معرفی وبلاگ
با سلام امیدوارم مطالب این وبلاگ مورد استفاده شما قرار گرفته باشد. باآرزوی موفقیت برای تمامی انسانها التماس دعا (عکس متعلق شهید محمد علی شاهچراغی دانشجوی رشته فیزیک می باشد.)
صفحه ها
دسته
هستی برای ما
خدمات
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 682438
تعداد نوشته ها : 130
تعداد نظرات : 30
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

روزگار سامانیان‌

 

خاندان‌ سامانی‌

دولت‌ سامانی‌، تجربه‌ای‌ دیگر از تأثیر خراسان‌ بزرگ‌ بر تحوّلات‌ جاری‌ ایران‌است‌. تاریخ‌ این‌ خاندان‌ با سامان‌ خدّات‌ آغاز می‌شود که‌ گردیزی‌ او را از «مغان‌»دانسته‌ که‌ طبعا «دین‌ زرتشتی‌» داشته‌ است‌. فرزندش‌ اسد، چهره‌ای‌ برجسته‌ بوده‌ وخاندان‌ آنان‌ در نواحی‌ ماوراءالنهر، شناخته‌ شده‌ بوده‌ است‌. همو نسب‌ وی‌ را به‌جمشید وکیومرث‌ رسانده‌ است‌! این‌ کاری‌ است‌ که‌ مؤلف‌ تاریخ‌ سیستان‌ برای‌یعقوب‌ لیث‌ کرده‌ بود. شگفت‌ آن‌ که‌ در کتاب‌ سواد اعظم‌ ـ یک‌ کتاب‌ مذهبی‌ از قرن‌چهارم‌ِ منطقه‌ ماوراءالنهر ـ برای‌ ابوحنیفه‌، رئیس‌ مذهبی‌ فقهی‌ حنفیان‌ نیز این‌ نَسَب‌آمده‌: ابوحنیفه‌ نعمان‌ بن‌ ثابت‌ بن‌ طاووس‌ بن‌ هرمز بن‌ کسری‌!

به‌ هر روی‌ چهار فرزند سامان‌، به‌ روزگار مأمون‌ وبه‌ توصیه‌ او در شهرهای‌مختلف‌ ماوراءالنهر امارت‌ یافتند. نوح‌ بن‌ اسد در سمرقند واحمد بن‌ اسد در فرغانه‌،یحیی‌ در تاشکند والیاس‌ در هرات‌.

با رفتن‌ مأمون‌ به‌ بغداد وآمدن‌ طاهریان‌، مشکلی‌ میان‌ آنها وفرزندان‌ اسد پیش‌نیامد وآنان‌ به‌ امارت‌ خویش‌ ادامه‌ دادند. پس‌ از درگذشت‌ نوح‌، والی‌ خراسان‌، دوبرادر را وی‌ با نام‌های‌ یحیی‌ واحمد (م‌ 250) به‌ حکومت‌ سمرقند گماشت‌. جانشین‌احمد در سمرقند فرزندش‌ نصر بود که‌ او را «مردی‌ عالم‌ وپارسا» وصف‌ کرده‌اند.

در این‌ زمان‌ اوضاع‌ بخارا، به‌ دلیل‌ تهاجم‌ خوارزمیان‌، نابسامان‌ بود. مردم‌ شهر باابوعبدالله‌ فقیه‌، عالم‌ برجسته‌ بخارا، مشورت‌ کرده‌ از نصر بن‌ احمد خواستند تاکسی‌ را برای‌ امارت‌ بخارا بفرستد. وی‌ برادرش‌ احمد را به‌ سال‌ 260 به‌ بخارافرستاد. گفته‌اند که‌ این‌ زمان‌، موفق‌ عباسی‌ منشور ولایت‌ ماوراءالنهر را برای‌ نصربن‌ احمد فرستاد. بغداد در این‌ سالها، سخت‌ در معرض‌ تهدید یعقوب‌ قرار داشت‌.واین‌ قبیل‌منشور فرستادن‌ها، می‌توانست‌ یعقوب‌ را درگیر کارهای‌ خراسان‌وماوراءالنهر کند.

اندکی‌ بعد کار دو برادر بر سر فرستادن‌ خراج‌ بخارا به‌ سمرقند به‌ نزاع‌ کشید. درنبردی‌ که‌ در سال‌ 275 میان‌ آن‌ دو رخ‌ داد، نصر شکست‌ خورد وبا احترام‌ به‌ سمرقندبازگردانده‌ شد وتا سال‌ 279 که‌ درگذشت‌، امیر آن‌ دیار بود. از آن‌ پس‌ اسماعیل‌ درماوراءالنهر قدرت‌ مطلق‌ یافت‌.

گذشت‌ که‌ معتضد عباسی‌، فرمان‌ ماوراءالنهر را به‌ عمرو بن‌ لیث‌ داد ودر جنگی‌که‌ میان‌ وی‌ واسماعیل‌ رخ‌ داد، به‌ اسارت‌ درآمد. پس‌ از آن‌، منشور امارت‌ این‌منطقه‌ گسترده‌ در اختیار اسماعیل‌ سامانی‌ قرار گرفت‌ که‌ در عمل‌، نخستین‌ امیرسلسله‌ سامانی‌ به‌ شمار می‌آید.

 

اسماعیل‌ سامانی‌ بنیادگذار سلسله‌

اسماعیل‌ بنیادگذار دولت‌ سامانی‌ است‌. وی‌ به‌ سال‌ 234 در شهر فرغانه‌ متولد شد،در سال‌ 287 بر صفاریان‌ غلبه‌ کرد وپس‌ از هشت‌ سال‌ امارت‌ مطلق‌ در شهر بخارا،در چهاردهم‌ صفر سال‌ 295 هجری‌ درگذشت‌. گذشت‌ که‌ اسماعیل‌، پس‌ ازشکست‌ دادن‌ برادرش‌ نصر، قدرت‌ بی‌ چون‌ وچرای‌ ماوراءالنهر را به‌ دست‌ آورد.پس‌ از درگذشت‌ نصر، فرمان‌ تمامی‌ ولایت‌ ماوراءالنهر را از خلیفه‌ عباسی‌ گرفت‌وشروع‌ به‌ توسعه‌ اسلام‌ در نواحی‌ دوردست‌ شرقی‌ کرد.

شکست‌ صفاریان‌ در سال‌ 287 نقطه‌ آغاز دولت‌ سامانی‌، به‌ویژه‌ تسلط‌ آن‌ برخراسان‌ بود. اسماعیل‌ با براندازی‌ دشمن‌ شماره‌ یک‌ عباسیان‌، محبوبیت‌ فراوانی‌در درگاه‌ عباسی‌ یافت‌ وبه‌ همین‌ دلیل‌، روابطش‌ با دولت‌ عباسی‌ بسیار حسنه‌ بود.نتیجه‌ این‌ روابط‌، تأیید کامل‌ وی‌ از طرف‌ عباسیان‌ و برخورداری‌ از مشروعیت‌سیاسی‌ ـ افزون‌ بر قدرت‌ نظامی‌ ـ شد. نرشخی‌ درباره‌ اسماعیل‌ نوشته‌ است‌:

پیوسته‌ با خلفا اظهار طاعت‌ کردی‌ ومتابعت‌ ایشان‌ واجب‌ ولازم‌ دانستی‌ ... وپیوسته‌خلیفه‌ را اطاعت‌ نمودی‌ ودر عمر خویش‌ یک‌ ساعت‌ بر خلیفه‌ عاصی‌ نشدی‌.

اسماعیل‌ که‌ سخت‌ به‌ عباسیان‌ وفادار بود، مصمم‌ شد تا با علویان‌ طبرستان‌ که‌ ازاساس‌ با دولت‌ عباسی‌ مخالف‌ بودند، بجنگد. به‌ همین‌ دلیل‌ به‌ طبرستان‌ یورش‌ بردومحمد بن‌ زید علوی‌ را که‌ جانشین‌ حسن‌ بن‌ زید بود، به‌ قتل‌ رساند. سپس‌طبرستان‌ وری‌ را تحت‌ سلطه‌ خویش‌ درآورد. پس‌ از آن‌ سرزمین‌ زنجان‌ وقزوین‌نیز به‌ حکومت‌ خراسان‌ پیوست‌ ودایره‌ سلطه‌ سامانیان‌ تا نواحی‌ مرکزی‌ ایران‌ وبه‌احتمال‌ تا شهر حُلوان‌ در غرب‌ ایران‌ گسترش‌ یافت‌.

در روزگار اسماعیل‌، شهر بخارا رونق‌ فراوانی‌ یافت‌ ومرکز ماوراءالنهر گردید.پیش‌ از آن‌ نیز بخارا، یکی‌ از مراکز عمده‌ مسلمانان‌ بود که‌ از زمان‌ فتح‌ آن‌ توسط‌قُتَیْبه‌ بن‌ مسلم‌ شمار زیادی‌ عرب‌ نیز در آن‌ سکنا داده‌ شدند. نرشخی‌ نوشته‌ است‌:«خدای‌ تعالی‌ بر وی‌ رحمت‌ کناد که‌ در ایام‌ وی‌ بخارا دارالملک‌ شد وهمه‌ امیران‌آل‌سامان‌، حضرت‌ خویش‌ به‌ بخارا داشتند.»

از اسماعیل‌ به‌ عنوان‌ امیری‌ مردمی‌ یاد شده‌ که‌ تنها با اسب‌ خویش‌ به‌ میان‌ شهربخارا می‌آمد تا مستمندان‌ وضعیفان‌، بتوانند به‌ راحتی‌ با وی‌ گفتگو کنند ومسائل‌ومشکلات‌ خود را با او در میان‌ بگذارند. افزون‌ بر آن‌، کوشید تا مخارج‌ سنگین‌تعمیر دیوار بزرگی‌ که‌ در اطراف‌ شهر بخارا بود وهر ساله‌، پول‌ زیادی‌ بابت‌ آن‌ ازمردم‌ گرفته‌ می‌شد، از دوش‌ مردم‌ بردارد. در پرتو امنیت‌ ایجاد شده‌ در این‌ زمان‌،نیازی‌ به‌ وجود چنین‌ دیواری‌ برای‌ بخارا نبود. اصولا سامانی‌ها، در این‌ روزگار،موضع‌ تهاجمی‌ داشته‌ ونگران‌ حملات‌ ترکان‌ آسیای‌ مرکزی‌ به‌ شهرهای‌ خودنبودند؛ زیرا در آن‌ زمان‌ هیچ‌ کس‌ توان‌ مقابله‌ با آنان‌ را نداشت‌.

 

جانشینان‌ اسماعیل‌

اسماعیل‌ به‌ سال‌ 295 درگذشت‌ و فرزندش‌ احمد به‌جای‌ وی‌ نشست‌. گفته‌اند که‌ او«به‌ سیرت‌ پدر می‌رفت‌ وعدل‌ می‌کرد وانصاف‌ رعیت‌ به‌ تمامی‌ داد ورعایا درراحت‌ وآسایش‌ می‌بودند.» احمد، در یازدهم‌ جمادی‌ الاخره‌ سال‌ 301 به‌ دست‌شماری‌ از غلامان‌ خویش‌ کشته‌ شد.

عامل‌ این‌ ماجرا، ابوالحسن‌ نصر بن‌ اسحاق  کاتب‌ دانسته‌ شد که‌ اعدام‌ گردید.ابوالحسن‌ که‌ گرفتار فساد مالی‌ بوده‌ چند بار از سوی‌ احمد توبیخ‌ شد. از آنجا که‌خود را در معرض‌ مجازات‌ می‌دید پیشدستی‌ کرده‌ امیر را به‌ قتل‌ رساند. از اسماعیل‌با عنوان‌ امیر ماضی‌ واز احمد با نام‌ امیر شهید نام‌ می‌برند. جانشین‌ وی‌ امیر سعیداست‌ که‌ نام‌ اصلی‌ او نصر بن‌ احمد است‌.

