معرفی وبلاگ
با سلام امیدوارم مطالب این وبلاگ مورد استفاده شما قرار گرفته باشد. باآرزوی موفقیت برای تمامی انسانها التماس دعا (عکس متعلق شهید محمد علی شاهچراغی دانشجوی رشته فیزیک می باشد.)
صفحه ها
دسته
هستی برای ما
خدمات
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 696213
تعداد نوشته ها : 130
تعداد نظرات : 30
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

شعر وادب‌ در دوره‌ غزنوی‌

 

سلطان‌ محمود غزنوی‌ به‌ دلیل‌ سنی‌گری‌ شدید ومتعصبانه‌ خود، همواره‌ موردطعن‌ بوده‌ است‌. او نه‌ تنها بر ضد شیعه‌ ومعتزله‌ واسماعیلیه‌ سخت‌ می‌گرفت‌ که‌ دردایره‌ خود تسنن‌ نیز از فرقه‌ای‌ در برابر فرقه‌ دیگر حمایت‌ می‌کرد وجنگ‌ هفتادودو ملت‌ را در گستره‌ بیش‌تری‌ دامن‌ می‌زد. همچنین‌ وی‌ به‌ دلیل‌ آتش‌ زدن‌ کتاب‌هادر ری‌ مورد طعن‌ قرار گرفته‌ است‌. او همچنین‌ به‌ خاطر آزار واذیت‌ مخالفان‌ دینی‌خود، از سوی‌ مورخان‌ سنی‌ مذهب‌ مورد تأیید واز سوی‌ مخالفانش‌ مورد نکوهش‌قرار گرفته‌ است‌. فرار ابن‌ سینا از دست‌ وی‌، یکی‌ از نشانه‌های‌ سخت‌گیری‌ وی‌ برفیلسوفان‌ وعالمان‌ است‌، چنان‌ که‌ سخت‌ گرفتن‌ او بر ابوریحان‌ دلیل‌ دیگری‌ از این‌برخوردهای‌ ناشایست‌ اوست‌.

به‌ هر روی‌ تصور بر این‌ است‌ که‌ محمود غزنوی‌ به‌ فرهنگ‌ وادب‌ توجهی‌نداشته‌ است‌. شاهد این‌ بی‌توجهی‌، برخورد او با فردوسی‌ است‌ که‌ به‌ آن‌ اشاره‌خواهیم‌ کرد. این‌ تصور، دست‌ کم‌ به‌طور کامل‌ نمی‌تواند درست‌ باشد؛ زیرا شاعران‌فراوانی‌ در دربار وی‌ بوده‌اند که‌ برخی‌ در ادبیات‌ فارسی‌، جایگاه‌ برجسته‌ای‌ دارند.عوفی‌ نیز در کتاب‌ لباب‌ الالباب‌ از شعر دوستی‌ و ادب‌پروری‌ او فراوان‌ گفته‌ است‌.

می‌توان‌ گفت‌ که‌ از روی‌ انگیزه‌ دینی‌، نمی‌توانسته‌ چندان‌ مدافع‌ این‌ جریان‌باشد؛ اما بدان‌ دلیل‌ که‌ وی‌ شاهد عالمان‌ و فرهیختگان‌ و ادیبان‌ در دربار شاهان‌به‌ویژه‌ دربار بویهیان‌ ری‌، زیاریان‌ گرگان‌ و مأمونیان‌ خوارزم‌ بوده‌ اس‌.

از این‌ روی‌ به‌ تقلید آنان‌ در پی‌ جذب‌ شاعران‌ وعالمان‌ برآمده‌ است‌. به‌ علاوه‌،بیشتر شاعران‌، مداح‌ او بوده‌اند؛ در این‌ صورت‌، چرا نبایست‌ آنها را در درگاه‌ خودنگاه‌ دارد؟

دولت‌ غزنوی‌، وارث‌ تلاش‌های‌ فراوانی‌ است‌ که‌ در دوره‌ سامانی‌ برای‌ حمایت‌از علم‌ وفرهنگ‌ صورت‌ گرفت‌. همین‌ که‌ غزنویان‌ با داشتن‌ خوی‌ بدوی‌گری‌توانستند تا حدود زیادی‌ خود را با اوضاع‌ تطبیق‌ دهند، جای‌ خشنودی‌ است‌.

نوشته‌اند که‌ وی‌ در دربار خود، یک‌ دیوان‌ ویژه‌ شاعران‌ ایجاد کرده‌ است‌.همچنین‌، در سفرهایش‌، چهارصد شاعر حضور داشتند. به‌ هر روی‌، تنها شرایط‌مساعد موجود در درگاه‌ می‌توانست‌ کسانی‌ مانند عنصری‌ بلخی‌، فرخی‌ سیستانی‌ومنوچهری‌ دامغانی‌ را فراهم‌آورد.

 

فردوسی‌ شاعر بلند پایه‌ زبان‌ فارسی‌

سال‌های‌ پایانی‌ دوره‌ سامانیان‌ ودوره‌ نخست‌ عصر غزنوی‌، شاهد حضور شاعری‌برجسته‌ با نام‌ حکیم‌ ابوالقاسم‌ حسن‌ فردوسی‌ است‌. این‌ شاعر، شهرت‌ خویش‌ رامدیون‌ کتاب‌ شاهنامه‌ است‌ که‌ از نظر ادبی‌ وتاریخی‌ در زبان‌ فارسی‌، اثری‌ منحصر به‌فرد شناخته‌ می‌شود.

فردوسی‌ شاعر دوره‌ سامانی‌ است‌ که‌ عمر دراز وی‌ او را به‌ روزگار غزنوی‌کشاند وبه‌ همین‌ دلیل‌ کتابش‌ پس‌ از سالها تلاش‌، تقدیم‌ به‌ محمود غزنوی‌ شد.

در کنار شرح‌ حال‌ شاهان‌ وسلسله‌هایی‌ چون‌ طاهری‌ وصفاری‌ وسامانی‌، یاد ازفردوسی‌ که‌ تأثیرش‌ در میان‌ ایرانیان‌ با دوام‌تر از همه‌ آنان‌ بوده‌، ضروری‌ می‌نماید.کتاب‌ بزرگ‌ فردوسی‌، همیشه‌ مورد توجه‌ مردمان‌ از هر طایفه‌ وطبقه‌ بوده‌ ونه‌ تنهابخشی‌ از تاریخ‌ این‌ کشور را در خود جای‌ داده‌، بلکه‌ سبب‌ ثبات‌ وپایداری‌ زبان‌فارسی‌ وحفظ‌ روحیه‌ ملی‌ در این‌ کشور شده‌ است‌.

محتوای‌ تاریخی‌ شاهنامه‌ شامل‌ سه‌ دوره‌ تاریخی‌ می‌شود: دوره‌ اساطیری‌ یاعصر پیشدادیان‌، دوره‌ پهلوانی‌ وحماسی‌ یاعصر کیانیان‌، دوره‌ تاریخی‌ یا عصرساسانیان‌.

