روزگار بویهیان
حضور دیلمیان در صحنه سیاست ایران وعراق
پیش از ورود به بحث از خاندان بویه، لازم است تا به دیلمان و دیلمیان وپیشینهتاریخی آنها نگاهی بیفکنیم.
سرزمین دیلم، منطقهای است حدفاصل میان طبرستان، رویان وگیلان. از نظرنژادی، تقریبا، ساکنان شمال ایران برای سایر نژادهای موجود در ایران و عراق ، بهعنوان دیلمی شناخته میشدند. زمانی که ری وقزوین به روی مسلمانان فتح شد،آنها با سلسله کوههای سر به فلک کشیده البرز رو به رو شدند. افزون بر آن،جنگلهای پر دامنه نیز راه را بر مسلمانان سد کرد و به این وسیله، این منطقه تا یکیدو قرن دست نخورده باقی ماند.
پیش از آن، تنها چهارهزار دیلمی در سپاه ساسانی بودند که به سرعت اسلامآوردند وبسیاری از آنان در کوفه سکونت گزیدند؛ اما پس از آن، تلاشهایدویست ساله مسلمانان برای فتح دیلم به جایی نرسید. تنها زمانی اسلام در آنجاانتشار یافت که سادات علوی به درون مردم رفته وآنها را به اسلام هدایت کردند.
پیش از آن، تصور مسلمانان از یک دیلمی، کافری خشن وشجاع بود که امکاندستیابی به او وجود نداشت. بنابراین، درست زمانی که مسلمانان صدها فرسنگ بهسوی شرق پیشروی کرده بودند، از فتح دیلم عاجز مانده بودند. آن زمان قزوین مرزوبه اصطلاح از ثغور اسلام به شمار میآمد.
اهمیت سرزمین دیلم در تاریخ سیاسی ومذهبی ایران از آنجا آغاز شد که آناننخستین حامیان علویان بوده وهرگاه علویان گرفتار مشکل میشدند، به دیلم پناهمیبردند تا در فرصت مناسب باز به طبرستان وری دسترسی پیدا کنند. حتی پیش ازتشکیل دولت علویِ حسن بن زید در سال 250 هجری، در اواخرِ قرن دوم، یحییبن عبدالله علوی که در شورش حسین بن علی شهید فخ شرکت کرده وگریختهبود، به دیلم آمد ودیلمیان از وی سخت حمایت کردند.
با این حال، تا روزگار علویان، حضور دیلمیان به ایفای نقش در خود طبرستانمحدود بود. در دولت سامانیان، از دیلمیان بهطور محدود در لشکرکشیها استفادهمیشد؛ اما دولت آلزیار، مبنای کار خود را بر استفاده از این نژاد نهاده وحضوردیلمیان را تا اصفهان واهواز گستراند. دولت آلزیار، از این زاویه، جنبه نژادییافت وبه همین دلیل گرفتار مشکلاتی شد که یکی از آنها کشته شدن مرداویج بهدست ترکان سپاه او بود. پس از زیاریان، آل بویه، دامنه این حضور را تا بغدادگسترش دادند واز آن پس، نام دیلم در رخدادهای بغداد، پیاپی مطرح شد. به همیندلیل، دولت آنها را دولت دیالمه نیز میگویند.
مناسب است اشاره کنیم که در این زمان، چهار نژاد اصلی در صحنه سیاستایران حضور داشتند:
* اعراب که بیشتر در نواحی عراق وغرب ایران بودند.
* پارسیان که اقوام اصلی ایرانی بودند.
* ترکان که از ماوراءالنهر به سمت ایران وعراق آمدند.
* دیلمیان که تا قرن دوم در برابر اسلام بودند واز قرن سوم که مسلمان شدند، درکنار نژادهای دیگر در صحنه سیاست ایرانی وعربی فعال شدند. باید توجه داشتکه دیلمیان خود را ایرانی میدانستند وانتخاب اسامی ایرانی پیش از اسلام برایبسیاری از فرزندانشان، حتی در میان امیران بویهی، نشان از همین گرایش دارد.
مسائل نژادی که در ابتدا میان عرب وعجم بود، اکنون در حوزه گستردهتریمطرح میشد. روزگاری بحث شعوبیه در ترجیح عجم بر عرب یا تساوی میان آنهابود؛ اما از قرن سوم، بحث از نژاد ترک افزوده شد وجاحظ رساله مَناقب التُّرک رانوشت. دیلمیان نیز توسط علویان وزیاریان وبویهیان تا بغداد نفوذ کردند ودربخشی از شهر ساکن شده وجبهه مستقلی را تشکیل دادند. پس از حضور آنها، بهمقدار زیادی بحث عرب وعجم به بحث از دیلم وترک واگذار شد.
احساس عجمیگری در دیلمیان قوی بود. آنها همانند برخی از پارسیانِ شعوبیبه نژاد خویش افتخار میکردند وبه دوران ساسانی احترام میگذاشتند. البتهتردیدی وجود نداشت که اسلام را نیز با تمام وجود پذیرفته بودند؛ اما به نوعیمیکوشیدند تا افتخار باستانی را با دین آسمانی جدید پیوند دهند. نمونه شاخصاین تفکر در اشعار مَهْیار دیلمی است که در سال 392 هجری در بغداد به دست سیّدرضی (م 406) ـ فراهم آورنده نهج البلاغه ـ مسلمان شد. وی در شعری گفت:
پدرم کسری است که ایوانش برافراشته بود؛ در کجا میان مردمان چنین پدرییافت میشود؟
من مجد وعظمت را از بهترین پدر؛ وبهترین دین را از بهترین پیامبر برگرفتم.
من از هر سوی فخر را برای خود فراهم آوردم: سیادت را از فارس ودین را ازعرب.
شاید یادآوری این نکته مهم باشد که از لحاظ فرهنگی، با وجود همه آنچه دربارهمسائل نژادی گفته شده ودر سیاست نیز تأثیر خود را داشته، از لحاظ فرهنگی،مسلمانان چندان اعتباری به مسائل نژادی نمیدادند. اسلام چنان میان عالمانواندیشمندان جامعه به صورت یکنواخت نفوذ کرده وموضع فرانژادی خود رامطرح کرده بود که جایی برای این قبیل مسائل به صورت جدی در امر فرهنگوجود نداشت.
خاندان بویه
خاندان بُوَیْه یا بُویِه از میان دیلمیان بر آمدند ودر میان امیرنشینهای مستقل ایرانی،به لحاظ سالهای حکومت (321 ـ 448) ، حوزه نفوذ وقدرت سیاسی و نظامیوبهویژه مسائل فرهنگی، سرآمد دیگر دولتهای مستقل، تا زمان خویش هستند.ویژگیِ تاریخی آنها، چیرگی بر بغداد واِعمال نفوذ در مرکز خلافت است که پیش ازآن، برای هیچ سلسلهای، چنین امکانی فراهم نیامده بود.
سازنده نسب نامه بویهیان، اجداد آنها را به ساسانیان رسانده وبهویژه از یزدگردیاد کرده است. این نسب نامهای است که در اوج قدرت آنان در بغداد ساخته شدهومورخان وشاعران، آن را در کتابها واشعار خویش آوردهاند؛ اماکوچکترینشاهدی بر درستی آن در دسترس نبوده واز اساس خیالپردازی است؛درست بمانند آنچه برای یعقوب لیث وخاندان سامانی پرداخته شد واز هیچ اصلیو اساسی برخوردار نبود. این نشان میدهد که هنوز پیوند با ساسانیان،میتوانستهاست در ذهن عامه مردم، در تمامی نواحی ایران، نوعی شرف وافتخاربه همراه داشته باشد.
آغاز حرکت بویهیان، به ظاهر، چنان وچندان ساده رخ داد که کسی گماننمیکرد این خاندان چنین آینده درخشانی داشته باشد. سه برادر با نامهای علیملقب به عمادالدوله، حسن ملقب به رکن الدوله واحمد ملقب به معز الدوله(القابیکه بعدها المستکفی، خلیفه وقت عباسی به این سه برادر داد) پسران بویه ماهیگیر،از طایفه شیردل آوند، سه مهره اصلی واولیه این دولت هستند. معزالدوله برادربزرگتر، روزگاری در خدمت نصر بن احمد سامانی بود. پس از آن در سپاه ماکانفرزند کاکی که میراثخوار علویان طبرستان بود، خوش درخشید وبرادرانش رانیز وارد این سپاه کرده، هر سه در شمار فرماندهان ماکان درآمدند. اندکی بعد بهمرداویج گرویدند و نزد وی موقعیت برجستهای یافتند. چیزی نگذشت که درجستجوی استقلال، از مرداویج جدا شده وحرکت خود را برای تأسیس سلسلهمستقلی آغاز کردند.
