روزگار سلجوقیان
در آغاز راه
زمانی که قراخانیان وغزنویان وخوارزمیان، خراسان وشمال شرق خراسانوماوراءالنهر را میان خویش قسمت کرده بودند، قومی تازه نفس از بیابانگردان ازترکستان به تدریج به ماوراءالنهر آمدند. مهاجرت آنها بر اساس قاعده عمومیمهاجرت اقوام وحشی به سرزمینهای متمدن است که در میان تمامی اقوام ودرتمامی دورهها امری معمول است.
درست است که سبکتگین نیز ترک بود؛ اما دولت سلجوقی به اعتبار آن که بهتمام معنا در ادامه هجوم قبایل ترک صحراگرد بود، دست کم باید نخستین دولتمهم ترکان در ایران خوانده شود.
تا پیش از غزنویان، دولت سامانی در ماوراءالنهر ودولت خوارزمشاهیان درشمال خراسان واندک اندک قراخانیان در ترکستان، اداره این سرزمینها را در دستداشتند. سامانیان در میان دولت غزنوی وقراخانی از میان رفتند. بعدها، غزنویان،دولت خوارزم را نیز ساقط کردند وبا قراخانیان برای مدتی صلح کردند. در اینمیان، صحراگردان ترک که «به حکم انبوهی خانه وتنگی چراخوار، به ولایتماوراءالنهر آمدند، به زمستان، منزلگاههاشان نور بخارا بود وبه تابستان سُغْدسمرقند.» زمانی که قراخانیان با محمود غزنوی صلح کردند، سخن از اینبیابانگردان به میان آمد وایلک خان از قدرت سلجوقیان سخن گفت واو را نسبت بهقدرت آنان هشیار ساخت.
ترکان مزبور که به دلایلی از محل اصلی خود جدا شده وبه سمت ماوراءالنهرآمده بودند، تحت رهبری سلجوق زندگی میکردند. وی در ترکستان، از فرماندهانیبغو شاه آن ناحیه بود که پس از اختلاف نظر میان آنها به سوی شمال خراسانمهاجرت کرد. یبغو در سال 393 به اسلام گروید وحتی به آخرین امیر سامانی؛ یعنیاسماعیل منتصر کمک کرد تا به تخت از دست رفتهاش باز گردد؛ اما تلاشهای او بهجایی نرسید.
در این روزگار، اسلام تا اقصا نقاط ترکستان پیش رفته وبیشتر این اقواممسلمان شده بودند. این احساس اسلامی که اکنون آنها را با مردم خراسان پیوندبیشتری میداد، سبب کشش بیشتر آنها به خراسان شد. راوندی در کتاب راحهالصدور در تاریخ آلسلجوق ، با نظری هوادارانه، میل به «مجاورت دار اسلام نمودنوزیارت خانه کعبه وتقرب به ائمه دین پیشه گرفتن» را دلیل آمدن آنها به مرزهایخراسان عنوانمیکند.
درباره اسلام آوردن ترکان، عاملی جز مهاجرت عالمان وصوفیان واعظ به آندیار شناخته شده نیست. سرعت اسلام آوردن به گونهای شگفتآور بود که بهنوشته ابناثیر تنها یک بار به سال 435 دهها هزار نفر در توابع بلاساغون وکاشغرمسلمان شدند وروز عید قربان قربانی کردند.
سه فرزند سلجوق با نامهای موسی، میکائیل وارسلان اسرائیل، رهبری این ترکانصحراگرد را عهدهدار بودند. آنها در پی چرای احشام خود به دنبال به دست آوردنهمراهی شاهان وامیران محلی بودند تا بتوانند زندگی کنند. طبعا در آن زمان،اندیشهای برای تصرف خراسان وایران نداشتند.
روشن بود که میان آنها وغزنویان درگیری پیش خواهد آمد؛ چرا که جمعیتگسترده آنها، هر امیری را به وحشت میانداخت. در یکی از این برخوردها یادیدارها، اسرائیل فرزند سلجوق به دست محمود غزنوی افتاد ودر زندان ویدرگذشت. این واقعه میتوانست، ذهنیت سلجوقیان را نسبت به غزنویان تیرهوتارکند.
در سالهای بعد، علیتگین که از سوی قراخانیان در بخارا حکم میراند،سلجوقیان را به اتحاد با خود فراخواند ودر جنگ با التونتاش، امیر غزنوی، از آنهااستفاده کرد.
درگیریهای فراوانی میان سپاه مسعود غزنوی وسلجوقیان رخ داد. در آغازغزنویان پیروز میشدند؛ اما به مرور کار این ترکان صحراگرد که از هر جهت آمادههجوم بودند وشهر وتختگاه ثابتی نداشتند تا تصرف شود، دشوارتر میشد.مقاومت وشجاعت این قبیل اقوام بدوی، همیشه از شهرنشینان بیشتر وپایدارتراست. دو فرزند میکائیل، یکی طغرل بگ ودیگر چغری بگ ونیز عمویشان موسی،عناصر فعال در رهبری این گروه بودند.
به موازات ضعف دولت غزنوی، سلجوقیان هر لحظه سرزمینهای بیشتری راتصرف میکردند. مرو در سال 429 به دست آنان افتاد. پس از آن هرات وسپسنیشابور. این شهرها که طی یک دوره طولانی، به شهرهای آبادی تبدیل شده بود،اکنون زیر پای ترکان صحراگرد، گرفتار ویرانی وخرابی شده بود تا جایی که دربارهنیشابور آمده است: «آن ولایتِ چون زلف بتان پریشان ومانند چشم خوبان خراباست وبه علیق چهارپایان (ترکمنها) فرومانده».
آخرین جنگی که به صورت جنگی سرنوشت ساز درآمد، جنگ سلطان مسعودبا سلجوقیان در بیابانهای میانه مرو وسرخس بود. در این درگیری، سپاه غزنویشکست خورد ومسعود به نیشابور گریخت. وی حتی حاضر به اقامت در غزنه نیزنشد وبه هند رفت وچندی بعد به دست سربازانش کشته شد.
پس از این پیروزی، دو برادر با عمو نشستند وضمن آن که دست اتحاد بایکدیگر دادند، طبق روالی که از امیران سابق میشناختند، مصمم شدند نامهای بهخلیفه عباسی بنویسند واز او بخواهند تا آنها را تأیید کنند. این نامه تحلیلی ازاوضاع آن روزگار وموضع سلجوقیان دارد که مطالعه آن جالب است. به همین دلیلمتن نامه را میآوریم:
ما بندگان آلسلجوق گروهی بودیم همواره مطیع وهواخواه دولت وحضرتمقدّس نبوی وپیوسته به غزو وجهاد کوشیدهایم وبر زیارت کعبه معظّم مداومتنموده. وما را عمّی بود در میان ما مقدّم ومحترم، اسرائیل بن سلجوق . یمینالدوله محمود بن سبکتگین او را بیجرمی وجنایتی بگرفت وبه هندوستان بهقلعه کالنجر فرستاد وهفت سال در بند داشت تا آن جایگه سپری شد. وبسیاریاز پیوستگان وخویشان ما را به قلاع بازداشت. چون محمود درگذشت وپسرشمسعود بجای او بنشست، به مصالح ملک قیام نمینمود وبه لهو وتماشا مشغولبود... عاقبت بخت نیک روی نمود ودست بازپسین مسعود به نفس خویش بالشکری گران روی به ما نهاد... ومسعود شکسته وخاکسار وعلم نگونسار پشتبرگاشت واقبال ودولت به ما گذاشت... شکر این موهبت وسپاس این نصرت راعدل وانصاف گستردیم واز راه بیداد وجور کرانه کردیم ومیخواهیم که این کاربر نهج دین وفرمان امیرالمؤمنین باشد.
طغرل، تلاش برای تأسیس امپراطوری
طغرل مانند هر شاه دیگری که بنیادگذار سلسلهای در ایران بوده، سالهای متمادی ازعمرش را به جنگ پرداخت. زمانی که خوارزم وخراسان زیر سلطه سلجوقیاندرآمد، آنها به سوی منطقه جبال حرکت کردند. پیش از آن، سرزمین خراسان میانچهرههای برجسته این خاندان تقسیم شد. چغری در مرو، موسی یبغو در بستوهرات وسیستان وقاورد پسر بزرگ چغری به ولایت طبس ونواحی کرمانگماشته شدند. ابراهیم ینّال، برادر مادری طغرل به ری وسپس همدان رفت.
طغرل به سال 433 گرگان وطبرستان را به تصرف خود درآورد. پیش از آن،ابراهیم ینال، ری وهمدان را مورد تهاجم قرار داده وسپاهیانش، در همدانترکتازی فراوانی کرده بودند. زمانی که وی به ری بازگشت، طغرل بدانجا وارد شدوشهر را در اختیار خود گرفت. او بقایای اموال آلبویه وکاخهای آنها را تصرفکرد. سپس به سوی قزوین رفت. مردم این شهر با پرداخت هشتاد هزار دینار شهر رااز تهاجم ترکان نجات دادند.
طغرل به ری بازگشت ومصمم شد تا اصفهان را از تصرف فرامرز فرزندعلاءالدوله کاکویه به درآورد. ابتدا مهاجمانی را فرستاد که اطراف شهر را غارتکردند. زمانی که فرامرز شنید طغرل قصد اصفهان دارد، پیشاپیش، کسی را برایمصالحه فرستاد. این مصالحه با پذیرفتن پرداخت مبلغی پول بهطور سالانه انجامگرفت. پس از آن طغرل به همدان تاخت وگرشاسپ پسر علاءالدوله را اسیر کردهشهر را به دست ناصر علوی ـ از خاندان علویان همدان ـ داد. حمله بعدی طغرل، دراعزام سپاه به کرمان بود. آن زمان کرمان زیر سلطه آل بویه قرار داشت. ترکان درجنگ شکست خورده بازگشتند.
در سال 437 ترکان به فرماندهی ابراهیم ینال باز به همدان ودینور وکرمانشاهحمله کردند وتمامی این مناطق را در تسلط خود درآوردند که اندکی بعد باز ازدست دادند. در اینجا بود که برای نخستین بار نیروهای بویهی بغداد با نیروهایترک مواجه شدند. سال بعد، طغرل اصفهان را محاصره کرد. فرامرز که پیمان شکنیکرده بود، بار دیگر حاضر شد به نام طغرل خطبه خوانده ومالی به وی بپردازد.
در سال 439 طغرل با ابوکالیجار امیر بویهی خوزستان وفارس مصالحهای کردوطبق آن قرار شد ابراهیم ینال، در همان محدوده جبال مانده وجلوتر نرود. روشنبود که این مصالحه، حتی با ازدواج پسر ابوکالیجار با یکی از شاهدختهایسجلوقی، راه به جایی نمیبرد. حمله ابراهیم ینال بر نواحی عراق ، قتل وغارتی رابه همراه داشت. پس از آن ابراهیم ینال، به همراه سپاهی تازه نفس که از ماوراءالنهرآمده بود، به رومیان تاخت وپیروزیهایی در آن نواحی به دست آورد. این اقدام، درادامه حرکتهایی که ترکان به عنوان جهاد با کفّار داشتند، انجام گرفت.
ترکتازیهای ابراهیم ینال وعدم تسلیم همدان به برادر مادریش طغرل، سبباختلاف میان آنها شد. در جنگی که میان آنان درگرفت، ینال شکست خورد وپس ازتسلیم شدن، مورد عفو طغرل قرار گرفت.
