روزگار صفاریان
گروههای معارض در سیستان
دیار سیستان به دلیل محدودیت در آب وآبادی، ومهمتر از آن، جدائیش ازبخشهای شمالیغربی خود ـ به دلیل کویرهای بزرگ ـ نقش فعّالی در تاریخ ایراننداشت؛ گرچه دروازة هند بود واز این جهت، اهمیت آن، از همان سالهای آغازینفتح ایران، حتی برای اعراب از راه رسیده هم آشکار بود.
نخستین بار، یعقوب رویگر، نام این سرزمین را در تمامی ایران پرآوازه کرد؛ آنچنان آوازهای که خلافت بغداد نیز برای مدتی از شنیدن نام آن بر خود میلرزید.
سیستان که شهرهای اصلی آن زَرَنْج وبُست بود، ـ واکنون هر دو شهر خارج ازایران قرار دارد ـ در اختیار طاهریان بود. افزون بر طاهریان که قدرت سیاسی حاکمِآنجا بوده واعراب آن ناحیه، پشتیبان آنها بودند، نیروی دوم آن منطقه خوارج بودند.آنها از سالها پیش، در سیستان نفوذ داشته وهر از چندی بر آن غلبه کرده شهرهایخراسان را نیز تهدید میکردند. در دهة سوم ـ چهارم قرن سوم هجری، نیروی سومیدر این منطقه ظاهر شد. این گروه عیّاران سیستان بودند که نه با طاهریان ونه باخوارج موافقتی نداشتند.
این زمان مردم سیستان مسلمان شده بودند. بخشی عرب وبخشی نیز مردمبومی بودند. حکومت طاهری وخوارج به نوعی حالت خارجی وعربی داشتند.نوشتهاند که بیشترین یاران حمزة بن عبداللهِ خارجی عرب بودهاند. در برابر ایندو حرکت، جریان عیّاران به وجود آمد که گرچه شکلگیری آنها نیز تقلیدی ازمراکز دیگر همچون بغداد بود؛ اما به نوعی انتخابِ مردم سیستان بود. زندگیعیاری آمیختهای از جوانمردی از یک سو وهرج ومرج از سوی دیگر بود. به وقتغارت، غارتگری وبه وقت آرامش، رسیدگی به ضعیفان ومحرومان! در مواقعبحرانی، عیاران سیاسی میشدند وبنا به منافعشان از احزاب سیاسی موجودحمایت میکردند.
بدین ترتیب گروه عیاران در اوضاع نابسامان سیستان که که جنگ حکومت باخوارج وسایر شورشیان، تقریبا در آن دایمی شده بود، رشد فراوانی یافتند. یافتشدن یک فرمانده نیرومند وعاقل مانند یعقوب، سبب شد تا در ادامة جنبش عیاری،دولتی به وجود آید ومدتی دوام آورد.
یعقوب رویگر
یعقوب، به احتمال، میان سالهای 200 تا 207 هجری تولد یافت ودوران نوجوانیرا در کنار پدر گذراند. لیث پدر یعقوب فردی مسگر ـ رویگر، درودگر ـ بودویعقوب وبرادرانش عَمْرو وعلی ـ وطاهر ـ نزد پدر خویش کار میکردند. زمانیکه یعقوب جوانی برومند شد، به عیاران پیوست وبه واسطة گذشت ومردانگی بهمقام سرهنگی رسید که مقامی بلندپایة میان عیاران بود. وی در جریان قیام صالح بننصر در بُست که در سالهای 230 تا 231 رخ داد، جوانی شناخته شده وبه احتمالفرمانده بخشی از نیروهای صالح بود.
زمانی که پیروانش رو به فزونی رفت، رسما به کار باجگیری از ثروتمندانوصرف آن برای ضعیفان پرداخت وبا همکاری عیاران سایر شهرها، بر حوزة کارخویش وسعت داد. با این که پیشینة یعقوب در کتابهای به همین صورت آمده،بعدها، برخی مورخان وی را از نوادگان ساسانیان معرفی کردند. این کار که برایسامانیان وبرخی دیگر نیز انجام شده، میتوانسته دلیل سیاسی داشته باشد.سیستانیان علاقمند بودند تا دیگران، شاهان وامیران آنها را از طبقات فرودستنپنداشته واجداد آنها را شاهان بزرگ گذشته بدانند. نویسندة کتاب تاریخ سیستان ـ کهیک سیستانی متعصب است ـ نسبنامة او را تا جمشید وکیومرث در کتاب خودآورده است!
چگونگی رشد یعقوب، تا اندازهای مانندگی به ابومسلم دارد که تنها بر اساسشایستگیهای شخصی خود به امارت خراسان رسید واز هیچ، به همه چیز دستیافت. طاهر گرچه فرماندة نظامی برجستهای بود که به همین مقام دست یافت؛ امادر اصل در درون دولت عباسی رشد کرده بود. یعقوب در مقایسه با این دو، ازاساس وابستة به طبقة فرودست جامعه بود که با استفاده از یک فرصت تاریخی، بابهرهگیری از برآمدن عیاران، از آنها به عنوان نردبان ترقی خویش بهره برد.
آشوبهای سیستان وبرآمدن یعقوب
داستان شورشهای سیستان از زمان حمزة خارجی وقوت یافتن وی وسرکوبیشتوسط طاهریان طولانی است. تا آنجا که به صفاریان مربوط میشود، ماجرا ازابراهیم بن حصین امیر سیستان از سوی طاهریان آغاز میشود. او عربی از بصره بودکه در کنار طاهریان بالید. مدتی حاکم هرات شد؛ بعد از آن به سیستان آمد ودر آنجااستقرار یافت ودارالامارهای برای خود ساخت. او از دو فرزندش احمد واسحاق هم در کار ادارة بُست وسایر مناطق بهره برد.
ابراهیم را مردی بیتعصب وصف کردهاند که کاری به خوارج واهل سنتوطوایف عربی از تمیمی وبکری نداشت. به همین دلیل خوارج به روزگار اورشدکردند.
در این هنگام مردی با نام غسان بن نصر سر به شورش برداشت. احمد بنابراهیم، سپاهی را به سوی او فرستاد که وی را گرفته کشتند. مردم سیستان که غسانرا مردی اصیل وسیستانی میدانستند از این اقدام برآشفتند. به دنبال آن، شخصی بانام احمد قولی از بُسْت سر به شورش نهاد که «عیاران ومردانِ مرد بر او جمع شدند،چه از بُست چه از سیستان». احمد قولی هم شکست خورد.
مدتی اوضاع آرام بود تا آن که مردی با نام بشّار بن سلیمان که «رئیس وبزرگبود» در بست قیام کرد وبا احمد بن ابراهیم، عامل طاهریان جنگها کرد. این باراحمد شکست خورد وبه دلیل ستمی که در حق مردم میکرد، ستارة اقبالشتیرهترشد.
پس از اینان صالح برادر غسان، در همان بست قیام کرد که «مردم بسیار با او جمعشد از سیستان وبست، ویعقوب لیث وعیاران سیستان او را قوّت کردند». اینها دربرابر بشار ایستادند تا آنجا که وی را کشتند وبست واطراف آن را زیر سایة قدرتخویش درآوردند. این نخستین جایی است که نام یعقوب لیث به میان آمده وبه گفتةمؤلف تاریخ سیستان «این اندر ابتدای کار یعقوب بود.»
بدین ترتیب کار صالح بن نصر بالا گرفت. سپاهی به کَشّ فرستاد که غنائمی باخود آورد. پس از آن عمّار خارجی در کش شورید. صالح سپاهی برای سرکوبی اوفرستاد که یعقوب نیز میان آنها بود. آنها عمار را شکست دادند. بعد از آن حاکمطاهری سیستان، ابراهیمِ حصین، پسرش محمد را به جنگ صالح فرستاد که این بارصالح شکست خورد. در نبرد بعدی در ذی حجة سال 239، حیلة صالح که مدعیبود تنها قصد جنگ با خوارج دارد، سبب شکست ابراهیم شد. در نبردهای بعدینیز ابراهیم کاری از پیش نبرد وصالح بارها خرگاه وخیمه ودارالامارة او راغارتکرد.