نصر بن‌ احمد تنها هشت‌ سال‌ داشت‌ که‌ به‌ امارت‌ رسید. در کنار وی‌، دو تن‌ ازرهبران‌ برجسته‌ بخارا بودند: نخست‌ ابوعبدالله‌ جیهانی‌ وزیر او؛ دوم‌ حمویه‌ بن‌علی‌ سپهسالار سامانیان‌، یعنی‌ فرمانده‌ نیروهای‌ نظامی‌. در این‌ وقت‌، وضعیت‌سست‌ امارت‌ سامانی‌ در بخارا، بسیاری‌ را به‌ هوس‌ شورش‌ انداخت‌. در سمرقند،عموی‌ پدرش‌، اسحاق  بن‌ احمد شورش‌ کرد. در نیشابور، دو فرزند همو، الیاس‌ومنصور. شماری‌ دیگر از برادران‌ ونیز امرای‌ شهرها بر وی‌ شوریدند؛ اما قدرت‌جیهانی‌ وزیر وحمویه‌، سبب‌ شد تا این‌ شورش‌ها فروکش‌ کرده‌ وبرای‌ مدتی‌قریب‌ به‌ ده‌ سال‌، اوضاع‌ خراسان‌ به‌ آرامی‌ سپری‌ شد. امارت‌ او از سال‌ 301 تا 331به‌ درازا کشید.

 

نفوذ اسماعیلیان‌ در خراسان‌

در دفتر نخست‌ گذشت‌ که‌ اسماعیلیان‌ فرقه‌ای‌ از شیعه‌ هستند که‌ اسماعیل‌، فرزندامام‌ جعفرصادق  علیه‌ السلام‌ را به‌ امامت‌ برگزیدند. از آنجا که‌ اسماعیل‌ پیش‌ از پدردرگذشت‌، پیروانش‌ به‌ امامت‌ فرزندانش‌ معتقد شدند. آنان‌ در پنهانی‌، در گوشه‌وکنار سرزمین‌های‌ اسلامی‌ ـ در ایران‌ و شمال‌ افریقا ـ به‌ کار دعوت‌ اشتغال‌ داشتند.در اواخر قرن‌ سوم‌ هجری‌ توانستند در شمال‌ افریقا دولتی‌ تأسیس‌ کرده‌ و از آنجا،کار تبلیغ‌ دعوت‌ خویش‌ را در تمامی‌ بلاد اسلامی‌ دنبال‌ کنند. خراسان‌، به‌ دلیل‌پیشینه‌اش‌ در داشتن‌ زمینه‌ دعوت‌ شیعی‌، مورد توجه‌ آنها قرار داشت‌. حضوردعوت‌ اسماعیلی‌، تا به‌ امروز در برخی‌ از مناطق‌ ماوراءالنهر، در افغانستان‌وتاجیکستان‌ باقی‌مانده‌ است‌.

به‌ هر روی‌، زمان‌ نصر بن‌ احمد سامانی‌، فرصت‌ مناسبی‌ برای‌ اسماعیلیان‌ پیش‌آمد تا کار دعوت‌ خویش‌ را جدی‌ بگیرند. زمانی‌ که‌ منصور ـ فرزند عموی‌ احمد بن‌اسماعیل‌ سامانی‌ ـ در نیشابور بر نصر بن‌ نوح‌ شورید وسرکوب‌ شد، شخصی‌ با نام‌حسین‌ بن‌ علی‌ مروزی‌ فرماندهی‌ شورش‌ را به‌ عهده‌ گرفت‌. حسین‌ مروزی‌ از سران‌دعوت‌ اسماعیلی‌ در خراسان‌ بود. قیام‌ حسین‌ در سال‌ 306 هجری‌ به‌ دست‌ یکی‌ ازاشراف‌ بخارا با نام‌ احمد بن‌ سهل‌ سرکوب‌ شد. در این‌ نبرد، وی‌ به‌ اسارت‌ درآمدوسپس‌ به‌ بخارا برده‌ شد ودر زندان‌ِ آنجا درگذشت‌.

اندکی‌ بعد، در شورش‌ دیگری‌ که‌ سه‌ برادر نصر بن‌ احمد در آن‌ شرکت‌ داشتند،فرزند حسین‌ مروزی‌ نیز حضور یافت‌. رهبری‌ این‌ شورش‌ را ابوبکر خباز بر عهده‌داشت‌. بلعمی‌ِ وزیرْ شورش‌ را فرو نشاند وابوبکر که‌ به‌ اسارت‌ درآمده‌ بود، زیرصدها تازیانه‌ جان‌ سپرد.

حرکت‌ دعوت‌ اسماعیلی‌، حرکتی‌ منظم‌ بود. زمانی‌ که‌ مروزی‌ اسیر شد، شخص‌دیگری‌، رهبری‌ داعیان‌ اسماعیلی‌ را عهده‌دار شد. وی‌ محمد بن‌ احمد نخْشبی‌ ـنَسَفی‌ ـ بود. او مرکز دعوت‌ را به‌ ماوراءالنهر منتقل‌ کرد تا بتواند نومسلمانان‌ را به‌خود جذب‌ کند. نخشبی‌ در نسف‌ وبخارا، کسانی‌ را به‌ مرام‌ خویش‌ دعوت‌ کردوحتی‌ از درباریان‌ نصر، گروهی‌ به‌ او علاقمند شدند. از آن‌ جمله‌، حاجب‌ِ آیتاش‌ودبیرْ ابوبکر بن‌ ابی‌اشعث‌ ونیز ابومنصور چُغانی‌ وشماری‌ دیگر. نفوذ نَخْشبی‌ دردربار سامانی‌، تا به‌ آنجا رسید که‌ بنابه‌ برخی‌ نقلها، امیر نصر نیز به‌ مذهب‌ اسماعیلی‌گروید! وی‌ پذیرفت‌ تا به‌ خاطر مرگ‌ حسین‌ مروزی‌ در زندان‌، یک‌ صد ونوزده‌هزار دینار به‌ القائم‌ بامرالله‌ خلیفه‌ فاطمی‌ بپردازد. این‌ اوج‌ پیشرفت‌ کار اسماعیلیان‌در ماوراءالنهر بود.

مخالفان‌ این‌ جنبش‌، طرحی‌ را تنظیم‌ کردند تا نصر را بکشند. نوح‌ فرزند نصر، باآگاه‌ شدن‌ از این‌ توطئه‌ سر رئیس‌ آنان‌ را از بدن‌ جدا کرد. با این‌ حال‌، نصر به‌ نفع‌فرزندش‌ نوح‌ از امارت‌ کناره‌ گرفت‌. نوح‌ که‌ سخت‌ مخالف‌ جریان‌ اسماعیلی‌ بود،به‌ کار تعقیب‌ آنان‌ پرداخت‌. روشن‌ است‌ که‌ توده‌های‌ مردم‌ واشراف‌ شهر از اهل‌سنّت‌ بوده‌ و قدرت‌ سامانیان‌، بدون‌ چنین‌ اقداماتی‌ بر ضد اسماعیلیان‌ برجای‌نمی‌ماند. نخشبی‌ اعدام‌ شد، گرچه‌ پیروانش‌ نعش‌ او را از سرِ دار ربودند.

در اواخر دوره‌ سامانی‌ نیز تبلیغات‌ اسماعیلیان‌ که‌ به‌ طعنه‌ آنها را قرمطی‌می‌گفتند ـ اشاره‌ به‌ فرقه‌ قرامطه‌ که‌ در بحرین‌ قدرتی‌ یافته‌ بودند ودر اصل‌ ازفرقه‌های‌ اسماعیلی‌ مذهب‌ بودند ـ فراوان‌ شده‌ بود. جوزجانی‌ نوشته‌ است‌ که‌ درلشکر ابوعلی‌ سیمجور که‌ زمانی‌ از سپهسالاران‌ سامانی‌ بود وبر آنها شوریده‌ بود«اکثر معارف‌ ولایات‌ او در دعوت‌ قرامطه‌ درآمده‌ بودند». البته‌ این‌ می‌تواند اتهامی‌ باشد که‌سامانیان‌ به‌ دشمنان‌ خود می‌زدند؛ اما به‌ هر روی‌ اسماعیلیان‌، در خراسان‌ِ اواخر قرن‌چهارم‌، نفوذ گسترده‌ای‌ داشته‌اند.

 

دیگر امیران‌ سامانی‌

پس‌ از آن‌ که‌ نصر بن‌ احمد سامانی‌ درگذشت‌، فرزندش‌ نوح‌ به‌ سال‌ 331 حکومت‌را به‌ دست‌ گرفت‌. وی‌ نیز با آشوب‌های‌ فراوانی‌ در خراسان‌ رو به‌ رو شد. مهم‌ترین‌شورش‌ بر ضد وی‌، به‌ وسیله‌ ابوعلی‌ چغانی‌ صورت‌ گرفت‌ که‌ از امرای‌ سامانی‌ بود.وی‌ پس‌ از آن‌ که‌ مدتی‌ سپهسالاری‌ خراسان‌ را داشت‌، در نیشابور بر نوح‌ شوریدوعموی‌ او ابراهیم‌ بن‌ احمد را به‌ قیام‌ بر ضد وی‌ واداشت‌. آنها به‌ بخارا آمدندوبرای‌مدتی‌ بر آن‌ شهر چیره‌ شدند. سپاه‌ پس‌ از مدتی‌، جانب‌ نوح‌ را گرفت‌وابراهیم‌ عزل‌ شد. نوح‌ در سال‌ 341 شورش‌ها را فرونشاند، اما در سال‌ 343درگذشت‌.

جانشین‌ نوح‌، فرزندش‌ عبدالملک‌ بود که‌ تنها ده‌ سال‌ داشت‌. در دوران‌ وی‌ نیزشورش‌هایی‌ وجود داشت‌. او در سال‌ 350 از اسب‌ بیفتاد ودرگذشت‌. با درگذشت‌وی‌، برادرش‌ منصور فرزند نوح‌ بر تخت‌ نشست‌. برای‌ وی‌ نیز «اتفاق  پدید آمد بعداز اختلاف‌ بسیار». سپهسالار برادرش‌ الپ‌تگین‌، از غلام‌ ترک‌ها، بر وی‌ شورید. اوکه‌ طبق‌ معمول‌ در نیشابور بود، به‌ سوی‌ بخارا آمد. در گذر از جیحون‌، متوجه‌ سپاه‌بی‌شمار سامانیان‌ شد. خواست‌ به‌ نیشابور برگردد ممکن‌ نشد. از همان‌ جا به‌ بلخ‌وسپس‌ غزنه‌ رفت‌ وبه‌ سال‌ 351 زمینه‌ تأسیس‌ سلسله‌ تازه‌ نفس‌ غزنوی‌ را در آن‌دیار فراهم‌ کرد. منصور پس‌ از گذشت‌ پانزده‌ سال‌ از سلطنتش‌ به‌ سال‌ 365درگذشت‌.

پس‌ از وی‌ نوح‌ دوم‌ فرزند منصور تا رجب‌ سال‌ 387 بر تخت‌ بود. این‌ زمان‌،ستاره‌ بخت‌ سامانیان‌ رو به‌ زوال‌ بود. پیش‌ از آن‌ در سال‌ 382 بغراخان‌ از ترکان‌ماوراءالنهر توانست‌ بخارا را به‌ اشغال‌ خود درآورد؛ اما اندکی‌ بعد در اثر بیماری‌، آن‌شهر را ترک‌ کرد ودر راه‌ بازگشت‌، درگذشت‌. نوح‌ بار دیگر به‌ بخارا بازگشت‌. پس‌از مرگ‌ نوح‌ دوم‌ در سال‌ 387 دو تن‌ از سامانیان‌ با نام‌های‌ عبدالملک‌ دوم‌ فرزند نوح‌واسماعیل‌ منتصر (کشته‌ به‌ سال‌ 395) بر تخت‌ متزلزل‌ سامانی‌ تکیه‌ زدند تا آن‌ که‌بساط‌ این‌ خاندان‌ توسط‌ ایلک‌ خان‌ ترک‌ برچیده‌ شد. عوفی‌ درباره‌ او نوشته‌ است‌:«اگرچه‌ جوان‌ بود، اما دولت‌ پیر گشته‌ بود، در امور ملک‌ آل‌سامان‌، سامان‌ نمانده‌ وجان‌ ملک‌ به‌ رمق‌ رسیده‌». در این‌ زمان‌، تنها بخارا وبرخی‌ از نواحی‌ آن‌ در اختیارسامانیان‌ بوده‌ وخراسان‌ در اختیار غزنویان‌ قرار گرفته‌ بود.

