی‌ مختصری‌ برقرار شد؛ اما سلجوقیان‌ همراه‌مهاجران‌ جدیدی‌ که‌ هر لحظه‌ بر شمار آنها افزوده‌ می‌شد سرزمین‌های‌ جدیدی‌ رادر خراسان‌ به‌ اشغال‌ خود درآوردند.

سلطان‌ مسعود پس‌ از آن‌ نیز نبردهایی‌ با قراخانیان‌ وسلجوقیان‌ داشت‌ تا آن‌ که‌به‌ سال‌ 432 کشته‌ شد. وی‌ در سال‌ 427 فرصتی‌ یافت‌ تا چونان‌ پدرش‌ فتوحاتی‌ درهند داشته‌ باشد.

قدرت‌ غزنویان‌ پس‌ از مسعود، تا یک‌ صد وسی‌ سال‌ در بخش‌ِ محدودی‌ درشرق  افغانستان‌ فعلی‌ وبخشی‌ از بلوچستان‌ وپنجاب‌ ادامه‌ یافت‌ تا آن‌ که‌ سلاطین‌غوری‌ با حمله‌ به‌ غزنه‌ آن‌ را از میان‌ بردند.

 

باورهای‌ مذهبی‌ سلطان‌ غزنوی‌

گذشت‌ که‌ سلطان‌ غزنوی‌، سخت‌ به‌ مذهب‌ تسنن‌ اعتقاد داشت‌. وی‌ به‌رغم‌ تغییربرخی‌ از دیدگاه‌های‌ مذهبی‌ خود، در دو دهه‌ اخیر عمر خویش‌، تسنن‌ قادر عباسی‌را می‌پسندید. القادر سخت‌ ضد معتزله‌ وشیعه‌ ـ اعم‌ از امامیه‌، زیدیه‌ واسماعیلیه‌ ـبوده‌ ونوعی‌ نگرش‌ اهل‌ حدیثی‌ و حنبلی‌ در مسائل‌ کلامی‌ داشت‌. در اینجا، بایدیادآور شد که‌ بسیاری‌ از علمای‌ اهل‌ سنت‌ آن‌ روزگار، در مبارزه‌ با مخالفان‌ متعددخود، تفاوتی‌ میان‌ گروه‌های‌ مختلف‌ شیعه‌ نگذاشته‌ وهمه‌ را با اتهام‌ قرمطی‌گری‌مورد حمله‌ قرار می‌دادند.

سلطان‌ غزنوی‌ نیز که‌ در خراسان‌ با موج‌ تبلیغات‌ اسماعیلیان‌ ونیز معتزلیان‌وشیعیان‌ رو به‌ رو بود، روابطش‌ را با عالمان‌ اهل‌ سنت‌ استوار کرد وبا گروه‌های‌مخالف‌ سخت‌ درگیر شد. یکی‌ از نخستین‌ اقدامات‌ او در این‌ زمینه‌، حمله‌ به‌ شهرمولتان‌ بود. گذشت‌ که‌ این‌ شهر، کهن‌ترین‌ شهر هند است‌ که‌ در قلمرو اسلام‌ درآمده‌بود. مردمان‌ شهر مزبور، تحت‌ تأثیر تبلیغات‌ اسماعیلی‌ به‌ این‌ مذهب‌ گرویده‌بودند. سلطان‌ محمود، که‌ در این‌ زمینه‌ حساسیت‌ خاصی‌ داشت‌، تحت‌ عنوان‌ جنگ‌بر ضد قِرْمَطیان‌ ومُلْحدان‌، در سال‌ 396 به‌ این‌ شهر حمله‌ کرد. در این‌ هنگام‌ امیرمولتان‌شخصی‌ با نام‌ ابوالفتوح‌ بود.

سلطان‌ غزنوی‌ در سر راهش‌ با جیپال‌ هند درگیر شد وپس‌ از آن‌ به‌ سوی‌ مولتان‌تاخت‌. ابوالفتوح‌ اموالشان‌ را سوار بر فیلان‌ کرد وبه‌ سرندیب‌ رفت‌. سلطان‌ واردشهر شد وپس‌ از آن‌ که‌ «همه‌ را به‌ عَذَبات‌ِ عذاب‌ تأدیب‌» کرد «بیست‌ هزار بار هزاردرم‌ ]بیست‌ میلیون‌ درهم‌[ به‌ ارش‌ عصیان‌ وفدیه‌ عدوان‌ وجزیه‌ طغیان‌ بر گردن‌ایشان‌ نهاد». به‌ این‌ ترتیب‌ ثروتی‌ عظیم‌ از مولتان‌ در اختیار سلطان‌ غزنوی‌ قرارگرفت‌!

وی‌ در خراسان‌ هم‌، که‌ آن‌ روزگار محل‌ رفت‌ وشد مبلغان‌ دولت‌ فاطمی‌ مصربرای‌ رواج‌ مذهب‌ اسماعیلی‌ بود، سخت‌گیری‌ فراوانی‌ کرده‌ بسیاری‌ را به‌ زندان‌انداخت‌ یا کشت‌. عتبی‌ نوشته‌ است‌:

سلطان‌، جاسوسان‌ را برگماشت‌ واز مواضع‌ ومجامع‌ ایشان‌ تجسس‌ کرد، مردی‌به‌ دست‌ آوردند که‌ سفیر بود میان‌ ایشان‌ ومقتدای‌ ایشان‌. وهمه‌ را به‌ اسماءوسیما می‌شناخت‌ ودر زیر عذبه‌ تعذیب‌ جمعی‌ را به‌ دست‌ باز داد. از اماکن‌ومساکن‌ متفرق  وشهرهای‌ مختلف‌ همه‌ را به‌ بارگاه‌ آوردند وبر درخت‌ کشیدندوسنگسار کردند، وطائفه‌ ایشان‌ را تَتَبُّع‌ کرد تا همه‌ را نیست‌ گردانید وسیاست‌فرمود. واستاد ابوبکر مَحْمَشاد که‌ شیخ‌ اهل‌ سنت‌ بود وفاضل‌ ومتدین‌ وبزرگ‌،در این‌ باب‌ موافقت‌ رأی‌ سلطان‌ نمود.