 

منابع‌ شاهنامه‌

منابع‌ فردوسی‌ درباره‌ دوره‌های‌ آغازین‌، برگرفته‌ از ادبیات‌ عامیانه‌ای‌ است‌ که‌ نسل‌به‌ نسل‌ در لا به‌ لای‌ آداب‌ ورسوم‌ محلی‌ برجای‌ مانده‌ وبه‌ دست‌ فردوسی‌ رسیده‌است‌. این‌ داستان‌های‌ عامیانه‌، به‌ ده‌ها صورت‌ میان‌ مردم‌ رواج‌ داشته‌ که‌ روایتی‌ ازآنها را فردوسی‌ برگرفته‌ ومجموعه‌ عظیم‌ خود را بر اساس‌ آن‌ تدوین‌ کرده‌ است‌.

بخش‌ تاریخی‌ شاهنامه‌ خدای‌نامک‌هایی‌ است‌ که‌ از عصر ساسانی‌ برجای‌ مانده‌ونوعی‌ وقایع‌نویسی‌ داستانی‌ از عصر ساسانیان‌ است‌. بخشی‌ از همین‌خدای‌نامک‌ها را ابن‌مقفّع‌ (م‌142) تحت‌ عنوان‌ سیر ملوک‌ الفرس‌ به‌ عربی‌ ترجمه‌ کرد.از این‌ قبیل‌ آثار، می‌توان‌ به‌ کتاب‌هایی‌ مانند کارنامه‌ اردشیر بابکان‌، پندنامه‌ بزرگمهربختگان‌ و کتاب‌ تاج‌ اشاره‌ کرد که‌ مورد استفاده‌ برخی‌ از مؤلفان‌ عرب‌ نیز قرارداشته‌است‌.

توجه‌ به‌ این‌ آثار تا قرن‌ سوم‌ در میان‌ ایرانیان‌ چندان‌ جدی‌ نبوده‌ است‌؛ اما ازاواخر قرن‌ سوم‌ واوایل‌ قرن‌ چهارم‌، به‌ دنبال‌ توجه‌ به‌ ادبیات‌ فارسی‌، این‌ آثار موردبازنویسی‌ قرار گرفت‌. شاهنامه‌ منظومی‌ را مسعودی‌ مروزی‌ ساخت‌ که‌ به‌ جز چندبیت‌ چیزی‌ از آن‌ برجای‌ نمانده‌ است‌. دقیقی‌ نیز هزار بیت‌ در این‌ باره‌ سرود که‌ مورداستفاده‌ فردوسی‌ قرار گرفت‌. پس‌ از آن‌ شاهنامه‌ منثوری‌ را ابوالمؤید بلخی‌ نوشت‌که‌ تا قرن‌ ششم‌ هجری‌ برقرار بود.

بزرگ‌ترین‌ کاری‌ که‌ پیش‌ از شاهنامه‌ فردوسی‌ در تدوین‌ کتابچه‌های‌ پیشین‌ درزمینه‌ تاریخ‌ ایران‌ صورت‌ گرفت‌، شاهنامه‌ ابومنصوری‌ است‌. این‌ کتاب‌ زمانی‌ تدوین‌شد که‌ فردوسی‌ تنها هفده‌ سال‌ داشت‌. بانی‌ آن‌ کار، یکی‌ از امرای‌ دولت‌ سامانی‌یعنی‌ ابومنصور محمد بن‌ عبدالرزاق  است‌ که‌ سالها امیر شهر طوس‌ بود. یکی‌ دو باربر سامانیان‌ خروج‌ کرد و به‌ آل‌ بویه‌ پناه‌ برد؛ اما بار دیگر موقعیت‌ خود را همچنان‌در طوس‌ حفظ‌ کرد. ابن‌بابویه‌، عالم‌ معروف‌ شیعه‌، در کتاب‌ عیون‌ اخبار الرضا ـ که‌ درآن‌ اخبار زندگی‌ امام‌ رضا علیه‌ السلام‌ را آورده‌، از این‌ ابومنصور نیز روایاتی‌ نقل‌کرده‌ است‌. وی‌ در سال‌ 350 در نبرد با ابوالحسن‌ سیمجور کشته‌ شد.

درباره‌ او گفته‌ شده‌ است‌:

امیر ابومنصورِ عبدالرزاق  مردی‌ بود با فرّ وخویشکام‌ وبا هنر وبزرگ‌ منش‌ اندرکامروایی‌ وبا دستگاهی‌ تمام‌ از پادشاهی‌. وساز مهتران‌ واندیشه‌ای‌ بلند داشت‌ونژادی‌ بزرگ‌ داشت‌ به‌ گوهر واز تخم‌ اسپهبدان‌ بود.

فردوسی‌ که‌ وی‌ را «دهقان‌ نژاد» خوانده‌ اشاره‌ کرده‌ است‌ که‌ او نوشته‌هایی‌ که‌ تحت‌عنوان‌ خدای‌نامک‌ در دست‌ مردمان‌ بوده‌ از هر سوی‌ گردآوری‌ کرده‌ است‌:

ز هر کشوری‌ موبدی‌ سالخوردبیاورد واین‌ نامه‌ را گرد کرد

این‌ کتاب‌، مهم‌ترین‌ منبع‌ فردوسی‌ در تدوین‌ شاهنامه‌ بوده‌ وبه‌ احتمال‌ از مآخذدیگری‌ هم‌ که‌ هنوز پراکنده‌ بوده‌ وتا روزگار او وجود داشته‌، استفاده‌ کرده‌ است‌.

 

فردوسی‌ وسرودن‌ شاهنامه‌

ابوالقاسم‌ فردوسی‌ به‌ سال‌ 329 در روستای‌ پاژ از روستاهای‌ طوس‌ به‌ دنیا آمد. این‌روستا تاکنون‌ برجای‌ مانده‌ ودر پانزده‌ کیلومتری‌ شمال‌ شهر مشهد، مرکز دهستان‌تبادکان‌ است‌. از آنجا که‌ شاهنامه‌ ابومنصوری‌ در طوس‌ تدوین‌ شده‌ وکسانی‌ چون‌دقیقی‌ واسدی‌ وخود فردوسی‌ در همین‌ دیار به‌ نظم‌ آن‌ همّت‌ گماشته‌اند، چنین‌ برمی‌آید که‌ توجه‌ به‌ ادبیات‌ پارسی‌ در این‌ دیار ریشه‌دار بوده‌ است‌. دقیقی‌ طوسی‌ تنهاهزار بیت‌ از بخش‌ گشتاسب‌نامه‌ را به‌ نظم‌ درآورد که‌ کشته‌ شد. فردوسی‌ این‌ هزاربیت‌ را در آغاز شاهنامه‌ خود قرار داد.