طغرل در سال 442 بار دیگر مجبور شد به اصفهان بتازد؛ زیرا فرامرز برایچندمین بار تعهدات خود را با وی زیر پا نهاده بود. یک سال تمام شهر در محاصرهبود تا آن که تسلیم شد. این بار طغرل برای نگهداری شهر، مجبور شد تا مرکزامارت خود را از ری به اصفهان انتقال دهد.
این زمان قدرت طغرل تثبیت شده بود. خلیفه عباسی طبق معمول خلعتوحکم فرستاد ودر عوض، طغرل، ده هزار دینار همراه با هدایای نفیس دیگریبرای خلیفه ودرباریان او فرستاد.
ترکان تا سال 443، افزون بر خراسان، منطقه جبال، شامل ری، همدان واصفهانرا در تصرف داشتند. در سال 444 به سوی فارس لشکرکشی کردند. ابتداپیروزیهایی به دست آوردند؛ اما در نهایت در نزدیکی شیراز شکست خوردهبازگشتند. از سوی دیگر، شماری از سپاهیان طغرل، عازم عراق شده، برخی ازمناطق آن را غارت کردند ومردم بغداد را به وحشت انداختند.
آنچه در پیروزیهای ترکان اهمیت داشت، جدای از شهامت سپاه تازه نفسبدوی ترکان که سراسیمه به سوی غنائم میتاختند، اختلافات امرای محلی حاکم درایران بود. تقریبا در همه بخشها، افراد سرخورده از بویهیان ودیگران به طغرلمیپیوستند وراهنمایان مناسبی برای پیروزیهای بعدی وی بودند. طغرل نیز دربرخورد با آنها راه اعتدال را پیشه کرده با خوشرویی از آنان استقبال میکرد. براینمونه، ابوعلی فرزند ابوکالیجار ـ که سال 440 درگذشت وحکومت بغداد وعراق به فرزند دیگرش الملک الرحیم رسیده بود ـ حاکم بصره، پس از تصرف این شهرتوسط الملک الرحیم، به طغرل پیوست. همین شخص با سپاهی از ترکان، بار دیگربه بصره حمله کرد. بدین وسیله راه خوزستان را برای آنان گشود.
برای طغرل، هنوز زمان حمله به بغداد فرا نرسیده بود. طغرل در اندیشه تصرففارس وآذربایجان بود. در سال 445 فولادستون برادر الملک الرحیم به نام طغرلخطبه خواند. در سال 447 باز شهر به دست الملک الرحیم افتاد. دولت بویهیان درفارس تا سال 454 به درازا کشید.
طغرل در سال 447 به شمال عراق لشکر کشید وچندی به جنگ با رومیان رفت.در راه برخی از امیران محلی را نیز ساقط کرد وآن دیار را در اختیار ترکمانانسلجوقی گذشت. این زمان سپاه ترکان اندک اندک به عراق نزدیکتر میشد.
طغرل در بغداد
ما پیش از این، از اوضاع نابسامان بغداد در اواخر دولت بویهی سخن گفتیم.اختلافات داخلی میان ترکان ودیلمان، ظهور عیاران، اختلافات فرقهای ومذهبیونیز اختلاف میان خلیفه وامیر بویهی، سبب آشفتگی اوضاع در این شهر شده بود.در این زمان، یکی از فرماندهان ترک با نام بساسیری، با فاطمیان مصر مرتبط شده،کوشید تا زمینه تسلط آنها را در بغداد فراهم کند. ظهور این پدیده برای دولتعباسی بسیار خطرناک بود؛ زیرا فاطمیان، نزدیک به یک صد سال، رقیب بلامنازععباسیان در خلافت بودند. اکنون ظهور بساسیری که خلعت از خلیفه فاطمی مصردریافت کرده بود، میرفت تا بساط عباسیان را در بغداد جمع کند.
طغرل فرشته نجات دولت عباسی بود که بغداد را از دست دولت فاطمی نجاتداد. اختلاف میان بساسیری وخلیفه وبهدنبال آن آشفتگی وضع بغداد، مهمترینعامل روی آوردن طغرل به بغداد بود. وی در ری، نیروهای فراوانی را فراهم آوردوبه عاملان خود تا کرمانشاه دستور داد تا نیروهای بیشتری را با تدارکات کافیآماده کنند. نمایندگانی نیز به خلیفه فرستاد واظهار اطاعت کرد.
آنچه در اینجا اهمیت داشت این که، افزون بر گستردگی حضور شیعیان امامی دربغداد، رخنه شیعیان فاطمی به این شهر، خلافت عباسی را در معرض تهدید جدیقرار داده بود، و از سوی دیگر، ترکان، سنیان متعصبی بودند و به همین دلیل، آمدنطغرل، برای خلافت سنی بغداد، راه حل نجات آن از دست شیعیان بود. طبعا اینحرکت سخت مورد رضایت طوایف سنی بغداد بود واز ناحیه آنها ونیز خلیفهدامن زدهمیشد.
ترکان بغداد که سالها با دیلمیان دشمنی داشتند، از سوی طغرل دلگرم شدند. ایننیز عامل دیگری برای حضور هرچه سریعتر طغرل در بغداد بود. با این حال،روشن بود که حملات ترکان به نواحی دیگر، ذهنیت بدی را برای مردم بغداد ایجادکرده وکمابیش وحشت آنها را گرفته بود.
طغرل از ری به سوی همدان واز آنجا به سوی حُلْوان رفت. زمانی که احساسشد مقاومت در برابر طغرل بیهوده است، همه پذیرفتند تا خطبه به نامطغرلخواندهشده زمینه برای تسلیم فراهم شود. طغرل با اجازه خلیفه بهبغداددرآمد.
پس از ورود وی به بغداد در سال 447، اتفاق شگرفی افتاد. یک حادثه کوچک،سبب شد تا مردم گمان کنند نیروهای الملک الرحیم ـ آخرین سلطان بویهی ـ بر ضدطغرل وارد جنگ شدهاند. مردم نیز دست بکار شده وهر ترک غُزّی را در هر محلهیافتند، کشتند. تنها محله شیعه نشین کرخ به آنها پناه داده واز آنها محافظت کرد! اینسبب شد تا طغرل، عدنان پسر سید رضی را که نقیب علویان بود خواست و از ویسپاسگزاری کرد.
از سوی دیگر میان سپاه طغرل با سایر محلات درگیری پیش آمد که شمارفراوانی کشته شدند وشهر نیز به تمام معنا غارت شد. پس از آرام شدن اوضاع،الملک الرحیم که به حضور طغرل آمده بود دستگیر ودر قلعهای در شروان بردهشد. طغرل، در طول سیزده ماه اقامت خود در بغداد با خلیفه دیداری نداشت. تنهانمایندگانی بین آنها در رفت وشد بود.
طغرل نواحی عراق وخوزستان را میان یارانش تقسیم کرد. برای نشان دادنتعصب سنّیگری خود، دستور داد تا مردم شیعه محله کرخ نیز ندای الصلاه خیر منالنوم را در اذان صبح بگویند.
سکونت دهها هزار نفر از ترکان غز در بغداد، سبب سخت شدن زندگی بر مردمشد. به تدریج، فریاد اعتراض آنان بر ضد طغرل برخاست. در این هنگام القائمعباسی به دنبال عمیدالملک کُنْدری، وزیر طغرل فرستاد واعتراض مردم را به اوگوشزد کرد. پس از آن بود که طغرل تصمیم گرفت تا به سوی موصل حرکت کند.وی در راهِ موصل، شهرهای زیادی را به تصرف خود درآورد ودر برخی از آنها، ازجمله سنجار، شماری از مردمان را به قتل رساند. وی برادرش ابراهیم ینال را حاکمموصل کرد ودر سال 449 به بغداد بازگشت. طغرل این بار به حضور خلیفه رفتوپنجاه هزار دینار همراه هدایای فراوان به او تقدیم کرد. خلیفه نیز وی را شاه عربوعجمخواند.
در همین سال که سنیان در بغداد قدرت زیادی به دست آورده بودند، بر محلاتشیعه نشین تاختند. از جمله خانه شیخ ابوجعفر طوسی عالم بزرگ شیعه، در معرضتهاجم واقع شده، کتابخانهاش غارت شد.
در سال 450 بساسیری، موصل را به تصرف خود درآورد. طغرل که سپاهیانشرا در زمان نوروز پراکنده کرده بود، با شمار اندکی به آن سوی آمد؛ اما بساسیریموصل را رها کرد ورفت. ابراهیم ینال، برادر طغرل نیز از وی جدا شد ودر همدانسر بهشورش برداشت. طغرل در پی ابراهیم آمد؛ زیرا خطر او بیش ازبساسیریبود؛ چرا که ممکن بود ابراهیم رهبری ترکان را به عهده گرفته وطغرل رااز میان ببرد. خروج طغرل از بغداد، سبب حمله بساسیری به این شهر وتصرّف آنشد. به دنبال ورود بساسیری، خلیفه از شهر خارج شد وبرای یک سال در بغداد،خطبه به نام خلیفه فاطمی خوانده میشد. وی دستور داد تا حیّ علی خیر العمل دراذان مساجد بغداد گفته شود. ابناثیر نوشته است که او با مردم برخورد مناسبیداشت وهیچگونه تعصب مذهبی به خرج نداد. به همین دلیل، توده مردم هوایبساسیری را داشته ونیروهای وفادار به طغرل، نتوانستند کاری از پیش ببرند. آناندر انتظار بازگشت طغرل باقی ماندند.
از سوی دیگر، نیروهای اندک طغرل مجبور شدند با نیروهای فراوان ابراهیمینال روبرو شوند. بیشتر ترکان از ابراهیم دفاع کردند؛ زیرا او قول داده بود ترکان رابه عراق باز نگرداند. ترکان از ماندن طولانی در عراق ، با دشواریهایی که داشتخسته شده بودند. رسیدن نیروهای کمکی آلپ ارسلان فرزند چغری داود ـ برادرطغرل ـ وجنگ آنها با ابراهیم، سبب شکست او شد. این بار، برخلاف نوبت پیش،وقتی طغرل به ابراهیم دست یافت، وی را کشت وخیالش را برای همیشه از بابت اوآسوده کرد.
طغرل به عراق بازگشت وبساسیری که در ششم ذی قعده سال 450 وارد بغدادشده بود، درست در همان روز، در سال 451 از بغداد خارج شد. با رفتن وی،مردمان سنی ساکن باب البصره بغداد، به محله شیعه نشین کرخ حمله کرده آن راغارت کردند. طغرل، بار دیگر خلیفه عباسی را به بغداد آورد وبه این ترتیب دولتسلجوقی سبب حفظ خلافت عباسی از سقوط شد. طغرل، سپاهی هم در پیبساسیری فرستاد که وی را به دست آورده به قتل رساند. در سال 451، چغری داودبرادر طغرل درگذشت وفرزندش آلپارسلان، که چند سال بعد به جای طغرلنشست، به امارت خراسان رسید. چغری طی سالها امارت، سلجوقیان را درخراسان استوار کرده بود.