زمانی‌ نیز که‌ به‌ سال‌ 420 به‌ ری‌ حمله‌ کرد، به‌ هدف‌ سرکوبی‌ تشیع‌ واعتزال‌ در این‌ناحیه‌ بود. وی‌ پس‌ از تصرف‌ ری‌ به‌ قلع‌ وقمع‌ عالمان‌ شیعه‌ ومعتزلی‌ پرداخت‌وکتاب‌های‌ فراوانی‌ را آتش‌ زد. نویسنده‌ مجمل‌ التواریخ‌ والقصص‌ که‌ همچون‌محمود سنی‌ مذهب‌ بوده‌ وکتابش‌ را، یک‌ صد سال‌ بعد، در سال‌ 520 تألیف‌ کرده‌،در این‌ باره‌ می‌نویسد:

و مذهب‌ رافضی‌ وباطنی‌ آشکارا کردند وفلسفه‌؛ ومسلمانی‌ را پیش‌ ایشان‌ هیچ‌وقعی‌ نماند تا خدای‌ تعالی‌ سلطان‌ محمود بن‌ سبکتگین‌ را بر ایشان‌ گماشت‌ وبه‌ری‌ آمد وروز دوشنبه‌ تاسع‌ جمادی‌ الاولی‌ سنه‌ 420 ایشان‌ را جمله‌ قبض‌ کرد،وچندان‌ خواسته‌ از هر نوع‌ به‌ جای‌ آمد که‌ آن‌ را حد وکرانه‌ نبود وتفصیل‌ آن‌ درفتح‌ نامه‌ نوشتست‌ که‌ سلطان‌ محمود برای‌ القادر بالله‌ فرستاد وبسیار دارهابفرمود زدن‌ وبزرگان‌ دیلم‌ را بر درخت‌ کشیدند وبهری‌ را در پوست‌ گاو دوخت‌وبه‌ غزنین‌ فرستاد ومقدار پنجاه‌ خروار دفتر روافض‌ وباطنیان‌ وفلاسفه‌ را ازسراهای‌ ایشان‌ بیرون‌ آورد وزیر درخت‌های‌ آویختگان‌ بفرمود سوختن‌.

خبر این‌ فتح‌ بزرگ‌ را با آب‌ وتاب‌ به‌ خلیفه‌ عباسی‌ نوشتند. بیهقی‌ از قول‌ سلطان‌محمود غزنوی‌، نقل‌ می‌کند که‌ گفت‌:

بدین‌ خلیفِه‌ خِرِف‌ شده‌ بباید نوشت‌ که‌ من‌ از بهر عبّاسیان‌، انگشت‌ در کرده‌ام‌ درهمه‌ جهان‌، قرمطی‌ می‌جویم‌ وآنچه‌ یافته‌ آید ودرست‌ گردد، بردار می‌کشند.

فرّخی‌ از شاعران‌ ستایشگر سلطان‌ محمود، از کار وی‌ در ستاندن‌ ری‌ از قرمطیان‌،مرتّب‌ اظهار مسرّت‌ می‌کند:

ملک‌ ری‌ از قرمطیان‌ بستدی‌میل‌ تو اکنون‌ به‌ منا وصفاست‌

هر که‌ ازیشان‌ به‌ هوی‌ کار کردبر سر چوبی‌ خشک‌ اندر هواست‌

همو می‌گوید: اگر سلطان‌ در غزنه‌ وخراسان‌ یکی‌ یکی‌ قرمطی‌ گیر آورده‌ می‌کشت‌،اکنون‌ در ری‌ هزار هزار آنها را از میان‌ بر می‌دارد:

اینجا همی‌ یگان‌ ودوگان‌ قرمطی‌ کشدزینان‌ به‌ ری‌ هزار بیابد به‌ یک‌ زمان‌

زمانی‌ که‌ محمود غزنوی‌ درگذشت‌، فرّخی‌ گفت‌ که‌ امروز روز شادی‌ مخالفان‌ است‌وچنین‌ سرود:

آه‌ ودردا که‌ کنون‌ قرمطیان‌ شاد شوندایمنی‌ یابند از سنگ‌ پراکنده‌ ودار

مورخی‌ دیگر، طبعا با افراط‌، نوشته‌ است‌: «و در عهد او زیادت‌ از پنجاه‌ هزار بددین‌وزندیق‌ را بردار کردندی‌.» همچنین‌ در بسیاری‌ از منابع‌ تاریخی‌، سلطان‌ محمودمتهم‌ شده‌ است‌ که‌ سخت‌ در پی‌ جمع‌ مال‌ ومنال‌ بوده‌ ومتهم‌ کردن‌ بسیاری‌ ازمردمان‌ به‌ الحاد وقرمطی‌گری‌ تنها از آن‌ روی‌ بود که‌ به‌ مصادره‌ اموال‌ آنها بپردازد.شاید به‌ همین‌ دلیل‌ است‌ که‌ فردوسی‌ می‌گوید:

زیان‌ کسان‌ از پی‌ سود خویش‌بجویند ودین‌ اندر آرند پیش‌

اتهام‌ قرمطی‌ ومعتزلی‌، طی‌ سال‌ها، بهانه‌ای‌ برای‌ کشتن‌ مخالفان‌ بود. به‌ همین‌ دلیل‌است‌ که‌ ناصر خسرو در قرن‌ پنجم‌ می‌سراید:

نام‌ نهی‌ اهل‌ علم‌ وحکمت‌ راقرمطی‌ وشیعی‌ ومعتزلی‌

در کنار این‌ مبارزه‌، محمود غزنوی‌ سخت‌ مدافع‌ مرام‌ تسنن‌ بود. وی‌ در غزنه‌مسجد جامع‌ بزرگی‌ ساخت‌ ودر کنار آن‌ «مدرسه‌ای‌ بنا نهاد وآن‌ را به‌ نفایس‌ کتب‌وغرایب‌ تصانیف‌ ایمه‌ مشحون‌ کرد، مکتوب‌ به‌ خطوط‌ پاکیزه‌ ومقیّد به‌ تصحیح‌علما وایمه‌ وفقها». در کنار وی‌، عالمان‌ فراوانی‌ از اهل‌ سنت‌ بودند که‌ وی‌ از آنهاحمایت‌ می‌کرد ودر نشر اندیشه‌ها وافکار آنها می‌کوشید.

بعدها مسعود نیز کسانی‌ را به‌ جرم‌ قرمطی‌گری‌ بکشت‌. از آن‌ جمله‌ حسن‌ بن‌محمد میکالی‌ که‌ از بزرگان‌ دربار پدرش‌ محمود بود. زمانی‌ که‌ او متهم‌ به‌ ارتباط‌ باعزیز فاطمی‌ شد، به‌ قول‌ گردیزی‌ «تهمت‌ رجم‌ بر وی‌ لازم‌ شد. پس‌ امیر مسعودبفرمود تا خُودی‌ بر سر او نهادند واو را بر دار کردند وسنگریز کردنش‌ وپس‌، سراو را برداشتند وبه‌ بغداد نزدیک‌ قادر فرستادند.»

اسماعیلی‌ کشی‌ در خراسان‌، تنها مربوط‌ به‌ غزنویان‌ نبود، بلکه‌ قراخانیان‌ درماوراءالنهر نیز به‌ کشتن‌ افراد این‌ فرقه‌ شیعی‌ می‌پرداختند. به‌ گزارش‌ ابن‌اثیر درسال‌ 436، بغراخان‌، دستور داد تا شمار زیادی‌ از آنان‌ را که‌ در ماوراءالنهر بودند به‌قتل‌ رساندند. او به‌ سایر امیران‌ شهرها نیز دستور داد تا افراد وابسته‌ به‌ این‌ فرقه‌مذهبی‌را بکشند.

 

حنفیان‌، شافعیان‌ و کرامیان‌ در خراسان‌

در این‌ روزگار، در خراسان‌، سه‌ طایفه‌ مهم‌ مذهبی‌ وچند طایفه‌ کوچک‌ بودند.حنفیان‌ وشافعیان‌ وکرامیان‌ سه‌ گروه‌ اصلی‌ بودند. در کنار آنها، معتزله‌ وشیعه‌وزیدیه‌ وبه‌طور پنهانی‌ اسماعیلیه‌ نیز به‌ عنوان‌ گروه‌های‌ کوچک‌تر حضور داشتند.صوفیان‌ جمعیتی‌ تقریبا مستقل‌، اما تا حدودی‌ در میان‌ همه‌ این‌ گروه‌ها حضورداشتند. با این‌ حال‌، بیش‌تر آنها در نیشابور بر مذهب‌ شافعی‌ وبرخی‌ نیز بر مذهب‌حنفی‌ بودند. کرامیان‌ هم‌ به‌ تصوف‌ شهرت‌ داشتند وخانقاه‌های‌ خراسان‌ عمدتا ازآن‌ِ آنها بود.

در بیش‌تر شهرهای‌ ماوراءالنهر وشمال‌ خراسان‌، مردم‌ بر مذهب‌ حنفی‌ بودند؛اما شافعیان‌ هم‌ در این‌ شهرها حضوری‌ قاطع‌ ونفوذی‌ گسترده‌ داشته‌ ودر شهری‌چون‌ نیشابور، تا نیمی‌ از شهر بلکه‌ بیش‌تر را در انحصار خود داشتند.

در بحث‌ از این‌ فرقه‌ها، باید میان‌ فقه‌ وکلام‌ هر یک‌ تفاوت‌ گذاشت‌. زمانی‌،کرّامیان‌ بر فقه‌ حنفی‌ وکلام‌ محمد بن‌ کرام‌ بودند. روزگاری‌ هم‌ حنفیان‌ خراسان‌ ازکلام‌ کرامی‌ دور شدند واز متکلم‌ مشهوری‌ با نام‌ ماتریدی‌ سمرقندی‌ (م‌333)پیروی‌ می‌کردند. بسیاری‌ از حنفیان‌ نیز مذهب‌ معتزلی‌ داشتند. شافعیان‌ هم‌ زمانی‌اهل‌حدیث‌ بودند؛ اما اندک‌ اندک‌ به‌ مذهب‌ کلامی‌ِ اشعری‌ که‌ در اواسط‌ قرن‌ چهارم‌پدید آمده‌ بود، پیوستند.