داستان پیدایش برخی از سلسلهها، چنین آغاز میشود که فرماندهای، به هردلیل، موقعیت بالایی مانند منصب سپهسالاری ـ امیرالامرائی ـ را به دست میآوردواندک اندک که ثروت ونیرویی بهم زد، به سمت استقلال حرکت میکند. اگر درکارش موفق شد، وفرزندان وبرادران لایقی داشت، سلسلهای تشکیل میدهد؛ درغیر این صورت، تن به قضا داده ومعمولا در جنگ کشته میشود. اگر از جنگ جانسالم به در برد، ممکن است به رئیس سابق خود بپیوندد.
ماکان بن کاکی از علویان جدا شد وسرگردان ماند. اسفار از ماکان جدا شد؛ اما بهجایی نرسید. مرداویج از اسفار جدا شد وسلسله زیاری را تأسیس کرد. این باربویهیان از مرداویج جدا شدند وموفق به تشکیل یک سلسله نیرومند شدند. اگرمرداویج میتواند از اسفار جدا شود وحکومتی مستقل داشته باشد، چرا سه برادربویهی نتوانند چنین کنند؟
در اصل، نظم وآرامش به دلیل نبودن یک حکومت قوی در مرکز ایران، زمینه رابرای روی کار آمدن این حکومت فراهم کرده بود. خلافت عباسی، عراق وغربوجنوب ایران را تا نواحی کرمانشاه وهمدان وفارس را در اختیار داشت. از اینسوی، سامانیان در بخارا بودند وحتی نیشابور وگاه تا گرگان تسلط خویش را حفظمیکردند؛ اما منطقه دیلم وگیل وطبرستان تا ری واصفهان، میانه عباسیانوسامانیان، بدون یک دولت استوار رها شده بود. آل بویه این خلاء را پر کردند.
نخستین پیروزیهای فرزندان بویه
اشاره کردیم که سه برادر، پس از شکست ماکان بن کاکی از مرداویج گیلی، به ویپیوستند. مرداویج که در اوایل کار، به حُسْن برخورد با مردم شهرت داشت، از آنهااستقبال شایستهای کرد وعلی را که شایستهترین آنها بود، به حکومت کرج گماشت.پیش از این گفتیم که شهر کرج را که در نزدیکی اراک کنونی بوده، ابودلف بنیانگذاشت.
زمانی که علی با شماری از یارانش به آن سوی حرکت کرد، مرداویج از رفتن ویاحساس خطر کرده، کسی را فرستاد تا او را باز گردانند. عمادالدوله در ری، از طریقالعمید وزیر مرداویج از حکم عزل خویش آگاهی یافت وبه سرعت به سوی کرجابودلف رفت. وی به سرعت نفوذی میان مردم آن ناحیه به دست آورد. این نفوذ،مدیون نبرد او با خرّمدینانی بود که در کوههای اطراف بوده وبه مردم آزارمیرساندند.
ماندن در کرج برای او امکانپذیر نبود. به همین دلیل به سرعت به سوی اصفهانرهسپار شد. حرکتهای بعدی او تابع یک برنامه مشخص نبود. وی به دنبال آن بودتا در نقطهای بتواند قدرت خود را استوار کند. نیروی اندکی که وی در اختیارداشت، دیلمیانی بودند که در سپاه مرداویج بوده واو توانسته بود آنها را به سویخویش جذب کند. نیروهای نظامی دیلمیان که بهطور عمده پیاده سوار بودند،قدرت شگرفی داشته به راحتی میتوانستند در برابر سپاهی چند برابر خودبایستند. در برابر ترکان، نیروی سوار کار به حساب میآمدند.
زمانی که عمادالدوله با سپاه سیصد نفری خود به اصفهان رسید، مظفر بن یاقوتاز طرف خلیفه عباسی بر این شهر حکومت میکرد وچهارهزار نفر سپاهی داشت.دو سپاه در سه فرسنگی شهر با یکدیگر درگیر شدند. هفتصد نفر از دیلمیان وگیلیانسپاه مظفر که از یک سو احساس مشترکی با سپاه عمادالدوله دیلمی داشته وازسوی دیگر آوازه بخشندگی وی را شنیده بودند، به او پیوستند. همین سببشکست سپاه عباسی شد واصفهان به تصرف عمادالدوله درآمد. او خراج یک ماه رااز مردم شهر گرفت وبه سرعت، در ذی قعده سال 321 قمری شهر را به سوی ارّجانـ بهبهان کنونی ـ ترک کرد. وی آگاه بود که به زودی سپاه مرداویج به سراغش خواهدآمد. وُشْمگیر به اصفهان آمد؛ اما طبق قراردادی که مرداویج با خلیفه عباسی داشت،شهر را به محمد بن یاقوت واگذار کرد.
یاقوت در شیراز وفرزند دیگرش ابوبکر بر ارجان حکومت میکرد. ابوبکربدون درگیری از برابر عمادالدوله گریخت وعماد توانست شهر را در تصرف خودبگیرد. هدف عمادالدوله رفتن به کرمان وپیوستن به ماکان بن کاکی بود که این زمان،کرمان را از سوی سامانیان در اختیار داشت.
در همین حال، برخی از بزرگان فارس، از وی خواستند تا به شیراز درآید وآنشهر را تصرف کند. او ابتدا از پذیرش این درخواست خودداری میکرد تا آن که درنهایت بدان راضی شد. ابتدا به سوی نوبندجان حرکت کرد وبرادرش رکنالدوله رابه سوی کازرون فرستاد. وی اموال زیادی را در آنجا به دست آورد که مبلغ آن راپانصد هزار دینار نوشتهاند. سپاه یاقوت در کازرون با سپاه اندک رکنالدوله درگیرشد وشکست خورد.
پس از آن در نزدیکی استخر، سپاه یاقوت با لشکر عمادالدوله مواجه شد که تنهاششصد دیلمی توانستند سپاه هفده هزار نفری یاقوت را به شکست بکشانند. ایننبرد که برای آینده بویهیان بسیار سرنوشتساز بود، در دوازدهم جمادی الثانیهسال 322 رخ داد. عمادالدوله اندک اندک به شهر شیراز نزدیک شد تا آن که یاقوتگریخت وعماد آن را در اختیار گرفت. از این پس، تا 122 سالِ بعد، شهر شیراز دراختیار آلبویه باقی ماند.
در این زمان، مرداویج خوزستان را تصرف کرد ودر نهایت میان خلیفه،مرداویج وعمادالدوله صلحی برقرار شد. در این توافق، حسن ملقب به رکن الدولهبه عنوان گروگان نزد مرداویج بود.
با کشته شدن مرداویج در سال 323، دست وی از جنوب ایران کوتاه شد وخلیفهعباسی که این زمان الراضی بود، یاقوت، امیر پیشین فارس را به حکومت خوزستانگماشت. امیری یاقوت، دیری نپایید وبه سال 324 کشته شد. پس از آن حکومتخوزستان به دست ابوعبدالله بریدی که پیش از آن مسؤول خراج اهواز بود، افتاد.خاندان بریدی مدت زمانی خوزستان را در اختیار داشتند.
رکن الدوله که پس از کشته شدن مرداویج توانسته بود خود را رها کند، به نزدبرادرش در شیراز بازگشت وعمادالدوله وی را مأمور فتح اصفهان کرد. در اینوقت که مرداویج کشته شده بود، وشمگیر با سامانیان درگیر بود وبه همین دلیلاصفهان به سرعت به دست رکنالدوله افتاد. سه سال بعد، این شهر باز توسطزیاریان فتح شد.
این زمان، تا پیش از بازپسگیری اصفهان توسط وشمگیر در سال 327، فارسدر اختیار عمادالدوله واصفهان در اختیار رکن الدوله بود. برادر سوم معزالدولههنوز استقراری نداشت. وی به دستور عمادالدوله راهی کرمان شد وبرای مدتیاین شهر را تصرف کرد. این اقدام نتوانست به تثبیت شهر توسط آلبویه بیانجامد؛ بههمین دلیل، بار دیگر معزالدوله به فارس بازگشت.
در راه فتح بغداد
سه برادر بویهی، با پشتکاری ستودنی وتحمل رنجهای فراوان وجنگهایبیشمار، توانستند فارس را به عنوان پایگاه اصلی خود درآورده وزمینه را برایتصرف خوزستان وسپس عراق فراهم کنند.
خلیفه عباسی که از سلطه بریدی بر اهواز ناخشنود بود، بدان سوی لشکر کشیدوبجکم ـ فرمانده ترک که پیش از آن در اختیار مرداویج بود ـ اهواز را تصرف کرد.بریدی به عمادالدوله پناه برد واو را برای تصرف اهواز تحریک نمود. حملهمعزّالدوله به اهواز به سال 326 صورت گرفت ووی موفق شد تا بر خوزستان دستیابد. اندکی بعد، بریدی از او جدا شد؛ اما اهواز همچنان در اختیار وی باقی ماندهزمینه لشکرکشی بعدی او به سوی بغداد شد.