 

امیران‌ سامانی‌                              سالهای‌ حکومت‌

اسماعیل‌ بن‌ احمد                             279-295

ابونصر احمد بن‌ اسماعیل                     295-301

نصر بن‌ احمد                                    301-331

نوح‌ بن‌ نصر                                      331-343

عبدالملک‌ بن‌ نوح                               343-350

منصور بن نوح                                  350-366

نوح‌ (دوم‌) بن‌ منصور                           366-387

منصور(دوم‌) بن‌ نوح                            387-389

عبدالملک‌ (دوم‌) بن نوح                      389-390

اسماعیل‌ منتصر بن نوح                     390-395

 

در سال‌ 390 اسماعیل‌ بن‌ نوح‌ با لقب‌ منتصر از زندان‌ ایلک‌ خان‌ گریخت‌ وبرای‌چندی‌ سپاهیان‌ وی‌ را شکست‌ داد، اما کاری‌ از پیش‌ نبرد وکشته‌ شد. عُتبی‌نوشته‌است‌: «مدت‌ ملک‌ وسلطنت‌ آل‌سامان‌ به‌ خراسان‌ وماوراءالنهرودیگرولایات‌ که‌ در برخی‌ اوقات‌ در حوزه‌ ملک‌ ایشان‌ بود از سیستان‌ وکرمان‌وجرجان‌ وری‌ وطبرستان‌ تا حدود سپاهان‌ ـ اصفهان‌ ـ صد ودو سال‌ شش‌ ماه‌وده‌روز بود.»

مشکل‌ عمده‌ سامانیان‌ در داخل‌، غلام‌ ترکان‌ بودند که‌ در بیش‌تر موارد، سمت‌سپهسالاری‌، یعنی‌ فرماندهی‌ کل‌ نیروهای‌ نظامی‌ را عهده‌دار بوده‌ ودر نیشابورمستقر بودند. بسیاری‌ از این‌ افراد، پس‌ از درگذشت‌ امیری‌ از سامانیان‌، سر به‌شورش‌ بر می‌داشتند. درست‌ بمانند بغداد که‌ غلام‌ترک‌ها، سرنوشت‌ خلافت‌ را ازنیمه‌های‌ قرن‌ سوم‌ در دست‌ داشتند، در میان‌ سامانیان‌ نیز، این‌ افراد رشد کرده‌ اندک‌اندک‌ بر سامانیان‌ چیره‌ شدند.

مشکل‌ دیگر، دوگانگی‌ واختلاف‌ میان‌ وزیران‌ وسپهسالاران‌ بود. در حقیقت‌،وزیر وسپهسالار، هر کدام‌ می‌کوشیدند تا بر امیر وخواست‌های‌ او چیره‌ باشند.

اختلاف‌های‌ خاندانی‌ سامانیان‌ هم‌ مشکلات‌ بی‌شماری‌ را در دوره‌های‌ مختلف‌برای‌ آنها به‌وجود آورد. هر از چندی‌، یکی‌ از سامانیان‌ به‌ تحریک‌ سپهسالار یاوزیری‌، اقدام‌ به‌ شورش‌ کرده‌ ومی‌کوشید تا بر تخت‌ امارت‌ تکیه‌ بزند. بیش‌تر این‌کوشش‌ها ناموفق‌ می‌ماند. مشکل‌ مزبور در میان‌ بیش‌تر سلسله‌های‌ شاهی‌ ایران‌،به‌ویژه‌ پس‌ از درگذشت‌ امیر پیشین‌ وروی‌ کار آمدن‌ سلطان‌ یا امیر جدید، مشکلی‌رایج‌ بوده‌ است‌.

مشکل‌ سامانیان‌ در خارج‌ از خراسان‌، دیلمیان‌ اعم‌ از علویان‌ وزیاریان‌ وآل‌ بویه‌بودند که‌ در گرگان‌، طبرستان‌ وری‌ برای‌ آنها دشواری‌ ایجاد می‌کردند. در طی‌سال‌ها، نبردهای‌ فراوانی‌ میان‌ آنها رخ‌ داد.

نگاهی‌ به‌ رویدادهای‌ دوران‌ سامانی‌ نشان‌ می‌دهد که‌ دولت‌ یاد شده‌ دوران‌سختی‌ را که‌ در سراسر آن‌ آشوب‌ ودرگیری‌ بود، پشت‌ سر نهاده‌ است‌؛ اما در واقع‌،در پس‌ این‌ رویدادها، روزگار سامانی‌، دوره‌ای‌ درخشان‌ برای‌ تاریخ‌ خراسان‌ است‌؛دورانی‌ که‌ این‌ ناحیه‌ را، همراه‌ با سایر نواحی‌ بلاد اسلامی‌، آماده‌ ورود به‌ تمدن‌بزرگ‌ اسلامی‌ که‌ در قرن‌ چهارم‌ وپنجم‌ به‌ اوج‌ خود رسید، کرده‌ است‌.

 

تسلط‌ اسلام‌ بر ماوراءالنهر

زمانی‌ که‌ سامانیان‌ به‌ قدرت‌ رسیدند، نزدیک‌ به‌ دو قرن‌ از ورود اسلام‌ به‌ ماوراءالنهرمی‌گذشت‌. در این‌ مدت‌، بسیاری‌ از مردم‌ این‌ منطقه‌ به‌ اسلام‌ گرویده‌ ودر برخی‌شهرها، مراکزی‌ برای‌ تعلیم‌ و تربیت‌ دینی‌ ایجاد شده‌ بود. بیش‌تر مراکز مقدّسی‌ که‌پیش‌ از آن‌ در اختیار بودائیان‌، مسیحیان‌ نسطوری‌ وزرتشتیان‌ بود، به‌ مسجد تبدیل‌شد واین‌ نشان‌ از کاهش‌ پیروان‌ آن‌ ادیان‌، وفزونی‌ مسلمانان‌ بود.

شهر بخارا در سال‌ 89 هجری‌ به‌ دست‌ قتیبه‌ بن‌ مسلم‌ گشوده‌ شد وسپاه‌ اعراب‌همراه‌ با مسلمانان‌ غیر عربی‌ که‌ از خراسان‌ بودند، در این‌ شهر سکونت‌ داده‌ شدند.این‌ سکونت‌ِ وسیع‌، سبب‌ شد تا اسلامیت‌ بخارا تضمین‌ شده‌ وبه‌ سرعت‌ به‌ مرکزی‌برای‌ دانش‌ اسلامی‌ در تمامی‌ آن‌ نواحی‌ تبدیل‌ شود. شگفت‌ آن‌ که‌ نرشخی‌ نوشته‌است‌، جایی‌ که‌ امروز مسجد جامع‌ بخارا قرار دارد، روزگاری‌ محل‌ فروش‌ بت‌ بوده‌است‌، آن‌ چنان‌ که‌:

پادشاه‌ ]کفار[ بدین‌ بازار آمدی‌ وبر تخت‌ نشستی‌، بدین‌ موضع‌ که‌ امروز مسجدماخ‌ است‌، تا مردمان‌ رغبت‌ کردندی‌ به‌ خریدن‌ بت‌. وهر کس‌ خویشتن‌ را بتی‌خریدی‌ وبه‌ خانه‌ بردی‌. باز این‌ موضع‌ آتش‌خانه‌ شدی‌ ودر روز بازار، چون‌ مردم‌جمع‌ شدندی‌، همه‌ به‌ آتش‌خانه‌ اندر آمدندی‌ وآتش‌ پرستندی‌، وآن‌ آتش‌خانه‌ تابه‌ وقت‌ اسلام‌ به‌جای‌ بود. چون‌ مسلمانان‌ قدرت‌ گرفتند، آن‌ مسجد را بر آن‌موضع‌ بنا کردند، وامروز از مسجدهای‌ معتبر بخارا است‌.

در نیشابور نیز آتشکده‌ قهندز ـ کهن‌ دژ ـ به‌ مسجد جامع‌ تبدیل‌ شد. در تاریخ‌ نیشابورآمده‌ است‌ که‌ «چون‌ عبدالله‌ عامر نشابور فتح‌ کرد، آتشکده‌ قهندز را خراب‌ کرد وبه‌ جای‌ آن‌،جامع‌ساخت‌.».

در آغاز فتح‌ بخارا، مردم‌ شهر هر بار با حضور اعراب‌ تسلیم‌ می‌شدند؛ اما به‌محض‌ آن‌ که‌ اعراب‌ از آنجا دور می‌شدند، از اسلام‌ بر می‌گشتند. در این‌ باره‌نرشخی‌ عبارت‌ زیبای‌ دیگری‌ دارد که‌ تقریبا درباره‌ سایر بلاد ایران‌ وماوراءالنهرنیز صادق  است‌. وی‌ می‌نویسد:

هر باری‌ اهل‌ بخارا مسلمان‌ شدندی‌، وباز چون‌ عرب‌ بازگشتندی‌، باز ردّت‌آوردندی‌. قُتَیبه‌ بن‌ مسلم‌ سه‌ بار ایشان‌ را مسلمان‌ کرده‌ بود، باز ردّت‌ آورده‌ کافرشده‌ بودند. این‌ بار چهارم‌ قتیبه‌ حرب‌ کرده‌ شهر را بگرفت‌. واز بعد رنج‌ بسیاراسلام‌ آشکار کرد، ومسلمانی‌ اندر دل‌ ایشان‌ بنشاند، به‌ هر طریقی‌، کار برایشان‌سخت‌ کرد وایشان‌ اسلام‌ را پذیرفتند به‌ ظاهر وبه‌ باطن‌ بت‌ پرستی‌ می‌کردند.قتیبه‌ چنان‌ صواب‌ دید که‌ اهل‌ بخارا فرمود یک‌ نیمه‌ از خانه‌های‌ خویش‌ به‌ عرب‌دادند تا عرب‌ با ایشان‌ باشند واز احوال‌ ایشان‌ با خبر باشند تا به‌ ضرورت‌مسلمان‌ باشند. بدین‌ طریق‌ مسلمانی‌ آشکار کرد، وآثار کفر ورسم‌ گبری‌ برداشت‌وجِدّ عظیم‌ می‌کرد وهر که‌ در احکام‌ شریعت‌ تقصیری‌ کردی‌ عقوبت‌ می‌کرد،ومسجد جامع‌ بنا کرد ومردمان‌ را فرمود تا نماز آدینه‌ آوردند تا اهل‌ بخارا را ایزدتعالی‌ ثواب‌ این‌ خیر ذخیره‌ آخرت‌ او کناد.

اشاره‌ کردیم‌ که‌ مسلمانان‌ بت‌پرستی‌ را تحمل‌ نمی‌کردند وبت‌پرستان‌ را به‌اجبار به‌ اسلام‌ وا می‌داشتند، در حالی‌ که‌ یهودیان‌، مسیحیان‌ وزرتشتیان‌ در حفظ‌مذهب‌ خود آزاد بودند وبه‌ عنوان‌ اهل‌ ذمه‌ در کنار دیگر مسلمانان‌ زندگی‌ می‌کردند.شاید یکی‌ از دلایل‌ رشد سریع‌ اسلام‌ در ماوراءالنهر همین‌ نکته‌ باشد.

به‌ هر روی‌ محققان‌ نوشته‌اند که‌ طبقات‌ پایین‌ مردم‌ بخارا، گروه‌ گروه‌ به‌ اسلام‌گرویدند وبه‌ تدریج‌ اشراف‌ِ زمین‌دار نیز که‌ به‌ آنها دهقان‌ یا دهگان‌ می‌گفتند، اسلام‌آوردند.

باید بدین‌ نکته‌ توجه‌ داشت‌ که‌ اشراف‌ وفرمانروایان‌ محلی‌، سخت‌ با یکدیگرنزاع‌ داشتند واین‌ مسأله‌ به‌ حضور اعراب‌ مسلمان‌ در این‌ ناحیه‌، کمک‌ فراوانی‌ کرد.در اصل‌، دهقانان‌، اشراف‌ زمین‌داری‌ بودند که‌ چونان‌ فرمانروا بر سرزمین‌ زیرسلطه‌ خود حکومت‌ می‌کردند. در سفری‌ که‌ هارون‌ الرشید به‌ خراسان‌ آمد، چهارماه‌ میهمان‌ یک‌ دهقان‌ بود. پس‌ هارون‌ به‌ وزیرش‌ گفت‌: «این‌ دهقان‌ در تشیید معالم‌ضیافت‌ ید بیضا نمود وهیچ‌ دقیقه‌ از دقایق‌، مروّت‌ ضایع‌ نگذاشت‌؛ ما را بر وی‌الزام‌ غرامتی‌ باید فرمود تا از عُجْب‌ مصون‌ ماند ومهر کمال‌ برین‌ صنایع‌ ونیک‌خدمتی‌ خویش‌ ننهد.» به‌ هر روی‌ دهقانان‌، نقشی‌ مهمی‌ در منطقه‌ خود داشتندوبرای‌ حفظ‌ این‌ قدرت‌ به‌ راحتی‌ با فاتحان‌ کنار آمدند.