طغرل در برابر خدمتی که به عباسیان کرد، با جسارت تمام دختر خلیفه راخواستگاری کرد. خلیفه، با همه کراهتی که از این کار داشت، پس از اصرار زیادسلطان ووزیرش، بدان تن داد. این جسارت تا آن زمان برای هیچ یک از بویهیانبغداد در ارتباط با خلیفه عباسی پیش نیامده بود. پیوند ازدواج، در سال 455 انجامشد. همسر سلطان به ری آمد؛ اما سلطان ماهها بعد عازم ری شد. وی اندکی پس ازورود به ری، در همان سال درگذشت! اکنون مدفن او در نزدیکی ری قرار دارد،جایی که برج طغرل نام گرفته است.
ابناثیر نوشته است: طغرل مردی بود که مراقب نمازش بود ودوشنبه وپنجشنبهرا روزه داشت. در عین حال، ظالم وسختدل بود وسپاهش شبانه روز، آزادانهاموال مردم را غصب میکردند! بنابر این، میشود کسی هم نماز بخواند، هم ظالمباشد و هم سپاهیانش اموال مردم را غصب کنند.
فرمانروایی آلپ ارسلان
با مرگ طغرل، عمیدالملک کُنْدری وزیر وی، سلیمان بن چغری داود را که به قولراوندی کودک بود، به شاهی نشاند. این کار مورد قبول امرا قرار نگرفت. آنان ازآلپارسلان فرزند دیگر داود که امیر خراسان بود، خواستند تا به ری آمده سلطنترا عهدهدار شود. بدین ترتیب، دومین شاه سلجوقی در سال 455 قدرت را در ری بهدست گرفت.
نخستین اقدام سلطان جدید آن بود که عمیدالملک، وزیر برجسته طغرل رادستگیر کرد. عمید که خود دریافته بود دیگر پایگاهی ندارد، کار را به نظامالملکوزیر آلپ ارسلان واگذاشت وکنارهگیری کرد. هواداری مردم از وی، سبب ترسآلپارسلان شده، عمیدالملک را دستگیر کرد. به یقین، تحریکاتِ مخالفانعمیدالملک در خراسان، بهویژه نظامالملک، در این اقدام مؤثر بوده است.عمیدبهمدت یک سال در مروالروذ زندانی گردید. پس از آن در سال 456 بهدستورسلطان کشته شد. راوندی نوشته است: ونظام الملک در آن ساعیوراضیبود.
عمیدالملک کندری، وزیر طغرل، یکی از چهرههای برجسته در میان وزرایایرانی است. او حَنَفی متعصّبی بود وبه شدّت بر ضد شافعیان فعالیت میکرد. اینامر سبب تحریک برخی از عالمان شافعی مذهب خراسان شد. وی از طغرل اجازهگرفت تا در منابر خراسان بر رافضیان لعنت کنند. پس از آن دستور داد تا اشعریان رانیز لعن کنند. این زمان، مذهب اشعری در میان بسیاری از سنیانِ شافعی خراسانگسترش یافته وعالمانی چون ابوالقاسم قشیری وابوالمعالی جُویْنی طرفدار آنبودند.
پس از آن که لعن اشعریان شایع شد، آنان به عنوان اعتراض از خراسان بیرونرفتند. جوینی به مکه رفت وبه امام الحرمین شهرت یافت. زمانی که نظامالملکشافعی به قدرت رسید، وی را به خراسان بازگرداند. اقدامِ ناپسند کندری یکی ازعلل مهم گسترش اختلافات مذهبی در ایران آن روزگار است.
اکنون آلپارسلان وارث سرزمینی وسیع وگسترده بود. در بسیاری از مناطق،امیران محلی با قبول سلطه سلجوقیان، پرداخت مبلغی پول، وخواندن خطبه به نامسلطان سلجوقی، امارت موروثی خود را نگاه داشتند. در بغداد نیز به نامآلپارسلان خطبه خوانده میشد. در دوران امارت آل بویه نیز، هیچ گاه سرزمینی بااین وسعت در اختیار یک سلطان نشین وجود نداشت.
از سوی دیگر، ترکان که هنوز دو دهه از بیابانگردیشان نگذشته بود، به سرعتخود را با اوضاع جدید تطبیق داده وبا استفاده از تشکیلات دیوانی خراسانووزیران برجستهای مانند عمیدالملک و نظامالملک، توانستند امور این سرزمینوسیع را سامان دهند.
برای سلجوقیان نیز، همانند سایر سلطان نشینها، اختلافات خانوادگی امریطبیعی بود. هنوز شش سال از کشته شدن ابراهیم ینال نگذشته بود که قُتُلْمِشعموی طغرل، بر ضد آلپارسلان شورید. در جنگی که درگرفت، قتلمش کشته شد.به این ترتیب بار دیگر وحدت به دولت سلجوقی بازگشت. فرزندان قتلمش دربخش مسلماننشین مناطق آسیای صغیر، قدرت خود را حفظ کرده، پس از گشودنسرزمینهای تازهای در آن ناحیه، سلسلهای را که در تاریخ با نام سلاجقه رومشهرت دارد، تأسیسکردند.
آلپ ارسلان پس از سرکوبی شورش قُتلمش، به ری، که تا این زمان مرکز امارتسلجوقیان بود، بازگشت. در طی سالهای شاهی آلپ ارسلان، وی جنگهایی بارومیان داشت. او در سال 465 به آذربایجان رفت که در آنجا امیری از ترکمانان با نامطغدکین به جنگ با رومیان مشغول بود. این امیر از آلپارسلان خواست تا در جهادبا کفّار او را یاری کند. گفتنی است که پیش از مهاجرت ترکمانان سلجوقی، شمارزیادی از طوایف ترکمان از سواحل خزر در آذربایجان وحتی مرکز ایران استقراریافته بودند.
آلپ ارسلان، پسرش ملکشاه را با وزیرش به سوی رومیان فرستاد. آنها به شهرمریم نشین حمله کرده وپس از ورود به شهر، به ویران کردن کلیساها پرداختند. ازآنجا به سوی شهرها وقلعههای دیگر رفته، مناطق زیادی را در حاشیه رود ارس بهتصرف درآوردند.
پس از آن، آلپ ارسلان به سوی اصفهان وسپس کرمان رفت که برادرش قاوردحاکم آن شهر، بر وی شوریده بود. قاورد سر سلسله سلجوقیان کرمان به شمارمیآید. با رفتن وی، شورش مزبور آرام گرفت. آلپ ارسلان برای دو فرزندش،دختری از قراخانیان ماوراءالنهر ودختری از امیر غزنه گرفت وبه این وسیله دراتحاد این چند خاندان کوشید. با این حال، اختلافات خانوادگی کمابیش میان خودسلجوقیان وجود داشت. کرمان بار دیگر در سال 459 شورید وآلپ ارسلان مجبورشد تا بار دیگر به این شهر یورش برد. از آن جا به فارس رفت وقلعههایفتحناشدهای را گشود. به طور معمول، مبالغ هنگفتی دینار ودرهم در این قلعههانگهداری میشد، که به تصرف در میآمد. در برابر، تصرف این قلعهها نیز که ازسوی صاحبانشان با حکمت انتخاب شده بود، بسیار دشوار بود.
گسترش قدرت سلجوقیان تا به آنجا رسید که مردم حلب، بدون آن که رنگ سپاهسلجوقی را ببینند، مصمم شدند تا نام خلیفه عباسی وآلپ ارسلان را در خطبهبیاورند. دلیل این مطلب آن بود که مردمان حلب، شیعه بودند وترس آن داشتند تا باآمدنِ سپاه ترکان، آنها را به دلیل داشتن مذهب تشیع قتل عام کنند. اندکی پس ازتصمیم مردم حلب وامیر آنها محمود بن صالح بن مرداس ـ از آلمرداس ـ ، آلپارسلان به سوی حلب آمد.
امیر حلب با اظهار اطاعت، از حضور نزد سلطان خودداری کرد؛ اما سلطان قصدآن داشت تا به زور وارد شهر شود؛ بهویژه که مسأله مهم برای او به عنوان یکسلطان مدافعِ تسنن، آن بود که مردم شیعه این شهر حیّ علی خیر العمل در اذانمیگویند. شهر محاصره شد وعاقبت محمود، شبانه خود را به سلطان رساند.آلپارسلان وی را بخشید وامارت شهر را به او واگذاشت. در عوض، مبالغهنگفتی پول گرفت وبازگشت. این یکی از سیاستهای اصولی او در سپردنشهرها به امیران شکست خورده همان شهرها بود.
برای آلپ ارسلان مهم آن بود که اذان شیعی در جایی گفته نشود. به همین دلیلدر سال 462 شریف مکه نزد وی آمد وبه او بشارت داد که اکنون در مکه، خطبه بهنام خلیفه عباسی است نه المستنصر فاطمی. به علاوه، اذان شیعی نمیگویند! همینسبب شد تا از دست آلپ ارسلان هدایایی دریافت کند. شریف مکه در سال 467 باردیگر خطبه به نام مستنصر فاطمی خواند.
آلپ ارسلان در طول ده سال حکومت خود، در عین حال که سراسر آن را بهرفتن به این سوی وآن سوی گذراند، کوشید تا پایههای دولت خویش رااستحکامبخشد. از یک سو به فتوحات روی آورد که خود سبب بهدست آوردنغنایم فراوان، ونیز کسب وجهه واعتبار میشد. همچنین امیران محلی هر دیار را، باآن که میتوانست آنان را سرکوب کند، سرجایشان گماشت وبه گرفتن مبالغی پولاکتفا کرد. این سیاست دوپهلویی بود که هم سبب آرامش منطقه میشد و هم درصورت بروز بحران، خطرزا بود.
آلپ ارسلان با خلیفه عباسی نیز به آرامی وبدون تهدید برخورد کرده حاضرنشد با رفتن به بغداد خود را در موقعیت دشوار رویارویی با خلیفه یا اطرافیان اوقرار دهد. معمولا خلیفه در بغداد وزیری داشت؛ چنان که سلطان سلجوقی نیزامیرالامرایی در آنجا میگماشت. علاوه بر آن، وزیرِ سلطان با وزیر خلیفهمیکوشیدند تا مشکلات دو طرف را حل کنند. شگفت آن که، نظامالملک دخترشرا به فرزند ابنجُهَیر، وزیر القائم عباسی داد وبدین صورت روابط مستحکمی میانآن دو درگاه ایجاد شد. این قبیل ازدواجهای سیاسی در این دوره تاریخی، بسیارگسترده وفراوان است.
آلپ ارسلان چند سال پیش از کشته شدنش که در سال 465 رخ داد، پسرشملکشاه سلجوقی را که امیرزادهای نیرومندی اما بسیار جوان بود، به جانشینیگماشت. بدین ترتیب راه برای ادعای سایر افراد خانواده بسته شد.
مهمترین نقش را در این دوره ودوران پسرش ملکشاه ـ که بیست سال بر قلمرووسیع سلجوق حکومت کرد ـ نظام الملک عهدهدار بود که در ادامه از او سخنخواهیم گفت.
وصف راوندی از این سلطان سلجوقی خواندنی است:
سلطان آلپ ارسلان پادشاهی بود با هیبت وسیاست، تازنده وکامکار وبیدار،دشمن شکن خصم افکن، بینظیر وجهانگیر، تخت آرای وگیتی گشای، قدیعظیم داشت ومحاسنی دراز، چنانک به وقت تیر انداختن گره زدی وهرگزی تیرخطا نکردی... واز سر محاسن تا سر کلاه او گویند دو گز بودی وهر رسول که پیشتخت او آمدی، بهراسیدی.