این زمان، خلافت عباسی سخت گرفتار فرماندهان ترک ورقابت وزیران بود.هر روز، وزیر جدیدی بر سریر قدرت مینشست ووزیر پیشین را به حبسمیانداخت، و یا او را میکشت یا دستور قطعِ زبانش را میداد. ابنمَقْله، وزیرالراضی، اسیر دست ابنرائق شد که در واقع بجای خلیفه بر بغداد حکمرانی میکرد.بجکم، از دیگر امیران ترک در تلاش بود تا خود را بجای ابنرائق بنشاند. همینوزیران وسپهسالاران، گاه از دشمنان خارجی عباسیان، درخواست کمکمیکردند. کما این که ابن مقله وزیر از وشمگیر خواسته بود تا بغداد را تصرف کند.به همین دلیل، در سال 326، دست وزبانش را قطع کردند.
درگیری میان بریدیان خوزستان وخلیفه عباسی وبجکم فرمانده ترک آنها نیزدر نابسامانی اوضاع بیتأثیر نبود. زمانی که راضی در سال 329 مرد، بجکم، عمالشرا فرستاد تا هرچه از دارالخلافه از فرشها واشیای گرانبها بود، نزد وی به واسطبردند. همو کاتبش را فرستاد تا خلیفه بعدی را با مشورت بزرگان بغداد تعیین کنند.نتیجه، انتخاب المتقی لله ـ ابراهیم فرزند مقتدر ـ بود.
آشوب سپاهیان برای به دست آوردن پول، یکی از اقدامات رایجی بود که امنیتبغداد را مختل کرده بود. مسکویه درباره یکی از این شورشها ـ به عنوان مشتنمونه خروار ـ مینویسد:
در این سال سپاهیان دست به آشوب زده، به خانه وزیر رفته، یک انبار را چاپیدندکه در آن شیشههای تراشیده، بلور، چینی وجز آن بسیار بود، به درون خانه نیزرفته ویرانگری کردند.
افزون بر آن، شهر بغداد گرفتار آشوب مذهبی شده وحنابله ـ که به عنوان گروهیسنّی افراطی شناخته میشدند ـ امنیت شهر را از میان برده بودند.
در سال 327 عمادالدوله در فارس بود ومعزالدوله دراهواز. رکن الدوله کهاصفهان را از دست داده بود در شهر اصطخر به سر میبرد. به همین دلیل به سویواسط شتافت تا مانع از حمله بغداد به اهواز شود. وی نتوانست واسط را نگاه داردبه همین دلیل به رامْهُرْمز بازگشت.
در سال 329، پس از کشته شدن بجکم، ابوعبدالله بریدی بغداد را تصرف کردوسرنوشت این شهر وخلیفه را در اختیار گرفت. قدرت وی در این شهر دوامینداشت وبه سرعت دیلمیانی که با او بودند، با کورتکین ترک کنار آمده وبریدی بهواسط گریخت. در این زمان بار دیگر ابن رائق که پیش از آن به شام رفته بود به بغداددرآمد وسپهسالاری یا منصب امیرالامرائی را به دست آورد. اندکی بعد، باز بریدیبه وزارت المتقی رسید.
اندک اندک پای حمدانیان نیز به بغداد باز شد. سیف الدوله به درخواست خلیفهبه بغداد آمد وبریدی از شهر گریخت. این رخدادها نشان میدهد که قدرت خلیفهعباسی ووزیرانش سخت متزلزل بوده وبازیچه دست فرماندهان وامیرانی بود کههر از چندی بر این شهر چیره میشدند. هر کدام اینان که به قدرت میرسیدند،میبایست هزینه سپاه خود را که جمعیتی متشکل از ترکان ودیلمان بود، تأمینمیکردند. برای این کار مجبور به فشار آوردن بر خلیفه ومردم بودند واز اینجهت، شهر بغداد، وضعیت نابسامانیداشت.
بویهیان که اکنون قدرت کافی به دست آورده ورکن الدوله نیز در سال 330 موفقبه تصرف ری شده بود، ناظر اوضاع نابسامان بغداد بودند. آنها نیز علاقمند بودند تااین شهر هزار ویکشب را در تصرف خود داشته باشند واز آنجا بر تمامی بلاداسلامی اعمال نفوذ کنند. هنوز زمان برای این اقدام مناسب نبود.
معزالدوله در سال 331 موفق شد بصره را از دست بریدیها خارج کند وبهتصرف خود درآورد. اکنون وی بخشی از عراق را در تصرف خود داشت. او درسال بعد، در واسط با نیروهای عباسیان به فرماندهی توزون ترک درگیر شد؛ اما ازوی شکست خورده به شوش بازگشت. رکن الدوله نیز در سال 333 مجبور شد تاری را به سامانیان واگذار کند.
در سال 333 توزون فرمانده ترک که بر بغداد حکم میراند، متقی را کور کرده ازخلافت خلع نمود ومستکفی را به جای وی نشاند. این نهایت خشونتی بود که یکامیرالامرای ترک میتوانست با خلیفه عباسی داشته باشد.
در همین سال معزالدوله به واسط آمد؛ اما وقتی شنید خلیفه وتوزون به سویشمیآیند، واسط را رها کرد. با مرگ توزون، اوضاع بغداد در هم ریخت وعیارانودزدان به سراغ اموال مردم رفته شهر را غارت کردند. این بار معزالدوله به سویبغداد حرکت کرد وبدون درگیری، در حالی که المستکفی وامیرالامرای ویابنشهرزاد پنهان شده بودند، شهر را به تصرف خود درآورد. شگفت آن کهالمستکفی نیز از آمدن معزالدوله اظهار شعف کرد وگفت که پنهان شدنش از ترسترکان بوده است.
آلبویه در بغداد
ورود معزالدوله به بغداد، در یازدهم جمادی الاولی سال 334 بود. اندکی پس ازورود وی، توطئهای بر ضد وی ترتیب داده شد که معزالدوله از آن آگاهی یافتوعوامل آن را از میان برد. در ضمن المستکفی را نیز از خلافت خلع کرد وخلافترا به المطیع للّه ـ فضل فرزند مقتدر ـ سپرد.
اکنون هیچ چیزی برای خلافت، جز یک نام باقی نمانده بود. در عین حال،بایدتوجه داشت که حتی بویهیان که شیعه بودند، به دلیل فراوانیاهلسنت،نمیتوانستند اصل خلافت عباسی را از میان بردارند. آنانبهناچاراصلخلافتراپذیرفته وخلیفهای را که در اختیارشان بود، بهخلافتگماردند.
تثبیت وضعیت بغداد به نفع آلبویه هنوز روشن نبود. ناصرالدوله حمدانینمیتوانست حضور بویهیان را که از قضا هر دو گرایشهای شیعی داشتند، تحملکند. دو سپاه ناصرالدوله ومعزالدوله در برابر هم قرار گرفتند. معزالدوله سمتغربی بغداد وناصرالدوله سمت شرقی آن را در اختیار داشت. با این که وضعیتسپاه دیلمان چندان مناسب نبود ومعزالدوله در آستانه بازگشت به اهواز بود،توانست با یک حیله جنگی دشمن حمدانی خود را شکست داده والمطیع را دردارالخلافه مستقر سازد. ناصرالدوله که مشکل ترکان همراهش را نیز داشت، ازتهدید آنها به موصل گریخت وبدین ترتیب موقعیت دولت بویهی معزّالدوله دربغداد تثبیت شد.
مهمترین مشکل بغداد تأمین نیازهای مالی سپاهیان ترک ودیلم بود. از آنجا کهبلاد اطراف همه در اختیار امیران مستقل بود، کمک مالی مهمی به بغداد نمیرسید.همین امر سبب شورش سپاهیان وآشفتگی اوضاع وظلم واجحاف در حق ساکناناین شهر بود.
این زمان رقابت ترکان ودیلمان نیز به اوج خود رسیده وبر دشواریهای پیشینافزوده بود. معزالدوله روستاهای مختلف را به فرماندهان سپرد تا زندگی آنها تأمینشود؛ اما همین امر سبب آشفتگی بیشتر اوضاع اداری واقتصادی در عراق شد. بااین حال، آل بویه بر اوضاع مسلط شده وبغداد را در اختیار خود نگاه داشتند.
فتح بغداد بزرگترین پیروزی آل بویه طی سیزده سال تلاش بیوقفه آنها برایایجاد یک دولت بود.