یعقوب ودوستانش از این که میدیدند صالح تمامی اموال سیستان را غارتکرده، به بست میبرد، برآشفتند. همین مسأله سبب درگیری آنها با صالح شد کهاموال را برداشته به سوی بست گریخت. آنها فرماندة وی را کشتند ووی را بهشکست کشانده اموال را بازپس گرفتند. یعقوب به تعقیب صالح پرداخت تا درنوقان به او رسید. در درگیری میان آنها، طاهر برادر یعقوب کشته شد وصالح پنهانشد وبه این ترتیب میراث صالح به یعقوب رسید. این رخداد در روز جمعه 27جمادی الثانیه 244 هجری اتفاق افتاد. یعقوب بار دیگر در سال 248 با صالح درگیرشد؛ اما مشکل صالح همچنان باقی بود.
یعقوب در ادامه نبردی هم با بقایای طاهریان وبرخی خوارج داشت. بیعترسمی مردم با یعقوب به امیری سیستان در 25 محرم سال 247 صورت گرفت. اینزمان آغاز قدرت یافتن رسمی صفاریان است.
دولت صفاری
از این پس، یعقوب امیر سیستان شد وبه ساماندهی کارها ونصب افراد کاردانبرای کارها پرداخته وتشکیلات دیوانی خود را بهراه انداخت. به همان اندازه کهدورة طاهریان دورهای آرام است، دورة صفاری دورهای پرآشوب وپر ماجرا است.
یعقوب اندکی پس از استقرار به سراغ عمّار امیر خوارج فرستاد وبه وی پیغامداد که شما خود را پیرو وجانشین حمزة بن عبدالله خارجی میدانید؛ در حالی که اوبه مردم سیستان کاری نداشت ومردمان این ناحیه از تهدیدش در آرامش بودند. اگربه درستی برآنی تا آرام باشی، هوای امیرالمؤمنینی از سر بیرون کن، ونزد ما آی تا بایکدیگر متحد شده سیستان را نگاه داریم واگر قدرت یافتیم مناطق دیگر را نیزتصرف کنیم. عمار تنها پذیرفت تا کاری به او نداشته باشد.
خلافت عباسی از سال 232 تا 247 در دست متوکل، از سال 247 تا 248 در دستمنتصر، وپس از آن تا سال 252 در اختیار مستعین وآن گاه تا سال 255 به دستمعتز، و بعد از آن تا 256 در اختیار مهتدی عباسی، سپس تا سال 279 در دستمعتمد وتا 289 در اختیار معتضد عباسی بود.
مهمترین اقدام یعقوب در سیستان، متحد کردن نیروهای مخالف طاهریانوطبعا عباسیان بود. وی کوشید تا خوارج را به سوی خود جذب کند. چنان کهدیدیم عمار خارجی پذیرفت تا با او کاری نداشته باشد. این قدم مهمی بود؛ اما همةخوارج همچون عمار نمیاندیشیدند؛ چرا که اندیشة خارجی تفاوت زیادی با فکرعیاران که اینک به پختگی رسیده ودولتی تشکیل داده بود، داشت. با این حال،یعقوب برای جذب نیروهای مردمی خوارج کوشید وتا حدود زیادی موفق شد.
برای جذب همة نیروها، یعقوب مجبور بود تا موضع مذهبی آشکار و روشنینداشته باشد. یکی از یاران وی، نامه به سوی شماری از خوارج فرستاد وآنها راترغیب کرد تا نزد یعقوب بیایند. «نیکی گفتن ونواختن» وی سبب شد تا «هزار مردبه یک راه آمدند». یعقوب، به آمدگان احترام فراوانی نهاد وبر «جاه وقدر» آنهاافزود. شاید این اقدام او سبب تحریک برخی از خوارج شده باشد؛ زیرا بلافاصلهاسدویه خارجی سر به شورش برداشت که به دست یعقوب کشته شد.
یعقوب هنوز در اندیشة بُسْت بود که رئیس پیشین وی صالح بن نصر در آنجامستقر شده بود. صالح با زنبیل ـ یا رتبیل، لقب شاه مناطق میان زابل تا غزنه ـ متحدشده بود. یعقوب با نیرویی اندک به بُست حمله کرد. در این وقت، نیروهای متحدزنبیل وصالح بر وی تاختند. شجاعت بی مانند یعقوب که با پنجاه سوار به قلبلشکر حمله کرد وزنبیل را کشت، سبب شکست دشمن شد. در این جنگ، یعقوباسیران وغنائم بیشمار به دست آورد که از آن جمله برادر زنبیل وحاجبِ صالحبود. غنائم گرفته شده را به قدر دویست بار کشتی نوشتهاند. اندکی بعد، صالح بهاسارت درآمد وبه سال 251 در بند یعقوب درگذشت.
عمار خارجی که از پیروزیهای پی در پی یعقوب، احساس خطر کرده بود، باوی از سر جنگ درآمد. از آنجا که ستارة اقبال یعقوب رو به بلندی بود، سپاهخوارجنیز شکست خورد وعمار کشته شد. با کشته شدن عمّار «خوارج همه دلشکسته شدند».
از نگاه یک ناظر بیرونی، ماجرا چنان بود که خوارج با یعقوب متحد شدهاندواین سخن به این معنا که تودههای مردمی که پیشتر از خوارج حمایت میکردند،اینک به یعقوبپیوستهبودند، درست بود. اندکی بعد، این اتهام به یک واقعیتتمام عیار تبدیل شد.
یعقوب که کارش در سیستان تمام شده بود، در اندیشه تصرف هرات افتاد. آنزمان، حسین بن عبدالله بن طاهر حاکم هرات بود. یعقوب با سپاه خود عازم هراتشده پس از محاصرة شهر، آن را به تصرف درآورد. طاهریان که سخت از ناحیةیعقوب به هراس افتاده بودند، سپاهی را به سوی وی فرستادند که در پوشنگ با سپاهیعقوب گلاویز شدند. سپاه یعقوب با شجاعت جنگید وابراهیم بن الیاس فرماندةسپاه طاهری به خراسان گریخت. او در برابر محمد بن طاهر امیر خراسان نوعجنگیدن نیروهای یعقوب را چنین وصف کرد:
سپاهی هولناک دارد واز کشتن هیچ باک نمیدارند وبی تکلُّف وبی نگرش، همیحرب کنند ودونِ شمشیر زدن هیچ کاری ندارند، گویی از مادرْ، حرْبْ را زادهاندوخوارج با او همه یکی شدهاند وبه فرمان اویند.
محمد بن طاهر، امیر خراسان، که وضع را چنین دید، به اجبار تن به واقعیت موجودداده دستور داد تا هدایا وخلعتها برای یعقوب فرستاده «منشور سیستان وکابلوکرمان وپارس» را برای او فرستاد. بدین ترتیب «یعقوب آرام گرفت وقصدبازگشتن کرد.» این یگانه راهی بود که امیر طاهری برای حفظ قدرت خود درخراسان پیشرو داشت.
یعقوب به سیستان بازگشت؛ اما او نمیتوانست آرام باشد. بنابر این تصمیمگرفت تا به کرمان برود. در شهر بَمْ با اسماعیل بن موسی رئیس وپناهندة خوارجروبرو شد واو را به اسارت درآورد.