متأسفانه‌ در نیمه‌ اخیر دوران‌ اموی‌، برای‌ آن‌ که‌ پول‌ بیش‌تری‌ به‌ عنوان‌ جزیه‌ ازنامسلمانان‌ بگیرند، راه‌ مسلمان‌ شدن‌ را مردم‌ بر سدّ کردند. اهمیت‌ پر بودن‌ بیت‌المال‌ برای‌ یک‌ دوره‌، مشکلی‌ را برای‌ توسعه‌ اسلام‌ در خراسان‌ ایجاد کرد. با این‌حال‌، بخارا سخت‌ به‌ اسلام‌ علاقمند ماند وتحت‌ تأثیر هیچ‌ فشاری‌ از سوی‌ برخی‌از فرمانروایان‌ محلی‌، از اسلام‌ باز نگشت‌، بلکه‌ با قدرت‌ در رواج‌ اسلام‌ کوشید.درآخرین‌ سالهای‌ دوران‌ اموی‌ واوایل‌ عباسیان‌، بخارا، به‌ شهری‌ با فرهنگ‌ اسلامی‌ـ عربی‌ تبدیل‌ شد وآثاری‌ که‌ پیش‌ از آن‌ به‌ زبان‌ پهلوی‌ بود، به‌ زبان‌ عربی‌درآمد.

زمانی‌ که‌ عباسیان‌ قدرت‌ را به‌ دست‌ گرفتند، یکی‌ از رهبران‌ عرب‌ بخارا، با نام‌شریک‌ بن‌ شیخ‌ مهری‌ بر ضد عباسیان‌ قیام‌ کرد. وی‌ خود را شیعه‌ آل‌ علی‌ معرفی‌ کردوگفت‌ که‌ عباسیان‌، غاصب‌ حق‌ علویان‌ هستند. این‌ جنبش‌، به‌ شدت‌ سرکوب‌ شد؛اما نشان‌ از آن‌ داشت‌ که‌ مردم‌ مسلمان‌ بخارا، به‌ تشیع‌ علاقمند بوده‌اند.

انحراف‌ فکری‌ ـ سیاسی‌ مقنّع‌ نیز برای‌ چند سال‌ (158 ـ 166) مشکلاتی‌ را برای‌بخارا پیش‌ آورد؛ اما اسلام‌ قوی‌تر از آن‌ بود تا با این‌ جنبش‌های‌ سیاسی‌ ـ فکری‌ شبه‌زرتشتی‌ والحادی‌ و بیشتر سیاسی‌ از پای‌ درآید.

در اواخر قرن‌ دوم‌ هجری‌، هنوز در بخارا، نامسلمانانی‌ بودند که‌ مسلمانان‌ راآزار واذیت‌ می‌کردند؛ اما حضور طاهریان‌ در خراسان‌ وپس‌ از آن‌ قدرت‌ یافتن‌سامانیان‌، منطقه‌ را به‌طور کامل‌ در اختیار اسلام‌ قرار داد. آیین‌ بودایی‌ به‌ دلیل‌ آن‌ که‌یک‌ آیین‌ بت‌پرستی‌ بود به‌ سرعت‌ از بین‌ رفت‌؛ زیرا مسلمانان‌ به‌ هیچ‌ روی‌ بابت‌پرستی‌ میانه‌ای‌ نداشتند واجازه‌ زندگی‌ به‌ بت‌ پرستان‌ را نمی‌دادند؛ در حالی‌که‌آیین‌ زرتشتی‌ ومسیحی‌ ویهودی‌ برای‌ مدت‌ بیش‌تری‌ دوام‌ آوردند. البته‌،به‌دلیل‌عدم‌ حضور ساسانی‌ها در این‌ بخش‌، این‌ آیین‌ هم‌، از قبل‌ پشتوانه‌استواری‌نداشت‌.

به‌تدریج‌ بخارا، به‌ دلیل‌ اهمیت‌ مذهبی‌ ـ علمی‌ خود، روحانیون‌ قدرتمندی‌یافت‌ که‌ در جریان‌ دعوت‌ اسماعیل‌ سامانی‌ به‌ این‌ شهر، نقش‌ فعالی‌ را به‌ عهده‌داشتند ومردم‌ فرمانبردار آنها بودند. این‌ خصلت‌ شهر، دقیقا با ویژگی‌های‌ مذهبی‌امیران‌ سامانی‌ سازگار بود. از یک‌ سو آنها اشراف‌ بودند وتوانستند طبقات‌ بالای‌جامعه‌ را با خود همراه‌ کنند، از سوی‌ دیگر، سخت‌ متدیّن‌ به‌ اسلام‌ بودند. این‌ مسأله‌عاملی‌ برای‌ حفظ‌ وحدت‌ ویکپارچگی‌ میان‌ طبقات‌ بالا وپایین‌ جامعه‌ بود.

بخارا در آستانه‌ روی‌ کار آمدن‌ سامانیان‌، کشش‌ تبدیل‌ شدن‌ به‌ یک‌ شهر بزرگ‌اسلامی‌ را داشت‌، آن‌ گونه‌ که‌ نامش‌ در تمامی‌ جهان‌ اسلام‌ برای‌ قرن‌ها جاودانه‌ شد.سامانیان‌، با بهره‌گیری‌ از این‌ فرصت‌ تاریخی‌، وبا همّت‌ خویش‌، بخارا را به‌ اوج‌شهرت‌ رساندند. در نیمه‌ دوم‌ قرن‌ سوم‌ هجری‌ وپس‌ از آن‌ در نیمه‌ نخست‌ قرن‌چهارم‌، اسلام‌ به‌طور کامل‌، بر تمامی‌ مناطق‌ ماوراءالنهر چیره‌ گشت‌.

یکی‌ از اقدامات‌ سامانیان‌، مبارزه‌ برای‌ نشر اسلام‌ در مناطق‌ دوردست‌ِماوراءالنهر وترکستان‌ بود. از آن‌ جمله‌ اسماعیل‌ سامانی‌ به‌ شهر طراز ـ در محل‌کنونی‌ شهر اولی‌یه‌آتا ـ حمله‌ کرد وبا رنج‌ بسیاری‌ که‌ دید، به‌ نوشته‌ نرشخی‌ «به‌آخر، امیر طراز بیرون‌ آمد، واسلام‌ آورد با بسیاری‌ از دهقانان‌، وطراز گشوده‌شد.کلیسای‌ بزرگ‌ را مسجد جامع‌ کردند وبه‌ نام‌ امیرالمؤمنین‌ معتضد بالله‌ خطبه‌خواندند».

قدرت‌ سامانیان‌، سبب‌ شد تا آنها، موضع‌ تهاجمی‌ داشته‌ وبه‌ مناطق‌ مختلفی‌ که‌ترکان‌ آسیای‌ میانه‌ سکونت‌ داشتند حمله‌ کنند. در پناه‌ این‌ قدرت‌ بود که‌ به‌ تدریج‌مسلمانان‌ به‌ نواحی‌ ترک‌ نشین‌ دوردست‌ رفته‌ واسلام‌ را میان‌ ترکان‌ آن‌ نواحی‌گسترش‌ دادند. بارتولد نوشته‌ است‌:

تبلیغات‌ اسلامی‌ در آسیای‌ میانه‌، در خارج‌ از مرزهای‌ سیاسی‌ خلافت‌، به‌موفقیت‌هایی‌ دست‌ یافت‌ که‌ بسی‌ برتر از موفقیت‌هایی‌ بود که‌ در نواحی‌ دیگر دنیای‌اسلام‌ به‌ دست‌ آمد.

در اواخر دوره‌ سامانی‌ وپس‌ از آن‌، نفوذ اسلام‌ در میان‌ ترکان‌، بیش‌تر به‌ وسیله‌مبلغانی‌ صورت‌ می‌گرفت‌ که‌ برخی‌ از آنها صوفی‌ بودند وبا مهاجرت‌ به‌ درون‌قبایل‌ ترک‌ منطقه‌، اسلام‌ را میان‌ مردم‌ رواج‌ می‌دادند.

 

وضعیت‌ علمی‌ ومذهبی‌ بخارا

بخارا مهم‌ترین‌ شهر ماوراءالنهر، از هر جهت‌، واز جمله‌ در داشتن‌ عالمان‌ فراوان‌بنام‌ بود. پس‌ از برقراری‌ ارتباط‌ میان‌ آن‌ نواحی‌ با عراق ، دانش‌پژوهان‌ علوم‌ دینی‌،ازهر شهر به‌ سوی‌ بغداد روانه‌ شدند وپس‌ از تحصیل‌ به‌ بخارا بازگشتند.اندکی‌بعد، در اواخر قرن‌ سوم‌، بخارا از لحاظ‌ مذهبی‌ در کنار نیشابور به‌ مهم‌ترین‌شهر ماوراءالنهر تبدیل‌ شد.

در قرن‌ سوم‌، بخارا همانند سایر شهرهای‌ اسلامی‌، گرایش‌های‌ مذهبی‌ مختلفی‌را در خود داشت‌. ماوراءالنهر از زمان‌ فتح‌ شدن‌، همواره‌ تحت‌ سیطره‌ دولت‌های‌سنی‌ بود وبه‌ همین‌ دلیل‌ در بخارا نیز اهل‌ سنت‌ بر شهر غالب‌ بودند. با این‌ حال‌، میان‌خود آنان‌ اختلاف‌های‌ فراوانی‌ در مسائل‌ اعتقادی‌ بود. مواردی‌ وجود داشت‌ که‌برخی‌ از عالمان‌ را به‌ خاطر داشتن‌ عقاید ویژه‌شان‌ از شهر اخراج‌ می‌کردند. برای‌نمونه‌ یکی‌ از عالمان‌ شهر را با نام‌ محمد بن‌ احمد بخاری‌ که‌ شیخ‌ بخارا بود، به‌ دلیل‌داشتن‌ عقایدش‌، به‌ یکی‌ از رباط‌های‌ اطراف‌ بخارا تبعید کردند.

در قرن‌ سوم‌ مردم‌ بخارا واصولا ماوراءالنهر، تابع‌ مذهب‌ ابوحنیفه‌ شدند. عامل‌اصلی‌ در حنفی‌ شدن‌ آنان‌، عالمی‌ با نام‌ ابوحفص‌ احمد بن‌ حفص‌ بخاری‌ (150 ـ217) بود. وی‌ از شاگردان‌ محمد بن‌ حسن‌ شیبانی‌ (م‌ 189) عالم‌ عراقی‌ بود که‌ خوداز شاگردان‌ ابوحنیفه‌ به‌ شمار می‌رفت‌. نرشخی‌ درباره‌ او نوشته‌ است‌ که‌«بخارابه‌سبب‌ وی‌ قُبّه‌ الاسلام‌ شده‌ است‌ و ائمه‌ وعلما محترم‌ گشتند، سبب‌ْ اوبوده‌است‌».

محمد فرزند او هم‌ شهرت‌ علمی‌ زیادی‌ داشته‌ وهموست‌ که‌ راه‌ را برای‌ آمدن‌اسماعیل‌ سامانی‌ به‌ بخارا هموار کرد. با توجه‌ به‌ نفوذ فراوانی‌ که‌ علما در این‌ شهرمذهبی‌ داشته‌اند، فرزند ابوحفص‌، توانست‌ دست‌ به‌ این‌ اقدام‌ بزند. به‌ گزارش‌نرشخی‌، زمانی‌ که‌ اسماعیل‌ نزدیک‌ شهر رسید «پسر خواجه‌ ابوحفص‌ کبیر، بیرون‌آمد به‌ استقبال‌، واشراف‌ بخارا، از عرب‌ وعجم‌ همه‌ با وی‌ بودند تا به‌ کرمینه‌.وابوعبدالله‌ ـ یعنی‌ همان‌ پسر ابوحفص‌ ـ بفرمود تا شهر را بیاراستند وامیر... چون‌ابوعبدالله‌ بن‌ خواجه‌ ابوحفص‌ بیرون‌ آمد... دل‌ وی‌ قوی‌ شد.»