سه شاخه دولت بویهی
در سال 335 رکن الدوله بویهی توانست ری را از تصرف سامانیان خارج کردهودولت بویهی را در آنجا استوار سازد. تسلط بر ری به معنای تسلط بر منطقه جبال،یعنی اصفهان تا قزوین وزنجان وابهر بود.
اکنون این دولت، دارای سه شاخه بود:
نخست ری که در دست رکن الدوله بود.
دوم فارس که در اختیار عمادالدوله قرار داشت.
سوم بغداد که در اختیار معزالدوله بود.
بعدها سرنوشت دولت بویهی فارس، با دولت بویهی بغداد پیوند خورد وتقریبادر بیشتر سالها، یکی بود.
برادر بزرگ، یعنی عمادالدوله، که سنش از سایر برادران زیادتر بود، بر دو برادردیگر نفوذ داشت وتا این زمان، آنها به صورت یک خانواده موفق با اتحاد کامل،امور را به پیش میبردند. زمانی پس از فتح بغداد وآن گاه که معزالدوله بصره را نیزاز بریدیان گرفت، در ارجان به دیدار عمادالدوله شتافت. وقتی در برابر او رسید،روی زمین نشست وآن را بوسید. وی هیچ گاه در برابر عماد ننشست وتا به آخردست به سینه در کنارش میایستاد. رکن الدوله نیز پس از مرگ عمادالدوله بهزیارت قبر وی در اصطخر رفت. او وسپاهش پابرهنه وبا پای پیاده به سوی قبر ویرفته وسه روز در آنجا ماندند.
دولت بویه بزرگترین دولت مستقلی بود که تا این زمان ایجاد شده وبه دلیلتسلط طولانیش بر بغداد، آن هم در قرن چهارم هجری که قرن درخشش دنیایاسلام بود، شهرت فراوانی در تاریخ اسلام وایران به دست آورد.
مرگ عمادالدوله وپیامدهای آن
عمادالدوله در سال 338 در فارس درگذشت. وی که فرزند پسر نداشت، پیش ازمرگ، از برادرش رکن الدوله خواست تا فرزندش فنّاخسرو عضدالدوله را به فارسفرستد تا جانشین وی باشد. با آمدن عضدالدوله، شیراز گرفتار آشفتگی شد. در اینهنگام، معزالدوله وزیر خود ابوجعفر صَیْمُری را به فارس فرستاد واز سوی دیگر،رکنالدوله عازم شیراز شد واوضاع را به نفع عضدالدوله تثبیت کرد.
در این حال، ری از دست آل بویه خارج شد تا آن که بار دیگر رکنالدوله با سپاهکمکی بغداد توانست بر اصفهان وری تسلط یابد. پس از آن نیز سامانیها برایتصرف ری تلاش فراوانی کردند. در سال 344 محمد بن ماکان از سوی سامانیان براصفهان تسلط یافت. در این شهر، بویه فرزند رکنالدوله حکومت میکرد. وزیررکنالدوله، یعنی ابوالفضل معروف به ابنالعمید توانست سپاه خراسان را شکستداده واصفهان را نگاه دارد. رکن الدوله در سال 351 بر طبرستان وجرجان نیزچیرهگردید.
در این هنگام، بغداد وفارس همچنان در آشوب بود. روزبهان دیلمی در عراق برضد معزالدوله شورید که به زحمت، شورش وی فرونشانده شد. به دنبال آن او سپاهترک را بر دیلمان که از این شورشی حمایت کرده بودند ترجیح داد وآنها را بهسختی توبیخ کرد.
در شیراز نیز برادر روزبهان شورید که ابنالعمید او را شکست داد وحکومتعضدالدوله را در آنجا تثبیت کرد.
از این رشته نبردها وشورشها، در این مقطع تاریخی، در سراسر بلاد اسلامیفراوان دیده میشود. شگفتی این نبردها در آن است که ابتدا جنگ میشود، پس ازآن که به دلایلی صلح میشود؛ با اندک تحولی، صلح زیر پا گذاشته شده باز جنگتازهای در میگیرد. هیچ کس اعتمادی به طرف مقابل ندارد؛ همه روحیه زیادهطلبیداشته وبرای تصرف مناطق بیشتر تلاش میکنند. اگر سامانیان، خراسانوماوراءالنهر را در اختیار دارند، نمیخواهند از ری واصفهان بگذرند. اگر زیاریاندر جرجان وطبرستان حکومت دارند، باز در پی فتح ری وسایر شهرهای جبال برمیآیند. هیچ کس جز تودههای مردم در این تحولات نظامی خسارت نمیدید.بسیاری از اوقات، در یک سال، چندین بار خراج سالانه میپرداختند، چرا که هرچند ماه، شهرشان در اختیار امیر جدیدی بود.
دولت بویهیِ بغداد
دشواری عمده معزالدوله در بغداد، حمدانیان موصل وحلب بودند که چند بارمیانآنها جنگ وصلح برقرار شد. دو بار معزالدوله موصل را اشغال کرد تاحمدانیان را خراجگزار خود کند. در این برخوردها، معزالدوله موقعیتبرترداشت.
گفتنی است که در آن زمان، ناصرالدوله حمدانی بر موصل وبرادرش سیفالدوله بر حلب حکم میراند. هر دو برادر گرایش شیعی داشتند وسد محکمی دربرابر حملات رومیان به جهان اسلام بودند.
معزالدوله، با وجود همه مشکلات با قدرت بر عراق حکمرانی کرد. بغداد کهطی سالها گرفتار آشوب فرماندهان ترک بود، اکنون در سایه حکومت آل بویه آرامگرفته بود. قدرت معزالدوله از یک سو تا موصل واز سوی دیگر تا عمان توسعهیافته بود.
معزالدوله در سال 356 پس از بیست ویک سال امارت، درگذشت وعزالدینبختیار فرزند خویش را به عنوان جانشین خود معرفی کرد. زمانی که معزالدولهبهمرگ خویش مطمئن شد، توبه کرده بیشتر اموالش را صدقه داد وبردههایشراآزاد کرد.
معزالدوله فرزندش بختیار را به اطاعت از عمویش رکنالدوله ونیز عضدالدولهوصیت کرد ودرباره ترکان ودیلمان، بهویژه سبکتگین حاجبش که خدماتفراوانی به وی کرده بود، سخت توصیه کرد. عزالدوله همه این توصیهها را زیرپانهاد وبه لهو ولعب مشغول شد.
عضدالدوله در بغداد
عضدالدوله توانست شیراز وفارس را بهطور کامل تحت سیطره خود درآورد. ویکه قدرت سیاسی واداری شگرفی داشت، در دوران امارتش بر شیراز، به آبادی اینمنطقه پرداخت وآثار با ارزشی از خود برجای گذاشت. به گفته مَقْدِسی وی شهرکیزیبا در یک فرسنگی شیراز با همه امکانات ساخت که پس از مرگ وی، به آنتوجهی نشد ورو به ویرانی رفت.
عضدالدوله به سال 353 به کرمان لشکر کشید واین منطقه را نیز ضمیمه قلمروبویهی کرد. کرمانیها، به ویژه طایفه قفص وبلوص در سال 360 بر وی شوریدند؛اما پس از نبردهای خونین، بار دیگر سلطه عضدالدوله بر کرمان تثبیتشد.
عزالدین بختیار همچنان بر بغداد حکمرانی میکرد؛ اما روز به روز گرفتارمشکلات بیشتری میشد. او با المطیع بر سر گرفتن پول درگیر شد و وی را مجبورکرد تا با فروختن اسباب واثاثیه دارالخلافه، مبلغی به وی بدهد. بختیار بهطوراصولی در گرفتن اموال از مردم، راه درستی را نمیپیمود وبه همین دلیلمحبوبیتیمیان مردم نداشت. همین سیاستهای او سبب ویرانی روستاها واز میانرفتن موقعیت ومنزلت خاندانهای برجسته شد وبا گسیخته شدن وضعیتاجتماعی بغداد واز میان رفتن امنیت مالی، اعتماد مردم به دولت بویهیازدسترفت.
در جای خود اشاره کردیم که درگیریهای فرقهای ومذهبی در بغداد نیز اینشهر را به آشوب کشانده بود وحکومت قادر به حفظ امنیت نبود.
کار آشوب در بغداد، از سال 363 ابعاد تازهای به خود گرفت. ابتدا المطیع را ازخلافت خلع والطایع را به خلافت گماشتند؛ اما مسأله مهم فتنه میان دیلمیانوترکان بود که از اهواز آغاز شد و به تمامی عراق سرایت کرد. عزالدوله سران ترکبغداد را دستگیر کرد؛ اما دامنه آشوب بالا گرفت واو از عمویش رکنالدوله وعضدالدوله کمک خواست. عضدالدوله همراه نیروهای عمویش به فرماندهیابنالعمید، در ظاهر به قصد کمک به بختیار ودر باطن به قصد تسلط بر بغداد راهیعراق شد. وی در سال 364 بغداد را از تصرف ترکان خارج کرد وبا دستگیریبختیار، خود بر عراق حاکم شد. این درست است که حکومت بر بغداد دردسرفراوانی داشت؛ اما نام آور بود. نوشتهاند که عضدالدوله میگفت: من عراق را براینام وارجان ـ ارگان یا بهبهان ـ را برای درآمدش میخواهم.