در این زمان، علی بن حسین بن قریش حاکم کرمان بود. سپاهی به سوی یعقوبفرستاد. فرماندة این سپاه میانة میدان به اسارت درآمد ولشکر کرمان تسلیمشد.حاکم کرمان که اوضاع را چنین دید به شیراز گریخت. در آنجا نیرویزیادیفراهم آورد ودر نزدیکی شیراز با سپاه یعقوب گلاویز شد. این جنگ درسال255 هجری رخ داد وطی آن علی بن حسین به اسارت یعقوب درآمدوغنائمزیادی نصیب او شد. شمار آنها را «پنج هزار شتر وهزار استر،دونِخرورمک واسب تازی» نوشتهاند. رمک اشاره به رمه به معنا گلةگوسفنداست.
یعقوب امیر مطلق سیستان وکرمان
یعقوب تا این زمان در اندیشة مقابلة با خلیفة عباسی که آن زمان معتز بود، نیفتادهبود، بلکه تنها در پی آن بود تا از سوی خلافت عباسی به رسمیت شناخت شود.درست مانند آنچه که دربارة طاهریان جریان داشت. وی همان جا، پس از به دستآوردن غنائم بیشمار، هدایای زیادی برای معتز فرستاد وبه سیستان بازگشت. هنوزموقعیت ومنزلت خلافت عباسی تا آن اندازه شکسته نشده بود که کسانی در اندیشةشکستن آن برآیند؛ اما با توجه به بحرانهای ایجاد شده در بغداد وخارج از آن،روشن بود که به زودی این وضعیت پیش خواهد آمد.
زمانی که یعقوب به سیستان آمد، باز اوضاع مناطق غربی سیستان با یورش پسرزنبیل، درهم ریخت. یعقوب به سرعت به آن سوی حرکت کرد؛ اما فرزند زنبیل بهکابل گریخت وبرف مانع از رسیدن یعقوب به وی شد. یعقوب پس از بازگشت بهسیستان بار دیگر عازم هرات شدهرات را در اختیار محمد بن عبدالله بن طاهر نهادواندکی پس از بازگشت به سیستان، به کرمان رفت.
این زمان، در صورت ظاهر، هنوز سیستان در اختیار طاهریان بود؛ اما یعقوبافزون بر سیستان، بر کرمان وحتی فارس نیز حکومت داشت. روابط وی با معتمدعباسی چندان حسنه نبود، جز آن که موفق عباسی که ولی عهد بود، برخوردجانبدارانه با او داشت. یعقوب از همانجا هدایای گرانبهایی نزد خلیفه فرستاد کهدر میان آنها «پنجاه بت زرین وسیمین» بود که از کابل آورده بود. وی آنها را نزدمعتمدعباسی فرستاد تا آنها را «به مکه فرستد تا به حرم، بمکه، به راه مردمان فروبرند رغم کفّار را».
این هدایا، معتمد را سخت خشنود کرد واو رابر آن داشت تا فرمان «بلخوتخارستان وپارس وکرمان وسجستان وسند» را به همراه ولی عهد خود الموفقبرای یعقوب فرستاد. «یعقوب بدان شاد شد وایشان را بنواحتوخلعتهاوهدیههای نیکو داد.» این رخدادها مربوط به سال 258 هجریاست. پس از این،باز خوارج در کوههای اطراف هرات سر به شورش برداشتند. یعقوب بدان سویشتافت. عبدالرحیم (یا عبدالرحمن) خارجی، سالهای طولانی با ادعای خلافت وبالقب المتوکّل علی الله، بر خوارج حکمرانی کرده بود.
یعقوب با وجود برف فراوان وی را محاصره کرد. عبدالرحیم تسلیم شدویعقوب که به احتمال دریافته بود نمیتواند منطقه را از خوارج تهی کند، همو رافرمان حکومت بر هرات داد. یک سال پس از آن، خوارج وی را کشتند وابراهیم بناخضر را حاکم خود کردند. او نیز به نزد یعقوب آمد. یعقوب او را نوازش کردوفرمان حکومت همان مناطق را برای وی نوشت.
نکتة مهم در این است که از این پس، یعقوب خوارج را نیز بهطور متشکل درخدمت خویش آورد. او به ابراهیم خارجی گفت «تو و یاران دل قوی باید داشت کهبیشتر سپاه من وبزرگان همه خوارجند وشما اندرین میانه، بیگانه نیستید.» ویازاو خواست تا آن سرزمین را که مرز اسلام با کفر است ـ واین اشاره بهمنطقةغوراست که در میان سرزمین اسلامی شرق ، هنوز بر کفر خود باقی بود ـنگاهبانیکنند. او تأکید کرد که وی به خود اجازه نمیدهد به سپاه او آسیببرساند؛زیرا «خاصه شما که همشهریان منید». این برخورد یعقوب، خوارج راسخت جذب کرد وشگفت آن که نام سپاه آنها را جیش الشُّراة گذاشت. شراة، نامیبود که مخالفان به خوارج افراطی میدادند.
اکنون همه چیز برای برانداختن طاهریان آماده بود. منطقة سیستان کاملا امنشد. مردم از دست حملههای خوارج آسوده شدند. قدرت یعقوب بر سیستانوفارس نیز سایه افکنده وطبیعی است که نمیتوان از خراسان گذشت؛ چونسیستان بدون خراسان وخراسان بدون سیستان بی معناست. مرزهای این دو ایالتکاملا در هم تنیده است.
برانداختن طاهریان
یعقوب در اندیشة تصرف نیشابور برآمد. برای این کار به دنبال بهانه بود. زمانی کهیعقوب در هرات بود، فردی با نام عبدالله بن صالح سگزی، به همراه برادرانش، باوی درگیر شده از نزد وی گریخته وبه نیشابور آمدند. یعقوب به بهانة بازپسگیریاو به نیشابور آمد. عبدالله سگزی به دامغان گریخت؛ اما یعقوب وارد نیشابور شدوهمة طاهریان، از جمله محمد بن طاهر امیر خراسان را به اسارت گرفت. وی بههمراه محمد، یک صد وشصت نفر از افراد خاندان طاهری را نیز به اسارت گرفتوآنها را همراه خود به سیستان برد.
گفتهاند که برخی از کارگزاران محمد بن طاهر، از پیش وبهطور پنهانی، یعقوبرا برای تصرف نیشابور فرا خوانده بودند. در حقیقت، از زمانی که علویان برطبرستان وصفاریان بر سیستان غلبه کرده بودند، حوزة اقتدار طاهریان به شدتکاهش یافته وبه دلیل نرسیدن خراج آن شهرها، از نظر مالی، در تنگنا قرارگرفتهبودند.
بدین ترتیب سال 259 سال پایان قدرت طاهری بود، گرچه در جای خود اشارهکردیم که تا چندگاهی، به گونهای پراکنده، هنوز سخن از طاهریان وبازگشت آنها درمیان بود.
یعقوب، پس از آن در تعقیب عبدالله سگزی، راهی گرگان شد واز آنجا به ساریرفت. در این زمان، حسن بن زید علوی بر طبرستان غلبه داشت. حسن تاب مقاومتنیاورده از برابر یعقوب عقب نشینی کرد وبه نواحی غربیتر طبرستان رفت.یعقوب به حرکت خود در طبرستان ادامه داد؛ اما بارانهای پیاپی، سپاه او را از پایدرآورد وتنها پس از تحمل رنج بسیار توانست از طبرستان بیرون آید؛ در حالی کهچندین هزار نفر از نیروهای خود را از دست داده بود. با این حال، موفق شد تاعبدالله سگزی را به دست آورده به قتل برساند. پس از آن به نیشابور بازگشت.
قدرت نمایی یعقوب در خراسان، سبب شد تا بسیاری از سرکشان ویاغیانخراسان به یعقوب بپیوندند. این پیوستن، باز حکایت از فزونی قدرت او داشت.پس ازآن، یعقوب به سیستان بازگشت.
یعقوب وخلافت عباسی
گذشت که یعقوب چند بار تا زمانی که نیشابور را گرفت، هدایایی برای خلفایعباسی فرستاد وبار دوم معتمد، منشور امارت وی را بر سیستان، کرمان، پارس بلخوتخارستان نوشت؛ اما یعقوب به قدرت وزور بازوی خود متکی بود وچندانعلاقهای به این منشور نداشت.