از دوران‌ تحصیل‌ فردوسی‌ واین‌ که‌ چه‌ متونی‌ را فراگرفته‌ آگاهی‌ در دست‌نیست‌؛ اما روشن‌ است‌ که‌ سراینده‌ چنین‌ متنی‌، نمی‌توانسته‌ فارغ‌ از آموزش‌های‌دینی‌ وفلسفی‌ رایج‌ِ روزگارش‌ باشد.

زمانی‌ که‌ وی‌ مصمم‌ شد شاهنامه‌ ابومنصوری‌ را به‌ نظم‌ درآورد، برای‌ یافتن‌ آن‌تا بخارا رفت‌؛ اما نسخه‌ای‌ از آن‌ را نیافت‌. پس‌ از آن‌ در طوس‌، دوستی‌ که‌ فرزندخود ابومنصور بود، نسخه‌ای‌ از آن‌ را در اختیار وی‌ گذاشت‌. شاید این‌ حکایت‌اشاره‌ به‌ آن‌ باشد که‌ شاهنامه‌ ابومنصوری‌ چندان‌ هم‌ مورد اعتنا نبوده‌؛ والا چگونه‌ممکن‌ است‌ که‌ فردوسی‌ مجبور شود تا بخارا برود؛ اما نسخه‌ای‌ از آن‌ را به‌ دست‌نیاورد!

در این‌ باره‌ نیز که‌ از چه‌ زمانی‌ سرودن‌ شاهنامه‌ را آغاز کرده‌، تاریخ‌ دقیقی‌ دردست‌ نیست‌. آنچه‌ مسلم‌ است‌ این‌ که‌ متن‌ موجود که‌ حاصل‌ دو تدوین‌ مختلف‌توسط‌ شاعر است‌، طی‌ سالهای‌ 370 هجری‌ تا سال‌ 400 سروده‌ شده‌ است‌.فردوسی‌ می‌گوید:

بسی‌ رنج‌ بردم‌ در این‌ سال‌ سی‌عجم‌ زنده‌ کردم‌ بدین‌ پارسی‌

فردوسی‌ در سرودن‌ اشعار، سادگی‌ وبی‌پیرایگی‌ خاصی‌ را بکار برده‌ واز الفاظ‌وتعبیرهای‌ رایج‌ فارسی‌ وعربی‌ که‌ در روزگار او میان‌ مردم‌ رواج‌ داشته‌ بهره‌ برده‌است‌. این‌ سادگی‌ تا به‌ حدی‌ است‌ که‌ بخش‌ بزرگی‌ از شاهنامه‌ را تا امروز، هر فارسی‌دانی‌ که‌ زبان‌ فارسی‌ را یاد دارد، می‌تواند بدون‌ مراجعه‌ به‌ کتاب‌ لغت‌ بفهمد.

 

فردوسی‌ وسلطان‌ محمود غزنوی‌

فردوسی‌ بیش‌ترین‌ سالهای‌ زندگی‌ خویش‌ را در دوره‌ سامانیان‌ سپری‌ کرد؛ اماسامانیان‌ در بخارا بودند واو در طوس‌. به‌ همین‌ دلیل‌ ارتباط‌ استواری‌ میان‌ آنها نبودوگویا جز یک‌ مورد، نامی‌ از آنها در شاهنامه‌ نیاورده‌ است‌. سالهای‌ پایانی‌ دوره‌سامانی‌، خراسان‌ گرفتار آشوب‌های‌ چندی‌ بود تا آن‌ که‌ محمود غزنوی‌ به‌ سال‌ 387بر آن‌ تسلط‌ یافت‌ وآرامش‌ برقرار شد. حضور محمود برای‌ فردوسی‌، نوید امن‌وامان‌ بود وبه‌ همین‌ دلیل‌ او را فریدون‌ بیدار دل‌ نامید:

فریدون‌ بیدار دل‌ زنده‌ شدزمان‌ وزمین‌ پیش‌ او بنده‌ شد

البته‌ سه‌ سال‌ پیش‌ از این‌ زمان‌، یعنی‌ سال‌ 384، تدوین‌ نخست‌ شاهنامه‌ تمام‌ شده‌بود. با این‌ حال‌، امید فردوسی‌ به‌ محمود، از جهت‌ مادی‌ ونیز اعتبار، سبب‌ شد تاکتاب‌ شاهنامه‌ را در سال‌ 394 به‌ او تقدیم‌ کند. وی‌ تا شش‌ سال‌ پس‌ از این‌ تصمیم‌،کوشید تا متن‌ مورد پسند سلطان‌ غزنوی‌ را فراهم‌ آورد وبه‌ او بسپارد. این‌ زمان‌ وی‌در سن‌ هفتاد ویک‌ سالگی‌ بود. فردوسی‌ در این‌ تغییر، ابیاتی‌ از آغاز وانتها را به‌ نام‌محمود کرد وافزون‌ بر آن‌، برخی‌ از ابیاتی‌ که‌ مخالف‌ِ با آرای‌ مذهبی‌ سلطان‌ غزنوی‌بوده‌ حذف‌ کرد.

زمانی‌ که‌ وی‌ کتابش‌ را به‌ سلطان‌ محمود غزنوی‌ تقدیم‌ کرد، چشمداشت‌ صله‌وکمک‌ از او داشت‌. گفته‌اند که‌ او با این‌ که‌ دهقان‌زاده‌ بوده‌ وثروتمند، اما آن‌ گونه‌ که‌خود می‌گوید، در این‌ اواخر به‌ درویشی‌ وفقر افتاده‌ بود:

همی‌ چشم‌ دارم‌ بدین‌ روزگارکه‌ دینار یابم‌ من‌ از شهریار

که‌ تا روز پیری‌ مرا بر دهدبزرگی‌ ودینار وافسر دهد

که‌ باشد به‌ پیری‌ مرا دستگیرخداوند شمشیر وتاج‌ وسریر

این‌ انتظار بیهوده‌ بود وسلطان‌ محمود چیز اندکی‌ به‌ عنوان‌ صله‌ به‌ فردوسی‌ داد.نوشته‌اند که‌ مشاوران‌ محمود در وقت‌، به‌ سلطان‌ «گفتند، پنجاه‌ هزار درم‌ واین‌ خودبسیار باشد که‌ او مردی‌ است‌ رافضی‌ ومعتزلی‌ مذهب‌... وسلطان‌ محمود مردی‌متعصب‌ بود. در او این‌ تخلیط‌ بگرفت‌ ومسموع‌ افتاد در جمله‌ بیست‌ هزار درم‌ به‌فردوسی‌ رسید.»