اقدام عضدالدوله در تصرف بغداد، برای پدرش رکن الدوله گران آمد. وی ازفرزندش سخت خشمگین شد وگفت، هر شب خواب عمادالدوله را میبیند کهوی را به خاطر اقدامی که در حق فرزندش بختیار شده سرزنش میکند. پیش از ایناشاره کردیم که روابط خانوادگی میان سه برادر سخت مستحکم و ارادت برادرانکوچک به بزرگ، بسیار زیاد بود. به همین دلیل عضدالدوله به اجبار از بغدادبازگشت وبار دیگر کار را به دست بختیار سپرد.
با این حال، عضدالدوله که اندیشه حضور در مرکز خلافت را داشت، پس ازدرگذشت پدرش در سال 366 بار دیگر به سوی عراق لشکر کشید ودر اهواز، طینبردی بختیار را به شکست کشاند ودر سال 367 بهطور کامل بر بغداد حاکم شد.وی پیش از ورود به بغداد ابنالعمید را که پنهانی با بختیار بر ضد وی توطئه کرده بوددستگیر کرده به قتل رساند. در همان سال بختیار نیز کشته شد واعوان وانصار ویبه حمدانیان پیوستند. عضدالدوله شتابان در پی آنها رفت وبخشهای زیادی ازقلمرو حمدانیها را تحت سلطه خود درآورد.
مردمان بغداد که از شدت درگیریها وفتنهها، آسیبهای فراوان دیده بودند،اکنون با حضور یک امیر بسیار قوی، در آرزوی بازسازی بغداد بودند. عضدالدولهدر سال 369 شروع به آبادانی بغداد کرد. او اموال فراوانی را به عالمان وقاریانومؤذنان وسایر افراد نیازمند داد وکوشید تا روستاهای ویران شده را آباد کند. بههمین جهت، در حفر نهرهای جدید واصلاح راهها سخت کوشید وبا حمایت ازخاندانهای برجسته که میتوانستند کمک مهمی برای اصلاح وضعیت اقتصادیعراق باشند، موقعیت از دست رفته آنها را به ایشان باز گرداند. وی در سال 371بیمارستان بزرگ عضدی را در بغداد ساخت که شهرت تاریخی فراوانی دارد.
زمانی که خبر نزاع میان مسلمانان ومجوسیانِ شیراز به وی رسید وگفته شد کهمسلمانان خانههای مجوسیان را غارت کردهاند، کسانی را فرستاد تا اوضاع را آرامکرده ومسلمانان غارتی را تأدیب کنند. او در موارد دیگری نیز نشان داد که نسبت بهتجاوز به اموال دیگران بیتفاوت نخواهد بود.
وی در اصلاح روابط خود با دربار خلیفه نیز تلاشهایی انجام داد. در زمره اینتلاشها، ازدواج دختر عضدالدوله با الطائع خلیفه عباسی وقت بود.
بغداد که در آتش اختلافات مذهبی میسوخت، افزون بر اختلافات پیشین،جنگ میان حنفیان وشافعیان را نیز تجربه میکرد. عضدالدوله در ادامه سیاستایمن سازی محیط بغداد، قاضی تَنّوخی را که حنفی متعصبی بود وتندیهایفراوانی بر ضد شافعیان داشت، از مقامش عزل وخانهنشین کرد.
وی همچنین بسیاری از واعظان بازاری را که به آنها قصّه خوان گفته میشدوسخنانشان سبب انگیزش اختلاف میان مردم میشد، از قصهخوانی منع کرد.
عضدالدوله سخت به مذهب تشیع علاقمند بود. به همین دلیل، زمانی که درشیراز بود، به سال 363 دستور داد تا نام دوازده امام را بر لوحی حک کرده ودر تختجمشید نصب کنند؛ اما روشن بود که بغداد، مرکز خلافت عباسی، میبایست بدونتعصّب مذهبی اداره میشد. وی گرچه سخت تلاش میکرد تا به نزاعهای مذهبیبغداد پایان دهد؛ اما اعتقاد شیعی خود را حفظ کرده بود. او به عالم بزرگ شیعه، شیخمفید (م 413) که در زمان او هنوز جوان بود، سخت ارادتداشت وبه دیدار اومیرفت.
عضدالدوله در اوج قدرت در سال 372، پس از پنج سال ونیم حکومت بر بخشبزرگی از دنیای اسلام درگذشت. جنازه وی را به نجف برده ودر کنار مرقدامیرمؤمنان(ع) دفن کردند.
دولت بویهی بغداد وفارس پس از عضدالدوله
اشاره کردیم که عضدالدوله از کرمان تا بغداد را در اختیار داشت. فرزند ویشرفالدوله بر کرمان حکومت میکرد. زمانی که او درگذشت، امرای بغداد،فرزندش ابوکالیجار مرزبان را با لقب صمصام الدوله به جانشینی وی گماردند.
باید آگاه بود که پس از درگذشت سه فرزند بویه، اختلافات خانوادگی میانبویهیان آغاز وبهتدریج سبب زوال قدرت این خاندان شد. این مسأله در ری بااختلاف میان مؤیدالدوله وفخرالدوله مطرح شد. در بغداد نیز میان صمصامالدولهبا شرفالدوله که اکنون از کرمان به شیراز آمده وبر فارس حاکم شده بود، اختلافعمیقی بهوجود آمد.
در نبردی که میان دو برادر درگرفت، سپاه بغداد شکست خود وشرفالدوله براهواز نیز تسلط یافت. هنوز این مشکل کاملا حل نشده بود که صمصام الدوله دربغداد با توطئه اسفار بن کردویه یکی از فرماندهان که قصد عزل او و روی کار آوردنبرادرش بهاءالدوله را داشت، روبرو شد. بخت با صمصامالدوله یار بود وویتوانست جنگ را برده بهاءالدوله را اسیر کند. وی که او را بیتقصیر یافت، فوراآزادش کرد.
آخرین امیران بویهیِ بغداد
گذشت که رقابت میان برادران، مهمترین دشواری خاندان بویه بود. درست به هماناندازه که اتحاد میان سه برادر نخست، مهمترین عامل توسعه قدرت آنها بود. درآخرین دهههای قرن چهارم، چندین امیر در بغداد حکمرانی کردند.
در این زمان که قدرت شرف الدوله در خوزستان رو به فزونی نهاده بود، به هدفتسلط بر بغداد بدان سوی حرکت کرد. در صلحی که صورت گرفت، صمصامالدوله پذیرفت تا در بغداد به نیابت از برادرش شرف الدوله امارت کند.
یکی از علویان با نام ابوالحسن محمد که نفوذی در دستگاه شرف الدوله داشت،وپیش از آن در بغداد مورد آزار واذیت قرار گرفته بود، وی را برانگیخت تا بغداد راتصرف کند. او در سال 376 راهی واسط شد وصمصام الدوله بدون درگیری همراهبا فرماندهانش نزد وی رفت. شرف الدوله او را دستگیر کرد ودر رمضان آن سالوارد بغداد شد. علوی مزبور در سال 379 از چشم شرف الدوله افتاد واموالشتصاحب شد.!
هنوز مهمترین دشواری بویهیان، نزاع سربازان دیلمی وترک بود که در آغازورود شرف الدوله نزاعشان به جنگ کشیده شد. شرف الدوله با زحمت توانست براوضاع مسلط شود.
شرف الدوله در سال 379 تصمیم گرفت تا برادرش صمصام الدوله را نابینا کند؛اما هنوز نماینده وی به شیراز نرسیده، خودش درگذشت.
جانشین شرف الدوله برادرش بهاءالدوله بود. این زمان، اوج فتنه ودرگیری میانترکان ودیلمان بود وکشتارهای زیادی میان آنها صورت گرفت. این درگیریها تنهابه عراق محدود نمیشد. در فارس نیز صمصام الدوله که متکی به نیروهای دیلمیبود، در سال 385 دستور داد تا هر چه ترک یافتند، بکشند.
اوضاع نابسامان عراق تا به آن حد بود که فخرالدوله ووزیرش صاحب بن عبادکه بر ری حکومت میکردند، هوس تسلط بر عراق در سرشان پدید آمد. آنها درسال 379 به سوی عراق حرکت کردند؛ اما کاری از پیش نبرده وبه ری بازگشتند.