پس از آن که یعقوب نیشابور را تصرف کرد، در میان خراسانیان که بهطور عمومبر اساس نظریة سیاسی رایج زمانه، خلافت عباسی را مشروع میدانستند، گرفتاربحران مشروعیت شد. به یعقوب خبر دادند که «مردمان نیشابور میگویند که یعقوبعهد ومنشور امیرالمؤمنین ندارد وخارجی است».
حکایت تاریخ سیستان آن است که وی دستور داد تا همة بزرگان، علما وفقهاینیشابور را گردآورند تا او منشور خلیفه را برای آنها بخواند! آن گاه گفت تا دو هزارغلام مسلّح آماده شدند ودو صف تشکیل دادند. پس از آن مردم وارد شده ودربرابر یعقوب در میان این دو صف ایستادند. جاجب دستاری آورد که گویی منشوردر میانة آن قرار دارد. در میانة آن دستار، چیز جز تیغی برنده نبود. همه مردمهراسناک شدند. یعقوب آنها را آرام کرد وگفت: قصد جان کسی را نکرده است، «اماشما شکایت کردید که یعقوب عهد امیرالمؤمنین ندارد، خواستم که بدانید دارم»!این اشاره به آن بود که تیغ وزور در حکم فرمان خلیفه است. یعقوب ادامه داد:
امیرالمؤمنین را به بغداد نه این تیغ نشاندست؟ گفتند: بلی. گفت: مرا بدین جایگاهنیزهم این تیغ نشاند، عهد من وامیرالمؤمنین یکی است.
این نشان میداد که یعقوب به هیچ روی سنی معتقدی نیست. زمانی که یعقوب پساز بازگشت از گرگان به نیشابور واز آنجا به سیستان آمد، نامهای به خلیفه نوشتوگفت که محمد بن طاهر را اسیر کرده است. استدلال او برای این کار، این بود کهمحمد در انجام وظائفش کوتاهی کرده وخراسانیها از وی خواستند تا به آن ناحیهبیاید. یعقوب این خبر را نیز به خلیفه داد که عبدالرحیم (یاعبدالرحمن) خارجی رانیز کشته است. در واقع، خود خوارج او را کشته بودند ویعقوب قصد استفادةسیاسی از آن را داشت. وی دستور داد تا سر آن خارجی را که ماهها پیش کشته شدهبود، آوردند وآن را به بغداد فرستاد!
خلیفه از کشتن آن فرد خارجی که خود را امیرالمؤمنین میدانست، اظهار شعفکرد؛ اما دربارة محمد بن طاهر نگران بود؛ بهویژه که طاهریان در بغداد قدرتیداشتند. با این حال، چارهای جز پذیرش قدرت یعقوب نداشت؛ لذا نامههای تبریکبرای وی فرستاد! وبه قول مؤلف تاریخ سیستان «باز نامهها جواب کرد به نیکوییزآنچه چاره نداشت!»
پس از آن یعقوب به سوی فارس حرکت کرد. در آنجا، چندی با محمد بن واصلشورشی بر خلیفه، که غنائم فراوانی در اختیار داشت جنگید تا آن که وی را بهاسارت گرفت وخزائن فراوانش را تصرف کرد. یعقوب با درهم شکستن محمد بنواصل شورشی بر خلیفه، هم توانسته بود دل خلیفه را به دست آورد وهم وارثغنائم فراوانی گردد. اموال مزبور را در اختیار لشکریانش نهاد وباز هم افرادبیشتری را به سوی خود جذب کرد. اکنون قدرت او چنان اوج گرفته بود که از همةبلاد، امیران وشاهان سفیران خود را نزد وی فرستاده «همة جهان اندر فرماناوشدند».
خلیفه باز منشور خلافت بخش شرقی ایران را به او داد وافزون بر آن پذیرفت تانام وی در خطبه نماز جمعه در حرمین برده شود. این همه به قصد فرونشاندن او،ونیز جلوگیری از اتحاد او با صاحب الزنج، شورشی پرقدرت بصره بود. با این حالیعقوب در محرم سال 262 عزم اهواز وعراق کرد وبدین ترتیب به مرزهای اصلیخلافت عباسی نزدیکتر شد.
اکنون خلیفة عباسی در برابر چنین فردی که افزون بر زور بازو، از محبوبیتعمومی نیز برخوردار است، چه میبایست میکرد؟ طبعا یک راه آن بود که یعقوبرا تأیید کرده مناطق بیشتری را در اختیار او نهند. این راهی بود که بغداد، چارهایجز آن نداشت؛ اما طرف دیگر ماجرا، یعقوب بود که به این اختیارات راضی نبودوبر آن بود تا بغداد را بگشاید.
سیاستی که یعقوب پیشه کرده بود آن بود تا ارتباط ودوستی خاص خود را باولیعهد عباسی یعنی الموفق حفظ کندبه بهانة روی کار آوردن او بهجایمعتمد،اختلافی میان حاکمان بغداد بیندازد. موفق از طرف برادرش، حاکماسمیفارس و اهواز بود. یعقوب از این نکته غافل بود که موفق، نامههای محرمانةاورا بهمعتمد نشان میداد. به هر روی مکاتبات فراوانی میان وی وموفقجریانداشت.
معتمد نمایندگانی را نزد وی فرستاد تا او را از آمدن به سوی عراق باز دارد.یعقوب درخواست آنها را نپذیرفت. او به واسط آمد واز آنجا به سوی دیر عاقولحرکت کرد. خلیفه نیز همراه برادرش موفق وفرماندهان وسپاهیانش به سوی ویحرکت کرد.
دو سپاه با یکدیگر درگیر شدند. اهمیت این جنگ در آن بود که شخص خلیفهنیز در آن شرکت داشت واین برای مسلمانان سنی که در سپاه یعقوب بودنددشواری خاصی را به همراه داشت. ابتدا شکستی بر سپاه بغداد وارد شد؛ اما آنهامقاومت کردند تا آنجا که سه تیر به یعقوب اصابت کرد. حضور خلیفه در میداننبرد، ارادة سپاه یعقوب را که به هر روی بخش زیادی از آنان مسلمان سنی بودند،سست کرد وبه شکست وی منجر شد.
غنائم فراوانی به دست سپاه بغداد افتاد واسیران یعقوب که از جملة آنها، محمدبن طاهر، آخرین امیر طاهری خراسان بود، آزاد شدند. این واقعه در رجب سال262 هجری صورت گرفت ونام آن نبرد دیر عاقول شد. در همانجا سخن ازبازگشت محمد بن طاهر به خراسان شد؛ اما وی رفتن به خراسان را به صلاحخویش ندید ودر بغداد بماند. یعقوب پس از این شکست، کمر راست نکرد وتانهم شوال سال 265 که در جندی شاپور درگذشت، فعالیت سیاسینظامی قابلتوجهی نداشت. زمانی که یعقوب در بستر بیماری بود، معتمد عباسی منشور فارسرا برایش فرستاد؛ اما او گفت: اگر بمیرد، او وخلیفه، از دست یکدیگر راحتمیشوند؛ اما اگر بماند، میان او وخلیفه چیزی جز شمشیر حاکم نیست تا انتقامشرا بگیرد! در بیشتر دورانها، مردان نظامی عالم، که عمری را با پیروزی سپریمیکنند، پس از یک شکست سهمگین، اگر از اندوه نمیرند، بهطور کامل از فعالیتباز میمانند. یعقوب از اندوه این شکست درگذشت.