بر اساس‌ همین‌ نوشته‌، برخی‌ شیعه‌ ومعتزلی‌ بودن‌ او را دلیل‌ این‌ اقدام‌شمرده‌اند. اشکال‌ این‌ مطلب‌ آن‌ است‌ که‌ کسائی‌ مروزی‌ که‌ شیعه‌ بوده‌، اشعاری‌ برای‌سلطان‌ غزنوی‌ سروده‌ وصله‌ دریافت‌ کرده‌ است‌. همین‌ طور غضائری‌ شیعی‌ که‌ ازری‌ برای‌ وی‌ قصائدی‌ فرستاده‌ وصله‌ دریافت‌ کرده‌ است‌. ممکن‌ است‌ دلایل‌دیگری‌ در کار بوده‌ که‌ تاریخ‌ بیان‌ نکرده‌ است‌. با این‌ همه‌ تعصب‌ مذهبی‌ محمودنباید در این‌ مسأله‌ بی‌تأثیر باشد.

نتیجه‌ آن‌ شد که‌ فردوسی‌ از سوی‌ سلطان‌ محمود، طرفی‌ نبست‌ ودر آخرین‌اشعار خود سوگمندانه‌ چنین‌ سرود:

سی‌ وپنج‌ سال‌ از سرای‌ سپنج‌بس‌ رنج‌ بردم‌ به‌ امید گنج‌

چو بر باد دادند رنج‌ مرانبُد حاصلی‌ سی‌ وپنج‌ مرا

کنون‌ عمر نزدیک‌ هشتاد شدامیدم‌ به‌ یکباره‌ بر باد شد

نوشته‌اند که‌ فردوسی‌ پس‌ از آن‌ که‌ از محمود ناامید شد، هجونامه‌ای‌ درباره‌ اوسرود ووی‌ را سخت‌ نکوهش‌ کرد. کسانی‌ از محققان‌ در این‌ که‌ این‌ هجونامه‌ ازفردوسی‌ باشد، تردید کرده‌اند.

فردوسی‌ از کار خویش‌ بهره‌ مادی‌ نبرد، اما اثر وی‌ به‌طور شگفت‌آوری‌ در میان‌توده‌های‌ مردم‌ باقی‌ مانده‌ واز آن‌ روزگار تاکنون‌ موقعیت‌ خود را حفظ‌ کرده‌ است‌.

 

عقیده‌ مذهبی‌ فردوسی‌

فردوسی‌ به‌ ایران‌ وادبیات‌ ایرانی‌ سخت‌ علاقمند بود. وی‌ تمامی‌ آرمان‌هاوارزش‌های‌ خویش‌ را از دل‌ تمدن‌ ایرانی‌ به‌ دست‌ آورده‌ وشخصیت‌های‌محبوبش‌ را از میان‌ چهره‌های‌ برجسته‌ داستانی‌ وتاریخی‌ ایران‌ بر می‌گرفت‌. چنین‌شخصیتی‌ را نمی‌توان‌ به‌ عنوان‌ یک‌ عالم‌ دینی‌ ویا حتی‌ کسی‌ که‌ فرهنگ‌ اسلامی‌ رابا تمام‌ وجود پذیرفته‌ معرفی‌ کرد. وی‌ در عین‌ حال‌ که‌ مسلمانی‌ است‌ متدین‌ به‌اسلام‌، معتقد به‌ مبانی‌ آن‌، فردی‌ است‌ علاقمند به‌ یک‌ دوره‌ باستانی‌ که‌ در نگاه‌فرهنگ‌ ایرانی‌، به‌ جز برخی‌ از نکات‌ اخلاقی‌، نمی‌تواند سمبل‌ یک‌ زندگی‌ آرمانی‌دینی‌ باشد. از دید اسلامی‌، آن‌ دوران‌، دورانی‌ جاهلی‌ وفاقد هویت‌ دینی‌ ـ الهی‌است‌. بعدها بسیاری‌ از عالمان‌ شیعه‌ وسنّی‌، فردوسی‌ را به‌ این‌ دلیل‌ که‌ عمری‌ستایش‌ گبرکان‌ کرده‌، مورد ملامت‌ قرار دادند. برای‌ او ایران‌ ایران‌ است‌، بدون‌ هیچ‌قید وبندی‌. شیخ‌ حسن‌ کاشی‌ در سال‌ 708 هجری‌ در این‌ باره‌ گفت‌:

ای‌ پسر قصه‌ مجاز مخوان‌الحذر الحذر زخواندن‌ آن‌

چند خوانی‌ کتاب‌ شهنامه‌یاد کن‌ زود زین‌ گنه‌ نامه‌

چند گویی‌ حدیث‌ ز رستم‌ زال‌لعب‌ وبیهوده‌ دروغ‌ محال‌

ذکر گبران‌ واهل‌ استوران‌چند خوانی‌ تو بر مسلمانان‌

با این‌ همه‌، نباید غفلت‌ کرد که‌ او بسیاری‌ از مسائل‌ اخلاق  اسلامی‌ وانسانی‌ را به‌گونه‌ای‌ خاص‌ در بیانی‌ که‌ از تاریخ‌ گذشته‌ دارد، منعکس‌ می‌کند. حتی‌ در بسیاری‌ ازمسائل‌ کلامی‌ واعتقادی‌، می‌کوشد تا دیدگاه‌هایی‌ را که‌ روزگاری‌ در مدرسه‌ ازاستادان‌ عقل‌گرای‌ خود آموخته‌، عرضه‌ کند.

با این‌ که‌ فردوسی‌ در اشعارش‌ از یک‌ دوره‌ تاریخی‌ غیرِ دینی‌ ستایش‌ زیادی‌کرده‌ بود، اما به‌ لحاظ‌ تربیت‌ خانوادگی‌ یک‌ مسلمان‌ِ شیعه‌ مذهب‌ بود که‌ تأثیر عقیده‌مذهبی‌ او را در اشعارش‌ شاهدیم‌؛ اما همان‌ گونه‌ که‌ گذشت‌، نمی‌بایست‌ فردوسی‌ رایک‌ عالم‌ دینی‌ پنداشت‌؛ درست‌ همان‌ طور که‌ نباید از آن‌ روی‌ که‌ زبان‌ پارسی‌ راحفظ‌ کرده‌، از همه‌ آنچه‌ در شاهنامه‌ آمده‌، ستایش‌ کرد.

شیعه‌ بودن‌ فردوسی‌ برای‌ توده‌های‌ سنی‌ آن‌ روزگار خوشایند نبود. اشاره‌ کردیم‌که‌ به‌ احتمال‌، سلطان‌ غزنوی‌ نیز به‌ دلیل‌ وجود همین‌ گرایش‌ها، پاداشی‌ به‌ وی‌ نداده‌واو را از خود دور کرد. شبانکاره‌ای‌ در کتاب‌ مجمع‌ الانساب‌ (تألیف‌ به‌ سال‌ 738)نوشته‌ است‌:

فردوسی‌ مذهب‌ شیعه‌ داشت‌ وکسی‌ که‌ مذهب‌ شیعه‌ داشتی‌ وترک‌ سنت‌وجماعت‌ کردی‌، سلطان‌ ]محمود[ او را دوست‌ نداشتی‌ واز آن‌ جهت‌ او را به‌خود نزدیک‌ نگردانید واز او تمتعی‌ نیافت‌.