این زمان صمصام الدوله فرزند دیگر عضدالدوله که روزگاری امارت بغداد راداشت، بر فارس حکمرانی میکرد. بهاءالدوله به فارس لشکر کشید که از سپاهبرادرش شکست خورد وبه عراق وخوزستان اکتفا کرد. زمانی که به بغدادبازگشت، جنگها ونزاعهای فرقهای ومذهبی، بغداد را در آتش فرو برده بود. بعداز آن نیز چند بار خوزستان میان دو برادر دست به دست شد.
بهاءالدوله که اموال کافی برای نگاه داشتن سپاهش نداشت، ابتدا اموال وزیرششاپور بن اردشیر را که از چهرههای فرهیخته دولت بویهی بود، تصاحب کرد وپس
سلاطین بویهی در بغداد سالهای حکومت
معزالدوله احمد 334-356
عزالدوله بختیار 356-367
عضدالدوله فنّاخسرو 367-372
صمصام الدوله ابوکالیجار 372-376
شرف الدوله شیردل 376-379
بهاءالدوله ابونصر فیروز 379-403
سلطان الدوله ابوشجاع 403-412
مشرف الدوله ابوعلی 412-416
جلال الدوله ابوطاهر 416-435
عمادالدین ابوکالیجار 435-440
الملک الرحیم 440-447
از آن در اندیشه اموال الطائع عباسی افتاد. به همین دلیل در سال 381 او را از خلافتخلع کرد والقادر بالله را به خلافت رساند.
نگاهی به رخدادهای این سالها نشان میدهد، تنها وزیری که پابرجا ماند،صاحب بن عباد، وزیر رکنالدوله وفرزندانش مؤیدالدوله و فخرالدوله بود. درفارس وبغداد، هر روز وزیر جدیدی سر کار میآمد واندکی بعد، اموالش تصاحبشده وزیر دیگری به کار گماشته میشد.
دنبال کردن ماجراهای تاریخی آلبویه در بغداد، چندان به موضوع کتاب مامربوط نمیشود؛ گرچه باید توجه داشت که دولت بویهیِ بغداد، معمولا برخوزستان نیز حکومت میکرد وبه همین دلیل به ایران مربوط میشد. افزون بر آن،به دلایل دیگری نیز سرنوشت این دولت با ایران مربوط بود. در واقع، دولت بویهیبغداد، به نوعی شاخه فارس را نیز در اختیار خود داشت وقلمروش تا جنوب ایرانبود. گفتنی است که با وجود استقلالی که در خراسان یا حتی منطقه جبال وجودداشت، مناطق جنوبی ایران، تا دیر زمان زیر سلطه تقریبا مستقیم بغداد باقیماند.بههمین جهت، مَقْدِسی مینویسد که درآمد خوزستان پشتوانه خلیفهعباسیاست.
در سال 388 دیلمیان صمصامالدوله را کشتند وابونصر فرزند بختیار(عزالدوله) را به جای وی بر فارس وکرمان حاکم کردند. بهاءالدوله امیر بویهیِبغداد در اندیشه تسلط بر آن ناحیه برآمد ودر سال 390 بر کرمان مسلط شد.
بهاءالدوله به رغم دشواریهای فراوان، تا پایان عمر (سال 403) بر عراق حاکمبود. وی در ارّجان درگذشت وجسدش را در کنار پدرش عضدالدوله، در مشهدامیرمؤمنان (ع) دفن کردند. این مسأله نشان میدهد که افراد خاندان بویهی همه برمذهب تشیع بودهاند.
پس از بهاءالدوله، فرزندش سلطانالدوله به امارت عراق رسید. وی برادرشجلال الدوله را بر فارس وبرادر دیگرش ابوالفوارس را بر کرمان حاکم کرد.
سلطان الدوله تا سال 411 بر عراق حکمرانی کرد. در این سال، سپاهیانش بر اوشوریدند وبرادرش مشرّفالدوله را به حکومت گماردند. تلاش سلطان الدولهبرای بازگشت به قدرت به جایی نرسید و از سال 412 بهطور رسمی در بغداد به ناممشرف الدوله خطبه خوانده شد. سال بعد، دو برادر با یکدیگر صلح کردند. قرارشد مشرف الدوله در عراق وسلطان الدوله در فارس وکرمان باشد. سلطان الدولهدر سال 415 درگذشت وفرزندش ابوکالیجار در فارس به قدرت رسید؛ اندکی بعدعمویش ابوالفوارس بر فارس غلبه کرد.
روابط میان بویهیان، گاه با ازدواج، استحکام بیشتری مییافت. در سال 415مشرف الدوله، با دختر علاءالدوله ازدواج کرد. عقد ازدواج را سید مرتضی،عالمبرجسته شیعه در بغداد خواند. همه اینها نشانگر امامی مذهب بودندولتمردان بویهیاست.
در سال 416 مشرف الدوله درگذشت وبرادرش جلالالدوله به امارت عراق رسید. جلال الدوله با وجود درگیریهای فراوانش با ابوکالیجار، همچنان در بغدادباقی ماند. وی در سال 420 در نبردی سه روزه با ابوکالیجار، او را به شکست کشاندوموقعیت خود را تثبیت کرد. سال بعد، جلال الدوله از سپاه ابوکالیجار شکستخورد؛ اما به سرعت بر اوضاع غلبه کرده، عراق را برای خود نگاه داشت وبر بصرهنیز پیروز شد.
القادر در سال 422 درگذشت والقائم عباسی به جای وی نشست. با شدتدرگیریها در بغداد وقدرتطلبی وفزون خواهی سپاهیان، جلال الدوله توسط
سلاطین بویهی فارس و خوزستان سالهای حکومت
عماد الدوله علی 322-338
عضدالدوله فنّاخسرو 338-372
شرف الدوله شیردل 372-380
صمصام الدوله ابوکالیجار 380-388
بهاء الدوله ابونصر 388-403
سلطان الدوله ابوشجاع 403-412
مشرف الدوله 412-415
عمادالدین ابوکالیجار 415-440
الملک الرحیم 440-447
امرای ترک از بغداد بیرون رانده شد؛ اما چندی بعد، نزد وی رفته با عذرخواهی او رابه بغداد آوردند. همین رخداد، بار دیگر در سال 424 و427 تکرار شد. دشواریوی با ترکان همچنان ادامه داشت؛ درست همان طور که قدرت او با دوام بود. وی درسال 428 از الطائع درخواست لقب ملک الملوک یا شاهنشاه را کرد. خلیفه ابتداموافقت نکرد وتنها پس از آن که فقها به جواز اعطای چنین لقبی فتوا دادند،جلالالدوله را ملک الملوک خواند.
زمانی که این رخدادها در بغداد میگذشت، طغرل سلجوقی سرزمینماوراءالنهر، خوارزم وخراسان را در مینوردید وبه پیش میتاخت. وی در سال434 منطقه جبال وسپس کرمان را تصرف کرد.
جلالالدوله در سال 435 درگذشت وابوکالیجار (فرزند سلطان الدوله) بهامارت عراق رسید. اکنون طغرل بر جبال تسلط یافته ودر اصفهان نیز فرامرز پسرعلاءالدوله کاکویه به نام وی خطبه میخواند. در سال 439 میان ابوکالیجار و طغرلصلحی منعقد شد؛ اما دوامی نیاورد.
ابوکالیجار در سال 440 درگذشت والملک الرحیم فرزند وی، آخرین امیربویهی بغداد، به جای وی نشست. او برای چندی درگیر مسائل خوزستان وفارسبود وتوانست این منطقه را در اختیار خود نگاه دارد. توسعهطلبی وی به سویفارس، سبب شد که برخی از بویهیان این ناحیه به طغرل پناه برند. طغرل نیز کهقدرت تصرف عراق را در خود میدید، در اندیشه انحلال کامل دولت بویهی افتاد.وی در سال 447 وارد بغداد شد والملک الرحیم را به اسارت گرفت. این سال، سالپایان دولت آلبویه در بغداد بود. الملک الرحیم که در قلعهای زندانی شده بود، درسال 450 درگذشت.
دولت بویهیِ ری
اکنون به سراغ شاخه دولت بویهی در ری باز گردیم. گذشت که رکن الدوله در ری بادشواریهای زیادی روبرو بود. وزیر بلندپایه او ابنالعمید در حل دشواریهایحکومت وی در ری واصفهان نقشی اساسی داشت. مهمترین دشواری دولتبویهی ری، سامانیان یا سپاه خراسان بود که هر از چندی اقدام به لشکرکشی به سویری ومنطقه جبال میکردند. این زمان، یکی از انگیزههای مهم سامانیان، مرز بندیشیعه وسنی میان خراسان وجبال بود. در بحث از سامانیان، گذشت که آنان سختوفادار به مذهب سنت بودند. اکنون که بویهیان شیعی در ری بودند، سامانیانمیکوشیدند تا جنگ خود را با آنها، به صورت یک جنگ مذهبی درآورند.