فقه‌ حنفی‌، فقهی‌ آسان‌تر وانعطاف‌پذیرتر از سایر مذاهب‌ فقهی‌ بود. حضوربرخی‌ از فقیهان‌ حنفی‌ در میان‌ ترکان‌ ونیز صوفیان‌ کرامی‌ ـ حنفی‌ در قرن‌ سوم‌واوایل‌ قرن‌ چهارم‌، سبب‌ شد تا توده‌های‌ ترک‌ در نواحی‌ ماوراءالنهر به‌ مذهب‌حنفی‌ بپیوندند. شاید آسان‌ بودن‌ آن‌ هم‌ سبب‌ شد تا به‌ هر روی‌ تازه‌ مسلمانان‌،بیش‌تر بدان‌ روی‌ آوردند. مذهب‌ شافعی‌ بیشتر به‌ حدیث‌ تکیه‌ می‌کرد وبه‌ عکس‌،مذهب‌ حنفی‌ به‌ رأی‌ وقیاس‌ وبرداشت‌های‌ آزاد در فقه‌ اعتنای‌ بیش‌تری‌ داشت‌.

سلطان‌ محمود غزنوی‌، ابتدا از کرامیان‌ وحنفیان‌ دفاع‌ می‌کرد. گذشت‌ که‌ یکی‌ ازمشاوران‌ برجسته‌ او ابوالفتح‌ بُسْتی‌ بود که‌ عتبی‌ شعری‌ از وی‌ آورده‌ که‌ از مذهب‌فقهی‌ حنفی‌ وکلام‌ محمد بن‌ کرّام‌ ستایش‌ کرده‌ است‌:

الفقه‌ فقه‌ ابی‌حنیفه‌ وحده‌و الدین‌، دین‌ محمد بن‌ کرام‌

ان‌ الذین‌ أراهم‌ لم‌یؤمنوابمحمد بن‌ کرّام‌، غیر کرام‌

فقه‌ تنها فقه‌ ابوحنیفه‌ ودین‌ ـ کلام‌ ـ تنها دین‌ محمد بن‌ کرام‌ است‌. کسانی‌ که‌ به‌ مذهب‌ محمد بن‌کرام‌ ایمان‌ نیاورند، کرامتی‌ ندارند.

سلطان‌ محمود بعدا از مذهبی‌ حنفی‌ برگشت‌. امام‌ الحرمین‌ جوینی‌ در کتابی‌ که‌با نام‌ مغیث‌ الخلق‌ در اثبات‌ برتری‌ مذهب‌ شافعی‌ بر حنفی‌ نوشته‌ است‌، می‌نویسد که‌زمانی‌ سلطان‌ محمود به‌ دانش‌ حدیث‌ روی‌ آورد واحساس‌ کرد که‌ حدیث‌ بامذهب‌ شافعی‌ توافق‌ بیش‌تری‌ دارد. مجلسی‌ آراست‌ وقفّال‌ مروزی‌ نمازی‌ بر طبق‌نظریات‌ شافعی‌ ونمازی‌ بر اساس‌ نظریات‌ ابوحنیفه‌ خواند که‌ دومی‌ سبب‌ خنده‌حضار شد. این‌ قبیل‌ رخدادها در دامن‌ زدن‌ به‌ اختلافات‌ مذهبی‌ تأثیربسیاری‌داشت‌.

از علمای‌ برجسته‌ روزگار وی‌، ابوبکر محمد بن‌ اسحاق  محمشاد رئیس‌ کرامیان‌بود. وی‌ عامل‌ کشتار بسیاری‌ از مخالفان‌ مذهبی‌ در خراسان‌ به‌ زمان‌ سلطان‌ محمودبود که‌ با فتوای‌ او وبه‌ حکم‌ سلطان‌ کشته‌ شدند. به‌تدریج‌، پیروان‌ نزدیک‌ ابوبکرمحمشاد، به‌ همین‌ بهانه‌ها، از دیگران‌ باج‌ می‌گرفتند واین‌ به‌ یک‌ دشواری‌ بزرگ‌تبدیل‌ شده‌ بود.

در همین‌ زمان‌، قاضی‌ صاعد بن‌ محمد، رئیس‌ حنفیان‌ نیشابور، سخت‌ موردحمایت‌ سلطان‌ غزنوی‌ ومعلم‌ فرزندان‌ وی‌ بود. میان‌ قاضی‌ صاعد ومحمشاداختلاف‌ افتاد. قاضی‌ صاعد پیغامی‌ از بغداد آورد که‌ باید از نشر مذهب‌ کرامی‌ که‌ به‌تشبیه‌ خدا به‌ مخلوقات‌ اعتقاد دارد جلوگیری‌ کرد. مجلسی‌ در حضور سلطان‌غزنوی‌ معین‌ کردند. در این‌ مجلس‌ محمشاد «از این‌ مذهب‌ تبرّا نمود و... بدین‌وسیلت‌ از معرض‌ خشم‌ سلطان‌ برخاست‌.» پس‌ از آن‌، سلطان‌ دستور سخت‌گیری‌بر کرامیان‌ وتعقیب‌ آنها را صادر کرد. اندکی‌ بعد، محمشاد به‌ تلافی‌، قاضی‌ صاعد رابه‌ گرایش‌ به‌ اعتزال‌ متهم‌ کرد. باز مجلسی‌ مرتب‌ شد تا در این‌ باره‌ تحقیق‌ وحکم‌صادر شود. محمشاد گفت‌: «تعارض‌ ما هر دو در معرض‌ علم‌ وتنافس‌ ما بر درجه‌جاه‌ بدین‌ وحشت‌ رسانید وموجب‌ آن‌ آمد که‌ او تشبیه‌ به‌ من‌ حوالت‌ کرد ومن‌اعتزال‌ بدو... هم‌ او از این‌ حوالت‌ مبرّاست‌ وهم‌ من‌ از تهمت‌ معرّا».

