خواجه نصیرالدین طوسی و تفکر فلسفی و فقهی شیعه
نقش خواجه نصیر در حفظ میراث اسلامی
خواجه نصیرالدین طوسی (م 672) یکی از بزرگترین دانشمندان مسلمان ایرانیاست که در طول چهارده قرنی که از پیدایش اسلام میگذرد، ظهور کرده است. نقشوی در دو بعد فرهنگی و سیاسی در دوران حمله مغول دارای اهمیت است گرچهدر این میان، نقش فرهنگی او بسیار برجستهتر میباشد. خواجه تا پیش از آمدنمغولان، سخت به کار علمی مشغول بود و مدتی را ـ به اختیار یا به جبر ـ در خدمتاسماعیلیان در خراسان و الموت بود. شبانکارهای نوشته است که «خواجه را دزدیدهبودند و به آن مُلْحِدگاه برده». در آنجا آثاری نوشت که یکی از آنها کتاب ارجمنداخلاق ناصری است که آن را به نام ناصرالدین محتشم، رئیس قِلاع اسماعیلیه درخراسان نگاشت.
پیش از آن که هولاگو راهی فتح ایران شود، منگوقاآن به هولاگو سفارش کرد کهپس از فتح قلاع اسماعیلیان، خواجه نصیر را نزد وی بفرستد. این نشان میدهد کهشهرت خواجه نصیر تا شهر قراقوروم یعنی مرکز مغولان نیز رسیده بود. پس ازگشوده شدنِ الموت، خان مغول، با شناخت استعداد علمی خواجه، او را نزد خودنگاه داشت. وی در جریانِ سقوط بغداد، همراه خان مغول بود و تلاش میکرد تاحافظ جانِ دانشمندان و عالمان باشد. برای نمونه، وقتی به خواجه خبر رسید کهمغولان ابنابیالحدید ـ شارح معروف نهج البلاغه ـ و برادرش را به بیرون شهربردهاند تا بکشند، بلافاصله نزد خان مغول رفت و دستور آزادی آن دو را گرفت.
خواجه از آن زمان تا پس از فتح بغداد و در واقع تا پایان عمر، به نوعی در دستگاهایلخانی به کار مشغول بود. مهمترین نقش سیاسی خواجه، پس از همراهی او باهولاگو آغاز شد. تمامی همّت او آن بود تا بتواند میراث تمدن اسلامی را از تهاجممغولان در امان نگاه دارد. مغولان نیز که از آغاز به نقش دانشمندان مسلمانِ ایرانیبرای حل و فصل مشکلاتشان در جهان اسلام آگاه بودند، سخت از این موقعیتبهره بردند. به هر دلیل بود، سخن خواجه در دربار مغول به تمام معناپذیرفتهمیشد.
دلیل دیگرِ موقعیتِ برترِ خواجه، آشنایی وی با دانش نجوم بود. از آنجا که خانمغول سخت به پیشگوییهای نجومی اهمیت میداد، خواجه را احترام بسیارمیگذاشت. طبیعی بود که خواجه نیز از این فرصت کمال استفاده را میکرد.
خواجه نصیر پس از فتح بغداد به عنوان مسؤول امور اوقاف تعیین شد. با توجهبه اهمیت اوقاف، درآمد حاصل از آن و نیز نقشی که این دستگاه عظیم در ادارهمراکز آموزشی و عبادی داشت، میتوان به اهمیت کار خواجهنصیر پی برد. در آنروزگار، تقریبا تمامی مدارس، مخارج خود را از موقوفات تأمین میکردند. بدینترتیب، دست خواجه برای حمایت از مدارس و اساتید و علما باز شد.