فرمانروایی ملکشاه سلجوقی
طغرل، بنیادگذار سلسله سلجوقی، تلاش زیادی برای به دست آوردن قدرت کرد.پس از وی، بهره آن قدرت را، آلپ ارسلان وفرزندش ملکشاه سلجوقی بردند. آناندر دورانی نسبتا آرام ودر عین حال مقتدرانه وبا عظمت سلطنت کردند.
ملکشاه تنها هیجده سال داشت که به پادشاهی کشوری به این بزرگی رسید. ویپس از بیست سال، در سن سی وهفت سالگی درگذشت. ممالک تحت سلطه وی،به قدری گسترده است که با قلمرو عباسیان در آغاز خلافتشان قابل قیاس است.
ملکشاه بر سر سفره آماده نشست. راوندی به حق میگوید: پدران سلطانملکشاه جهانگیری کردند واو جهانداری. با این حال، خود ملکشاه نیز تلاش زیادیاز خود نشان داد.
ماوراءالنهر با وجود دولت قراخانی، در اختیار ملکشاه بود. در بخش آذربایجانوارمنستان، فرزندان قتلمش سلجوقی فتوحاتی داشتند که گرچه قلمروشان بهمملکت ملکشاه ضمیمه نشد؛ اما به هر روی تحت سلطه خاندان سلجوقی بود.زمانی که سلیمان فرزند قتلمش انطاکیه را تصرف کرد، خبر فتح آن را بهملکشاهنوشت وبه او تبریک گفت. از سوی دیگر مناطق مرکزی ایران تا جنوبایران بهطور کامل تحت سلطه این شاه قدرتمند بود. همچنین سرزمینهای عربی،از شمال عراق تا شام واز آن سوی تا جزیره العرب همه در اختیار سلجوقیانقرارگرفت.
با مرگ آلپ ارسلان، ملکشاه به سرعت به سوی ری حرکت کرد. این اقدام از آنروی بود که احتمال شورش برخی از امیران سلجوقی بود؛ طبعا تسلط آنها بر ری کهکلید اصلی تسلط بر این قلمرو وسیع بود، دشواری زیادی به همراه داشت. قاوردبرادر آلپ ارسلان، حاکم کرمان به سوی ری تاخت. ملکشاه نیز با سپاه خویش بهسوی وی رفت. آنها در کرج ابودلف با یکدیگر مصاف دادند. سپاه قاورد شکستخورد وخود وی، اندکی بعد دستگیر وکشته شد. با این حال، ملکشاه کرمان را بهفرزندان او سپرد.
ملکشاه سلجوقی اصفهان را به عنوان پایتخت انتخاب کرد. به همین دلیل درطول سالهای سلطنت خود به آبادی این شهر همت گماشت. راوندی نوشته است:از جهت دارالملک ونشست خویش از همه ممالک اصفهان اختیار کرد وآنجاعمارتهای بسیار فرمود در شهر از کوشکها وباغها». این مرکزیت در کناردرایتو ذکاوت نظامالملک سبب شد تا دامنه این دولت تا این حد گسترش یافتهوآرامش وثبات بر آن حکمفرما باشد.
روابط میان ملکشاه والقائم عباسی (م 467) بسیار خوب بود. در اوایل سال 466القائم، حکم سلطنت ملکشاه را توسط گوهر آیین نزد وی فرستاد.
با مرگ آلپ ارسلان وبازگشت ملکشاه از ماوراءالنهر، حاکم سمرقند، برخینواحی، از جمله ترمذ را به تصرف خود درآورد که سبب رفتن ملکشاه به آن دیاروبیرون راندن وی از بلخ وسمرقند شد. او آن سرزمین را به برادرش شهابالدینتکش داد. تکش در سال 473 بر ملکشاه شورید؛ اما کار با صلح تمام شد. وی درسال 477 نیز بار دیگر سر به شورش برداشت که سرکوب شد.
مقتدی خلیفه وقت عباسی دختر ملکشاه را در سال 474 خواستگاری کرد کهدختر، مشروط به آن که خلیفه همسر وکنیز دیگری نداشته باشد، حاضر به قبولاین ازدواج شد. خلیفه شروط را پذیرفت وازدواج صورت گرفت! گویا عروس بهسال 480 عازم خانه بخت شد ودر سال 482 با یک فرزند از خلیفه به صورت قهر بهاصفهان بازگشت.
ملکشاه سفرهایی به کرمان وخوزستان داشت که برای آرام کردن وتثبیتاوضاع سیاسی آن مناطق انجام میشد. او در سال 479 به حلب رفت وپس ازگشودن آن، به بغداد وارد شد. نظامالملک نیز در این سفر سلطان سلجوقی راهمراهی میکرد. آنها با یکدیگر مرقد امام موسی بن جعفر ـ علیه السلام ـ ونیزمعروف کرخی واحمد بن حنبل را زیارت کردند. روزهای بعد، سلطان ووزیر بهزیارت قبر امیرالمؤمنین وامام حسین ـ علیهما السلام ـ رفتند.
در همین سفر، نظام الملک وارد مدرسه نظامیه بغداد شد؛ به کتابخانه مدرسهرفت وساعتی به مطالعه کتابها پرداخت. آنها در سال 480 به اصفهان بازگشتند.
سلطان در سال 482 بار دیگر با سپاهی بیکران عازم ماوراءالنهر شد وتا کاشغررفت وبار دیگر نفوذ خود را در این مناطق تثبیت کرد.
سلطان ووزیر، یک بار دیگر به سال 484 به بغداد رفتند وسپس به اصفهانبازگشتند. در سال 485 بار دیگر سفر بغداد پیش آمد که خواجه در صحنه ـ شهرکیمیان همدان وکرمانشاه ـ توسط یکی از فدائیان اسماعیلی کشته شد. برخی ازنقلهای تاریخی حکایت از آن دارد که در اصل سلطان یا تاجالملک که رقیبنظامالملک بوده، در این کار دست داشتهاند.
سی وسه روز پس از آن، سلطان نیز در بغداد به دلیل بیماری ناشناختهایدرگذشت. هم اکنون مقبرهای در خیابان احمدآباد اصفهان، کوچه خواجهنظامالملک وجود دارد که گفته میشود هر دوی آنها در کنار یکدیگر در آنجا دفنشدهاند. امیر معزی شاعر در این باره گفت:
رفت در یک مه به فردوس برین دُسْتُور پیرشاه برنا از پس او رفت در ماه دگر
کرد ناگه قهر یزدان عجز سلطان آشکارعجز سلطانی ببین وقهر یزدانی نگر
راوندی در وصف ملکشاه نوشته است:
سلطان ملکشاه صورتی خوب داشت وقدّی تمام، بالی افراشته وبازوی قوی، بهضخمی مایل بود، محاسنی گرد، رنگ چهره سرخ سپید، یک چشم اندک مایهشکسته داشتی از عادت نه از خلقت، جمله سلاحها کار فرمودی ودر سواریوگوی باختن به غایت چالاک بود.
بزرگی قلمرو ملکشاه از مرز چین تا بلاد شام بوده واین وسعت از هر جهتشگفتانگیز است. نوشتهاند که نظام الملک، اجرت ملاّحانی که در رود جیحون کارمیکردند، بر خزانه شهر انطاکیه در غرب نوشت. ملاحان نزد سلطان «فریاد کردندکه ما قومی درویشانیم. معیشت ما از این آب است؛ واگر جوانی ازینجا به انطاکیهرود، پیر باز آید.»
وقتی سلطان دلیل این اقدام نظامالملک را پرسید، وی گفت: «ای خداوند! ایشانرا به جایی رفتن حاجت نباشد. حواشی ما برات ایشان به زر نقد باز خرند. بنده اینرا از جهت تعظیم ملک وبسطت پادشاهی فرمود تا جهانیان بدانند که فسحتمملکت ما ونفاذ حکم پادشاه از کجا تا کجاست وناقلان در تاریخ بنویسند.»
وزارت نظام الملک
راوندی نوشته است: «و در مملکت او، وزیر نظامالملک محترم وممکّن ومستولیبود. دوازده پسر داشت، به هر یک شغلی وولایتی داده بود.» نظام الملک نه تنهاوزیر ملکشاه است بلکه عالمی اندیشمند، وزیری برجسته وچهرهای تابناک درفرهنگ اسلامی ایران است. البته نقاط ضعفی نیز دارد؛ اما به هر روی، در تاریخوزارت، کمتر کسی را با درایت او میتوان یافت. بهتر است مروری بر زندگی اوداشته باشیم. از همان روزگار این شعر مانده است که:
هزار سال بباید تا خردمندیمیان اهل کفایت، نظام نام شود
ابوعلی حسن بن علی طوسی، فرزند یکی از دهقانان طوس بود که به سال 408 به دنیاآمد. پدرش از سوی غزنویان در طوس منصبی داشت که پس از فروپاشی قدرتغزنویان، به اجبار به غزنه رفت. خواجه سه چهار سالی در آنجا بود ودر این فاصلهدر میان اهل دیوان به فراگیری فنون دبیری اشتغال داشت. پس از آن به بلخ رفتواندکی بعد، زمانی که چغری داود، برادر طغرل، امیر خراسان بود، به مرو رفت. ویدر مرو به کارهای دیوانی اشتغال داشت واز زمانی که آلپ ارسلان به جای پدرشنشست، وزارت او را عهدهدار شد.
با مرگ طغرل در سال 455، سلطنت به آلپ ارسلان رسید ونظام الملک که ازپیش وزیر او بود، در این سمت باقی ماند. پس از آن بود که موقعیت خواجه روز بهروز، رو فزونی گذاشت. وی در طول ده سال وزارت با آلپ ارسلان، با نهایتزیرکی امور را اداره کرد واجازه نداد تا کسی موقعیت او را به خطر بیندازد.
پس از مرگ آلپ ارسلان، با تلاش زیادی ولیعهد جوان او، ملکشاه را به تختنشاند ودر برابر همه مدعیان سلطنت سخت ایستاد. میتوان یقین داشت که ملکشاهبدون خواجه نمیتوانست به آسانی بر تخت بنشیند.
قدرت نظامالملک در دوره ملکشاه به اوج خود رسید. او از روز نخست،حکومت وی را که جوانی بیتجربه بود، استوار ساخت. ملکشاه که از موقعیتبرجسته وفکر صائب او آگاه بود، در همان آغاز کار، اختیار تمامی امور را به ویواگذار کرد واز همه کارگزاران خواست تا در فرمان او باشند. به علاوه، شهر طوسرا به اقطاع به نظام الملک واگذار کرد.
خواجه در طی بیست سال وزارت ملکشاه، قدرت بیچون وچرایی داشت. ویولایات مختلف ونیز کارهای اداری مهم را به فرزندانش سپرده بود وطبعا خودوفرزندانش در پرتو این وزارت به مال ومنال فراوانی رسیده بودند. شگفت آن کهکار فرزندان خواجه به جایی رسید که یکبار مؤیدالملک حاضر به اطاعت از فرمانملکشاه نیز در سپردن شغل مناسبی به یکی از دبیران معزول نشد وگفت: چونسوگند یاد کرده که به او کار ندهد، نمیتواند فرمان سلطان را اطاعت کند. این اقدام،خشم سلطان را برانگیخت وسبب عزل مؤیدالملک شد.