به‌ هر روی‌، هیبت‌ سلطان‌ جریان‌ را فیصله‌ داد ومانع‌ از آن‌ شد که‌ عامیان‌ طرفداردو نفر، فتنه‌ای‌ بر انگیزند. امیر نصر غزنوی‌ ـ برادر محمود ـ قاضی‌ صاعد را سخت‌احترام‌ کرد واو را به‌ منصب‌ قاضی‌گری‌ بازگرداند ومدرسه‌ای‌ هم‌ در نیشابور برای‌او بنا کرد. پس‌ از آن‌ محمشاد که‌ رئیس‌ کرامیان‌ بود، به‌ انزوا خزید واز صحنه‌ برکنارشد. عتبی‌ نوشته‌ است‌:

امیر نصر به‌ مذهب‌ امام‌ ابوحنیفه‌ متمسک‌ بود وبه‌ تربیت‌ اصحاب‌ وتمشیت‌ کارمتحنفه‌ متبرأ در جوار قاضی‌ ابوالعلاء ـ صاعد ـ مدرسه‌ای‌ ساخت‌ واموال‌ بسیاردر عمارت‌ آن‌ صرف‌ کرد وضیاع‌ وعقار فراوان‌ بر آن‌ وقف‌ فرمود.»

نفوذ قاضی‌ صاعد در روزگار مسعود غزنوی‌ هم‌ که‌ به‌ سال‌ 421 به‌ نیشابور آمدبرقرار بود. وی‌ تا سال‌ 431 زنده‌ بود وهمچنان‌ رهبری‌ِ روحانی‌ِ شهر نیشابور را برعهده‌ داشت‌. فرزندان‌ ونوادگان‌ ودر کل‌، خاندان‌ صاعدی‌ تا دهها سال‌ بعد نیزمنصب‌ قضاوت‌ را در نیشابور وبرخی‌ از شهرهای‌ اطراف‌ عهده‌دار بودند.

دشمنی‌ حنفیان‌ وشافعیان‌ در نیشابور این‌ زمان‌ وبعد از آن‌ در دوره‌ سلجوقی‌،بسیار گسترده‌ بود. این‌ دشمنی‌ تا آنجا رفت‌ که‌ ده‌ها حدیث‌ جعلی‌ به‌ نفع‌ ابوحنیفه‌وبه‌ ضرر شافعی‌ یا به‌ عکس‌ ساخته‌ شد. در یکی‌ از این‌ احادیث‌ که‌ در تاریخ‌نیشابور آمده‌ ـ والبته‌ مؤلف‌ نادرستی‌ آن‌ را یادآور شده‌ ـ آمده‌ است‌ که‌ پیامبر(ص‌)فرمود: «مردی‌ در امت‌ من‌ خواهد آمد که‌ وی‌ را محمد بن‌ ادریس‌ شافعی‌اش‌خوانند خوانند وضرر او بر امّت‌ من‌ بیش‌ از ضرر ابلیس‌ است‌.» مشابه‌ این‌ احادیث‌در نکوهش‌ ابوحنیفه‌ ساخته‌ شده‌ است‌.

 

صوفیان‌ در دوره‌ غزنوی‌

صوفیان‌ تقریبا در تمامی‌ شهرهای‌ مهم‌ دنیای‌ اسلام‌، نفوذ داشته‌ وکم‌ یا زیاد،جمعیتی‌ از شهر را به‌ خود اختصاص‌ داده‌ بودند. در عین‌ حال‌، در بیش‌تر این‌شهرها، واز جمله‌ نیشابور که‌ مرکزیت‌ مهمی‌ در علوم‌ دینی‌ در خراسان‌ بلکه‌ ایران‌داشت‌، مورد حمله‌ تمامی‌ مذاهب‌ دیگر بودند. هر کدام‌ آنها به‌ دلیلی‌ به‌ این‌ نگرش‌می‌تاختند. برخی‌ آنها را به‌ بی‌قید وبندی‌ نسبت‌ به‌ شریعت‌ متهم‌ می‌کردند. گروهی‌آنها را قائل‌ به‌ عقاید کلامی‌ نادرست‌ در اتحاد میان‌ خدا وخلق‌ ـ اصطلاحا وحدت‌وجودی‌ ـ معرفی‌ می‌کردند. نشستن‌ در مجلس‌ سماع‌ ورقص‌ نیز از اتهامات‌ دیگری‌بود که‌ صوفیان‌ بدان‌ متهم‌ بودند.

عاقبت‌، به‌طور مشترک‌، قاضی‌ صاعد ومحمشاد، ادعا نامه‌ای‌ بر ضد شیخ‌ابوسعید بن‌ ابوالخیر (357 ـ 440) تنظیم‌ کرده‌ وبه‌ دربار سلطان‌ غزنوی‌ در غزنه‌فرستادند. یکی‌ از مهم‌ترین‌ مسائل‌ طرح‌ شده‌ در آن‌، حضور شیخ‌ در مجلس‌ سماع‌ورقص‌ وبی‌اعتنایی‌ به‌ شریعت‌ بود.

با این‌ حال‌، مزاحمت‌ چندانی‌ برای‌ صوفیان‌ در دوره‌ غزنوی‌ به‌ وجود نیامد.شیخ‌ ابوسعید تا سال‌ 440 زنده‌ بود وحتی‌ وقتی‌ درگذشت‌، دربار غزنه‌ کمکی‌ برای‌پرداخت‌ بدهی‌های‌ خانقاه‌ شیخ‌ ونیز پولی‌ برای‌ ساختن‌ مقبره‌ای‌ برای‌ وی‌ به‌مریدانش‌ پرداخت‌ کرد.