رصدخانه مراغه
مهمترین کار خواجه پس از فتح بغداد، ایجاد یک مرکز علمی بسیار قوی در شهرمراغه بود. هدف اصلی تأسیس رصدخانه بود، اما در کنار آن، صدها دانشمند کهزندگیشان در اثر حمله مغول در شهرهای مختلف از هم پاشیده بود، به مراغهپناهبردند و این شهر به صورت یک مرکز علمی بسیار قوی درآمد. ما اسامیشمارزیادی از این عالمان را در اختیار داریم. برای نمونه، ابنفُوَطی ازابومسعودمنصورکازرونی یاد میکند که حکیم و طبیب بوده، در سال 664 به مراغهنزد خواجه آمده وخواجه او را در مدرسه صدریه جای داده است. وی به همراهخویش، کتابهای زیادی در حکمت و طب داشته است. او دو بیت شعر نیز در بارهخواجه سروده است:
چون خاک جناب درگهت بوسیدم
طُوبی لَکَ طُوبْی، ز فلک بشنیدم
مسعود پدر کردمی نام، و لیکمسعود کنون شدم، چون رویت دیدم
خواجه طرح رصدخانه را با هولاگو در میان نهاد و پس از موافقت وی و تأمینهزینه آن، کار ساخت آن را در سال 657 آغاز کرد. نویسنده کتاب وَصّافالحَضْرهمینویسد:
مولانا سلطانالحکما والمحققین نصیرالمله والدین در بندگی تخت سلطنتعرضه داشت که اگر رأی غیب دانان ایلخان مُسْتَصْوَب باشد، از برای تجدیداحکام نجومی و تحقیق ارصاد متوالیات، رَصَدی سازد و زیجی استنباط کند.این سخن موافق مزاج و مزید حسن اعتنای ایلخانی گشت و تولیتِ اوقافِ تمامممالک بسیطه را در نظر او فرمود. و فرمان داد تا چندان مال که جهت مخارج بناوتهیه اسباب کافی باشد، از خزانه بدادند.
خود خواجه نصیر در مقدمه زیج ایلخانی مینویسد:
هولاگو در آن وقت که ولایتهای ملحدان بگرفت، من بنده کمترین که اهلطوسام و به ولایت ملحدان افتاده بودم، بیرون آورد و رصد ستارگان فرمودوحکما را که رصد ستارگان میدانستند، بطلبید و زمین مراغه را رصد انتخابکردند و به این بندگی مشغول شدند و آلتها بساختند و بنای لایق برآوردند.
طبق پیشبینی خواجه، یک رصد تمام و دقیق، سی سال زمان لازم داشت، اماهولاگو اصرار داشت که این کار ظرفِ دوازده سال تمام شود. وی خود به سال 662به مراغه و رصدخانه آنجا آمد تا سبب تشویق خواجه و دوستان او شود. به هرروی، پس از پانزده سال تلاش، کار رصد تمام شد و توسط خواجه و همکاران وی،زیج ایلخانی نوشته شد که تا مدتها مورد استفاده بود.
کتابخانه مراغه که بنا به نقل شماری از مورخان، دارای چهارصد هزار مجلدکتاب بوده، نشان میدهد که در آنجا یک دانشگاه به تمام معنا ایجاد شده بود. براساس آنچه خود خواجه نوشته، هولاگو «بفرمود تا کتابها از شام و بغداد و موصلو خراسان بیاوردند و در موضعی که رصد میکردند بنهادند تا آن کار نسق و ترتیبیافت.» این کتابها، از محل غارت کتابخانههای بزرگ بغداد و خراسان فراهم شدهبود. کتابدار این کتابخانه، عالمی برجسته به نام ابنفُوَطی بود که از وی آثارزیادیبرجای مانده است.
آثار برجای مانده از رصدخانه مراغه، در دهههای گذشته مورد بازشناسی قرارگرفته و بخشی از نقشهها و طرحهای ساختمانی آن روشن شده است. این رصدخانه به گونهای بنا شده بود که امکان سنجش تمامی وضعیتهای نجومیِ آنروزگار چون کیفیت ساعات روز و شب، منازل ماه و بروج دوازده گانه، تصویر کرهزمین، ارتفاع قطب شمال و... وجود داشت.