به هر روی، موقعیت خواجه بهطور طبیعی، حسد بسیاری را برانگیخت وسببشد تا دشمنانش در دربار سلطان برای وی سعایت کنند. یکی از این افراد، تاجالملک از مردمان فارس بود که پس از خواجه به وزارت رسید. افزون بر آن، ترکانخاتون، همسر ملکشاه که میخواست پسرش محمود را به ولایت عهدی بگمارد،وخواجه با آن موافق نبود، سخت نزد سلطان از او بدگویی میکرد. در واقع، دربارملکشاه، میانهای با وزیر نداشت واین تنها قدرت ودرایت خواجه بود که با وجوددشمنانِ فراوان، توانست بیست سال بر مسند وزارت تکیه بزند وحمایت سلطان رابه همراه داشته باشد.
عاقبت این بدگوییها در سلطان اثر کرد تا آن که «به نظامالملک پیغام داد که تو بامن در مُلْک شریکی وبیمشورت من هر تصرّف که میخواهی میکنی وولایتواِقطاع به فرزندان خود میدهی. ببینی که بفرمایم دستار از سرت بردارند. او جوابداد که، آنکِ ترا تاج داد، دستار بر سر من نهاد. هر دو در هَمْ بستهاند وبا هم پیوسته.»
این حکایت را به عبارتی دیگر هم نقل کردهاند: سلطان گفت: اگر میخواهی،بفرمایم که دوات از پیش تو برگیرند. وزیر پیغام داد: «دولت آن، به این دوات بستهاست؛ هر گاه این دوات برداری، آن تاج بردارند.»
شگفت آن که، میان قتل نظامالملک ومرگ ملکشاه تنها سی وسه روز فاصله بود.
نظام الملک ونظامیهها
تا این زمان، مدارس اندکی در دنیای اسلام وجود داشت وبیشتر آموزشها درمساجد انجام میگرفت. در دورانِ آل بویه چند دارالعلم ساخته شد؛ اما حرکتمدرسه سازی گسترده نبود. تا آن زمان وپس از آن نیز مدارس، توسط سلاطینوامیران ساخته میشد.
اقدامی که نظام الملک به آن دست یازید، آن بود که سیاست مدرسهسازی رااستوار کرد ومدارسی همشکل تأسیس کرد که آنها را نظامیه نامیدند. این مدارس،در اصل برای تدریس فقه شافعی وکلام اشعری بود. به همین دلیل، نوعی رقابت باحنابله وحنفیان داشت. این به رغم آن بود که نظامالملک در مراسم افتتاحیه نظامیهبغداد گفته بود که هدفش از تأسیس این مدرسه، تنها رواج مذهب سنت بوده وبر آننیست که این مدرسه سبب اختلاف میان مردم باشد. اشاره وی میتوانست به رواجمرام اسماعیلیه در میان مردمان عراق وایران باشد.
آن زمان، مدرسه الازهر مصر توسط خلفای فاطمی به قصد تربیت داعیان ومبلغان ایجاد شده بود. به هر روی نظامالملک هدف مذهبی خاص نیز داشت وبههمین دلیل تصریح کرده بود که مدرسان، واعظان وکتابداران نظامیه بغدادمیبایست شافعی باشند.
استفاده از استادان شافعی خراسان در نظامیه بغداد، ودخالت مستقیم او درتعیین استادان، نشان از آن داشت که خواجه، دقیقا اهداف مذهبی خاص خود رادنبال میکرده است. البته در سالهای بعد، اجازه خلیفه نیز برای تدریس عالمان درنظامیه معتبر دانسته شد. گفتنی است که افزون بر درس، مجلس وعظی در اینمدارس وجود داشت که مردمان بهطور آزاد در آنها مشارکت میکردند.
بنای مدرسه نظامیه بغداد از سال 457 در کنار رود دجله آغاز شد. زمینی بامساحت بسیار زیاد وساختمانی زیبا که تا قرنها بعد از آن سرپا بود وتنی چند ازمورخان قرن ششم وهشتم از بنای بزرگ وزیبای آن یاد کردهاند. مدرسه مزبور درطی دو سال ساخته شد ونام خواجه نظامالملک بر تارک آن حک گردید. او دویستهزار دینار برای بنای آن خرج کرد وسالانه پانزده هزار دینار مخارج آن مدرسه ازجمله شهریه دانشپژوهان بود که از خزانه نظامالملک یا موقوفاتی که وی معینکرده بود، پرداخت میشد.
افتتاح رسمی نظامیه بغداد در ذیقعده سال 459 با حضور شماری از علمایبزرگ بغداد بود. در این مدرسه، افزون بر محلی برای تدریس ووعظ، کتابخانهبزرگی نیز وجود داشت که کتابهای زیادی برای آن خریداری شده ویا توسطمردم به خواجه اهدا شده بود.
گذشت که مدرسه نظامیه، تقریبا در انحصار عالمان شافعی مذهب بود. در آنجاهر کسی برخلاف عقاید اهل سنت، آن هم مذهبِ شافعی واشعری سخنی میگفت،اخراج میشد. یکی از عالمان ادیب شیعه که به صورتی در آن مدرسه نفوذ کردهوبهتدریس ادبیات مشغول بود، با اندک اشارتی به اعتقادات خود، از مدرسه اخراجشد. در عین حال، نظامیه بغداد، شور وشوقی بزرگ برای تحصیل در میانمردمایجاد کرد؛ بهویژه که در آن کمک هزینهای نیز برای دانشپژوهان پرداختمیشد.
نظامیه بغداد تا قرنها برپا بود ویک بار نیز آتشسوزی بزرگی در آن پدید آمد کهخوشبختانه کتابخانه آن محفوظ ماند. مدرسه مزبور در قرون بعد نیز در اختیارنوادگان نظامالملک قرار داشت. این مدرسه در سال 681 توسط عطاملک جوینیـنویسنده کتاب تاریخ جهانگشای ـ تجدید بنا شد. مدرسه نظامیه بغداد تا سال 727 کهابنبطوطه از آن دیدن کرده، سرپابوده است.
نظامیه تنها در بغداد نبود، بلکه به صورت سلسله مدارس زنجیرهای بود که دربسیاری از شهرهای آباد آن روزگار تأسیس شد. در نظامیه بغداد، بسیاری از عالمانبرجسته آن روز عالم اسلام تدریس میکردند. نظامیه اصفهان نیز در اختیار خاندانخُجَنْدی بود که رهبری شافعیان شهر را بر عهده داشتند. صدرالدین خُجَندی استادنظامیه، آن اندازه شهرت داشت که نظامیه این شهر را صدریه مینامیدند. درآمدموقوفات این مدرسه را ـ سالانه ـ ده هزار دینار نوشتهاند. در مرو، طوس، بلخ،هرات، بصره وموصل نیز مدارسی با نام نظامیه وجود داشت.
یکی دیگر از مدارس مهم نظامیه، نظامیه شهر نیشابور بوده است. در فرمانی ازسلطان سنجر، برای تعیین خواجه محییالدین محمد بن یحیی به عنوان مدرس اینمدرسه، از مدرسه نظامیه با تعبیر «مشهورترین مدارس جهان و عزیزترین بقاعطلبه علم» یاد شده است. گفتنی است که بر اساس همین فرمان، چنین به دستمیآید که در چنین حکمی، یک عالم برجسته، نه تنها به عنوان مدرس، بلکه بهعنوان سرپرست مدرسه تعیین میشده است. در آن حکم آمده است:
واجب دیدیم بل که عین فرض دانستیم بعد از استخاره از حضرت عزّت الهی،مدرسه نظامیه که مشهورترین مدارس جهان و عزیزترین بقاع طلبه علم است، بهمحیی الدین سپردن و منصب تدریس که اشرف المناصب است، به وی ارزانیداشتن و مصالح فقها و مدرسه و اوقاف و ترتیب هرچه بدان مضاف استومنسوب در عهده علم و عفت و دیانت او کردن.
نظام الملک وبرآمدن مذهب اشعری
اشاره کردیم که ابوالحسن اشعری (م 330 یا 334) در نیمه نخست قرن چهارم، ازمکتب اعتزال جدا شد ومکتب جدیدی تأسیس کرد. او کوشید تا عقاید اهل حدیثرا که پراکنده و قشری بود، قانونمند کرده وتحت یک نظام عقلی درآورد. این کارمورد رضایت حنابله نبود؛ بهویژه که تغییراتی در عقاید آنها داده میشد. مذهباشعری به تدریج جای خود را در میان شماری از سنیان علاقمند به مباحث عقلیودر عین حال گریزان از عقاید معتزله باز کرد. اشاعره خود را سنی نامیدند و بههیچروی در برابر اتهامات اهل حدیث تسلیم نشدند.
شهرهای ایران مراکز مهم نشر اندیشه اشعری گردید. ابن فورک اصفهانی (م406) نقش مهمی در ترویج این مذهب در اصفهان و شیراز و نیشابور داشت. درایران، شهر نیشابور، محل توسعه این مذهب شد. ابن فورک نزدیک به سی سال ازعمر خویش را در این دیار سپری کرد و با کرامیان که مهمترین رقیب مذهباشعری در خراسان بودند، درگیر شد. همه این اقدامات، با تأسیس نظامیهها، به اوجخود رسید و مذهب اشعری را در ایران استوار کرد.
با قدرت یافتن اشعریها، به تدریج کار اهل حدیث وحنابله محدود شدهمیرفت که بساط آنها از بسیاری سرزمینها از جمله ایران برچیده شود. تا پیش ازآن، حنابله بغداد حرف اول را در این شهر میزدند. دشمنی آنها با عالمان معتزلی بهحدی بود که نوشتهاند: ابوعلی متکلم ـ که در سال 478 درگذشت ـ از دشمنی عامه،پنجاه سال نتوانست از خانهاش در بغداد بیرون آید؛ اما این بار، با روی کار آمدنخواجه نظامالملک وتأسیس مدارس نظامیه، شافعیان اشعری قدرت زیادی بهدست آوردند. زمانی که ابونصر فرزند ابوالقاسم قُشَیری به سال 469 به بغداد آمدودر نظامیه آن شهر به موعظه نشست، میان وی وحنابله درگیری رخ داد که شماریاز مردم کشته شدند.
این درگیریها در سالهای بعد نیز رخ داد وبه تدریج به جای نزاع کهنه شیعهوسنی نشست. ابناثیر از درگیری مشابهی در سال 470 خبر داده که مؤیدالملکفرزند نظامالملک نیز در آن درگیر بود.
این درگیریها تا به آنجا بود که شاعری، ضمن شعری، نظامالملک را خطابکرده، از او خواست تا به داد بغداد ومدرسه نظامیه برسد. ابنجُهَیر وزیر خلیفهجدید المتقدی، مسبّب این درگیریها بود. نظامالملک با اعمال نفوذ، خلیفهراواداشت تا وی را از وزارت برکنار کند. گرچه بعدها عذر خواهی ابنجهیر ویکازدواج، سبب شفاعت نظامالملک برای بازگردان وزارت خلیفه به ابنجهیر شد.