باید توجه‌ داشت‌ که‌ عالمان‌ وقاضیان‌ شهر نیشابور ـ مانند بسیاری‌ از شهرهای‌دیگر ـ از نظر مادی‌ زندگی‌ پررونقی‌ داشتند. آنها که‌ بیش‌ترشان‌ وابسته‌ به‌چندان‌خاندان‌ بزرگ‌ وثروتمند بودند، املاک‌ زیادی‌ را به‌ ارث‌ یا به‌ صورت‌ اقطاع‌از سوی‌ امیران‌، در اختیار داشتند. این‌ مسأله‌، سبب‌ می‌شد تا مورد طعن‌ صوفیان‌قرار گیرند. آمیخته‌ شدن‌ عالمان‌ با سیاستمداران‌، آن‌ گونه‌ که‌ حتی‌مأموریت‌های‌سیاسی‌ را نیز عهده‌دار می‌شدند، به‌ نوعی‌ زمینه‌ساز تبلیغات‌صوفیانی‌می‌شد که‌ خود را در لباس‌ فقر ودرویشی‌ عرضه‌ می‌کردند. بنابرین‌تصوف‌، با جذب‌ برخی‌ از افراد محروم‌ وطبقات‌ پایین‌ِ جامعه‌، به‌ تدریج‌ زمینه‌ای‌سیاسی‌ نیزمی‌یافت‌.

نزاع‌ها و کشمکش‌های‌ فرقه‌ای‌، فرقه‌ای‌ میان‌ کرامیان‌ با دیگران‌ ونیز حنفیان‌وشافعیان‌، موقعیتی‌ برای‌ رشد تصوف‌ به‌ وجود می‌آورد. صوفیان‌ حساسیت‌زیادی‌ روی‌ مسائل‌ جزئی‌ فقهی‌ یا کلامی‌ که‌ گه‌گاه‌ سبب‌ درگیری‌های‌ خونینی‌ میان‌هواداران‌ این‌ فرقه‌ها می‌شد، نداشتند. برای‌ کسانی‌ که‌ از این‌ درگیری‌ها خسته‌ شده‌بودند، دل‌سپردن‌ به‌ مشایخ‌ صوفیه‌ ونیز قضا و قدر الهی‌، اندکی‌ طبیعی‌ به‌نظرمی‌آمد.

داستان‌ِ دلبستگی‌ مریدان‌ به‌ شیخ‌ واعتقاد به‌ کرامات‌ مشایخ‌، در بسیاری‌ از متون‌صوفیان‌ آمده‌ است‌. یک‌ نمونه‌ که‌ در عین‌ حال‌، از آثار ادبی‌ ارزشمند این‌ دوره‌محسوب‌ می‌شود، کتاب‌ اسرار التوحید است‌ که‌ در باره‌ مقامات‌ و کرامات‌ شیخ‌ابوسعید ابوالخیر است‌. کتاب‌ مزبور تصویری‌ از این‌ شیخ‌ بزرگ‌ صوفیان‌ به‌ دست‌داده‌ که‌ گویی‌ زندگی‌ او انباشته‌ از کرامات‌ بوده‌ و اندیشه‌ افراد را، پیش‌ از آن‌ که‌چیزی‌ بروز دهند، بر ملا می‌کرده‌ است‌. یک‌ نمونه‌ آن‌ چنین‌ است‌:

آورده‌اند که‌ استاد امام‌ بُولْقاسم‌ قُشَیْری‌ ـ قدس‌ الله‌ روحه‌ العزیز ـ یک‌ شب‌ با خوداندیشه‌ کرد که‌ فردا به‌ مجلس‌ شیخ‌ شوم‌ واز وی‌ بپرسم‌ که‌ «شریعت‌ چیست‌وطریقت‌ چیست‌؟» تا چه‌ گوید. دیگر روز پگاه‌، به‌ مجلس‌ شیخ‌ آمدم‌ وبنشستم‌.شیخ‌ در سخن‌ آمد. پیش‌ از آنک‌ استاد امام‌ سؤال‌ کردی‌، شیخ‌ گفت‌: ای‌ کسی‌ که‌می‌خواهی‌ که‌ از شریعت‌ وطریقت‌ بپرسی‌، بدانک‌ ما جمله‌ علوم‌ شریعت‌وطریقت‌ به‌ یک‌ بیت‌ باز آورده‌ایم‌ وآن‌ بیت‌ این‌ است‌:

از دوست‌ پیام‌ آمد کاراسته‌ کن‌ کار                                          اینک‌ شریعت‌

مهر دل‌ پیش‌ آر وفضول‌ از ره‌ بردار                                            اینک‌ طریقت‌

روشن‌ است‌ که‌ میان‌ صوفیان‌ نیز اختلافاتی‌ بوده‌ است‌. بسیاری‌ از آنها، درگیر دراختلافات‌ مذهبی‌ آن‌ روز خراسان‌ میان‌ اشعری‌ وشافعی‌ وحنبلی‌گری‌ بوده‌اند.برای‌ نمونه‌، خواجه‌ عبدالله‌ انصاری‌ از ابوسعید دل‌خوشی‌ نداشت‌ وبر این‌ باوربود که‌ «مرا با وی‌ نقاری‌ از بهر اعتقاد است‌ ودیگر این‌ که‌ در طریقت‌ نه‌ طریق‌مشایخ‌ ورزیدی‌. بعضی‌ از مشایخ‌ وقت‌ با وی‌، نه‌ به‌ نیک‌ بوده‌اند.»