در سال 355 بیست هزار نفر خراسانی به بهانه آن که به میدانهای جنگ بارومیان میروند به سوی ری حرکت کردند. ابن العمید با زیرکی کوشید تا آنها راآرام کند؛ اما آنان در پی بهانه بودند تا با رسیدن نیروهای کمکی بیشتر از خراسان،ری را به تصرف درآورند. زمانی که وارد شهر شدند، به قتل وغارت دیلمیانپرداخته وبه نوشته ابناثیر با این اتهام که دیلمیان رافضی هستند، به کشتن مردم اینشهر پرداختند. نیروهای دیلمی توانستند بر آنها غلبه کرده وبا تأمینی که رکنالدولهبه آنها داد، به خراسان بازگشتند.
وشمگیر در سال 356 با حمایت سامانیان در تلاش برای لشکرکشی به ری بود؛اما مرگ وی همه چیز را به نفع رکن الدوله پایان داد. شگفت آن که در این سالبسیاری از امیران بلاد مردند. از آن جمله: معزالدوله، وشمگیر، حسن بن فیروزان،کافور اخشیدی امیر مصر، ابوعلی بن الیاس امیر کرمان وسیف الدوله حمدانی.
همان سال، برخی از دشمنان محلی رکن الدوله نیز از میان رفتند ودولت بویهیدر ری استحکام بیشتری به دست آورد. در سال 361 که بویهیان با سامانیان صلحکرده ومنصور بن نوح با دختر عضدالدوله ازدواج کرد، برای مدتی طولانی، نزاعمیان آنها پایان یافت.
تاکنون بارها از ابنالعمید یاد کردهایم. وی وزیری فرهنگ دوست واهل سیاستبود واز هر جهت شایستگی ولیاقت موقعیت خویش را داشت. او در ادبیات عربتخصص فوق العاده ودر شعر عربی مهارتی ستودنی داشت. مجالس علمی و ادبیکه در محضر او برگزار میشد، ری را به شهری فرهنگی وعلمی تبدیل کردوشهرت وی در این باره، به اقصا نقاط جهان اسلام رسیده بود.
در سال 366 رکن الدوله درگذشت واداره ممالک بزرگی که در اختیار او بود، بهفرزندش عضدالدوله رسید. پیش از درگذشت وی، تمامی بویهیان در اصفهاناجتماع کرده ورکن الدوله در حضور آنها عضدالدوله را جانشین خود کرد.
ابناثیر از اخلاق رکن الدوله ومنش اجتماعی او وکمکش به بیخانمانها سختستایش کرده واز کمک بزرگی که وی درباره علویان میکرد، یاد کرده است. رکنالدوله میگفت که از برخورد خشن مرداویج وبدی سرانجام او درس گرفته، مصممشده تا در زندگی برخورد نرمی با مردم داشته باشد.
دولت بویهیِ ری پس از رکنالدوله
با بازگشت عضدالدوله به عراق ، برادرش فخرالدوله ـ فرزند رکن الدوله ـ بهحکومت ری وهمدان منصوب شد. اندکی بعد، وی با عضدالدوله به مخالفتبرخاست. همین امر سبب آمدن عضدالدوله به جبال شد. فخرالدوله به امید کمک گرفتن از زیاریان نزد آنان رفت وبرادر دیگر وی مؤیدالدوله به حکومت ری رسید.پس از آن عضدالدوله به بغداد بازگشت. او در مسیر، بسیاری از سرکشان کُرد وجزآنها را آرام کرد.
سلاطین بویهی ری سالهای حکومت
عماد الدوله علی 320-335
رکن الدوله حسن 335-360
فخر الدوله 366-387
مجدالدوله رستم 387-420
بعد از این ری به دست محمود غزنوی افتاد.
سلاطین بویهی همدان و اصفهان سالهای حکومت
مؤید الدوله بویه 364-373
فخر الدوله علی 373-378
شمس الدوله ابوطاهر 378-412
بعد از این حکومت به بنی کاکویه منتقل شد.
اقبال مؤید الدوله، به مانند پدرش، در داشتن یک وزیر زیرک، ادیب وبا استعداد بود.ابوالقاسم اسماعیل بن عَبّاد معروف به صاحب بن عباد وزیر با کفایت وی، به درستیخلف ابنالعمید بلکه به مراتب از وی، نسبت به مسائل سیاسی و نیز فرهنگیوادبی آگاهتر بود.
در سال 371 مؤید الدوله با حمایت عضدالدوله موفق شد تا جرجان وطبرستان رااز زیاریان ستانده وقابوس را همراه با برادر خود فخرالدوله آواره خراسان کند.
مؤید الدوله به سال 373 در حالی که تنها چهل وسه سال داشت، درگذشت وهیچکس را به جانشینی خود انتخاب نکرد. صاحب بن عباد احساس کرد تنها فرد لایقاین مقام، مؤیدالدوله بویهی است که آن زمان در خراسان بود. از وی دعوت کرد تابه ری آمده وریاست دولت بویهی را بپذیرد. پس از آمدن، صاحب از او خواست تاوی را از خدمت معاف کند؛ اما فخرالدوله نپذیرفت وصاحب همچنان با قدرت بهوزارت خود ادامه داد.
اشاره کردیم که فخرالدوله ووزیرش، پس از مرگ شرف الدوله، به منظور تسلط برعراق و خوزستان لشکرکشی کرده؛ اما توفیقی بدست نیاوردند. بعد از آن، برایسالها بویهیانِ ری، با آرامش به حکومت خود ادامه دادند.
صاحب بن عباد وزیر مشهور بویهی در سال 386 در ری درگذشت که جنازه وی رابه اصفهان منتقل کردند. خبر درگذشت او موجی از اندوه میان فرهیختگانوشاعران وفرهنگیان وارباب مذاهب ایجاد کرد. نمونههای فراوانی از اشعاری کهشاعران در سوگ وی سرودند، در تاریخ یمینی آمده است. از همان روزگار تاکنون،مقبرهاش در اصفهان برجای ماندهاست.
فخرالدوله هم در سال 387 درگذشت. پس از وی فرزند چهارسالهاش مجدالدولهبه ریاست دولت بویهیِ ری رسید. روشن بود که مادر وی ودیگر امرا دست اندرکار این امارت بودند. برادر دیگرش شمس الدوله نیز در همدان به امارت نشست.
مادر مجدالدوله در سال 397 فرزندش را از امارت ری خلع کرد؛ اما شمس الدوله ازهمدان به ری آمد وبار دیگر قدرت به دست مجدالدوله افتاد.
در این زمان دولت بویهی ری به سه دولت کوچکتر تقسیم شد:
1 ـ شاخه ری به امارت مجدالدوله؛
2 ـ شاخه همدان به امارت شمس الدوله؛
3 ـ شاخه اصفهان به امارت علاءالدوله کاکویه (ابوجعفر بن دشمنزیار) فرزند داییمادر مجدالدوله.
شمس الدوله در همدان موفق شد منطقه لرستان را نیز تحت سیطره خود درآورده بهحکومت بدر بن حسنویه خاتمه دهد. وی که ثروت بادآوردهای به دست آورده بود،به سوی ری آمد؛ اما به دلیل شورش سپاهیانش مجبور به بازگشت به همدان شد.
علاءالدوله در سال 413 همدان را تصرف کرد وبدین ترتیب قلمرو خود را گسترشداد.
مجدالدوله همچنان بر ری حکم میراند، جز آن که تقریبا از کار سیاست کناره گرفتهومادرش امور را اداره میکرد. نوشتهاند که مجد به کتاب علاقه فراوانی داشتووقت باقی مانده را نیز صرف زنان میکرد! سپاه وی که هر روز برای پولبیشتروی را تحت فشار میگذاشتند، او را آزرده کردند. همین امر سبب توسل اوبهسلطان محمود غزنوی شد. او نیز به سال 420 به ری آمد وبه دولت بویهیِ ریخاتمه داد. وی شیعیان را سخت آزار داد، معتزلیان را به خراسان تبعید کردوکتابهایفراوانی را سوزاند. ما در جای دیگری درباره وی سخن خواهیمگفت.
زمانی که محمود غزنوی در سال 421 درگذشت، فنّاخسرو فرزند مجدالدوله تلاشیبرای تصرف ری کرد که به جایی نرسید. علاءالدوله نیز مدت کوتاهی ری را تصرفکرد؛ اما شکست خورد وبه همدان گریخت. تلاشهای بعدی او نیز به جایی نرسیدوسپاه مسعود غزنوی، سپاه او را شکست داد. او توانست با مسعود کنار آمدهواصفهان را در ازای پرداخت مبلغی سالانه برای خود نگاه دارد.