خاندن‌ ابوحفص‌ سبب‌ شدند تا بخارا مرکز مذهب‌ حنفی‌ در شرق  شود،به‌طوری‌ که‌ سامانیان‌ وسلجوقیان‌ بر همین‌ مذهب‌ رفتند وتعصب‌ فراوانی‌ نسبت‌ به‌آن‌ داشتند. شهرت‌ خاندان‌ ابوحفص‌ به‌ قدری‌ بود که‌ تا قرن‌ هفتم‌ هجری‌، هنوزمدرسه‌ای‌ به‌ نام‌ مدرسه‌ ابوحفص‌ در بخارا وجود داشت‌ که‌ یکی‌ از وابستگان‌ آن‌خاندان‌، مدرسه‌ مزبور را اداره‌ می‌کرد.

از سوی‌ دیگر، سلاطین‌ سامانی‌ وعالمان‌ بخارایی‌، همدوش‌ هم‌ در حفظ‌بنیادهای‌ مذهب‌ِ سنی‌ از نوع‌ حنفی‌ آن‌ سخت‌ تلاش‌ می‌کردند. آنها رساله‌های‌فراوانی‌ را تألیف‌ کردند که‌ ضمن‌ آنها، عقاید رسمی‌ را مطرح‌ کرده‌ وهر کس‌ که‌برخلاف‌ آن‌ عقاید می‌اندیشید، وی‌ را منحرف‌ وطرد می‌کردند.

در اواخر قرن‌ سوم‌ یا اوایل‌ قرن‌ چهارم‌ هجری‌، با توجه‌ به‌ رواج‌ برخی‌ ازمذاهب‌ مخالف‌ با مذهب‌ رسمی‌ حاکم‌ بر ماوراءالنهر، با حمایت‌ سلطان‌ متنی‌ به‌عنوان‌ اعتقاد نامه‌ تهیه‌ شد که‌ همه‌ مردم‌ عقاید خویش‌ را با آن‌ تطبیق‌ داده‌ و هر آنچه‌مخالف‌ با آن‌ است‌، به‌ عنوان‌ بدعت‌، طرد کنند. این‌ اعتقادیه‌ را سواد اعظم‌ نامیدند.این‌ متن‌ در اواخر قرن‌ سوم‌ به‌ عربی‌ تألیف‌ و در قرن‌ چهارم‌ به‌ دستور نوح‌ بن‌منصور به‌ پارسی‌ درآمد. نویسنده‌ آن‌ ابوالقاسم‌ اسحاق  بن‌ محمد سمرقندی‌ بود که‌آن‌ را به‌ عربی‌ نوشت‌ و در میانه‌ قرن‌ چهارم‌ به‌ پارسی‌ درآمد. در مقدمه‌ این‌ کتاب‌آمده‌ است‌:

اما بدانک‌ سبب‌ تصنیف‌ این‌ کتاب‌ آن‌ بود که‌ بی‌راهان‌ و مبتدعان‌ و هواداران‌]هواپرستان‌[ به‌ سمرقند و بخارا و ماوراءالنهر بسیار شدند. پس‌ ائمه‌ و فقها وعلمای‌ سمرقند و بخارا و ماوراءالنهر گرد آمدند و گفتند آبای‌ و اجداد تا بودند برطریق‌ سنت‌ و جماعت‌ بوده‌اند؛ اکنون‌ هواهای‌ مختلف‌ پیدا شده‌ و ما را جای‌ترس‌ است‌. این‌ سخن‌ را به‌ امیر خراسان‌ رسانیدند. امیر عادل‌ اسماعیل‌ بفرمودمر عبدالله‌ بن‌ ابی‌جعفر را و باقی‌ فقها را که‌ بیان‌ کنید مذهب‌ راست‌ و طریق‌ سنت‌ وجماعت‌، آن‌ که‌ پدران‌ ما بر آن‌ بوده‌اند. پس‌ ائمه‌ اشارت‌ کردند به‌ خواجه‌ابوالقاسم‌ سمرقندی‌... تصنیف‌ کرد این‌ کتاب‌ را به‌ تازی‌... پس‌ امیرخراسان‌بفرمود که‌ این‌ کتاب‌ را به‌ پارسی‌ گردانید تا چنان‌ که‌ خاص‌ را بود، عام‌ را نیز بود ومنفعت‌ کند و مذهب‌ نیکو بدانند و از هوا و بدعت‌ دور باشند...

تسنن‌ موجودِ آن‌ زمان‌ در ماوراءالنهر از نظر اعتقادی‌ و فقهی‌، بر آیین‌ حنفی‌ بود. این‌حنفی‌ گری‌ در خراسان‌ با عقاید شخصی‌ به‌ نام‌ ابومنصور ماتُریدی‌ شکل‌ گرفته‌ بود که‌موضع‌ نسبتا میانه‌ای‌ داشت‌. آنها به‌ معنای‌ حقیقی‌ کلمه‌ مرجئی‌ مذهب‌ بودند گرچه‌بخاطر تنفر دیگر سنیان‌ عراق  از این‌ کلمه‌، آن‌ را بکار نمی‌بردند و حتی‌ در ظاهر ازآن‌ بدگویی‌ هم‌ م‌ کردند. این‌ مذهب‌، همان‌ طور که‌ در جای‌ دیگر گفته‌ایم‌، چنان‌ بودکه‌ ایمان‌ را تنها عبارت‌ از اقرار زبانی‌ و نهایت‌ اقرار دل‌ می‌دانست‌؛ اما عمل‌ انسان‌ رادر آن‌ دخیل‌ نمی‌دانست‌. به‌ این‌ عبارت‌ توجه‌ کنید:

و مذهب‌ سنت‌ و جماعت‌ آن‌ است‌ که‌ اگر یک‌ بنده‌ همه‌ گناهان‌ تنها بکند، آن‌ را ازرحمت‌ حق‌ تعالی‌ نومید نباشد بود، قوله‌ تعالی‌: لاتیأسوا من‌ روح‌ الله‌. الایه‌.واگر مؤمنی‌ صد هزار مرد را بکشد، یا صد هزار زنا کند، یا صد هزار لواطی‌ کند، یاصد هزار خمر بخورد، یا هیچ‌ نماز نکند، یا مال‌ مسلمانان‌ ببرد، یا از جنابت‌ غسل‌نکند، یا زکات‌ ندهد، یا حج‌ نکند، و اینها را گناه‌ داند، مؤمن‌ حقّانی‌ بود؛ اگر توبه‌کند، حق‌ تعالی‌ بیامرزد و اگر بی‌توبه‌ رود، آن‌ در مشیّت‌ حق‌ تعالی‌ باشد، خواهدبیامرزد به‌ فضل‌ خویش‌ و خواهد عذاب‌ کند به‌ عدل‌ خویش‌ و باز به‌ بهشت‌ برد.وهر که‌ گوید که‌ بکردن‌ اینها کافر شود، آن‌ حروری‌ ]از خوارج‌[ باشد.

در رساله‌ اعتقادیه‌ پیشگفته‌، یعنی‌ همان‌ سواد اعظم‌ اطاعت‌ از سلاطین‌ نیز به‌ عنوان‌یک‌ اقدام‌ شرعی‌ لازم‌ مورد توجه‌ قرار گرفته‌ و در جای‌ جای‌ آن‌، بر آن‌ تکیه‌ و تأکیدشده‌ است‌. به‌ یک‌ نمونه‌ توجه‌ کنید:

مسأله‌ هفتم‌ آن‌ است‌ که‌ از پس‌ِ هر امیری‌، جابر باشد یا عادل‌، نماز روا بود؛ زیرا که‌طاعت‌ داشتن‌ سلطان‌ فریضه‌ است‌ و ترک‌ وی‌، عاصی‌ شدن‌ و معصیت‌ است‌وبدعت‌. و هر که‌ سلطان‌ را طاعت‌ ندارد، آن‌ هوادار ]هواپرست‌[ باشد؛ زیرا که‌حق‌ تعالی‌ فرموده‌ است‌ در کتاب‌ خود که‌: یا ایهاالذین‌ آمنوا اطیعوا الله‌واطیعواالرسول‌ و اولی‌ الامر منکم‌. ای‌ مؤمنان‌! خدای‌ عزّوجل‌ را طاعت‌دارید و رسول‌ را طاعت‌ دارید و امیران‌ را طاعت‌ دارید... و باید که‌ چون‌ رافضیان‌]شیعیان‌[ نباشی‌ که‌ ایشان‌ بر سلطان‌ بیرون‌ آیند و شمشیر کشند. و به‌ هیچ‌ وجه‌ برسلطان‌ عاصی‌ نباشد شد؛ اگر عدل‌ کند مزد و ثواب‌ یابد و اگر ظلم‌ کند، بزه‌ وعذاب‌ آن‌ را کشد. به‌ همه‌ وجه‌ سلطان‌ را طاعت‌ باید داشت‌ و هر که‌ سلطان‌ راطاعت‌ ندارد آن‌ از خوارج‌ باشد؛ این‌ مقدار بس‌ بود خردمند را.

علما در روزگار سامانیان‌ منزلت‌ اجتماعی‌ وسیاسی‌ بالایی‌ داشتند. زمانی‌ که‌صحبت‌ از روی‌ کار آمدن‌ امیر جدیدی‌ بود «سپهسالاران‌، امراء، قائدان‌ واشراف‌» به‌اتفاق  «علما» تصمیم‌ می‌گرفتند.

جالب‌ آن‌ که‌ زمانی‌ محمد بن‌ اسماعیل‌ بخاری‌، نویسنده‌ کتاب‌ معروف‌ به‌ صحیح‌بخاری‌، از بغداد به‌ این‌ شهر آمد. گویا فرزندِ ابوحفص‌، وی‌ را از فتوا دادن‌ منع‌کرد؛اما او در ماندن‌ سماجت‌ کرد تا آن‌ که‌ بخاری‌ فتوای‌ عجیبی‌ درباره‌ احکام‌شیردادن‌ گوسفندان‌ ـ در ممنوعیت‌ ازدواج‌ میان‌ گوسفندانی‌ که‌ خواهر و برادررضاعی‌ هستند! ـ داد. پس‌ از آن‌ مردم‌ بر او شوریدند ووی‌ را از بخارا بیرون‌ کردند.

 

موقعیت‌ علمی‌ ومذهبی‌ نیشابور

نیشابور پایتخت‌ نخست‌ِ خراسان‌ بود که‌ در پرتو حکومت‌ طاهریان‌ آباد شد. دردوره‌ سامانیان‌، سپهسالاران‌ سامانی‌ در نیشابور اقامت‌ داشتند واز این‌ رهگذر ونیزنزدیکی‌ آن‌ به‌ سرزمین‌های‌ اصلی‌ اسلام‌، بر آبادی‌ آن‌ شهر افزوده‌ شد. دو کتاب‌حدیثی‌ مهم‌ اهل‌ سنت‌ یکی‌ از محمد بن‌ اسماعیل‌ بخاری‌ (م‌ 257) است‌ و دومی‌ ازمسلم‌ بن‌ حجاج‌ نیشابوری‌ (م‌ 262). افزون‌ بر آن‌، کتاب‌ پر ارج‌ المستدرک‌ علی‌الصحیحَیْن‌ که‌ در تکمیل‌ دو کتاب‌ِ بالاست‌، از حاکم‌ نیشابوری‌ (م‌ 405) است‌.بدین‌ترتیب‌ دانش‌ حدیث‌ وعالمان‌ مُحدّث‌ در این‌ خطه‌، از جایگاه‌ بلندی‌برخورداربوده‌اند؛ گرچه‌ بیش‌تر اینان‌، کتاب‌های‌ حدیثی‌ خود را در بغداد فراهم‌آورده‌اند.