به‌ هر روی‌ اشعاری‌ در شاهنامه‌ وجود دارد که‌ وفاداری‌ فردوسی‌ را به‌ تشیع‌ نشان‌می‌دهد. ممکن‌ است‌ این‌ گرایش‌، تشیع‌ دوازده‌ امامی‌ نباشد، اما بسیار به‌ آن‌ نزدیک‌است‌. دست‌ کم‌، با تعصب‌ سنی‌ گری‌ که‌ سامانیان‌ وغزنویان‌ از خود نشان‌ می‌دادند،سازگار نیست‌. از آن‌ جمله‌ است‌ اشعاری‌ که‌ فردوسی‌ در باره‌ حدیث‌ معروف‌ أنامدینه‌ العلم‌ و علی‌ّ بابها، «من‌ شهر علم‌ هستم‌ و علی‌ در آن‌ است‌»، دارد:

به‌ گفتار پیغمبرت‌ راه‌ جوی‌دل‌ از تیرگی‌ها بدین‌ آب‌ شوی‌

چه‌ گفت‌ آن‌ خداوند تنزیل‌ و وحی‌خداوند امر و خداوند نهی‌

که‌ من‌ شهر علمم‌، علیّم‌ در است‌درست‌ این‌ سخن‌ قول‌ پیغمبر است‌

گواهی‌ دهم‌ کاین‌ سخن‌ راز اوست‌تو گویی‌ دو گوشم‌ پر آواز اوست‌

منم‌ بنده‌ اهل‌ بیت‌ نبی‌ستاینده‌ خاک‌ پای‌ وصی‌

حکیم‌ این‌ جهان‌ را چو دریا نهادبرانگیخته‌ موج‌ ازو تند باد

چو هفتاد کشتی‌ برو ساخته‌همه‌ بادبان‌ها برافراخته‌

یکی‌ پهن‌ کشتی‌ به‌ سان‌ عروس‌برآراسته‌ همچو چشم‌ خروس‌

پیمبر بدو اندرون‌ با علی‌همه‌ اهل‌ بیت‌ نبی‌ّ وولی‌ّ

بدانست‌ کو موج‌ خواهد زدن‌کس‌ از غرق  بیرون‌ نخواهد شدن‌

به‌ دل‌ گفت‌ اگر با نبی‌ و وصی‌شوم‌ غرقه‌، دارم‌ دو یار وفی‌ّ

همانا که‌ باشد مرا دستگیرخداوند تاج‌ و لوا و سریر

خداوند جوی‌ می‌ و انگبین‌همان‌ چشمه‌ شیر و ماء معین‌

اگر چشم‌ داری‌ به‌ دیگر سرای‌ به‌ نزد نبی‌ و علی‌ گیر جای‌

گرت‌ زین‌ بد آید گناه‌ من‌ است‌چنین‌ است‌ و این‌ دین‌ و راه‌ من‌ است‌

چنین‌ زادم‌ و هم‌ برین‌ بگذرم‌چنان‌ دان‌ که‌ خاک‌ پی‌ حیدرم‌

دلت‌ گر به‌ راه‌ خطا مایل‌ است‌تو را دشمن‌ اندر جهان‌ خود دل‌ است‌

نباشد جز از بی‌پدر دشمنش‌که‌ یزدان‌ به‌ آتش‌ بسوزد تنش‌

هر آن‌ کس‌ که‌ در جانش‌ بغض‌ علی‌ است‌ازو زارتر در جهان‌ زار کیست‌؟

و در اشعاری‌ دیگر چنین‌ سروده‌ است‌:

که‌ بددین‌ وبدکیش‌ خوانی‌ مرامنم‌ شیر نر، میش‌ خوانی‌ مرا

مرا غمز کردن‌ کآن‌ پر سخن‌به‌ مهر نبی‌ّ وعلی‌ شد کهن‌

من‌ از مهر این‌ هر دو شه‌ نگذرم‌اگر تیغ‌ شه‌ بگذرد بر سرم‌

مرا سهم‌ دادی‌ که‌ در پای‌ پیل‌تنت‌ را بسایم‌ چو دریای‌ نیل‌

نترسم‌ که‌ دارم‌ ز روشن‌ دلی‌به‌ مهر جان‌ نبی‌ وعلی‌

فردوسی‌ در سال‌ 411 یا 416 درگذشت‌. عروضی‌ سمرقندی‌ درباره‌ خبر دفن‌ وی‌نوشته‌ است‌:

جنازه‌ فردوسی‌ را به‌ دروازه‌ رزان‌ بیرون‌ همی‌ بردند. در آن‌ حال‌، مُذَکِّری‌ ]واعظی‌[بود در طبران‌ ـ طابران‌ فعلی‌ ـ تعصّب‌ کرد وگفت‌: من‌ رها نکنم‌ تا جنازه‌ او درگورستان‌ مسلمانان‌ بردند که‌ او رافضی‌ بود. وهر چند مردمان‌ بگفتند با آن‌دانشمند در نگرفت‌. درون‌ دروازه‌ باغی‌ بود ملک‌ فردوسی‌ را، او را در آن‌ باغ‌ دفن‌کردند. امروز هم‌ آنجاست‌ ومن‌ در سنه‌ 510 آن‌ خاک‌ را زیارت‌ کردم‌.

 

دیگر شاعران‌ روزگار غزنوی‌

گذشت‌ که‌ بیش‌تر شاعران‌ دوره‌ غزنوی‌، متعلق‌ به‌ غزنویان‌ نیستند، چه‌ در ادب‌دوستی‌ سلاطین‌ غزنوی‌ تردید جدی‌ وجود دارد. این‌ شاعران‌، تربیت‌ شده‌ عصرسامانی‌اند که‌ در دوران‌ آشفتگی‌ اوضاع‌ سامانی‌، به‌ سوی‌ سلسله‌های‌ دیگر، از قبیل‌چغانیان‌ وخوارزمیان‌ وحتی‌ بویهیان‌ در ری‌ رفتند که‌ حتی‌ شعر عربی‌ رامی‌پسندیدند. برخی‌ از این‌ شاعران‌ نیز از سرزمین‌ خراسان‌ ماندند تا از امیران‌غزنوی‌ صله‌ای‌ دریافت‌ کنند وروزگار را به‌ خوشی‌ بگذرانند.