گفتنی است که این زمان ابن سینا در خدمت علاءالدوله بود وهنگامی که به سال 425اصفهان غارت شد، کتابهای ابنسینا، به یغما، به غزنه برده شد.
علاءالدوله تا سال 433 زنده بود. پس از وی فرزندش ظهیرالدین فرامرز در اصفهانبه جای او بر تخت امارت نشست.
در اصل، دولت بویهی در ری، در همان سال 420، هفده سال پیش از پایان قدرت آندر بغداد، پایان یافته بود.
زوالِ دولت بویهی
روی کار آمدن بویهیان، نتیجه قدرت نظامی برتر دیلمیان بود که از زمان علویان بهتدریج خودنمایی کردند. بعدها زیاریان را سر کار آوردند وسپس آل بویه را.آلبویه با خلق وخویی بهتر از زیاریان، از دیلمان استفاده کردند. آنها تا چند دهه، درعین استفاده از نیروهای دیلمی، با ترکان نیز برخورد مناسبی داشتند وتوانستند ازپیاده نظام دیلمیان وسوارکاران ترک به خوبی استفاده کنند. در آن روزگار، هیچدولتی نمیتوانست بدون نظامیگری برقرار بماند وبه همین دلیل، بویهیان بااستفاده بهتر از این نیرو، دولت خود را تثبیت کردند. دولت آلبویه برای کسانی کهآن روزگار را دیدهاند، دولتی با عظمت وبسیار وسیع بوده است. مَقْدِسی که خود درعراق عرب وعجم قدرت آنها را دیده، مینویسد:
ایشان سیاستی شگفتانگیز ورسمهای بد دارند؛ ولی ایشان هیچگاه بهبازماندگان کاری ندارند واگر مواجبی برای کسی قرار دادند تا هنگام مرگ به ویمیدهند. در جنگها با صولت وهیبت وشکیبایی پیروز میشوند. کشوریپهناور ودولتی نیرومند دارند، از چین تا یمن خطبه به نام ایشان است، در برابرپادشاهان زمانه ایستادند. پادشاه خاوران از ایشان درمانده، خلیفگان عباسی دردامان ایشان مانده، هفت اقلیم مهم را در دست دارند.
اتحاد خانوادگی آلبویه تا چند دهه، یکی از عوامل مهم پایداری این خاندان برسریر قدرت بود. در اصل، نوعی عصبیت خانوادگی نیرومند، پایه نخست دولتبویهی را استوار کرده بود.
برای زوال دولت بویهی، باید به از میان رفتن اتحاد دیلمیان از یک سو واختلافآنها با ترکان از سوی دیگر اشاره کرد. نه تنها بغداد، که فارس وری نیز از بابتاختلاف ترک ودیلم گرفتار آشوب وفتنه شده بود. هر دوی اینها، ارکان پایههاینظامیگری آلبویه بودند. با وجود اختلاف میان آنها وپیوستن آنها به رقبایشان،بویهیان بهطور مرتب گرفتار مشکل میشدند.
از سوی دیگر، بویهیان بر مذهب شیعه بودند واز این جهت، میان سنیان، نه تنهامحبوبیتی نداشتند بلکه به نوعی مورد تنفّر بودند. زمانی که در درگیریهای بغداد،بویهیان جانب شیعه را میگرفتند، خشم اهالی سنی این شهر را بر میانگیختند.اخبار این مسائل به سایر نقاط میرسید وبرای آنها دشواریهای بیشتری به وجودمیآورد. البته زیرکی بویهیان سبب شد تا آنها بتوانند برای یک صد وسیزده سال دربغداد بمانند؛ اما روشن بود که این دشواری، همچنان ادامه داشت. ناگفته پیداست کهسامانیان وغزنویان که خود را سنیان متعصبی میدانستند، با استفاده از همین بهانه،به تحریک خِیْلِ سنیانِ خراسان بر ضد آلبویه میپرداختند. بهطور معمول، ترکانمدافع مذهب سنت ودیلمیان مدافع تشیع بودند.
یکی دیگر از مشکلات آل بویه در بغداد، ناتوانی در رسیدگی مالی به سپاه بود.اعتراضات پیاپی سپاهیان، چنان وضع شهر را بحرانی کرده بود که هر زماناحتمالجنگ ودرگیری در شهر میرفت. آنها مجبور بودند از هر راهی به تهیهمالبپردازند. از این روی به تصاحب اموال برخی از بزرگان ووزیرانوحتیخلفامیپرداختند. روشن بود که این کار تا چه اندازه به نفوذآنهالطمه میزد.
عیاران نیز که مشتی بیکاره وغارتگر بوده وشمارشان در بغداد بسیار فراوانبود، برای چپاول مردم دستههای متحدی تشکیل داده، در درگیریها بغداد نقشمهمی بازی میکردند وغالبا با بحرانی شدن اوضاع به چپاول مردم میپرداختند.
از همه مهمتر، از دست رفتن اتحاد خانوادگی میان امیران بویهی بود. این مسألهمشکلِ تمامی سلسلههای ایرانی (و غیره) است که به صورت موروثی به قدرتمیرسیدهاند. البته این روابط، گاه با ازدواج استحکام مییافت؛ اما به سرعت نقضشده وکار به جنگ ونزاع میکشید. روشن بود که برای این قبیل جنگها، هیچ دلیلمعقولی وجود نداشت وتلفات انسانی ومالی آن، ضربه سختی بر جامعه بود.
آذربایجان در قرن چهارم هجری
در اواخر قرن سوم واوایل قرن چهارم، آذربایجان، برخلاف مناطق شرقی ومرکزیایران، در اختیار خلیفه عباسی بود. به این معنا که مستقیما از طرف خلیفه امیریبرای آنجا معین میشد. زمانی که ترکان در دربار عباسیان به قدرت رسیدند، امارتبلاد مختلف به دست آنها افتاد. یکی از اینان که خاندانش برای چند دهه قدرت رادر آذربایجان برعهده داشتند، ابوالساج است که خاندان او به آلابیالساج یا ساجیانشناخته میشوند.
ابوالساج دیوداد بن دیودست از ترکانی بود که اصلش از ایالت اشروسنه دردورترین نقاط شرقی دنیای اسلام بود. ابوالساج در طول زندگی نظامی وسیاسیخود، مأموریتهای زیادی از طرف مستعصم، متوکل ومستعین عباسی داشت. ویدر روی کار آوردن معتز عباسی سهمی به سزا داشت وپس از به خلافت رسیدنوی، امارت کوفه به او محول شد. زمانی که یعقوب لیث به خوزستان آمد، ابوالساجبا وی کنار آمد وبه همین دلیل اموالش توسط معتمد عباسی مصادره شد. بعدهابخشوده شد ودر سال 266 درگذشت. در آن زمان، او هنوز در اهواز دولتی برقرارداشت. پس از درگذشت وی، میراث او به دست فرزندش محمد بن ابیالساج رسیدودر سال 276 از طرف موفق ـ ولی عهد معتمد ـ به امارت آذربایجان منصوب شد.وی در سال 284 خود را افشین خواند وادعای استقلال کرد. افشین عنوان شاهاناشروسنه، پیش از آمدن اسلام به آن ناحیه بود. اندکی بعد، اختلاف وی با دربارعباسی حل شد وارمنستان نیز ضمیمه حکومتش گردید. وی در وبای سال 288آذربایجان درگذشت.
بعد از محمد، پسرش دیوداد بر سرکار آمد؛ اما دولتش به درازا نکشیدوعمویش یوسف بن ابیالساج امارت را به دست گرفت. او در سال 291 از خلیفهعباسی خلعت ومنشور حکومتِ آذربایجان را گرفت. در سال 296 به نام خویشدر مراغه سکّه زد واین شهر را مرکز امارت خویش قرار داد. وی که برای مدتیخراج مورد توافق را به خلیفه نپرداخت، در سال 305 مجبور به تحمل جنگی شد کهدر آن شکست خورد وبه اسارت درآمد. پس از سه سال آزاد گردید وباز بهحکومت آذربایجان برگشت. او در جنگ با قرامطه بحرین، به عنوان فرماندهنیروهای خلیفه شرکت کرد؛ اما به سال 315 به دست ابوطاهر قرمطی به اسارتدرآمد وکشته شد. پس از وی، فتح بن محمد بن ابیالساج به سمت امیر آذربایجانتعیین شد. او در سال 317 در اردبیل به دست یکی از غلامانش کشته شد ودولتساجیان خاتمه یافت.
بعد از ساجیان، برای سالها، این منطقه میان آلمسافر ودیسم بن ابراهیم کردیدست به دست میگشت. آلبویه نیز بهطور غیر مستقیم در روی کار آمدن امیرانی کهدر این ناحیه به حکومت میرسیدند، نقش داشتند.