از خطه‌ نیشابور، عالمانی‌ برخاستند که‌ گاه‌ مذهب‌ آنها تا قرن‌ها نفوذ خود را درشهرهای‌ مختلف‌ ماوراءالنهر وایران‌ حفظ‌ کرد. از آن‌ جمله‌ محمد بن‌ کرّام‌ ـ یا کرام‌،بدون‌ تشدید ـ سیستانی‌ نیشابوری‌ (م‌ 255) است‌ که‌ بنیادگذار مذهب‌ کرامیه‌می‌باشد. مذهب‌ کرامیه‌ برای‌ قرن‌ها، به‌ رغم‌ دشمنی‌ فراوان‌ سنیان‌ اهل‌ حدیثی‌ِخراسان‌ با آن‌، مذهب‌ِ بسیاری‌ از مردمان‌ آن‌ خطّه‌ وسایر مناطق‌ بود. این‌ مذهب‌بیش‌تر گرایش‌ عرفانی‌ داشت‌ وبعدها خانقاه‌هایی‌ را در دنیای‌ اسلام‌ پدید آورد.صوفیان‌ کرّامی‌ مذهب‌، نقش‌ مهمی‌ در رشد اسلام‌ در نقاط‌ دوردست‌ ماوراءالنهروخوارزم‌ داشته‌اند. نوشته‌اند که‌ تنها به‌ دست‌ اسحاق  بن‌ مَحْمشاد کرامی‌، پنج‌ هزارنفر اسلام‌ آوردند. گفتنی‌ است‌ که‌ کرامیه‌ نیز از گرایش‌های‌ انحرافی‌ بی‌بهره‌ نبوده‌وبیش‌تر حزبی‌ وگروهی‌ می‌اندیشیدند وبه‌ داشتن‌ عقایدی‌ چون‌ تشبیه‌ در مسأله‌توحید متهم‌ بودند.

دانش‌ اسلامی‌ در نیشابور، در قرن‌ سوم‌، به‌ویژه‌ قرن‌ چهارم‌، بسیار گسترده‌ شد.تاریخی‌ که‌ در قرن‌ چهارم‌ برای‌ این‌ شهر نوشته‌ شد، نام‌ نزدیک‌ به‌ سه‌ هزار تن‌ ازعالمان‌ این‌ شهر را در بر داشته‌ است‌. مؤلف‌ این‌ کتاب‌ عالم‌ برجسته‌ نیشابوری‌محمد بن‌ عبدالله‌ معروف‌ به‌ حاکم‌ نیشابوری‌ (321 ـ 405) است‌. حاکم‌ آثار حدیثی‌چندی‌ نیز نگاشت‌ که‌ مهم‌ترین‌ آنها، کتاب‌ المستدرک‌ است‌ که‌ تکمیل‌ دو کتاب‌حدیثی‌ معروف‌ بخاری‌ ومسلم‌ِ پیشگفته‌ است‌.

وی‌ از علاقمندان‌ به‌ امیرمؤمنان‌ علیه‌ السلام‌ وبرخلاف‌ اهل‌ سنت‌ آن‌ روزگاروزمان‌ ما، از دشمنان‌ سرسخت‌ معاویه‌ بود. وی‌ مقام‌ امام‌ را برتر از همه‌ صحابه‌می‌دانست‌. همو کتابی‌ نیز با نام‌ مفاخر الرضا درباره‌ حضرت‌ علی‌ بن‌ موسی‌ الرضاعلیه‌ السلام‌ نوشت‌.

 

عالمان‌ شیعه‌ در خراسان‌

خراسان‌ مرکز تسنن‌ بود؛ زیرا طاهریان‌ وبعدها صفاریان‌ وبه‌ویژه‌ سامانیان‌، سخت‌از این‌ مذهب‌ دفاع‌ می‌کردند. بعدها، در اوایل‌ قرن‌ چهارم‌، درگیری‌ سامانیان‌ با آل‌بویه‌ در مرکز ایران‌، بر سختگیری‌ سامانیان‌ در تسنن‌ افزود؛ زیرا که‌ آل‌بویه‌گرایش‌های‌ شیعی‌ داشتند. با این‌ حال‌، از زمان‌ طاهریان‌ وپس‌ از آن‌، به‌ روزگارسامانیان‌، جوامع‌ شیعی‌ کوچکی‌ در شهرهای‌ مختلف‌ خراسان‌ مانند نیشابور،سمرقند، کش‌ ونقاط‌ دیگر وجود داشت‌.

یکی‌ از دانشمندان‌ برجسته‌ شیعه‌ نیشابور در قرن‌ سوم‌، فضل‌ بن‌ شاذان‌نیشابوری‌ (م‌ 260) است‌ که‌ مقبره‌ وی‌ تا روزگار ما در این‌ شهر برجای‌ مانده‌ است‌.وی‌ چند ده‌ تألیف‌ داشته‌ که‌ متأسفانه‌ بسیاری‌ از آنها از میان‌ رفته‌ است‌. یکی‌ از آثاربرجای‌ مانده‌ او کتاب‌ الایضاح‌ است‌ که‌ در آن‌ روایات‌ اهل‌ سنت‌ را در مسائل‌ مختلف‌نقد کرده‌ است‌. وی‌ روزگار سامانیان‌ را درک‌ نکرد وهمان‌ گونه‌ که‌ پیش‌تر اشاره‌کردیم‌، در حکومت‌ طاهریان‌ نیز مبغوض‌ واقع‌ شد. حضور چهره‌هایی‌ مانند فضل‌بن‌ شاذان‌، نشان‌ می‌دهد که‌ حوزه‌ علمی‌ شیعه‌ در خراسان‌ بسیار غنی‌ و پرباربوده‌است‌.

از دیگر عالمان‌ برجسته‌ شیعه‌ در ماوراءالنهر، محمد بن‌ مسعود تمیمی‌ معروف‌به‌ عیّاشی‌ است‌ که‌ در اواخر قرن‌ سوم‌ می‌زیست‌. وی‌ در آغاز بر مذهب‌ سنت‌ بود؛اما بعدها به‌ تشیع‌ گروید. او میراث‌ پدریش‌ را که‌ سیصد هزار دینار بود در راه‌ علم‌صرف‌ کرد وخانه‌اش‌ در حکم‌ مسجد ومدرسه‌ شده‌ بود. هر اتاق  وی‌ به‌ کاری‌علمی‌ از قبیل‌ استنساخ‌ کتاب‌ها ومقابله‌ آنها اختصاص‌ یافته‌ وهرگاه‌، مملو ازجمعیت‌ بود. ابن‌ ندیم‌ نوشته‌ است‌ که‌ او از فقیهان‌ شیعه‌ وعالم‌ برجسته‌ زمانش‌ بوده‌وکتاب‌هایش‌ در خراسان‌ جایگاه‌ برجسته‌ای‌ داشته‌ است‌. از میان‌ آثارش‌، تنها کتاب‌تفسیر او برجای‌ مانده‌ است‌.

شاگرد مشهور او محمد بن‌ عمر بن‌ عبدالعزیز کشّی‌ است‌ که‌ در نیمه‌ قرن‌چهارم‌می‌زیسته‌ است‌. وی‌ کتاب‌ بزرگی‌ به‌ نام‌ معرفه‌ الرجال‌ در شرح‌ حال‌اصحاب‌ائمه‌اطهار علیهم‌ السلام‌ وعالمان‌ وراویان‌ شیعه‌ داشته‌ که‌ گزیده‌آن‌بانام‌اختیارمعرفه‌الرجال‌ برجای‌ مانده‌ است‌. این‌ گزیده‌ از شیخ‌ طوسی‌(م‌460)است‌.

در قرن‌ سوم‌ واوایل‌ قرن‌ چهارم‌، اختلاف‌ مذهبی‌ به‌ تدریج‌ میان‌ حنفی‌هاوشافعی‌ها در همه‌ شهرها آغاز شد. نیشابور نیز در این‌ درگیری‌ها وارد شد. نفوذشافعی‌ها در این‌ شهر بیش‌تر بود وعامل‌ آن‌، رقابت‌ نیشابور با شهرهای‌ ماوراءالنهربود که‌ در مذهب‌ حنفی‌ تعصب‌ می‌ورزیدند. در شرح‌ دوران‌های‌ تاریخی‌ غزنویان‌وسلجوقیان‌، از این‌ درگیری‌های‌ خانمان‌ سوز سخن‌ خواهیم‌ گفت‌.

 

نظام‌ اداری‌ سامانیان‌

دولت‌ صفاری‌ دولتی‌ برخاسته‌ از مردمان‌ عیاری‌ بود که‌ نتوانست‌ یک‌ نظام‌ اداری‌استواری‌ را ایجاد کند. به‌ عکس‌، سامانیان‌ از اساس‌، قومی‌ اشرافی‌ بودند که‌ خود دردستگاه‌ اداری‌ بالیده‌ بودند. طرفداران‌ آنها از طبقه‌ای‌ بودند که‌ در مرکز اصلی‌قدرت‌، خواستار آرامش‌ ونظام‌ سازی‌ بودند. از این‌ جهت‌، تفاوتی‌ اساسی‌ میان‌ این‌دو دولت‌ وجود دارد.

درباره‌ نظام‌ اداری‌ در دنیای‌ اسلام‌ باید گفت‌: اصولا امویان‌ با الهام‌ از ایرانیان‌ورومیان‌ نظامی‌ ساده‌ پدید آوردند. عباسیان‌، تحت‌ تأثیر ایرانی‌ها، این‌ نظام‌ سازی‌را توسعه‌ دادند. از آنجا که‌ طاهریان‌ در خراسان‌ پیرو بغداد بودند، همان‌ سیستم‌ رادر خراسان‌ اجرا کردند. در دوره‌ سامانی‌ها، که‌ از جهتی‌ توجه‌ بیش‌تری‌ به‌ میراث‌ساسانی‌ها شد، این‌ نظام‌ توسعه‌ بیش‌تری‌ یافت‌؛ اما به‌ هر روی‌ تحت‌ تأثیر نظامی‌بود که‌ در بغداد وجود داشت‌.

در دوره‌ سامانی‌ها، تشکیلات‌ امارت‌، دو بخش‌ بود. نخست‌ دربار یا درگاه‌ که‌امیر در آنجا می‌نشست‌ ودر کنار آن‌، چندین‌ نفر دیگر مشاغل‌ مهمی‌ را در اختیارداشتند: صاحب‌ شرطه‌ یا رئیس‌ پلیس‌، صاحب‌ حرس‌ یا نگاهبان‌، حاجب‌ الحُجّاب‌که‌ شغل‌ وزارت‌ دربار را در نظام‌های‌ شاهی‌ یا ریاست‌ دفتر را داشت‌. این‌ حاجب‌هاکه‌ در اصل‌ از غلامان‌ ترک‌ بودند، نفوذ زیادی‌ در دربار داشتند. درست‌ بمانند بغدادکه‌ غلامان‌ ترک‌ به‌ مرور بر خلیفه‌ چیره‌ شدند، در دربار سامانی‌ نیز وضع‌ به‌ همین‌صورت‌ به‌ پیش‌ رفت‌. اساسا پیدایش‌ شغل‌ غلام‌ ـ ترک‌ از شغل‌هایی‌ است‌ که‌ تأثیرزیادی‌ در تحولات‌ سیاسی‌ ـ قومی‌ دنیای‌ اسلام‌ از خود برجای‌ گذاشت‌. درمجموعه‌ دربار، کسانی‌ هم‌ به‌ عنوان‌ صاحب‌ منصب‌ سپاه‌ بودند که‌ مسؤول‌ اصلی‌ آن‌لقب‌ سپهسالار داشت‌ ودر نیشابور اقامت‌ می‌کرد.

بخش‌ دوم‌ امارت‌، دیوان‌ها بودند که‌ زیر نظر وزیر اداره‌ می‌شدند. دیوان‌ سازی‌بر اساس‌ طرحی‌ بود که‌ در بغداد اجرا می‌شد. در دوره‌ سامانی‌ها، ده‌ دیوان‌ مختلف‌در بخارا وجود داشته‌ که‌ نرشخی‌ نام‌ آنها را در تاریخ‌ بخارا آورده‌ است‌. این‌ دیوان‌هاعبارت‌ بودند از: 1 ـ دیوان‌ وزیر، 2 ـ دیوان‌ مستوفی‌ (خزانه‌دار) 3 ـ دیوان‌عمیدالملک‌ (دیوان‌ رسائل‌)، 4 ـ دیوان‌ صاحب‌ شُرَط‌ (پلیس‌)، 5 ـ دیوان‌ صاحب‌برید، 6 ـ دیوان‌ مشرفان‌ (نظارت‌ ومراقبت‌)، 7 ـ دیوان‌ املاک‌ خاصه‌ (شاه‌)،8ـدیوان‌ محتسب‌ (امر به‌ معروف‌ نهی‌ از منکر ونظم‌ ومراقبت‌ از اصناف‌ و...)،9ـدیوان‌ اوقاف‌، 10 ـ دیوان‌ قضا.