یکی‌ از داستان‌های‌ لطیف‌ زندگی‌ ابوسعید، برخورد وی‌ با فیلسوف‌ بنام‌ آن‌روزگار ابن‌سینا (370 ـ 428) است‌. لطافت‌ این‌ داستان‌ از آن‌ روست‌ که‌ یک‌ عارف‌ بایک‌ فیلسوف‌ با یکدیگر سخن‌ می‌گویند. بهتر است‌ آن‌ را از زبان‌ کتاب‌ اسرار التوحیدبخوانیم‌:

یک‌ روز شیخ‌ ما ابوسعید ـ قدّس‌ الله‌ روحه‌ العزیز ـ در نیشابور مجلس‌ می‌گفت‌.خواجه‌ بوعلی‌ از در خانقاه‌ شیخ‌ درآمد. وایشان‌، هر دو، پیش‌ از آن‌، یکدیگر راندیده‌ بودند ـ اگرچه‌ میان‌ ایشان‌ مکاتبت‌ بوده‌ ـ چون‌ او از در، درآمد بنشست‌.شیخ‌ با سَرِ سخن‌ شد. مجلس‌ تمام‌ کرد واز تخت‌ فرود آمد ودر خانه‌ شد. خواجه‌بوعلی‌ با شیخ‌ در آنجا شد. ودر خانه‌ فراز کردند وسه‌ روز با یکدیگر بودند به‌خلوت‌ وسخن‌ می‌گفتند وکس‌ ندانست‌ وهیچ‌ کس‌ در بر ایشان‌ نشد، مگر کسی‌ راکه‌ اجازت‌ دادند، وجز به‌ نماز جماعت‌ بیرون‌ نیامدند. پس‌ از سه‌ شبا روز خواجه‌بوعلی‌ برفت‌. شاگردان‌ از خواجه‌ بوعلی‌ پرسیدند که‌ «شیخ‌ را چه‌ گونه‌ یافتی‌؟»گفت‌: «هرچه‌ من‌ می‌دانم‌ او می‌بیند». ومتصوفه‌ ومریدان‌ شیخ‌ چون‌ به‌ نزدیک‌شیخ‌ درآمدند، از شیخ‌ سؤال‌ کردند که‌ «ای‌ شیخ‌! بوعلی‌ را چون‌ یافتی‌؟» شیخ‌گفت‌: «هرچه‌ ما می‌بینیم‌ او می‌داند.»

به‌ هر روی‌، ابوسعید نقشی‌ مهم‌ در گسترش‌ تصوف‌ در خراسان‌ وانتقال‌ اندیشه‌های‌صوفیانه‌ به‌ دوره‌های‌ بعد داشته‌ است‌. یک‌ مورخ‌ در قرن‌ پنجم‌ نوشته‌ است‌ که‌ابوسعید نخستین‌ کسی‌ است‌ که‌ خانقاه‌ها ونشستن‌ در آن‌ ولزوم‌ ادب‌ وطریقه‌ قیام‌وقعود در آن‌ را بر آن‌ که‌ گونه‌ که‌ تا روزگار ما جریان‌ دارد، تأسیس‌ کرده‌ است‌. این‌سخن‌ دست‌ کم‌ به‌ این‌ معناست‌ که‌ وی‌ در شکل‌دهی‌ به‌ آداب‌ خانقاهی‌ نقش‌ مؤثری‌داشته‌ است‌.

حکایتی‌ دیگر از ابوسعید، تا اندازه‌ای‌ ارادت‌ وی‌ را به‌ خاندان‌ عصمت‌ وطهارت‌ نشان‌ می‌دهد: در اسرار التوحید آمده‌ است‌:

بابا حسن‌ رحمه‌ الله‌ علیه‌، پیش‌ نماز شیخ‌ ما ابوسعید، قدّس‌ الله‌ روحه‌ العزیز،بوده‌ است‌ و در عهد شیخ‌، امامت‌ متصوفه‌ به‌ اسم‌ او بوده‌ است‌. یک‌ روز نمازبامداد می‌گزارد. چون‌ قنوت‌ برخواند، گفت‌: «تبارکْت‌َ ربّنا و تعالیْت‌َ اللهم‌صل‌ّ علی‌ محمد»، و به‌ سجده‌ شد. چون‌ نماز سلام‌ داد، شیخ‌ گفت‌: «چرا بر آل‌صلوات‌ ندادی‌ و نگفتی‌: اللهم‌ صل‌ّ علی‌ محمد و علی‌ آل‌ محمد؟» بابا گفت‌:«اصحاب‌ را خلاف‌ است‌ که‌ در تشهد اول‌ و در قنوت‌ بر آل‌ محمد صلوات‌ شایدگفت‌ یا نه‌. من‌، احتیاط‌ آن‌ خلاف‌ را، نگفتم‌.» شیخ‌ ما گفت‌: «ما در موکبی‌ نرویم‌ که‌آل‌ِ محمد در آنجا نباشد».