یکی‌ از شاعران‌ برجسته‌ این‌ دوران‌ کسائی‌ مروزی‌ است‌ که‌ به‌ سال‌ 341 متولدشده‌ است‌. اشعاری‌ که‌ از وی‌ برجای‌ مانده‌، اندک‌ است‌؛ اما به‌ هر روی‌ نشان‌ می‌دهدکه‌ در میان‌ شاعران‌ خراسان‌، چهره‌ برجسته‌ای‌ بوده‌ و تعلق‌ خاطر شدیدی‌ به‌اهل‌بیت‌ پیامبر(ص‌) ومذهب‌ تشیع‌ داشته‌ است‌. وی‌ را از شاعران‌ دوره‌ غزنوی‌ یادکرده‌اند، اما بمانند بسیاری‌ دیگر از شاعران‌ این‌ عهد، تربیت‌ شده‌ دوره‌ سامانی‌است‌. او اشعاری‌ در ستایش‌ محمود غزنوی‌ دارد.

کسائی‌ گرایش‌ شیعی‌ خود را به‌ خوبی‌ در اشعاری‌ از او که‌ برجای‌ مانده‌ نشان‌داده‌ است‌. وی‌ ضمن‌ اشعاری‌ درباره‌ امام‌ علی‌ (ع‌) می‌گوید:

مدحت‌ کن‌ وبستای‌ کسی‌ را که‌ پیمبربستود وثنا کرد وبدو داد همه‌ کار

آن‌ کیست‌ بدین‌ حال‌ وکه‌ بودست‌ وکه‌ باشدجز شیر خداوند جهان‌ حیدر کرّار

این‌ دین‌ هدی‌ را به‌ مثل‌ دایره‌ای‌ دان‌پیغمبر ما مرکز وحیدر خط‌ پرگار

علم‌ همه‌ عالم‌ به‌ علی‌ داد پیمبرچون‌ ابر بهاری‌ که‌ دهد سیل‌ به‌ گلزار

کسائی‌ اشعار دیگری‌ در سال‌ 370 در ستایش‌ علی‌ علیه‌السلام‌ سروده‌ است‌:

فهم‌ کن‌ گر مؤمنی‌ فضل‌ امیرالمؤمنین‌فضل‌ حیدر، شیر یزدان‌، مرتضای‌ پاکدین‌

فضل‌ زین‌ الاصفیاء، داماد فخر انبیاکآفریدش‌ خالق‌ خلق‌ آفرین‌ از آفرین‌

ای‌ نواصب‌، گر ندانی‌ فضل‌ سرّ ذوالجلال‌«آیت‌ قربی‌» نگه‌ کن‌ وآن‌ اصحاب‌ الیمین‌

گر نجات‌ خویش‌ خواهی‌ در سفینه‌ نوح‌ شوچند باشی‌ چون‌ رهی‌ تو بینوای‌ دل‌ رهین‌

دامن‌ اولاد حیدر گیر واز طوفان‌ مترس‌گرد کشتی‌ گیر وبنشان‌ این‌ فزع‌ اندر پسین‌

مرتضی‌ وآل‌ او با ما چه‌ کردند از جفایا چه‌ خلعت‌ یافتیم‌ از معتصم‌ یا مستعین‌

کان‌ همه‌ مقتول‌ ومسموم‌اند ومجروح‌ ازجهان‌وین‌ همه‌ میمون‌ ومنصورند امیرالفاسقین‌

وی‌ سوگنامه‌ای‌ هم‌ در رثای‌ شهید کربلا دارد که‌ به‌ گفته‌ برخی‌ از نویسندگان‌،نخستین‌ وکهن‌ترین‌ سوگنامه‌ فارسی‌ است‌ که‌ برجای‌ مانده‌ است‌:

کاین‌ مشکبوی‌ عالم‌ وین‌ نوبهار خرم‌بر ما چنان‌ شد از غم‌ چون‌ گور تنگ‌ وتنها

بیزارم‌ از پیاله‌، وز ارغوان‌ ولاله‌ما وخروش‌ ناله‌ کُنجی‌ گرفته‌ مأوا

دست‌ از جهان‌ بشویم‌، عزّ وشرف‌ نجویم‌مدح‌ وغزل‌ نگویم‌، مقتل‌ کنم‌ تقاضا

میراث‌ مصطفی‌ را، فرزند مرتضی‌ رامقتول‌ کربلا را، تازه‌ کنم‌ تولا

آن‌ نازش‌ محمد، پیغمبر مؤیّدآن‌ سید ممجد، شمع‌ وچراغ‌ دنیا

آن‌ میر سربریده‌، در خاک‌ خوابنیده‌از آب‌ ناچشیده‌، گشته‌ اسیر غوغا

تنها ودل‌ شکسته‌، بر خویشتن‌ گرفته‌از خان‌ ومان‌ گسسته‌، وز اهل‌ بیت‌ آبا

آن‌ پنجماهه‌ کودک‌، باری‌ چه‌ کرد ویحک‌کز پای‌ تا به‌ تارک‌ مجروح‌ شد مفاجا

تا زنده‌ای‌ چنین‌ کن‌، دل‌های‌ ما حزین‌ کن‌پیوسته‌ آفرین‌ کن‌ بر اهل‌ بیت‌ زهرا

فرّخی‌ سیستانی‌ (م‌ 429) یکی‌ دیگر از این‌ شاعران‌ است‌ که‌ در روزگار خلف‌ بن‌احمد صفاری‌ در سیستان‌، ستایشگر یکی‌ از دهقانان‌ بود. زمانی‌ که‌ صله‌ آن‌ دهقان‌کفاف‌ زندگیش‌ را نداد، به‌ سوی‌ خراسان‌ آمد:

با کاروان‌ حلّه‌ برفتم‌ ز سیستان‌با حله‌ تنیده‌ ز دل‌ بافته‌ ز جان‌

وی‌ با دستی‌ پر، به‌ خدمت‌ امیر ابوالمظفر چغانی‌ رفت‌ واز وی‌ صله‌ فراوانی‌دریافت‌ کرد. او بعدها به‌ خدمت‌ سلطان‌ محمود غزنوی‌ درآمد که‌ می‌بایست‌ پس‌ ازسال‌ 390 هجری‌ باشد. وی‌ توانست‌ از این‌ سلطان‌ که‌ به‌ خسّت‌ هم‌ شهرت‌ داشت‌،ثروت‌ فراوانی‌ به‌ دست‌ آورد ودر ناز ونعمت‌ زندگی‌ کند.

از فضل‌ خداوندی‌ واز دولت‌ سلطان‌امروز من‌ از دی‌ به‌ وامسال‌ من‌ از پار

بیش‌تر اشعار فرّخی‌ ستایش‌ شاهان‌ غزنوی‌ است‌ واز این‌ جهت‌، در میان‌ بیش‌ترین‌شاعران‌، شاخص‌ است‌. در عین‌ حال‌، شعر او، در مقایسه‌ با شاعران‌ پیشین‌، شعری‌پیشرفته‌ وپخته‌تر است‌. او به‌ویژه‌ در قصیده‌سرایی‌ آن‌ هم‌ با زبانی‌ ساده‌روان‌،مهارتی‌ ستودنی‌ دارد. او به‌ سال‌ 429 درگذشت‌. از وی‌ نه‌ هزار بیت‌ به‌ یادگار مانده‌که‌ به‌ چاپ‌ رسیده‌ است‌.