در هر شهر مسجد جامعی‌ وجود داشت‌ که‌ امام‌ جمعه‌ای‌ در آن‌ نماز می‌خواند.به‌طور معمول‌ امام‌ جمعه‌ که‌ می‌بایست‌ از علمای‌ برجسته‌ شهر باشد، از طرف‌ امیرسامانی‌ منصوب‌ می‌گردید. در آن‌ روزگار، عالم‌ برجسته‌ شهر را که‌ فقیهی‌ بنام‌ بوداستاذ می‌نامیدند. در هر شهر خطیبانی‌ هم‌ بودند که‌ جدای‌ از شایستگی‌های‌ فردی‌،لازم‌ بود تا با حکومت‌ مناسبات‌ حسنه‌ای‌ داشته‌ باشند.

 

ارتباط‌ خلیفه‌ وسلطان‌

در تحلیل‌ مسائل‌ سیاسی‌ ایران‌ در تمامی‌ قرن‌ سوم‌ تا هفتم‌، یک‌ اصل‌ اساسی‌ وجوددارد. آن‌ اصل‌، مشروعیت‌ دینی‌ خلیفه‌ عباسی‌ است‌ که‌ با توجه‌ به‌ مبانی‌ پذیرفته‌ شده‌در فقه‌ سیاسی‌ اهل‌ سنت‌، تنها خلفای‌ رسمی‌ دنیای‌ اسلام‌ شناخته‌ می‌شدند. آنها دراوایل‌، به‌طور مستقیم‌ بر تمامی‌ سرزمین‌های‌ اسلامی‌ ـ منهای‌ اندلس‌ ـ حکمرانی‌می‌کردند؛ اما به‌ مرور، مناطق‌ دوردست‌، از دسترس‌ آنها خارج‌ شد وتنها به‌ مناطق‌مرکزی‌ به‌ویژه‌ عراق  اکتفا کردند.

حضور خلفا در سایر مناطق‌، حضوری‌ معنوی‌ ودینی‌ بوده‌ ودر میان‌ قدرتمندان‌محلی‌ که‌ کم‌ کم‌ نام‌ سلطان‌ به‌ خود گرفتند، هر کدام‌ را که‌ قدرت‌ بیش‌تری‌ داشتند،تأیید می‌کردند، مشروط‌ بر آن‌ که‌ هر ساله‌ مبالغی‌ پول‌ بفرستند وقصد بغداد رانکنند. اگر چنین‌ می‌کردند، خلفا ابتدا با آنها به‌ نبرد پرداخته‌ واگر کاری‌ از پیش‌نمی‌بردند، تسلیم‌ زور سلطان‌ می‌شدند وباز قدرت‌ صوری‌ خود را نگاه‌ می‌داشتند.

بارها اشاره‌ کرده‌ایم‌ که‌ آنها به‌ حکمیت‌ میان‌ دو قدرت‌ سیاسی‌ معارض‌ در یک‌منطقه‌ نمی‌پرداختند؛ بلکه‌ به‌ انتظار می‌نشستند تا یکی‌ از آنها با سلاح‌ دیگری‌ راسرکوب‌ کند وپس‌ از پیروزی‌، منشور ولایت‌ مورد مناقشه‌ را به‌ فاتح‌ می‌دادند. بسامی‌شد که‌ در فاصله‌ یک‌ سال‌، در دو زمان‌، به‌ دو قدرت‌ محلی‌ معارض‌ منشور یک‌ولایت‌ داده‌ می‌شد.

برخی‌ از قدرت‌های‌ محلی‌، بر حسب‌ اعتقادشان‌ به‌ مذهب‌ سنت‌ وجماعت‌،ارادت‌ بیش‌تری‌ به‌ خلفای‌ عباسی‌ نشان‌ می‌دادند؛ اما برخی‌ دیگر، که‌ یا تمایلات‌شیعی‌ یا خارجی‌ ویا ملی‌تری‌ داشتند، به‌ نوعی‌ با دستگاه‌ خلافت‌ در می‌افتادند.تازمانی‌ که‌ عباسیان‌ به‌ دست‌ مغولان‌ برافتادند، هیچ‌ کدام‌ از سلاطین‌ نتوانستندقدرت‌ عباسیان‌ را از اساس‌، از میان‌ ببرند. این‌ نشانگر نفوذ عمیق‌ عباسیان‌ در میان‌اهل‌ سنت‌ بود که‌ به‌طور مرتب‌، از سوی‌ اندیشمندان‌ وفقهای‌ سنی‌ در طی‌ این‌ چندقرن‌ مورد تأیید قرار می‌گرفتند.

 

وزارت‌ در دوره‌ سامانی‌

سامانیان‌ که‌ سخت‌ از نظام‌مندی‌ بغداد پیروی‌ می‌کردند، منصب‌ وزارت‌ را با جدیت‌زنده‌ کردند. گذشت‌ که‌ کار وزیر نظارت‌ بر دیوان‌ها بوده‌ است‌. مهم‌ترین‌ صفت‌ یک‌وزیر، توانایی‌ در تدبیر وتسلط‌ بر دبیری‌ وکتابت‌ بوده‌ وبه‌ همین‌ دلیل‌، وزیران‌سامانی‌، به‌طور عمده‌ از دبیران‌ وکاتبان‌ برجسته‌ بوده‌اند.

در این‌ دوره‌، چند وزیر با کفایت‌ ودانشمند کار وزارت‌ را عهده‌دار شدند که‌ به‌دلیل‌ شایستگی‌ خود، موقعیت‌ این‌ منصب‌ را نیز تقویت‌ وتثبیت‌ کردند. سه‌ خاندان‌برجسته‌، جِیْهانی‌، بَلْعَمی‌ وعُتْبی‌، وزیرانی‌ را به‌ این‌ دولت‌ عرضه‌ کردند که‌ در شمارمعروف‌ترین‌ وزیران‌ شرق  اسلامی‌، در تاریخ‌ ایران‌ هستند.

ابوعبدالله‌ جیهانی‌ در آغاز امارت‌ نصر بن‌ احمد که‌ هشت‌ ساله‌ بود، وزارت‌ راعهده‌دار شد. وی‌ در خراسان‌ لقب‌ شیخ‌ العمید داشت‌ وبه‌ عنوان‌ کاتب‌ ودبیر،شهرت‌ زیادی‌ در این‌ سرزمین‌ به‌ دست‌ آورد. او از سال‌ 302 تا سال‌ 309 منصب‌وزارت‌ را داشت‌. وی‌ آثار فراوانی‌ نگاشت‌ که‌ مهم‌ترین‌ آنها، کتاب‌ المسالک‌والممالک‌درجغرافیاست‌. از این‌ کتاب‌ اطلاعاتی‌ در کتاب‌های‌ جغرافیایی‌ بعد ازوی‌ برجای‌ مانده‌ است‌.

مقدسی‌ در مقدمه‌ کتاب‌ احسن‌ التقاسیم‌ نوشته‌ است‌: ابوعبدالله‌ وزیرْ امیرخراسان‌بود. فلسفه‌ ونجوم‌ وهیئت‌ می‌دانست‌. او بیگانگان‌ را گرد می‌آورد واحوال‌کشورها، راه‌ها، دروازه‌ها وچگونگی‌ آنها را از ایشان‌ می‌پرسید.

پس‌ از جیهانی‌، ابوالفضل‌ بلعمی‌ وزارت‌ امیر سامانی‌ را عهده‌دار شده‌ که‌ وی‌ نیزشهرت‌ بسزایی‌ دارد. زمانی‌ که‌ در سال‌ 317 در بخارا شورشی‌ درگرفت‌ ـ امیر نصردر نیشابور بود ـ بلعمی‌ با درایت‌ توانست‌ شورشیان‌ را به‌ جان‌ یکدیگر انداخته‌،وشهر را در اختیار خود بگیرد.

پس‌ از درگذشت‌ وی‌ به‌ سال‌ 329، فرزند جیهانی‌، یعنی‌ محمد بن‌ محمد جیهانی‌برای‌ مدتی‌ منصب‌ وزارت‌ داشت‌. ابوعلی‌ محمد، فرزند ابوالفضل‌ بلعمی‌ نیز چنددوره‌ وزارت‌ را در روزگار منصور بن‌ نوح‌ (350 ـ 365) عهده‌دار بود. ترجمه‌تاریخ‌طبری‌ توسط‌ ابوعلی‌ بلعمی‌ در دوران‌ امارت‌ منصور بن‌ نوح‌ به‌ سال‌ 352 انجام‌گرفت‌. محتمل‌ است‌ که‌ به‌ دستور وی‌، شخص‌ دیگری‌ این‌ کار را انجام‌ داده‌باشد.

یکی‌ دیگر از وزیران‌ معروف‌ ابوجعفر عُتْبی‌ است‌ که‌ نام‌ وی‌ در آثار ادبی‌وتاریخی‌ فراوان‌ آمده‌ است‌. او وزیر عبدالملک‌ بن‌ نوح‌ سامانی‌ بود. فرزندش‌عبیدالله‌ وزارت‌ نوح‌ بن‌ منصور سامانی‌ را داشت‌ که‌ به‌ رغم‌ شایستگی‌ در سال‌ 371یا 372 کشته‌ شد. از دیگر وزیران‌ با کفایت‌ ومشهور سامانی‌، عبدالله‌بن‌عُزَیراست‌که‌ در سالهای‌ پایانی‌ سلسله‌ سامانی‌، وزارت‌ آنان‌ را بر عهده‌داشته‌است‌.

از این‌ فهرست‌، چنین‌ به‌ دست‌ می‌آید که‌ به‌ روزگار سامانیان‌، شغل‌ وزارت‌، دراختیار مردان‌ برجسته‌ ووالایی‌ بوده‌ که‌ هر کدام‌ در تاریخ‌ ادبیات‌ فارسی‌ وعربی‌،شهرتی‌ داشته‌ ودر باروری‌ علم‌ ودانش‌ در محدوده‌ خویش‌، سهمی‌ فراوان‌داشته‌اند.

 

زبان‌ فارسی‌ در دوره‌ سامانیان‌

رشد زبان‌ فارسی‌ دری‌، در زمان‌ سامانیان‌ ودر مشرق  اسلامی‌ صورت‌ گرفت‌. عوفی‌نوشته‌ است‌: «چون‌ نوبت‌ دولت‌ آل‌سامان‌ درآمد، رایت‌ سخن‌ بالا گرفت‌ و شعرای‌بزرگ‌ پدید آمدند و بساط‌ فضائل‌ را بسط‌ کردند و عالم‌ نظم‌ را نظامی‌ دادندوشاعری‌ را شعاری‌ ساختند.»

تا این‌ زمان‌، متون‌ پهلوی‌ قدیم‌ به‌ عربی‌ ترجمه‌ می‌شد وزبان‌ عربی‌ به‌ عنوان‌ یک‌زبان‌ اسلامی‌ وبزرگ‌، زبان‌ تفهیم‌ وتفاهم‌ همه‌ ملت‌هایی‌ شده‌ بود که‌ در اسلام‌ بایکدیگر اشتراک‌ داشتند.

این‌ زمان‌، در کنار زبان‌ عربی‌، در شرق  اسلامی‌، زبان‌ دیگری‌ هم‌ رشد کرد که‌ به‌نوعی‌ ادامه‌ فارسی‌ میانه‌ یا پهلوی‌ بود وتحت‌ تأثیر زبان‌ اسلامی‌ جدید، رشد کرده‌بود. این‌ زبان‌ که‌ فارسی‌ِ دری‌ بود، علاقمندان‌ فراوانی‌ داشت‌ وهمین‌ امر سبب‌ شد تاحرکت‌ فرهنگی‌ دیگری‌ به‌تدریج‌ شکل‌ بگیرد. این‌ حرکت‌ فرهنگی‌، ترجمه‌ متون‌عربی‌ به‌ فارسی‌ بود که‌ با حمایت‌ سامانیان‌ دنبال‌ شد. کلیله‌ ودمنه‌ که‌ متن‌ عربی‌ آن‌ راعبدالله‌ بن‌ مُقفّع‌ در قرن‌ دوم‌ آماده‌ کرده‌ بود، به‌ فارسی‌ دری‌ ترجمه‌ شد.ابوالفضل‌بلعمی‌ به‌ سفارش‌ امیر نصر بن‌ احمد سامانی‌، رودکی‌ را برآن‌ داشت‌ تاکلیه‌ و دمنه‌ را به‌ نظم‌ فارسی‌ درآورد. به‌ مرور ترجمه‌ متون‌ عربی‌ دیگر نیز پی‌گرفته‌شد.