عمرو بن لیث وامیران صفاری
با درگذشت یعقوب، میراث وی به دست برادرش عمرو رسید. هیچ کس از این کهیعقوب فرزند پسری برجای گذاشته باشد سخنی نگفته است. خلیفة عباسی، برایآرام کردن اوضاع، منشور ولایت خراسان، فارس، اصفهان، سیستان، کرمان، حرمینونیز ریاست پلیس بغداد را که پیش از آن در اختیار طاهریان بود، به عمرو بن لیثداد. عمرو نیز سال بعد، دستور داد تا عبیدالله بن عبدالله بن طاهر، از سوی ویمسؤولیت پلیس بغداد وسامرا را به عهده بگیرد، که گرفت واز موفق عباسی خلعتدریافت کرد.
روابط عمرو برای مدتی با موفق بسیار حسنه بود واموال فراوانی را برای موفقفرستاد که در جنگ وی بر ضد صاحب الزنج که بصره را مرکز شورش خود قرار دادهبود، سودمند افتاد.
دولت عمرو هم دولتی پایدار نبود واو هر ماه وهر سال، به جنگ با مدعیانامارت در خراسان وسیستان وفارساصفهان در جنگ بود. مروری بر تحولات ایندوره که تفصیل آن در تاریخ سیستان آمده، نشان از ناپایداری اوضاع سیاسی در ایرانشرقی وجنوبی آن روزگار ودرگیریهای بیپایان میان افراد مدعی امارت دارد.زمانی که عمرو در فارس بود، خراسان از دست میرفت. وقتی به خراسانمیرفت،سیستان غارت میشد، وقتی به سیستان میآمد، فارس گرفتار آشوب میگردید.
هر بار این مردم بودند که از این آشوبها رنج برده وحاصل دسترنجشان، باآمدن هر امیری، به عنوان مالیات یک ساله از آنها گرفته میشد. این در حالی بود کهگاه در یک سال، میبایست به چندین امیر، مالیات میپرداختند. امیرانی که عمرو درجایی بکار میگماشت، پس از رفتنش سر به شورش بر میداشتند یا خراجی کهقراربود برای او یا خلیفه بفرستند، برای خود برمی داشتند. با آمدنعمرو،اگرتابمقاومت داشتند، مقاومت کرده ودر غیر این صورت با اموالمیگریختند و به قلعهای که فتح آن دست کم هزینهای برابر همان اموال را در پیداشت، پناه میگرفتند.
این حوادث، سلسله رویدادهایی است طولانی که نگارش آنها در اینجا، جزسردرگمی برای خوانندة عزیز ما، سودی ندارد. البته تمامی این جنگها وآشوبهامانع از سلطة امیران صفاری، و لو با دشواری وبه صورت منقطع، در طی چهل سالبر سرزمین میان سیستان تا خراسان وفارس نشد.
از مهمترین دشواریهای عمرو، نیشابور بود که شخصی با نام احمد خُجِستانی،آن را به نام طاهریان تصرف کرد. این شخص، درگذشته، از اطرافیان دولت طاهریبود که پس از آمدن یعقوب به نیشابور به او پیوسته بود وبا دور شدن او، بار دیگر ازصفاریها روگرداند ونیشابور را به نام طاهریان در اختیار گرفت. تلاشهای عمرو،برای بازپسگیری نیشابور از خجستانی به جایی نرسید. خُجستانی تا سال 267 درنیشابور، خطبه به نام طاهریان میخواند؛ اما پس از آن، اعلام استقلال کرده نامطاهریان را از خطبه انداختتنها نام خود وخلیفة عباسی را یاد کرد. در سال بعد،یکی از غلامانش، او را کشت وماجرای خجستانی تمام شد.
جایگزین وی، رافع بن هرثمه بود که در خراسانِ مرکزی، قدرت را به دستگرفته در جنوب با صفاریان ودر شمال به پایتختی مرو، با امیری دیگر به نامابوطلحه درگیر بود. در اصل، خراسان درگیر نزاع میان این سه جبهه ـ صفاریها،رافع وابوطلحه ـ بود.
از میان آنها، ابتدا عمرو با ابوطلحه کنار آمد ووی را والی خراسان کرد؛ اما با دورشدن او از خراسان وعزیمتش به فارس، رافع بر خراسان چیره شد ورسما نیابت ازطاهریان را به عهده گرفت. وی نه تنها مرو را از تصرف ابوطلحه خارج کرد بلکه درطبرستان، علویان را شکست داد وپس از آن بر ری تسلط یافت.
در این زمان، تختگاه عمرو، فارس بود. عباسیان هر از چندی که امیری را قویمییافتند، فرمان منطقهای را به او میسپردند تا با امیر دیگر بجنگد ودر این میانه، باضعیف شدن هر دو امیر، خلافت به عنوان حاکم نهایی برجای میماند. عباسیان،کوشیدند تا با دادن فرمان فارس وکرمان به احمد بن عبدالعزیز بن ابیدُلَف، او را دربرابر امیر صفاری تحریک کنند. در جنگی که وی بر ضد عمرو به راه انداخت،شکست خورد. عمرو قصد بغداد کرد؛ اما دیگران با تأکید بر این که او باید «حقاولی الامر» را پاس بدارد، او را از رفتن به بغداد منصرف کردند. به هر روی، عمروبدون مشکل چندانی تا سال 279 بر فارس حکمرانی داشت.
عمرو با حمایتی که از خلافت عباسی به دست آورد، توانست رافع را درخراسان شکست دهد. زمانی که غائلة رافع در سال 283 در خوارزم تمام شد، باردیگر صفاریان در خراسان قدرت گذشتة خویش را به دست آوردند.
زوال صفاریان
دولت صفاری از عیاران خراسان پدید آمده بود؛ اما اندک اندک تنومند شدهومجموعهای بزرگ را در اختیار گرفته بود. در روزهای نخست، مشروعیتش را ازتیغ یعقوب به دست آورد؛ اما این زمان، در دنیای بزرگتر، مجبور شده بود تا فرمانخلیفه را برای مشروعیت داشته باشد؛ در غیر این صورت، جز تنی چند ازسیستانیها از وی حمایتی نمیکردند.
معتضد عباسی (279 ـ 289) با زیرکی تمام، از هر حیث میکوشید تا با ایجاددشمنی میان امیران مختلف، راه را برای سلطة بیشتر عباسیان هموار کند. نفوذدینی عباسیان، به عنوان خلیفة مشروع نیز همیشه به آنها کمک میکرد تا از هواداریتودههای مسلمان بهرهمند باشند. مبالغ هنگفتی که هر از چندی عمرو برای بغدادمیفرستاد، تنها بدان امید بود تا منشوری تازه دریافت کرده ودر پی آن خود راامیری مشروع ودیگران را شورشی ویاغی اعلام کند.
به هر روی خلافت عباسی در اساس، دل خوشی از صفاریان نداشت. دلیلش همآن بود که یعقوب، هیچ احترامی برای خلیفة عباسی قائل نبود وعمرو نیز، گرچهرفتار بهتری با عباسیان داشت، اما زورتیغ را بر منشور خلیفه ترجیح میداد. بههمین دلیل، چندین بار که خلفای عباسی احساس کردند صفاریان در راه زوالاند،آنان را در ملاء عام لعن کردند؛ اما هر بار که زور شمشیر صفاریان، بار دیگر قدرتیاز آنها آشکار میکرد، خلیفه تسلیم شده منشوری تازه برای آنها میفرستاد.
این بار مشکل اساسی صفاریان سلسلة جدیدی بودند که از چند دهه پیش از آن،در ماوراءالنهر بهطور محدود قدرت را در اختیار داشتند. پیدایش سلسلة جدیدسامانی، زنگ خطری بود که با جدیتر شدن خود، بانگ رحیل را برای دولتصفاری به همراه داشت.
معتضد فرمان ماوراءالنهر وبلخ را برای عمرو فرستاد واعلام کرد که اسماعیلسامانی را به امارت نمیشناسد. این فرمان، عمرو را به عمق ماواءالنهر کشاند تابتواند آن مناطق را نیز زیر سلطة خود درآورد.