در سال 475 بار دیگر میان شافعیان ـ که اشعری شده بودند ـ با حنابله درگیریپیش آمد. ابوالقاسم بکری شافعی، رسما در نظامیه بغداد، با استثنا کردن احمد بنحنبل، حنابله را کافر خواند. چند روز بعد، فتنهای میان او وبرخی حنابله پیش آمدکه باز وی در محکوم کردن اندیشههای حنابله اصرار بیشتری کرد.
در اصفهان، خاندان صدریه ـ از آلخجند ـ در برابر خاندان صاعدیه قرار داشتند.گروه اول رئیس شافعیان وگروه دوم رئیس حنفیان شهر بودند ودر دوره سلجوقی،بهطور دایم با یکدیگر درگیر بودند.
با این حال، باید توجه داشت که خواجه باید سخت مراقب ترکان سلجوقی نیزکه حنفیان متعصبی بودند، میبود. او در ظاهر میکوشید تا برخورد مذهبی میانخود وسلطان ایجاد نکند؛ اما به هر روی پشتوانه مهمی برای مذهب شافعی بهشمار میآمد.
خواجه ومذهب تشیع
خواجه نظامالملک، صرف نظر از آن که یک دانشمند، سیاستدان وسیاستمداربرجسته بود، از نظر مذهبی سخت به عقاید خود پایبند بود. وی مذهب تسنن را بهدیده احترام مینگریست وبه همین دلیل، با تشیع میانهای نداشت. او در جای جایکتاب سیاستنامه بر شیعه تاخته وکوشیده است تا ریشههای تاریخی این مذهب رابه خرمدینان وغالیان منحرف از اسلام برساند. وی سلطان را نیز از راه دادن شیعیانبه امور اداری پرهیز داده ویکی از نگرانیهای خود را نفوذ شیعیان در دستگاهحکومت عنوان کرده است. وی مینویسد:
و کسان هستند که امروز در این دولت، قربتی دارند وسر از گریبان شیعت بیرونکردهاند، از این قوماند ودر سرّ کار ایشان میسازند وقوت میدهند ودعوتمیکنند وخداوند عالم ]شاه[ را بر آن میدارند که خانه خلفای بنیعباسبراندازد واگر بنده نهبن]درپوش[ از سر آن دیگ بردارد، بس رسوایی که از زیر آنبیرون میآید.
با این حال، خواجه به سادات ری وبرخی از عالمان شیعه آن شهر، احترام فراوانیمیگذاشت. او چنین مینمود که وقتی از شیعه سخن میگوید، مقصودشاسماعیلیه است که طی سالهای متمادی از سوی فاطمیان مصر به ایران آمده ومردمرا بر ضد عباسیان بر میانگیختند. وی گاه به مجلس درس شیعیان امامی میرفتوزمانی نیز که در عراق بود، همراه ملکشاه به زیارت قبر امام کاظمعلیهالسلام درکاظمین، وامیرمؤمنان وامام حسین علیهماالسلام در نجف وکربلا رفت.
در این باره که نظامالملک وملکشاه با شیعیان برخورد تندی داشتهاند یا نه، ازهمان آغاز اختلاف نظر بوده است. یک مخالف شیعه در قرن ششم نوشته است:
و باز چون عهد کریم ملکشاهی بود، نظامالملک از سرّ عقیدت اینها آگه بود. همهرا خوار ومهین داشتی. ودر ری، هر که دعوی دانشمندی از اینها کردی، چونحسکا بابویه، بوطالب بابویه، ابوالمعالی امامتی، حیدر زیاتی مکّی، علی عالم،بوتراب دوریستی، خواجه ابوالمعالی نگارگر وجزاینها از رافضیانِ شتّام، همه رابفرمود تا بر منبرها بردند. سرها برهنه کرده، بیحرمتی واستخفاف میکردندبرایشان، ومیگفتند: شما دشمنان دینید.سابقان اسلام را لعنت میکنید.وشعارتان، شعار ملحدان ]اسماعیلیها[ است. ایمان بیاورید تا اگر خواستندواگر نه، ایمان میآورند واز مقالت رفض، بیزار میشدند.
عالم شیعهای از همان قرن ششم این اظهارات را درباره برخورد خواجه با عالمانشیعه نپذیرفته ودر پاسخ نوشته است:
امّا جواب آنچه حوالت کرده است به عهد سلطان ملکشاه، حوالتی است به دروغکه ادراراتی وتسویغاتی ـ عطایا وبخششهایی ـ که ایشان کردهاند، سادات شیعهرا وخطوط وتوقیعات ایشان بدان ناطق است، وهنوز دارند ومیاستانند،واحترام وتوفیر وترفیع سادات وعلمای شیعه در آن عهد ودولت معلومومصوّر است... وهر یک از آن بزرگان را از سلاطین ووزراء، عطایا وحرمتیبوده است، و]شیعیان[ نه قومی بودهاند که خواجهای چون نظامالملک، برایشانتطاول کند که ایشان را عطایای بسیار داده است وشفقتهای بی مرّ نموده.
خواجه وکتاب سیاستنامه
یکی از رشتههای علمی مورد علاقه اندیشمندان مسلمان، بحث از سیاستوحکومت بوده است. این مبحث از همان زمان زندگی پیامبر(ص) مطرح بود.اندکی بعد بحث امامت وخلافت وسلطنت پیش آمد. به تدریج در اطرافحکومت وحکومتداری، مباحثی مطرح شد؛ چنان که روایاتی در این باره در متوناسلامی آمده است.
زمانی که باب ترجمه متون سریانی وپهلوی به زبان عربی باز شد، بخشی ازمتون خارجی مربوط به سیاست، به عربی درآمد. از جمله آنها، آثاری از ایرانیان بودکه شامل نوشته هایی از اردشیر بابکان یا بوزرجمهر ونصایح شاهان ساسانیمیشد. این قبیل آثار، با تلفیق آثار دینی، ادبیاتی را به وجود آورد که زمینه نخستتحوّل فلسفه، اندیشه وفقه سیاسی در میان مسلمانان شد.
پرسشهایی از این قبیل که چه کسی باید حکومت کند؛ چگونه انتخاب شود؛مردم چه نقشی دارند؛ خداوند چه سهمی دارد؛ حاکم چگونه کشور را اداره کند،سلطان چه وظایف دارد و... از پرسشهایی اساسی است که در این رشته علمیوفلسفی میبایست به آنها پاسخ داده میشد. همچنین بحث از عدالت و تعریفوچگونگی اجرای آن، از موضوعاتی است که در این دانش مطرح میشد.
یک اشکال اساسی در این کتابها آن است که بجای ارائه تعاریف دقیقوبازشناسی موضوعی عناصر ومؤلفههای سیاست، تنها به توصیههای اخلاقیاکتفا کرده وبدون نظم مباحث را آوردهاند.
آنچه قابل توجه است آن که بیشتر این آثار در شرح وظائف حاکم وسلطاناست. در این نگرش سلطان به عنوان یک حاکم مطلق، در چهار چوب شرع وعدلورعایت احکام عقل میباید به اداره کشور بپردازد.
کتاب سیاستنامه یا سیر الملوک خواجه یکی از آثار ارجمندی است که در این بارهتألیف شده است. وی افزون بر بهرهگیری از اندیشههای پیشینیان ونیز متون دینیوتاریخی، از تجارب خود هم به خوبی استفاده کرده واین اثر را پدید آورده است.برای آشنایی با محتوای این کتاب ـ وطبعا کتابهای مشابه ـ فهرست برخی ازفصلهای این کتاب را که مجموعا پنجاه فصل است، میآوریم:
اندر مظالم نشستن پادشاه وسیرت نیکو ورزیدن؛
اندر احوال عُمّال وبر رسیدن پیوسته از احوال ایشان؛
اندر باب قاضیان وخطیبان ومحتسب ورونق کار ایشان؛
اندر پژوهش کردن وبر رسیدن از کار دین وشریعت ومانند این؛
اندر فرستادن جاسوسان وتدبیر کردن بر صلاح مملکت ورعیت؛
اندر مشاورت کردن پادشاه در کارها با دانایان وپیران؛
گفتنی است که کتاب سیاستنامه شامل دو بخش است. بخش نخست کتاب تا فصلسی ونهم که ابتدا تألیف شده است. بخش دوم آن تا فصل پنجاهم که بعد از گذشتچند سال از تألیف بخش نخست، تألیف شده است. در این بخش مباحث جدیدیآمده ومطالب با تفصیل بیشتری عنوان شده است.
عنوان فصل چهل وسوم چنین است: اندر باز نمودن احوال بدمذهبان که دشمن اینملک واسلاماند. نظام الملک در این فصل وفصلهای بعد با تندیِ تمام، به مخالفانمذهب اهل سنت تاخته است. خواجه در حمله به تشیع میان امامیه واسماعیلیهوقرامطه وباطنیه فرقی نگذارده وهمه را با یکدیگر درآمیخته است. وی تا فصلچهل وهفتم به بحث از شورشهای انحرافی ایرانیها بر ضد عباسیان واسلامسخن گفته وپس از آن باز چند فصل دیگر درباره کیفیت اداره امور کشورآوردهاست.
برخورد تند وعصبی موجود در بخش دوم کتابِ نظامالملک، این تردید را ایجادکرده که این بخشِ الحاقی از خواجه نبوده وبعدها ضمیمه شده است. این تردید تابحال راه به جایی نبرده وعلی الحساب بخش مزبور از نظامالملک دانستهشدهاست.
در تمامی فصلهای کتاب، ابتدا یک توضیح کلی آمده وسپس نظریه ارائه شدهبه وسیله داستانهایی که از سلاطین ووزیران دوران پیش از او بوده، اثبات شدهاست. بیشتر این داستانها از سلسلههای صفاری وسامانی وغزنوی است.مهمترین نکته از نظر خواجه حفظ قدرت بر پایه شرع وعقل ونگاهداری اقتداربرای اعمال حاکمیت است. او میکوشد تا از لابلای داستانهای نقل شده ازسلاطین پیشین، این مطالب را ثابت کند.
به این ترتیب، خواجه نظام الملک، با آوردن این داستانها بخش مهمی از تاریخاجتماعی ایران را نیز در کتاب خود آورده است.
وزارت در سیاستنامه
پیشتر گفتیم که وزارت از عهد عباسیان باب شد ودر اصل برگرفته از فرهنگسیاسی ایرانی بود. به تدریج وزیران قدرت بیشتری یافتند. از آنجا که کار وزیرتدبیر کارها میبود، لازم بود تا وی از طبقه فرهیخته وفرهنگی ودبیران باشد.فراوان رخ میداد که عقل ودرایت وزیر از سلطان نیز بیشتر میشد. ما برخی ازبهترین وزیران ایرانی را در دولت سامانی معرفی کردیم. در دولت آل بویه نیزکسانی مانند ابنالعمید وصاحب بن عباد شریک سلطان بودند. در بیشتر دورههاییکه این قبیل وزیران بر سر کار بودند، شاه در پی مسائل شخصی وتفریح خود بودهواداره کشور بهطور کامل در دست وزیران بود. این مسأله درباره خواجهنظامالملک به تمام معنا صادق بود. سلطان ملکشاه در همان آغاز اداره امور کشور رابهطور رسمی به وی سپرد وتا پایان نیز او را پدر خطاب میکرد.
خواجه در نقش وزیر واهمیت آن در سیاستنامه سخن گفته ومینویسد:
هر پادشاهی که او بزرگ شده است وبر جهانیان فرمان داده است ونام او تا بهقیامت بر نیکی میبرند، همه آن بودهاند که وزیران نیک داشتهاند.