شاعر برجسته‌ دیگر دربار غزنوی‌، ابوالقاسم‌ حسن‌ بن‌ احمد عنصری‌ بلخی‌(م‌431) است‌. شاهدیم‌ که‌ ادبیات‌ فارسی‌ تا این‌ زمان‌ در خراسان‌ وسیستان‌وماوراءالنهر جای‌ دارد. وی‌ در دربار محمود به‌ جایگاه‌ والایی‌ رسید وثروت‌زیادی‌ از راه‌ ستایش‌ امیر محمود وسایر کارگزاران‌ دولت‌ غزنوی‌ به‌ دست‌ آورد.

عنصری‌ شاعری‌ عالم‌ وآگاه‌ بوده‌ وبه‌ دلیل‌ آشنائیش‌ با اندیشه‌های‌ علمی‌وفلسفی‌ رایج‌، بخشی‌ از آن‌ مطالب‌ را در اشعار خویش‌ آورده‌ است‌. بسیاری‌ ازاشعار وی‌ از میان‌ رفته‌ ودر حدود دو هزار بیت‌ از او برجای‌ مانده‌ است‌.

 

ادبیات‌ منثور دوره‌ غزنوی‌

افزون‌ بر شعر، متونی‌ به‌ نثر از دوره‌ غزنوی‌ برجای‌ مانده‌ است‌. نگارش‌ در نثرفارسی‌ از قرن‌ چهارم‌ معمول‌ شده‌ وما پیش‌تر، از ترجمه‌ تفسیر طبری‌ وبرخی‌ دیگراز آثار یاد کردیم‌؛ اما روشن‌ است‌ که‌ متون‌ علمی‌ برجسته‌، همه‌ در زبان‌ عربی‌ بوده‌وبه‌ ندرت‌ اثری‌ به‌ فارسی‌ نوشته‌ می‌شده‌ است‌. بیش‌تر آنچه‌ تا این‌ زمان‌ در زبان‌پارسی‌ بوده‌، متون‌ داستان‌ وافسانه‌ واحیانا نوشته‌های‌ دینی‌ ـ تاریخی‌ زرتشتی‌وسپس‌ برخی‌ از متون‌ فقهی‌ بوده‌ که‌ هدف‌ آن‌ بهره‌دهی‌ به‌ عامه‌ مردم‌ بوده‌ است‌.ابوریحان‌ بزرگ‌ترین‌ عالم‌ دربار غزنه‌، زبان‌ فارسی‌ را مخصوص‌ نگارش‌ داستان‌هاوزبان‌ عربی‌ را زبان‌ علم‌ می‌داند. وی‌ می‌نویسد:

نبینی‌ کتابی‌ علمی‌ که‌ به‌ فارسی‌ نقل‌ شده‌، چگونه‌ رونق‌ وروشنی‌ آن‌ علم‌ ببرده‌،رخسار او تیره‌ ساخته‌ وبهره‌وری‌ از آن‌ زدوده‌؛ زیرا که‌ آن‌ زبان‌ جز از برای‌ داستان‌سرایی‌ وافسانه‌های‌ شبانه‌ شایسته‌ نباشد.

البته‌ خود ابوریحان‌ کتاب‌ بزرگی‌ در علم‌ نجوم‌ با عنوان‌ التفهیم‌ لاوائل‌ صناعه‌ التنجیم‌ به‌فارسی‌ نگاشته‌ است‌. این‌ تألیف‌ نشان‌ می‌دهد که‌ برخلاف‌ ادعای‌ خود بیرونی‌ درجای‌ دیگر، دانشی‌ مانند نجوم‌ وریاضی‌ وهندسه‌ می‌تواند در زبان‌ فارسی‌ بیان‌شود. وی‌ دیگر آثار خود را به‌ زبان‌ عربی‌ نوشته‌ است‌.

ابن‌سینا نیز چندین‌ کتاب‌ علمی‌ وفلسفی‌ خود را به‌ زبان‌ فارسی‌ نگاشته‌ که‌ نشان‌می‌دهد به‌ تدریج‌ در حوزه‌ ایران‌، زبان‌ فارسی‌ نیز برای‌ نگارش‌ کتاب‌های‌ علمی‌مورد استفاده‌ قرار می‌گیرد. دانش‌نامه‌ علائی‌ ابن‌ سینا که‌ برای‌ علاءالدوله‌ کاکویه‌ حاکم‌اصفهان‌ نوشته‌، از آن‌ جمله‌ است‌. رساله‌های‌ فارسی‌ دیگری‌ نیز دارد؛ از جمله‌ رساله‌در نبض‌، رساله‌ معراجیه‌.

در تاریخ‌ وجغرافیا نیز آثاری‌ به‌ فارسی‌ در دست‌ است‌. بخش‌ نخست‌ تاریخ‌

سیستان‌ در همین‌ روزگار به‌ فارسی‌ نوشته‌ شده‌ است‌. همچنین‌ کتاب‌ زین‌ الاخبار ازگردیزی‌ که‌ حوادث‌ تاریخ‌ ایران‌ را تا زمان‌ مودود فرزند مسعود غزنوی‌، در آن‌آورده‌ است‌. در جغرافی‌ نیز کتاب‌ حدود العالم‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ در همین‌ روزگارتألیف‌ شده‌ است‌.

در زمینه‌ دانش‌های‌ دینی‌ نیز کتاب‌هایی‌ به‌ فارسی‌ تألیف‌ شده‌ است‌. از آن‌ جمله‌است‌ تفسیری‌ کهن‌ به‌ پارسی‌ که‌ از قرن‌ چهارم‌ برجای‌ مانده‌ ومتأسفانه‌ نام‌ مؤلف‌ آن‌ به‌دست‌ نیامده‌ است‌. این‌ اثر که‌ در خراسان‌ تألیف‌ شده‌، از نظر نشان‌ دادن‌ نثر پارسی‌در آن‌ روزگار بسیار با اهمیت‌ است‌. در تفسیر مزبور لغات‌ دشوار که‌ تنها با مراجعه‌به‌ کتاب‌های‌ لغت‌ِ کهن‌ قابل‌ فهم‌ است‌، فراوان‌ یافت‌ می‌شود.