حملة عمرو به ماوراءالنهر، از نظر سامانیان ومردمان این خطه، یک تجاوزآشکار خارجی بود که تنها میتوانست به قصد زیر سلطه درآوردن این منطقهوبردن غنائم صورت پذیرد. اسماعیل بن احمد سامانی به مردم گفت:
عمرو آمد که ماوراءالنهر بگیرد ومردمان بکشد ومالها به غنیمت کند وزنانوفرزندان برده کند. چون چنین بود، هرچه در ماوراءالنهر کس بود، مردانِ کاری، همهبا او برخاستند وبه حرب عمرو آمدند؛ گفتند به مردی کشته شویم به از آن که اسیر.
در نبردی که به سال 287 در نزدیکی بلخ صورت گرفت، عمرو به اسارت درآمدواسماعیل او را به بغداد فرستاد. در سال 289 عمرو در زندان بمرد یا کشته شدوامارت صفاری یکباره فروریخت. خلیفه که از این خبر «سخت شادمانه گشت»،فرمانی برای اسماعیل سامانی فرستاد وبخش شرقی ایران را به وی واگذارکرد.بدین ترتیب روشن شد که فرستادن منشور ماوراءالنهر برای عمرو،دادنویبه دست شیر بوده است. البته خود عمرو هم در گرفتن این فرماناصرارداشت.
امیران صفاری سالهای حکومت
یعقوب بن لیث 254-265
عمرو بن لیث 265-289
طاهر بن محمد بن عمرو 289-290
دولت دوم سالهای حکومت
لیث بن علی بن لیث 296-299
عمرو بن یعقوب بن محمد 300-320
ابوجعفر احمد بن محمد بن خلف 320-344
خلف بن احمد 344-399
با کشته شدن عمرو، طاهر بن محمد بن عمرو وبرادرش یعقوب برای مدت یکسال قدرت را حفظ کردند. این کشاکش تا سال 296 ادامه داشت تا آن که در اینسال، لیث بن علی بن لیث صفاری، طاهر را از زرنج بیرون راند وخود تا سال 298 یا299 که به اسارت درآمد وبه بغداد برده شد، بر سیستان حکومت کرد. برای چندماهی، معدل برادر لیث امارت سیستان را داشت تا آنکه سامانیان با گرفتن فرمانامارت بر سیستان از سوی خلیفه به این ناحیه آمد وبر آن چیره شدند.
پس از آن امیران صفاری، به مدت یک قرن، به حکومتِ سیتسان اکتفا کرده وجزدر روزگاران محدودی، توفیق توسعة امارت خویش را نیافتند. آخرین امیرصفاری امیر خَلَف بن احمد بود که از حدود سال 344 تا 399 ـ که غزنویان برآنهاچیره گشتند ـ بر سیستان حکم راند. عُتْبی دربارة خَلَف نوشته است: امیرخلفاز اکابر ملوک جهان بود، معروف به غزارت کرم وسخاوت طبع وکمالافضال ووفور مجد وجلال. وانعام او دربارة اهل علم وارباب هنر شایعومستفیض.»
در زمان وی، وبه دستور او، تفسیری بزرگ برای قرآن نوشته شد. امروزه از اینتفسیر، سراغی نداریم؛ اما وصفی که عتبی از آن کرده، میتواند نشانی از کارهایفرهنگی جالبی باشد که زمان وی صورت گرفته است:
علمای عصر وفضلای دهر را جمع کرد تا در تفسیر قرآن مجید وکلام نامخلوق تصنیفی مستوفی کردند مشتمل بر اقاویل مفسران وتأویل متقدمان ومتأخرانوبیان وجوه قراءات وعلل نحو واشتقاق لغات ومشحون به شواهد امثالوابیات موشّح به ایراد اخبار واحادیث. واز ثقات حضرت او باز میگفتند کهبیست هزار دینار زر سرخ بر مراعات مؤلفانمصنفان آن کتاب انفاق افتاده بود.ونسخة این تفسیر در مدرسة صابونی به نیسابور مخزون بود تا حادثة غُز اتفاق افتاد در سنة 548. وآن نسخه امروز به تمام وکمال به اصفهان است در میان کتبآل خجند.
سلطان محمود غزنوی، موفق شد تا در سال 399 هجری برای همیشة قدرت امیرانصفاری را از میان بردارد. از نظر نویسندة تاریخ سیستان که با جانبداری از صفاریانکتابش را نوشته، سقوط صفاریان نیز به نوعی مربوط به نفوذ غلامترکها دانسته شدهاست: «و چون بر منبر اسلام، به نام ترکان خطبه خواندند، ابتدای محنت سیستان آنروز بود وسیستان را هنوز هیچ آسیبی نرسیده بود تا این وقت...». گفتنیاستکهاشراف وابسته به خاندان صفاری تا قرنها بر نواحی مختلف سیستانامارتداشتند.
دولت صفاری، در قیاس با سامانیان، دولتی بیبنیاد بود که به تدریج، با تکیه برنیروهای سنتی خود که همان عیاران بودند، نتوانست بر قلمرو وسیعی که به سرعتبه دست آورده بود، تداوم یابد، بلکه تنها در بخش سیستان دوام آورد. به سخندیگر، مهمترین معضل دولت صفاری آن بود که از بنیادهای فرهنگی وسیاسیکهبتواند در یک قلمرو گسترده عمل کند تهی بود وتنها به نیروی نظامیتکیهمیکرد.
به سخن دیگر، دولت مزبور که تا به روزگار یعقوب وعمرو بن لیث، مناطقزیادی را تحت سلطة خود داشت، بر پایة لشکرکشی وجنگاوری بنیاد گذاشته شدهبود. گردیزی در بارة عمرو نوشته است که «در کار حشم ولشکر سخت کوشا بودهرسه ماه ایشان را صله فرمودی وبه غایت هوشیار بود». طبعا یعقوب از او نیزجنگاورتر وهوشیارتر بوده است.
زمانی که قدرت نظامی تازهنفسی در منطقه یافت شد ونیروهای بیشتری را بهکار گرفت، صفاریان راهی جز زوال نداشتند. به گفتة گردیزی زمانی که فرمانماوراءالنهر را به عمرو دادند گفت: «این را چه خواهم کرد که این ولایت از دستاسماعیل ]سامانی[ بیرون نتوان کرد، مگر به صد هزار شمشیر».
دولت دُلَفیان در منطقة جبال در دورة صفاری
در دورة صفاری، مثلثی از نیشابور تا فارس وزرنج، در اختیار صفاریان بود که شرحآن گذشت. جدای از آن مناطق، اصفهان وجبال اهمیت داشت که بهطور عمده دردست خاندان ابودلف بود. متأسفانه تاریخ منظمی از نقش این خاندان در تحولاتایران در قرن سوم در دست نیست.
گذشت که ابودلف، بانی شهر کرج بوده وبرای دهها سال، با استفاده از نفوذمحلی وکنار آمدن با امیران بزرگتر ونیز خلفای عباسی، قدرت را برای خودوخاندانش در مرکز ایران نگاه داشت.
در سال 252 هجری عبدالعزیز بن ابیدلف به حکومت جبال منصوب شد؛ اماسال بعد با نیرویی که معتز فرستاد، در نزدیکی همدان درگیر شد وشکست خورد.به دنبال آن شهر کرج که پایگاه سنّتی دلَفیان بود به دست نیروهای بغداد افتادوعبدالعزیز با خاندانش اسیر شدند. وی باید مدتی بعد رها شده باشد؛ زیرا درسالهای 257 بار دیگر بر جبال مسلط شده، ری را در اختیار داشته است. او در آنسال، شهر ری را ترک کرد واین شهر در اختیار علویان قرار گرفت.
در رخدادهای سال 265 آمده است که دُلَف بن عبدالعزیز حاکم اصفهان بوده کهقاسم نامی بر وی شوریده واو را به قتل رسانده است. در برابر، طرفداران وی، قاسمرا به قتل رساندند واحمد بن عبدالعزیز را به عنوان رئیس خود انتخاب کردند.