ترکیب دولت در زمان سلجوقیان از این قرار بود که شاه از ترکمانان بود، فرماندهاناصلی سپاه نیز از ترکمانان بودند. در این میانه، تشکیلات وزارت ودبیرخانه همه ازایرانیان وفرهیختگان بودند. در اصل، اداره کشور به عهده این طایفه بود. فرهنگسازی این گروه میانه، به گونهای بود که از ترکمانان بد میگفتند. شاید تعبیر ترکتازیکه امروزه به معنای خشنونت بکار میرود، میراث همان روزگار یا اندکی پیش از آنباشد. نظامالملک در کتاب سیاستنامه با اشاره به نگرانی مردم از ترکمانان مینویسد:«هر چند از ترکمانان ملالتی حاصل شده است وعددی بسیارند، ایشان را بر دولتحقی ایستاده است که در ابتدای دولت خدمتها کردهاند ورنجها کشیده واز جملهخویشاوندانند.»
دولت سلجوقی پس از ملکشاه وخواجه نظامالملک نیز دوام آورد؛ اما ابهتوشکوه آن از میان رفت. نظامالملک با اتکای به قدرت فوق العاده خود،پیشبینیکرد که پس از وی اوضاع، آنچنان که در زمان او بسامان بوده، سامانینخواهد داشت:
مرا در این دولت خدمتهای پسندیده است وآثار مشهور، واولیای نعمت را برمن حق نعمت. هرگز خلافی نکردهام وخیانتی روا نداشتهام واز شفقتوخدمتکاری هیچ باز نگرفتم. وخزانه ورعیت آبادان داشتم ومخالفان دولت رااز پیش برداشتم وجهان به عدل وانصاف وایمنی گذاشتم. آنچ کردم در صلاحدولت ومصلحت کافه رعیت، پس از من ظاهر شود. چون تدبیر جهان به دیگریمنوط گردد، تقدیر وقیاس وظن چنان است که هیچ کس پس از من، یک ماه شغلجهان بر نظام نتواند راندن!
باید توجه داشت که وزارت در دولت سلجوقی با نهایت اهمیتی که دارد،سرگذشت مرگباری دارد. اشتباهات برخی از وزیران، جز عزل یا مرگ برای آنهانصیبی نداشت. این مسأله بستگی به نوع خطای آنان داشت. البته طمع سلطان درمال آنان نیز، به راحتی سبب عزل ومصادره اموال وحتی قتل آنها میشد. سعایتدیگر رقیبان نیز مشکل اصلی وزیران بود که میبایست برای آن چارهایمیاندیشیدند.
این زمان، هر یک از امیرزادگان سلجوقی اتابکی داشتند که مانند پدر آنها را ازکودکی تربیت میکرد وبه تدریج در کنار وزیر، کارهای او را سروسامان میداد. بهاین ترتیب اندک اندک، پایگاهی جدید در نظام سلطنتی ایران، تحت عنوان اتابکدرست شد. اینان به امارت شهرها میرسیدند و حکومت را به صورت موروثی درخاندان خود در میآوردند.
تشکیلات وزارت در دوره سلجوقی، به مقدار زیادی زیر نفوذ دبیران برجستهعراق عجم درآمد. این مسأله برای خراسانیان خوشایند نبود. آنها مردم جبال را بهبدعت متهم کرده وتنها خود را مسلمان خالص میدانستند. با این حال، تخصصدبیران کاشان وقم وفراهان وجز اینها، سبب شد تا اینان نفوذی چشمگیر دردستگاه وزارت سلجوقی پیدا کنند.
یکی از برجستهترین وزیران این عهد شرف الدین انوشروان بن خالد (م 533)است که مورد ستایش همگان قرار دارد. او فردی شیعه ودر کار خویش، چیرگیفوق العاده داشت. وی تاریخی نیز برای دولت سلجوقی نوشت. زمانی که در بغداددرگذشت، وصیت کرد تا جنازهاش را به نجف منتقل کرده، در کنار مرقد امیرمؤمنانعلیه السلام دفن کنند.
فرزندان نظام الملک
نظام الملک نه تنها خود برای سالها وزارت داشت بلکه فرزندان وبرخی ازنوادگانش نیز در دولت سلجوقی وزارت داشتند. برای وی یازده فرزند یاد کردهاند.یکی از آنها احمد مشهور به نظام الملک دوم از سال 500 تا 504 وزیر برکیارِ بود.حسین نیز چندی وزارت برکیارِ را داشت. شمس الملک عثمان، امیر مرو بود وبهگفته راوندی در شمار وزیران سلطان محمود سلجوقی. مؤیدالملک طی486 تا487 وزیر محمود بن ملکشاه بود. عمادالملک از سال 485 تا 490 وزارت ارسلانارغون را در خراسان داشت. ابوجعفر محمد نواده او نیز برای چندی وزیر سلطانسنجر بود. محمد فرزند مؤیدالملک، نواده دیگر نظام الملک وزارت محمد بنملکشاه را داشت. عبدالرزاق ، برادرزاده نظام الملک نیز بیش از ده سال (تا سال515) وزارت سلطان سنجر را داشت. نیز ناصرالدین طاهر پسر فخرالملک بن نظامالملک، بیش از بیست سال وزارت سلطان سنجر را داشت.
رواج تقویم جدید ایرانی در دوران ملکشاه
یکی از اقدامات مهمی که در دوره جلالالدین ملکشاه سلجوقی صورت گرفت،تنظیم جدید تقویمی بود که به نام تقویم جلالی معروف گردید وتاکنون مبنایمحاسبه سال شمسی است. اهمیت این تقویم آن بود که با دقت خاصی نوروزواقعی معین شده وحساب سال با دقت انجام گرفت.
نوروز یا روزِ نو، در همه تقاویم، در همه دورهها ودر میان همه فرهنگها، بااسامی گوناگون مطرح بوده وهست. گردش زمین به دور خورشید وپدید آمدنروز وشب وفصول سال ونیز حرکت ماه بر گرد زمین، بشر را به محاسبه واداشتهوبهطور طبیعی تقویم را پدید آورده است. آغاز هر سال، شروع جدیدی است کهخود به نوعی انسان را با احساسی تازه وتولّدی نو به حرکت در میآورد. این آغازهمراه با شادی وسرور بوده ودر هر فرهنگی آیینهای ویژهای برای نشان دادنخوش حالی وشادی تعبیه شده است.
در میان ایرانیان، این روزِ نو، روزی بود که شاه جدید ساسانی به تختمینشست. خواهیم دید که آخرین نوروز ایرانی، که طی آن آیینهای ویژهای رااجرا میکردند، روزی در اواخر خردادماه بود که یزدگرد سوم بر تخت نشست وازآن پس، این نوروز، هر سال، با توجه به عدم محاسبه کبیسه واهمال آن، در هر چهارسال، یک روز به عقب میافتاد.
پس از آمدن اسلام، سنت نوروز، پابرجا مانده. این بدان دلیل بود که مردم ایران،به سرعت اسلام را نپذیرفته وتا یکی دو سه قرن، بسیاری از آنان بر آیین کهن خودبودند. حتی اگر اسلام را پذیرفتند، نتوانستند به آسانی آداب ورسوم دورانگذشتهرا ترک کنند. در نتیجه افزون بر بزرگداشت اعیاد اسلامی، عید نوروز را نیزحفظکردند.
پیش از پیدایش تقویم جلالی در سال 467 یا 471، محاسبه سال بدین ترتیب شدکه سال را دوازده ماه سی روزه تقسیم میکردند که جمعا 360 روز میشد. پنج روزباقی مانده را در پایان آبان ماه یا اسفندماه بر آن میافزودند که جمعا 365 روز میشد.با این حال، پنج ساعت و48 دقیقه و51/45 ثانیه باقی میماند. این زمان، در هر چهارسال، یک روز میشد واز آنجا که در محاسبه نمیآمد، روز اول فروردین در فصولسال تغییر میکرد. بنابر این، ماههای شمسی نیز در آن زمان، مانند ماههای قمری درفصول سال متغیر بود. معنای این سخن آن است که نوروز در ابتدای فروردینواقعی، یعنی نقطه آغاز اعتدال بهاری قرار نداشت.
زمانی که یزدگرد سوم، آخرین شاه ساسانی، در سال 632 میلادی به تختنشست، روز نخست سال، یعنی اول فروردین در آن تاریخ، مطابق بود با شانزدهمحزیران (ژوئن) (مطابق با 27 خرداد واقعی). پس از آن با محاسبه بالا، روز نوروز یااول فروردین، هر چهار سال، یک روز به عقب میآمد.
در سال 467، روز نوروز مطابق دوازدهم اسفند بود. در این سال، ملکشاهسلجوقی، دستور داد تا منجمان، محاسبه دقیقی از سال شمسی انجام داده وروز اولفروردین را معین کنند. بر اساس محاسبه خواجه عبدالرحمان خازنی، منجم مرو،عوض آن که بر اساس محاسبه قبلی، روز دوازدهم اسفند را اول فروردین رسمیدانسته شود، اول فروردین را هیجده روز جلوتر برده ودر ابتدای اعتدال بهاری،یعنی اول فروردین واقعی قرار داد.
در محاسبه جدید، هر سال را در چهار نوبت، 365 روز محاسبه کرده (دوازدهسی روز به ضمیمه پنج روز که در آخر ماه آبان یا اسفند افزوده میشد) وسال پنجمرا 366 روز محاسبه کردند. در این محاسبه آن پنج ساعت واندی نیز در محاسبهمیآمد. بدین ترتیب، روز نوروز، به عنوان نخستین روز فروردین ماه، از آن سالثابت ماند.
بنابر این، نخستین سالی که روز اول فروردین آن دقیقا مطابق آغاز زمان اعتدالبهاری بود، سال 467 (یا 471) هجری بوده است.
آشفتگی اوضاع پس از ملکشاه
مرگ زودرس سلطان، سبب میشد تا فرزندان نابالغی برجای بمانند که هیچ کدامتوان سلطنت نداشتند. در این صورت، یا کار به دست همسر وی میافتاد یا به دستوزیر یا یکی از سپهسالاران. سرکشی برادران وبرادرزادگان سلطان نیز دراینشرایط طبیعی است. این قانونی است که در میان سلسلههای شاهی فراوانرخمیداد.
اکنون از ملکشاه، همسری با نام ترکان خاتون برجای مانده بود که کودکی با ناممحمود داشت. این کودک به سال 480 به دنیا آمده بود. برکیارُِ فرزند سیزده سالهملکشاه جانشینی رسمی بود؛ اما ترکان خاتون با آمدن به اصفهان، این شهر را محلاستقرار خود قرار داد وبا بذل وبخشش فراوان، کوشید تا نظر امرای سپاه را بهسلطنت فرزندش جلب کند. در اصفهان، ترکان نظامیه ـ یاران نظامالملک ـ از این کهتاج الملک دشمن نظامالملک جانب محمود را گرفته، نگران شده واز برکیارِحمایت کردند. آنها برکیارِ را به ری برده ودر آنجا سپاهی را برای مقابله با ترکانخاتون که به نام پسرش محمود حکومت میکرد، فراهم آوردند.