نثر فارسی‌ دوره‌ سلجوقی‌، در سایه‌ ادبیات‌ عرب‌ ولغات‌ شیرین‌ برگرفته‌ از آن‌زبان‌ قرآنی‌، رشدی‌ چشمگیر یافته‌ است‌؛ با این‌ حال‌ هنوز نثرهای‌ مصنوعی‌ که‌بعدها به‌ مرور رو به‌ گسترش‌ رفته‌ و زبان‌ فارسی‌ را به‌ دو قسمت‌ عامیانه‌ و به‌اصطلاح‌ عالمانه‌! تقسیم‌ می‌کند، به‌ وجود نیامده‌ است‌. طبعا زمینه‌های‌ آن‌ از همین‌ زمان‌ به‌ مرور در نامه‌های‌ منشیانه‌، کتابهای‌ تاریخ‌ و نیز برخی‌ از متون‌ ادبی‌ در حال‌ایجاد است‌. منتجب‌ الدین‌ جوینی‌، رئیس‌ِ دبیرخانه‌ سلطان‌ سنجر در مقدمه‌ عتبه‌ الکتبه‌ـ که‌ بخشی‌ از رسائل‌ دیوان‌ سنجری‌ است‌ ـ می‌نویسد:

بلغای‌ روزگار سخن‌ نثر از تکلّف‌ سجع‌ و ایراد قراین‌ مصون‌ داشته‌اند الا که‌ ]اگر[قرینه‌ و سجعی‌ بی‌ تکلف‌ ایراد متعاقب‌ و متواتر گردد آن‌ پسندیده‌ دارند؛ به‌ سبب‌آن‌ که‌ چون‌ دبیر خاطر بر جمع‌ سجع‌ و تتبع‌ قوافی‌ بگمارد، از مقصود سخن‌ومطلوب‌ فحوا باز ماند و از جاده‌ غرض‌ در مضلّه‌ اطناب‌ و تطویل‌ بی‌فایده‌ افتدوبلاغت‌ در سلاست‌ لفظ‌ و ایجاز معناست‌.

 

بیهقی‌ تاریخ‌نگار ادیب‌ دوره‌ غزنوی‌

یکی‌ از مهم‌ترین‌ آثار فارسی‌، کتاب‌ تاریخ‌ بیهقی‌ است‌ که‌ از منابع‌ تاریخ‌ غزنویان‌،به‌ویژه‌ تاریخ‌ سلطان‌ مسعود غزنوی‌ است‌. مؤلف‌ آن‌ ابوالفضل‌ محمد بن‌ حسین‌بیهقی (385 ـ 470) است‌ که‌ خود از دبیران‌ برجسته‌ دربار غزنوی‌ بوده‌ ونه‌ تنها درنثر که‌ در تاریخ‌نگاری‌ نیز مبتکر شیوه‌ دقیق‌ وجدیدی‌ بوده‌ است‌. شاید کمترمورخی‌ را در آن‌ روزگار بتوان‌ یافت‌ تا این‌ اندازه‌ به‌ جزئیات‌ پرداخته‌ ونقاط‌ریزی‌را که‌ برای‌ کار تحقیق‌ وتحلیل‌ در تاریخ‌ نیاز است‌، بیان‌ کرده‌ باشد.بیهقی‌می‌نویسد:

اگر از خوانندگان‌ این‌ کتاب‌، کسی‌ گوید: این‌ چه‌ درازی‌ است‌ که‌ بوالفضل‌ درسخن‌ می‌دهد، جواب‌ آن‌ است‌ که‌ من‌ تاریخی‌ می‌کنم‌ پنجاه‌ سال‌ را که‌ بر چندین‌هزار ورق  می‌افتد ودر او اسامی‌ بسیار مهتران‌ وبزرگان‌ است‌ از هر طبقه‌، اگرحقی‌ به‌ باب‌ همشهریان‌ خود هم‌ بگزارم‌ وخاندانی‌ بدان‌ بزرگی‌ را پیداتر کنم‌، بایدکه‌ از من‌ فراستانند.

تکیه‌ وی‌ به‌ اسناد اداری‌ ودقت‌ در ثبت‌ شنیده‌ها بسیار قابل‌ توجه‌ است‌. به‌همین‌دلیل‌، در جایی‌ نوشته‌ است‌: «و من‌ که‌ این‌ تاریخ‌ پیش‌ گرفته‌ام‌، التزام‌این‌قدربکرده‌ام‌ تا آنچه‌ نویسم‌ یا از معاینه‌ من‌ است‌ یا از سماع‌ درست‌ ازمردی‌ثقه‌.»

مقدمه‌ بیهقی‌ نشان‌ می‌دهد که‌ وی‌، دست‌ کم‌ بخشی‌ از این‌ دقت‌ تاریخی‌ خود رامدیون‌ ابوریحان‌ بیرونی‌ است‌. ما در جای‌ دیگر عباراتی‌ از ابوریحان‌ رادرباره‌دقت‌در کار راویان‌ آوردیم‌. بیهقی‌ نیز در مقدمه‌ کتابش‌ بر همین‌ نکته‌تکیه‌دارد.

بیهقی‌ در جای‌ دیگری‌ از این‌ نکته‌ تأسف‌ می‌خورد که‌ برخی‌ از اسنادش‌ از میان‌رفته‌ است‌: «اگر کاغذها ونسخت‌های‌ من‌ همه‌ به‌ قصد، ناچیز نکرده‌ بودندی‌، این‌تاریخ‌ از لونی‌ دیگر آمدی‌.»

وی‌ بر اصل‌ عبرت‌ تاریخی‌ هم‌ تکیه‌ فراوانی‌ دارد وهمه‌جا تأکید می‌کند که‌«خردمندان‌ را در این‌ باب‌ عبرت‌ بسیار است‌». وباز می‌نویسد: «و غرض‌ من‌ازنبشتن‌ این‌ اخبار آن‌ است‌ تا خوانندگان‌ را از من‌ فایده‌ای‌ به‌ حاصل‌ آید».ومی‌نویسد:

و سخت‌ عجب‌ است‌ کار گروهی‌ از فرزندان‌ آدم‌ ـ علیه‌ السلام‌ ـ که‌ یکدیگر را برخیره‌ می‌کشند ومی‌خورند از بهر حُطام‌ عاریت‌ را، وآنگاه‌ خود می‌گذارندومی‌روند تنها به‌ زیر زمین‌ با وبال‌ بسیار، ودر این‌ چه‌ فایدت‌ است‌؟ یا کدام‌خردمند این‌ اختیار کند... وندانم‌ تا این‌ نوخاستگان‌ درین‌ دنیا چه‌ بینند که‌فراخیزند ومشتی‌ حُطام‌ گرد کنند وز بهر آن‌ خون‌ ریزند ومنازعت‌ کنند وآنگاه‌ آن‌را آسان‌ فروگذراند وبا حسرت‌ بروند.

کتاب‌ بیهقی‌ با عنوان‌ تاریخ‌ آل‌سبکتگین‌ یا تاریخ‌ ناصری‌ در هفت‌ مجلد بوده‌ که‌ متأسفانه‌تنها بخشی‌ از مجلد پنجم‌ آن‌ که‌ مربوط‌ به‌ روزگار مسعود غزنوی‌ است‌، برجای‌مانده‌ است‌.

 

کتاب تاریخ ایران اسلامی

 

 


دسته ها : تاریخ
بیست و ششم 5 1384 7:56
X