در سال 266، احمد از سوی عمرو بن لیث، به حکومت اصفهان گماشته شد.گویا بغداد میکوشید تا جبال را زیر نظر خود داشته باشد. به همین دلیل، برخی ازفرماندهان ترک بغداد کوشیدند تا احمد را از این ناحیه برانند. در سال 266 با بکتمرترک ودر سال 267 با کیْغَلَغ ترک درگیر شد وهمدان ودینور را به آنها واگذار کرد.در سال بعد، اذکوتگین ترک با احمد جنگید واحمد که حکومت قم را نیز داشت، ازآنجا عقب نشست. به نظر میرسد در سالهای بعد، احمد از عمرو روی گردانده وبهخلیفه پیوسته است؛ زیرا در جنگی که به سال 271 میان خلیفه وسپاه عمرو صورتگرفت وعمرو شکست خورد، احمد در سپاه خلیفه بود.
در سال 276 موفق عباسی خود به سوی اصفهان آمد تا به اموالی که گفته میشددر اختیار احمد است دست یابد. احمد خود همراه خانوادة خویش منطقه را ترککرد. همو در سال 279 رافع بن لیث را از ری بیرون کرد؛ اما در سال 280 درگذشتوبرادرش عمر بن عبدالعزیز جانشین وی شد.
درگیری دیگری میان خاندان ابودلف ودشمنان آنها که از بغداد حمایتمیشدند، در سال 281 در جبال رخ داد. همان سال معتضد به جبال آمد؛ اصفهانوکرج ونهاوند را به عمر بن عبدالعزیز سپرد وبه بغداد بازگشت. اندکی بعد بازدرگیری از سر گرفته شد. در این درگیریها، پای بکر بن عبدالعزیز نیز به میانکشیده شد. سرعت جنگ وصلح خاندان ابودلف با خلافت بغداد، آن اندازه استکه میتوان در یک سال، جنگ سپاه خلیفه را با این خاندان واندکی بعد صلح و رفتنآنان را به بغداد واستقبال خلیفه از آنان را مشاهده کرد. در سال 283 عمر بنعبدالعزیز در بغداد مورد استقبال معتضد عباسی قرار گرفت. حارث فرزند دیگرعبدالعزیز نیز از چهرههای شورشی این دوران است.
به هر روی خاندان ابیدلف، از خاندانهای پر نفوذ منطقة جبال در طولحکومت طاهری وصفاری وسامانی بودند. آنها تا زمانی که مرداویج به سال 320اصفهان را فتح کرد، هنوز امارت این شهر را برعهده داشتند. مرداویج در کاخهایآمادة آل ابیدلف فرود آمد.
صاحب الزنج در بصره وخوزستان
سالهای پایانی طاهریان وآغاز دورة صفاری، بصره وبخشی از خوزستان، صحنةشورش بزرگی بود که پانزده سال ادامه داشت. این شورش که آن را شورش زنگیاننام نهادهاند، در اصل بر دوش سیاهانی بود که به عنوان برده در آن نواحی به کارکشاورزی مشغول بودند. رئیس آنها، که به صاحِبُ الزّنْج شهرت یافت، خود رافردی علوی خوانده واز نسل زید بن علی بن الحسین(ع) معرفی میکرد؛ اما منابعتاریخی که همگی با شورش وی مخالفند، او را عربی از قبیلة عبدالقیس دانستهاند.برخی نیز او را یک ایرانی ـ شاید عرب ایرانی شدة ـ اهل ری دانستهاند. به هر رویاو را علی بن محمد بن عبدالرحیم میخواندند.
محل قیام وی شهر بصره وسال شروع کار او 255 هجری است. او مردی شاعروادیب بود وبه همین دلیل توانست با زبان رسای خود، یاران فراوانی را فراهمآورد. قیام وی، به هیچ روی، قیامی شیعی نبوده وروش او در کشتار مردمان، و نیزبرخی از عقاید او، حکایت از عقایدی مشابه عقاید ورفتار خوارج داشت. با اینحال، اطلاعات کافی دربارة آیین او در دست نبوده وشورش او هم، نه یک شورشمذهبی، بلکه شورشی اجتماعی ـ اقتصادی بوده است.
صاحب الزنج به سال 254 به بصره آمد وکارش را آغاز کرد. اندکی بعد دستگیروبه واسط فرستاده شد. از آنجا رهایی یافت وبه بغداد آمد وشروع به گردآوریافراد کرد. پس از آن که شنید زن وفرزندانش از زندان بصره آزاد شدهاند به این شهرآمد وبهطور پنهانی وبا قدرت، اصحابی را برای خود فراهم آورد. بیشتر این افراد،بردگانی بودند که به قصد رهایی از اسارت اربابان خویش به وی پیوستند.
زمانی که بیش از پانزده هزار نفر از بردگان به وی پیوستند، او نماز عید فطر سال255 را با آنها خواند وگفت: «خداوند شما را نجات داده ومن برآنم تا همگیتان راصاحب مال ومکنت کنم واز سختیرنج زندگی برهانم.» پس از آن، نبرد میان مردمبصره وبردگان آغاز شد. در همة این جنگها، نیروهای زنگی بر مردم غلبه کردهوروز به روز بر شوکت وقدرت آنها افزوده شد. زمانی که قدرت بصریان برایمواجه با صاحب الزنج به جایی نرسید، از بغداد استمداد کردند. از آن پس سیلکمک بود که برای یاری رسانی به اشراف بصره به سوی این منطقه روانه شد.صاحب که نیروی زیادی را در اختیار داشت، در سال 257 شهر بصره را به تصرفخود درآورد وآن را مرکز مقاومت خود قرار داد.
داستان جنگهای صاحب الزنج با سپاه عباسی، صفحات زیادی از تواریخعمومی سالهای میان 255 تا 270 هجری را پر کرده است. این وقایع تا اندازهایگسترده بود که موفق عباسی، در روزگار ولایت عهدی، فرماندهی سپاه را در جنگبر ضد زنگیان بر عهده داشت. در این جنگها، بارها سپاه بغداد شکست خورد ودرمواردی نیز پیروزیهایی به دست آورد؛ اما نتوانست صاحب الزنج را ازمیانبردارد.
در سالهای 263 و264 نیروهای صاحب توانستند بر بخشی از خوزستان وحتیبرای مدتی بر اهواز مسلط شوند. در این زمان، نیروهای وفادار به یعقوب صفاریدر این مناطق قدرت را به دست داشتند. اتحاد صفاریان با زنگیان، برای خلافتعباسی بسیار خطرناک بود؛ اما هیچ گاه میان آنها توافقی نشد.
زنگیان در سال 266 موفق به تصرف شهر واسط عراق شدند واین اوج قدرتآنها بود. در همین زمان موفق عباسی خود برای سرکوبی شورشیان زنگی عازمجنگ با آنها شد. وی در سال 267، موفق شد تا شهر مختاره را که صاحب الزنج درآنجا بود محاصره کند. برخی از نیروهای زنگی امان موفق عباسی را پذیرفته وبه اوپیوستند.
جنگ نیروهای عباسی با صاحب تا محرم سال 270 هجری به درازا کشید ودراین سال بود که صاحب بهطور قطعی از عباسیان شکست خورد وکشته شد.
قیام صاحب الزنج، یکی از شگفتترین قیامهای قرن سوم هجری است که نهرنگ شیعی دارد ونه رنگ خارجی، بلکه تنها بر پایة اختلاف طبقاتی میان اشرافوبردگان شکل گرفته واز نظر زمانی، پانزده سال به درازا کشیده است. روشبرخورد آنها با سایر مردم، چندان منصفانه نبود وهمانند خوارج، برخوردکینهتوزانهای نسبت به مخالفان خود داشتند وبه سادگی خون آنها را میریختند.