دو سپاه در نزدیکی بروجرد با یکدیگر درگیر شدند. سپاه ترکان خاتون شکستخورد وبه اصفهان بازگشت. برکیارِ نیز با سپاهش به اصفهان رفته به محاصره آننشست. شگفت آن که تاجالملک که به نواحی بروجرد گریخته بود، دستگیر شده بهبرکیارِ تسلیم شد وبه دلیل دشمنیهایش با نظامالملک توسط ترکان نظامیهکشتهشد.
درست همان ایام که شهر اصفهان در محاصره بود، عزالملک فرزند نظامالملککه حاکم خوارزم بود وپس از ملکشاه به اصفهان آمده بود، از شهر بیرون رفت وبهبرکیارِ پیوست. سلطان نیز بلافاصله او را به وزارت خود برگزید.
این رخدادها در ایران بود. در بخش عربی دنیای اسلام، تُتُش فرزند آلپ ارسلانکه حاکم شام بود، برای گرفتن سلطنت دست بکار شده جنگهایی را با امیرانشهرهای نصیبین وموصل و... براه انداخت وخونهای زیادی ریخت.
برکیارِ در سال 487 به بغداد آمد ومقتدی عباسی او را به سلطنت گماشتواندکی بعد درگذشت. پس از مقتدی، فرزندش مستظهر عباسی به خلافت رسید.
برکیارِ که از تُتُش شکست خورده بود، تنها با تنی چند از یارانش به اصفهانآمد. اندکی بعد محمود بیماری سرخک گرفته درگذشت. با درگذشت محمودومادرش ترکان خاتون، برکیارِ با آرامش در اصفهان به سلطنت نشست. از سویدیگر با کشته شدن تتش به دست برکیارِ، بار دیگر سلطنت سلجوقی به آرامشنسبی دست یافت.
در سال 488 وزارت از مؤیدالملک به برادرش فخرالملک رسید. روشن بود کههیچ کدام اینان قدرت پدر خویش را نداشتند. افزون بر آن، میان خود آنها نیزاختلافات زیادی بهوجود آمده بود. برادر دیگر آنها عمادالملک به ارسلان ارغون،برادر ملکشاه که حاکم خراسان بود، پیوسته بود. خاندان نظام الملک هنوز برنظامیهها نظارت داشته ودرست مانند پدر، استادان را خود تعیین میکردند.
شورش ارسلان ارغون در خراسان، دردسر دیگری برای برکیارِ بهوجود آورد.وی به خراسان حمله کرد و پس از تسلط بر آن، حکومت آن ناحیه را به برادرشسنجر که بعد از او سلطان سلجوقی شد، سپرد. هنوز نیز کسانی دیگر از خانوادهسلجوقی داعیه سلطنت داشتند ودشواریهایی ایجاد میکردند.
در سال 492 محمد برادر برکیارِ، توسط ترکمانان در بغداد به سلطنت رسید.این شخص رقیب جدید برکیارِ بود که بعد از وی سلطان سلجوقی در عراق وغرب ایران شد. برکیارِ به بغداد رفت؛ اما پس از بازگشت وی، باز به نام سلطانمحمد خطبه خوانده شد.سنجر نیز که در خراسان از طرف برکیارِ حکومتمیکرد بر او شورید وسپاه برکیارِ را شکست داد. از همان زمان سنجر حکومتخراسان را برای خود نگاهداشت.
طی سالهای بعد، تا درگذشت برکیارِ به سال 498 در سن بیست وپنج سالگی!بارها وبارها میان وی وبرادرش سلطان محمد جنگ پیش آمد. علاوه بر محمد،سرکشان دیگری نیز از خاندان سلجوقی در ری ونقاط دیگر برای او مشکلاتیایجاد کردند. اگر گفته شود که او تقریبا در تمامی سالهای سلطنتش (486 ـ 498) بهمبارزه با مدعیان سلطنت پرداخت، سخنی بیراهه گفته نشده است.
تصرف بیت المقدس در سال 492 توسط صلیبیها
با این که بنای مؤلف این سطور در این کتاب، توجه به مسائل ایران است، دراینجابهدلیل اهمیت بحث، اشارتی به جنگ صلیبی نخست وتصرف بیت المقدسخواهیم داشت.
از زمانی که فتوحات اسلامی آغاز شد، یکی از دشمنان اصلی مسلمانان، رومیانِروم شرقی یا دولت بیزانس بودند. مسلمانان از همان آغاز، در آرزوی فتحقسطنطنیه بودند؛ اما با همه تلاشهایی که در دوره اموی وعباسی صورت گرفت،موفق به این کار نشدند. اندک اندک روشن شد که شکست رومیان ونابودی دولتبیزانس امکانپذیر نیست. به دنبال آن، طی قرون نخست اسلامی، جنگهایفراوانی میان رومیان ومسلمانان رخ داد وهر بار شهرهایی از دو طرف، توسططرف دیگر تصرف شده وکسانی کشته ویا به اسارت در میآمدند. تنها در حکومتسیف الدوله حمدانی (333 ـ 356) امیر حلب، چهل بار میان وی و رومیان نبردصورت گرفت که برخی از آنها واقعا گسترده وسهمگین بود.
از سوی دیگر، مسلمانان با تصرف اندلس امید داشتند تا با دور زدن دریایمدیترانه، به قسطنطنیه دست یابند. این راه نیز با دفاع سرسختانه فرانکها بسته شد.
تمامی این پیشینه، سبب پیدایش عقدههای گسترده مسیحیان اروپا از مسلمانانبود. افزون بر آن، علائق آنها در شام اندک نبود. بیت المقدس وشهرهای آن نواحی،از مراکز مقدس آنان به شمار میآمد وروشن بود که اگر قدرتی مییافتند، برایتصرف آنها اقدام میکردند.
به سال 462 رونانوس دیوجانوس امپراتور به شهر حلب حمله کرد ومحمود بنصالح مرداسی را شکست داد. آلپ ارسلان به تلافی، نبرد ملازگرد را رهبری کردوضمن آن امپراتور روم شرقی را به اسارت درآورد.
طی این نبردها، جنگ با رومیان کما بیش برقرار بود. از این سو، دولت سلجوقیپس از ملکشاه چند پاره شده ومدعیان سلطنت از خاندان مزبور، هر کدام بر بخشیاز سرزمینهای اسلامی غلبه یافتند. در غرب اسلامی، تُتُش برادر ملکشاه، شهرهایحلب، انطاکیه، رُها وحرّان را تحت اختیار خود درآورد وادعای سلطنت کرد. پساز آن بر موصل ودیاربکر نیز غلبه یافت. بعد از کشته شدن تتش به دست برکیارِ،فرزندانش رضوان ودقاق امارت آن ناحیه را عهدهدار شدند که آنها نیز با یکدیگردرگیر شدند.
از سوی دیگر، دولت فاطمی مصر نیز با رومیان درگیر بود. ادعای وی درتصرف شامات، حجاز وعراق ورقابت شدیدش با دولت عباسی وامیران سلجوقیکه شامات را در تصرف گرفته بودند، دامنه اختلاف میان مسلمانان را گسترش دادهبود. باید بر این اختلافات، اختلاف میان فرقههای اسلامی ونزاعهای مذهبی میانشیعه وسنی، معتزلی واشعری، و... را ضمیمه کرد. هر روز گروهی تکفیر میشدندوعوام مردم نیز در بغداد وشهرهای دیگر به جان هم میافتادند.
در چنین شرایطی بود که فرانکها فرصت را غنیمت شمرده حملات برق آساوسهمگین خود را بر سرزمین شام آغاز کردند. پیش از آن، کارهای تبلیغی وسیعیدر اروپای غربی بر ضد مسلمانان انجام گرفته وزمینههای یک جنگ مذهبی مقدسکاملا فراهم آمده بود. کشیشان زیادی به هر نقطه سفر کرده واز فتح سرزمینهایمقدس که در دست کافران ـ یعنی مسلمانان ـ قرار گرفته، سخن میگفتند. اینحرکت به عنوان یک جهاد مقدس مورد توجه تودههای مسیحی قرار گرفت.
نباید از نظر دور داشت که دنیای ثروتمند شامات، یک طعمه واقعی برایگرسنگان اروپایی به حساب میآمد. تمامی تحلیلگران جنگهای صلیبی ازانگیزههای مادی این حملات سخن گفتهاند.
آمادگی مسیحیان از سرتاسر اروپا از سال 489 آغاز شد. آنها مسیر خویش را ازطریق قسطنطنیه قرار داده در سال 490 در نخستین درگیری با سپاه قلیچ ارسلان ازسلاجقه روم، وی را شکست داده واندکی بعد شهر مهم انطاکیه را تصرف کردند.یاغی سیان حاکم انطاکیه مقاومت سرسختانهای کرد که نه ماه به درازا کشید. پس ازآن، محافظ ارمنی یکی از ورودیها، خیانت کرد وشهر به تصرف صلیبیها درآمد.سپاه مسلمانان شهر را به محاصره درآورند واز روی غفلت اجازه خروج کامل آنهارا از شهر دادند که پس از خروج جنگ درگرفت ومسلمانان شکست سختیخوردند. به دنبال آن، سپاه صلیبی شهر معرّه نعمان را نیز تصرف کرد.
اکنون نوبت بیتالمقدس بود که به تازگی در تصرف فاطمیان درآمده شخصی بانام افتخارالدوله بر آن حکومت میکرد. صلیبیها چهل وچند روز شهر را محاصرهکردند تا آن که به هر روی بر آن غلبه یافتند. پس از آن، قتل عامی در آن شهر کردند کهخون در کوچه وبازار جاری شد.
منابع نوشتهاند که بیش از هفتاد هزار نفر در شهر کشته شدند. در فتحنامه آنها بهپاپ چنین نوشته شد: اگر تمایل دارید بدانید چه بر سر دشمن ما آمد، همین بس که اسبهایما در ایوان سلیمان ومعبد او تا زانو در خون کافران شناور بود.
یک مورخ فرانسوی نیز نوشته است: مسلمانان مانند چهارپایان در خانهها وخیابانهاذبح میشدند... حتی برخی از زندگان را سوزاندند.
پس از آن، تلاش برای جنگ با صلیبیان آغاز شد. متأسفانه سلجوقیان، بهویژهسلجوقیان شرق ، اقدامی در این باره نکردند. از آن تأسفبارتر آن که حتی میانعالمان ومردم نیز اخبار بیت المقدس چندان انعکاسی نداشت.
طی نود ویک سال که بیت المقدس در اختیار صلیبیان بود، بیشترین حملاتوضربات را دولت فاطمی مصر بر آنها وارد کرد. بعدها صلاح الدین ایوبی، دولتفاطمی مصر را سرنگون کرد وطی نبردهای سنگینی موفق شد در هفدهم رجبسال 583 بیت المقدس را آزاد کند. پس از آن تا زمان آمدن مغولان، جنگهایصلیبی ادامه داشت.
همزمان با فشار صلیبیها بر سرزمین شام، فشار اروپاییان بر سرزمین اندلس نیزگسترده شد. در میانه قرن ششم، حملات زیادی به شهرهای مسلمان نشین اندلسصورت گرفت که منجر به تصرف برخی از آنها از سوی مسیحیان اروپایی شد.شهرهای بزرگ قرطبه وغرناطه از جمله شهرهایی بودند که این فشارها را تحملکرده ومردم آن شهرها در برابر دشمن مقاومت کردند.