مهم‌ترین‌ نقش‌ را در این‌ باره‌، دربار نصر بن‌ احمد (301 ـ 331) بر عهده‌ داشت‌.چنان‌ که‌ فردوسی‌ می‌گوید:

به‌ تازی‌ همی‌ بود تا گاه‌ نصربدان‌ گه‌ که‌ شد در جهان‌ شاه‌ نصر

گرانمایه‌ بوالفضل‌ دُستورِ اوی‌که‌ اندر سخن‌ بود گنجور اوی‌

بفرمود تا پارسی‌ دری‌نبشتند وکوتاه‌ شد داوری‌

یکی‌ از کارهای‌ مهمی‌ که‌ در روزگار سامانیان‌ به‌ انجام‌ رسید، ترجمه‌ تفسیر بزرگ‌ طبری‌بود. این‌ متن‌ که‌ در چهل‌ مصحف‌ به‌ زبان‌ عربی‌ بود، به‌ بیست‌ مصحف‌ فارسی‌ ـ باحذف‌ سند نقل‌ها ـ ترجمه‌ شد. متأسفانه‌ از آن‌ ترجمه‌ اثری‌ نمانده‌ وتنها متن‌تلخیص‌گونه‌ای‌ از آن‌ با افزوده‌های‌ فراوان‌ در هفت‌ مجلد برجای‌ مانده‌ که‌ به‌ چاپ‌رسیده‌ است‌. عبارتی‌ که‌ مترجم‌ متن‌ عربی‌ در علت‌ ترجمه‌ آورده‌ است‌، چنین‌ است‌:

این‌ کتاب‌ تفسیر بزرگ‌ است‌ از روایت‌ محمد بن‌ جریر الطبری‌، ترجمه‌ کرده‌ به‌زبان‌پارسی‌ِ دری‌ راه‌ِ راست‌... پس‌ دشخوار آمذ بر وی‌ خواندن‌ این‌ کتاب‌ وعبارت‌ کردن‌ به‌زبان‌ تازی‌؛ وچنان‌ خواست‌ کی‌ مر این‌ را ترجمه‌ کنند به‌ زبان‌ پارسی‌.

منصور بن‌ نوح‌ (350 ـ 365)، اصرار بر ترجمه‌ تاریخ‌ طبری‌ داشت‌ که‌ این‌ مهم‌،همان‌گونه‌ که‌ در مقدمه‌ کتاب‌ مزبور آمده‌ در سال‌ 352 انجام‌ گرفته‌ است‌. دلیل‌ آن‌ نیزدر همان‌ مقدمه‌، استفاده‌ عموم‌ مردم‌ از متن‌ فارسی‌ یاد شده‌ است‌. البته‌ مترجم‌شناخته‌ شده‌ نیست‌؛ گرچه‌ از همان‌ اوان‌، به‌ نام‌ بلعمی‌، وزیر دولت‌ سامانی‌ منسوب‌شده‌ است‌. درمقدمه‌ ترجمه‌ فارسی‌ کتاب‌ آمده‌ است‌:

بدان‌ که‌ این‌ تاریخنامه‌ بزرگ‌ است‌ که‌ گرد آورد ابوجعفر محمد بن‌ جریر بن‌ یزیدالطبری‌ رحمه‌ الله‌ علیه‌ که‌ ملک‌ خراسان‌ ابوصالح‌ منصور بن‌ نوح‌ فرمان‌ داددستور خویش‌ را، ابوعلی‌ محمد بن‌ محمد بن‌ عبدالله‌ البعلمی‌ را، که‌ این‌ نامه‌تاریخ‌ تازی‌ را پسر جریر کرده‌ است‌، پارسی‌ گردان‌ هرچه‌ نیکوتر، چنان‌ که‌ اندروی‌ نقصانی‌ نیوفتد.

جالب‌ آن‌ که‌ از همین‌ منصور بن‌ نوح‌، دو بیت‌ شعر به‌ پارسی‌ نیز برجای‌ مانده‌ است‌:

درمان‌ عاشقی‌ چیست‌پایان‌ سوره‌ العصر

با زر برو نبشته‌منصور نوح‌ بن‌ نصر

به‌ عقیده‌ وی‌، درمان‌ عاشقی‌ تنها کلمه‌ «صبر» است‌ که‌ در پایان‌ سوره‌ و العصرآمده‌است‌.

با این‌ همه‌ باید توجه‌ داشت‌ که‌ در بیش‌تر روزگار سامانیان‌، زبان‌ دیوانی‌، زبان‌عربی‌ بود، گرچه‌ زبان‌ عمومی‌ تکلم‌، زبان‌ فارسی‌ ودر برخی‌ از مناطق‌ خراسان‌زبان‌های‌ محلی‌ مانند سُغْدی‌ وغیره‌ رواج‌ داشت‌. با این‌ حال‌ نوشته‌اند که‌ اسماعیل‌،از زبان‌ فارسی‌ در کارها استفاده‌ می‌کرد؛ اما فرزندش‌ احمد، بار دیگر، زبان‌ عربی‌ راجایگزین‌ زبان‌ فارسی‌ کرد.

نکته‌ مهم‌ آن‌ که‌ توجه‌ به‌ زبان‌ فارسی‌، به‌ معنای‌ ایرانی‌گری‌ ودوری‌ از اسلام‌نبوده‌ است‌؛ چرا که‌ سامانیان‌ سخت‌ تحت‌ تأثیر عالمان‌ دینی‌بوده‌ وبه‌ عنوان‌ سنّیان‌متعصب‌ وپیروان‌ راستین‌ خلفای‌ عباسی‌ شناخته‌می‌شوند.

گفتنی‌ است‌ که‌ رواج‌ فارسی‌ دری‌ در خراسان‌، مانع‌ رشد زبان‌ عربی‌ به‌ عنوان‌زبان‌ فرهنگی‌ وعلمی‌ در این‌ دیار نبود. حتی‌ مهم‌تر از آن‌ نفوذ زبان‌ عربی‌ در میان‌کتیبه‌های‌ سفالینه‌ است‌ که‌ نشان‌ از عمق‌ این‌ نفوذ دارد. نویسنده‌ کتاب‌کتیبه‌های‌ سفال‌نیشابور ثابت‌ کرده‌ است‌ که‌ در میان‌ حدود یک‌ صد وچهل‌ ظرف‌سفالین‌ نیشابوری‌باقی‌ مانده‌ از قرون‌ نخست‌ اسلامی‌، حتی‌ یک‌ کتیبه‌ فارسی‌وجودندارد، بلکه‌ روی‌تمامی‌ آنها عبارات‌ واشعار عربی‌ آمده‌ است‌. جالب‌تر آن‌که‌ابن‌اثیردو بیت‌ شعرعربی‌ از اسماعیل‌ بن‌ احمد سامانی‌ نقل‌ کرده‌است‌.

مهم‌ترین‌ نقش‌ را در رواج‌ زبان‌ فارسی‌ در این‌ عهد، شاعران‌ بر عهده‌ داشتند.شاعران‌ این‌ دوره‌ که‌ به‌طور معمول‌ در دربار سامانی‌ بودند، نخستین‌ شاعران‌ بنام‌وشناخته‌ شده‌ زبان‌ فارسی‌ هستند که‌ اشعار نسبتا مفصلی‌ از آنها برجای‌ مانده‌ است‌.مسعودی‌ مروزی‌ نخستین‌ کسی‌ است‌ که‌ تاریخ‌ را به‌ نظم‌ درآورده‌ ودر اصل‌، کارش‌،درآمدی‌ بر کار سترگ‌ فردوسی‌ بوده‌ است‌.

شخصیت‌ مهمی‌ که‌ سرآغاز شعر فارسی‌ است‌، رودکی‌ است‌ که‌ نام‌ اصلیش‌جعفر بن‌ محمد است‌. وی‌ از منطقه‌ رودک‌ سمرقند بوده‌ ووفاتش‌ در سال‌ 329 رخ‌داده‌ است‌. او از شاعران‌ دربار سامانی‌ است‌ ومبالغ‌ هنگفتی‌ به‌ عنوان‌ صِلِه‌ وانعام‌ ازآنان‌ دریافت‌ کرده‌ وثروتی‌ عظیم‌ انباشته‌ است‌. به‌ همین‌ دلیل‌ اشعاری‌ که‌ وی‌ داشته‌وآنها را بالغ‌ بر یک‌ صد هزار بیت‌ دانسته‌اند، بیش‌تر در مدح‌ امیران‌ سامانی‌ بوده‌است‌. البته‌ شاعر معاصر وی‌ بلخی‌ (م‌ 325) شعری‌ گفته‌ که‌ نشان‌ از تمایلات‌اسماعیلی‌ ـ یا علاقه‌ به‌ علویان‌ ـ رودکی‌ دارد:

از رودکی‌ شنیدم‌ سلطان‌ شاعران‌کاندر جهان‌ بکس‌ مگرو جز به‌ فاطمی‌

گذشت‌ که‌ از مهم‌ترین‌ کارهای‌ شاعرانه‌ رودکی‌، منظوم‌ کردن‌ متن‌ ترجمه‌ شده‌ کلیه‌ودمنه‌ به‌ دستور امیر سامانی‌ است‌ که‌ تنها برخی‌ از اشعار آن‌ برجای‌ مانده‌ است‌. وی‌بر نصر بن‌ احمد سامانی‌ تأثیر خاصی‌ داشته‌ وزمانی‌ که‌ امیر برای‌ چند سال‌ به‌ عنوان‌ییلاق  در هرات‌ ماند وهمه‌ درباریان‌ خسته‌ شدند، او ضمن‌ شعری‌، امیر را به‌ یادبخارا وجوی‌ مولیان‌ انداخت‌ وامیر بی‌اختیار وحتی‌ بدون‌ آن‌ که‌ اسبش‌ را زین‌ کند،شتابان‌ به‌ سوی‌ بخارا بازگشت‌. اشعار رودکی‌ که‌ امیر را آنچنان‌ به‌ وجد آورد، چنین‌بود:

بوی‌ جوی‌ مولیان‌ آید همی‌بوی‌ یار مهربان‌ آید همی‌

ای‌ بخارا شاد باش‌ ودیر زی‌میر زی‌ تو شادمان‌ آید همی‌

میرْ ماهست‌ وبخارا آسمان‌ماه‌ سوی‌ آسمان‌ آید همی‌

میر سرو است‌ وبخارا بوستان‌سرو سوی‌ بوستان‌ آید همی‌

پس‌ از رودکی‌، سیل‌ شاعران‌ در دنیای‌ ادب‌ پارسی‌ پدید می‌آیند واشعار زیبایی‌ راکه‌ برخی‌ به‌ تقلید از اشعار عربی‌ وبرخی‌ با آفرینش‌ مفاهیم‌ وفضاهای‌ جدید است‌،پدید می‌آوردند. بیش‌تر این‌ شاعران‌، بلخی‌ وبخاری‌ ومروزی‌ و هروی‌ وبادغیسی‌و... به‌ هر روی‌ خراسانی‌اند واین‌ نشان‌ از آن‌ دارد که‌ آن‌ دیار، مهد ادبیات‌ارجمندپارسی‌ بوده‌ است‌. برخی‌ از محققان‌، منطقی‌ رازی‌ را که‌ در میان‌ سالهای‌ 367 ـ 380درگذشته‌، نخستین‌ شاعر پارسی‌گوی‌ عراقی‌ ـ عراق  عجم‌ ـ دانسته‌اند.

از سوی‌ دیگر حضور این‌ همه‌ شاعر در دربار سامانی‌، نشان‌ از توجه‌ تام‌ وتمام‌این‌ سلسله‌ به‌ ادب‌ فارسی‌ وزنده‌ کردن‌ آن‌ دارد.

از اقدامات‌ مورد توجه‌ این‌ شاعران‌ منظوم‌ کردن‌ متون‌ تاریخی‌ بوده‌ است‌. این‌اقدام‌ سبب‌ شد تا بخشی‌ از تاریخ‌ دوران‌ اساطیری‌ ایران‌ که‌ متون‌ اصلی‌ آن‌ به‌ تدریج‌رو به‌ نابودی‌ بود، محفوظ‌ بماند. احمد بن‌ منصور، مشهور به‌ دقیقی‌ که‌ در نیمه‌ قرن‌چهارم‌ زندگی‌ می‌کرده‌ شاهنامه‌ ابومنصوری‌ را به‌ نظم‌ درآورده‌ است‌.

 

کتاب تاریخ ایران اسلامی

 

 


دسته ها : تاریخ
بیست و پنجم 5 1384 1:23
X