در این زمان، بخشی از کشور ایران نیز به نوعی درگیر این شورش بوده است. ازتأثیر آن در سایر ایالات ایران گزارشی در کتابهای تاریخی نیامده است.
زبان وادبیات فارسی در دورة صفاری
با ورود اسلام به ایران، سرزمین ایران، بخشی از کشور پهناور اسلامی شد ودرارتباط فرهنگی خود با مجموعهای بزرگ از سرزمینها وملتهای اسلامی، راهرشد وتعالی برایش هموار شد. با این حال، در درون خویش، زبان ملیاش را کهزبان فارسی بود، حفظ کرد. این زبان از غرب تا شرق ایران، در طی دو سه قرن که ازورود اسلام وزبان عربی به ایران گذشته بود، زبان مشترک اقوام موجود در اینسرزمین بوده والبته صورتی تازه به خود گرفته بود. نفوذ تقریبا یکسان این زبان درمیان اقوام مختلف ایرانی، شگفتانگیز است، بیشتر، از آن روی که در قلمرووسیع ایران، همگی مردم ودست کم فرهیختگان آن، به خوبی به فارسی سخنمیگفتند وآن را میفهمیدند.
لهجهای که بر زبان فارسی عمومی میان مردم ایران غلبه کرد، لهجة فارسی دریبود که در اصل لهجة خراسانی بود، گرچه گفتهاند که زبان مزبور از پیش از اسلام، درپایتخت ایران، یعنی شهر مدائن وجود داشته است. این فارسی، با فارسی پهلویتفاوت داشت وپس از اسلام نیز تحت تأثیر زبان عربی، دگرگون شد. نام فارسیدری، از فارسی درباری، یعنی زبانی که امیران با آن صحبت میکردند، گرفتهشدهاست.
اگر وجود زبان فارسی را ـ که اینک تحت تأثیر عربی، به فارسی نو تبدیل وبهتدریج احیا شده بود ـ نشانی بر زنده بودن نسل ایرانی مسلمان شده بدانیم،سیستانیان نیز جزوی از این ملت به شمار میآیند.
زمانی که یعقوب بر هرات وپوشنگ غلبه یافت، شاعران که تا آن روزگار به زبانعربی شعرِ مدح میسرودند ـ والبته تا سالها بلکه قرنها بعد نیز شعر عربی در ایرانپایدار ماند ـ اشعاری به عربی در ستایش یعقوب سرودند:
قَد أکْرَمَ اللّهُ أهْلَ الْمِصْر والبَلَدبِمُلْکِ یعقوبَ ذِی الاءفْضالِ والعُدَد
خداوند مردمان این شهر را با حکومت یعقوب که صاحب فضل ونیروست، کرامت بخشید.
یعقوب که شعر عربی وشاید اساسا زبان عربی هیچ نمیدانست، به دبیر خویشاعتراض کرد که «چیزی که من اندر نیابم، چرا باید گفت». پس از آن بود که دبیر ویمحمد بن وصیف شعر به فارسی گفت، در حالی که تا آن زمان چنین چیزی رایجنبود. پس از آن اشعاری به فارسی در ستایش یعقوب گفته شد که شماری از آنها رامؤلف تاریخ سیستان آورده است.
ای امیری که امیران جهان خاصه وعامبنده وچاکر ومولی وسگ بند وغلامهمانجا مؤلف تاریخ سیستان نوشته است که :
و چون عجم برکنده شدند وعرب آمدند، شعر میان ایشان به تازی بود وهمگنان راعلم ومعرفت شعر تازی بود واندر عجم کسی بر نیامد که او را بزرگیِ آن بود پیش ازیعقوب که اندرو شعر گفتندی مگر حمزة بن عبدالله الشاری ـ خارجی ـ واو عالم بودوتازی دانست، شعرای او تازی گفتندی وسپاه او بیشتر همه از عرب بودند وتازیانبودند.
اشعار محمد بن وصیف را در ستایش یعقوب وجز آن، نخستین اشعار فارسیدانستهاند. البته دیدگاهها ونقلهای دیگری هم در این زمینه وجود دارد. از جملهگفتهاند نخستین شعر فارسی از آن اَبُوحَفْصِ سُغْدی است که زندگیش پنجاه سالیپس از محمد بن وصیف بوده است. شعری که به او منسوب است چنین است:
آهوی کوهی در دشت چگونه دوذااو ندارد یار، بی یار چگونه روذا
به هر روی، شعر محمد بن وصیف وبرخورد یعقوب با آن، نشان میدهد که شعرزبان فارسی در دوران وی، ودر سیستان وخراسان رشد زیادی یافته وآماده برایجهشهای بعدی شده است.
گرایش مذهبی صفاریان
از نظر مذهبی، سیستان نیز از همان زمان فتح بر مذهب سنّت وجماعت بوده است؛اما از سوی دیگر، پس از بیرون راندن خوارج از عراق وغرب ایران، آنها به سیستانرو آوردند وطی چند قرن در آن جا قدرت ونفوذ داشتند. در عین حال، علاقه بهاهل بیت پیامبر علیهم السلام در سیستان گسترده بوده است. نوشتهاند که وقتیامویان دستور دادند تا بر منابر به امام علی علیه السلام لعن کنند، مردمان سیستان بااین دستور مخالفت کرده وهیچ گاه اجازة چنین کاری را در دیار خود ندادند.
همچنین در خبر دیگری آمده است که چون خبر شهادت امام حسین واسارتزنان اهل بیت به سیستان آمد، مردمان سیستان گفتند: نه نیکو طریقتی برگرفت یزیدکه فرزندان رسول ـعلیهالسلامـ چنین کرد، پارهای شورش گرفتند.
در میان اصحاب امام صادق علیهالسلام نیز یک عالم سجستانی بوده است. ناموی جریر بن عبدالله سجستانی است که شغل اصلی وی، تجارت روغن بوده است.وی همواره به سیستان میرفته ودر جنگ با خوارج این منطقه مشارکت داشتهاست. نوشتهاند که وی در همان دیار کشته شده است. او کتاب بزرگی دربارة نماز برطبق مذهب شیعه داشته است.
گفته شده است که برخی از سیستانیان نیز خدمت امام صادق علیه السلام رسیدهواز ایشان پرسشهای فقهی خود را پرسیدهاند.
اما صفاریان، مسلمانانی بودند که به ظاهر همان مذهب سنت وجماعت راداشتند. در عین حال، تعصب مذهبی نداشته واز خوارج نیز استفاده میکردند.دولت صفاری در بنیاد خویش، بنیاد مذهبی نداشت وبیشتر بر جریان عیاریبهعنوان دولتی ملی ـ در صورت عصبیّت محلی ومنطقهای نه عنوان میهن دوستیوملیگرایی که مفهومی نوظهور است ـ پایهگذاری شده بود. زمانی که قرار شد تافراتر از ملیت سیستانی عمل کند، گرفتار دشواری شد.
یعقوب نیز همانند برخی از سلسلههای دیگر، هر از چندی، جنگی بر ضد کفاربه راه میانداخت. این جنگ میتوانست او را به عنوان فاتح ومجاهد بشناساند.بهویژه که هدایای این جنگها که غالبا بتهای زرین بود، به بغداد میرسید وچناندر دنیای اسلام وانمود میشد که یعقوب، در کار ترویج اسلام است. از این زاویه،یعقوب در جنگ در بخش شرقی سیستان، توفیقی به دست آورد وهمان گونه کهاشاره کردیم، بخشی از غنائم آن را به درگاه عباسیان فرستاد.
یعقوب افزون بر جنگهایش با مدعیان مختلف، با علویان طبرستان هم درگیرشد. این نبرد او نشان میداد که برای یعقوب دشمن، دشمن است، هر مذهبی کهداشته باشد واز هر خاندانی باشد. استفادة او از خوارج نیز نشان داد که معنایدوست هم برای او همین گونه است.