 

آبادی‌ غزنه‌ در دوره‌ غزنویان‌

بخشی‌ از ثروت‌ بیکرانی‌ که‌ سلطان‌ غزنوی‌ از فتوحات‌ هند به‌ دست‌ آورد، برای‌ بازسازی‌ غزنه‌، ایجاد مدارس‌ ومساجد وکتابخانه‌های‌ آن‌ صرف‌ شد. عُتْبی‌ شرح‌مفصلی‌ از بنای‌ مسجد غزنه‌ آورده‌ است‌. پس‌ از آن‌ در عظمت‌ وبزرگی‌ مسجد غزنه‌،آن‌ را با مسجد دمشق‌ مقایسه‌ کرده‌، می‌نویسد: اگر کسی‌ بیند بگوید: ای‌ آن‌ که‌ مسجددمشق‌ دیده‌ای‌ وبدان‌ شیفته‌ شده‌ای‌، ودعوی‌ کرده‌ای‌ که‌ مثل‌ آن‌ بنیادی‌ مُمَکّن‌نگردد وجنس‌ آن‌ عمارتی‌ صورت‌ نبندد، بیا ومسجد غزنه‌ مشاهدت‌ کن‌ تا بطلان‌دعوی‌ خود بینی‌.» یک‌ صد سال‌ بعد از آن‌، زمانی‌ که‌ غوریان‌ غزنه‌ را تصرف‌ کردند،هر آنچه‌ در آن‌ بود به‌ آتش‌ کشیدند واز میان‌ بردند.

کاخ‌سازی‌ نیز یکی‌ از کارهای‌ رایج‌ سلاطین‌ غزنوی‌ بود. سلطان‌ مسعود غزنوی‌،کاخی‌ ساخت‌ که‌ بنای‌ آن‌ چهار سال‌ به‌ درازا کشید وهفت‌ میلیون‌ درهم‌ هزینه‌برداشت‌. بقایای‌ این‌ کاخ‌ در کاوشهای‌ باستانشناسی‌ غزنه‌ به‌ دست‌ آمده‌ است‌.

به‌ هر روی‌، افزون‌ بر اقدامات‌ تمدنی‌ مانند مسجد ومدرسه‌ سازی‌، عالمان‌وشاعران‌ فراوانی‌ که‌ پس‌ از سقوط‌ سامانیان‌ وبویهیان‌، پراکنده‌ شده‌ بودند، با تطمیع‌وگاه‌ به‌ زور به‌ غزنه‌ آورده‌ شدند. بدین‌ ترتیب‌، شهر غزنه‌ برای‌ دورانی‌، مرکز علم‌وادب‌ گردید. این‌ به‌ رغم‌ آن‌ بود که‌ عالمان‌ از محمود غزنوی‌ که‌ به‌ مبارزه‌ با فلسفه‌وکتابسوزی‌ شهرت‌ داشت‌، گریزان‌ بودند.

یکی‌ از دانشمندانی‌ که‌ محمود غزنوی‌ وی‌ را به‌ غزنه‌ آورد، ابوریحان‌ بیرونی‌است‌. او در خوارزم‌، نزد ابوالعباس‌ خوارزمشاه‌ بود تا آن‌ که‌ به‌ سال‌ 407 ابوالعباس‌کشته‌ شد. سال‌ بعد، محمود غزنوی‌، جانشین‌ وی‌ را برانداخت‌ وخوارزم‌ را تحت‌سلطه‌ خود درآورد. سلطان‌، عبدالصمدق  حکیم‌، استاد بیرونی‌ را به‌ جرم‌ قرمطی‌گری‌کشت‌ وچیزی‌ نمانده‌ بود که‌ ابوریحان‌ را نیز بکشد؛ اما وقتی‌ تخصص‌ او را درنجوم‌ شنید وی‌ را با خود به‌ هندوستان‌ برد. حاصل‌ آن‌ سفر یا سفرها به‌ هند،یادگیری‌ زبان‌ سانسکریت‌ وتألیف‌ کتاب‌ با ارزش‌ تحقیق‌ ما للهند توسط‌ ابوریحان‌بود. نوشته‌اند که‌ بیرونی‌ چونان‌ اسیری‌ در دربار محمود زندگی‌ کرده‌ وحتی‌ یک‌ باربه‌ مدت‌ شش‌ ماه‌ در هند زندانی‌ شد. بی‌شبهه‌، فلسفه‌گرایی‌ بیرونی‌ با عقاید مذهبی‌محمود غزنوی‌ سازگار نبود.

بیرونی‌ پس‌ از مرگ‌ محمود، در کنار فرزندش‌ مسعود به‌ خدمت‌ پرداخت‌وکتاب‌ قانون‌ مسعودی‌ را در نجوم‌ به‌ نام‌ وی‌ تألیف‌ کرد. بیرونی‌ در دوم‌ رجب‌ سال‌440 در غزنه‌ درگذشت‌.

بیرونی‌ یکی‌ از نوادر روزگار بود که‌ زمانش‌ شایستگی‌ دیدار او را نداشت‌.مصداق  واقعی‌ سخنی‌ است‌ که‌ عمر خیّام‌ ریاضی‌ دان‌ در برابر وزیری‌ که‌ وی‌ را به‌همکاری‌ با سلطان‌ فراخوانده‌ بود، گفت‌:

واعجبا! من‌ چه‌ کنم‌ خدمت‌ سلطان‌ را، هزار سال‌ آسمان‌ واختران‌ را در مداروسیر به‌ شیب‌ وبالا وجان‌ باید کندن‌ تا ازین‌ آسیابک‌ دانه‌ای‌ درست‌ چون‌ عمرخیام‌ بیرون‌ افتد واز این‌ هفت‌ شهر پای‌ بالا وهفت‌ دیه‌ سرنشیب‌ یک‌ قافله‌ سالاردانش‌ چون‌ من‌ درآید؛ اما اگر خواهی‌ از هر دهی‌ در نواحی‌ کاشان‌، چون‌ خواجه‌دَه‌ دَه‌ بیرون‌ آرم‌ وبه‌ جای‌ او بنشانم‌ که‌ هر یک‌ از عهده‌ کار خواجگی‌ بیرون‌ آید.

 

کتاب تاریخ ایران اسلامی

 


دسته ها : تاریخ
بیست و ششم 5 1384 8:10
X