خواجه نصیر تا هیجدهم ذی حجه سال 672 که زنده بود، یکسره به فعالیتهایعلمی مشغول بود و میتوان گفت که در طی نزدیک به دو دهه، حساسترین نقشرا در حمایت از فرهنگ و میراث اسلامی عهدهدار بود. زمانی که وی درگذشت،شاعران زیادی، اشعاری در رثای او به عربی و فارسی سرودند. از آن جمله، در بارهتاریخ درگذشت وی، گفته شد:
نصیر ملت و دین پادشاه کشور فضلیگانهای که چنو مادر زمانه نزاد
به سال ششصد و هفتاد و دو به ذیالحجهبه روز هیجدهم درگذشت در بغداد
پس از درگذشت خواجه، بسیاری از اصحاب وی، در خدمت فرزند او اصیلالدیندرآمده و در سایه نفوذ وی در دربار مغول، به کارهای علمی خود ادامه دادند.
آثار علمی خواجه نصیرالدین طوسی
توجه به نقش فرهنگی خواجه، نباید سبب شود تا از نقش علمی او غفلتی صورتگیرد. آثار علمی خواجه، بسیار عالمانه و دقیق بود و اندیشههای وی ـ که در امتدادپیشرفتهای علمی و فلسفی چند قرن پیش از اوست ـ برای قرنها تأثیر خود را درذهنیت علمی و فلسفی ـ دینی مسلمانان، بهویژه شیعه مذهبان، برجای نهاد.
خواجه در چندین رشته علمی تبحّر داشت. یکی از زمینههای اصلی کار اوریاضی و هندسه بود. از آثار معروف او در این زمینه، کتاب تحریر اصول اقْلیدُس استکه اصل آن یونانی بود و به فارسی ترجمه شده بود. خواجه به سال 646 از نو آن رابازنویسی کرد و مطالبی را بر آن افزود. این کتاب، برای قرنها کتاب درسی ریاضیوهندسه بود. وی چندین اثر دیگر نیز در ریاضی و هندسه دارد که بیشتر بازخوانیو بازنویسی آثار سخت گذشته و سهلالوصول کردن و قابل استفاده نمودن از آنها بهعنوان متن آموزشی ودرسی است. تحریر کتاب المَجَسْطی از بطلیموس، تحریر کتابالکُرَه المتحرّکه از اطولوقس، تحریر کتاب اللیل و النهار از ثاوذوسیوس و آثاری دیگر.وی خود نیز رسالهها و کتابهایی در این رشته علمی داشته است. از جمله رساله دراحوال خطوط منحنیه، رساله در انعطاف شعاع و انعکاس آن، رساله در علم مثلث، رساله درحساب و جبر و مقابله و آثاری دیگر.
خواجه، آثاری هم در علم نجوم و هیئت داشته است. از آن جمله، کتاب زبدهالهیئه، مختصر در معرفت تقویم، ترجمه صورالکواکب، تذکره نصیریه در هیئت، بیست باب درمعرفت اسطرلاب و آثاری دیگر. یکی از کارهای مهم او زیج ایلخانی است که تا مدتهابه عنوان وسیلهای برای سنجش حرکات کواکب، شناختن نقوش و اوضاع فلکی وخطوط و جداول آن و تعیین طول و عرض جغرافیایی شهرها و بسیاری از مسائلنجومی و جغرافیایی استفاده میشد.
منطق و فلسفه و کلام نیز از زمینههایی بوده که خواجه در آن تخصص فوق العادهای داشته است. معروفترین کتاب وی در دانش منطق، کتاب اساس الاقتباساست که آن را در سال 642 تألیف کرده است. در زمینه دانش کلام، کتاب معروف او،تجرید العقاید در علم کلام است که دهها شرح و حاشیه در قرون مختلف بر آن نوشتهشده است. در این کتاب، فلسفه و کلام به کلی در هم درآمیخته است. رساله قواعدالعقاید و فصول نصیریه را نیز در دانش کلام نوشته است.
خواجه در رشته اخلاق نیز کتاب ارجمند اخلاق ناصری و اوصاف الاشرافرانوشته است.
یکی از ابعاد تأثیر خواجه نصیرالدین طوسی بر جامعه اسلامی آن روزگارتقویت جایگاه مذهب تشیع بود. اعتبار شخصی خواجه و نیز تلاشهای علمیوفرهنگی او در حمایت از جوامع شیعی در ایران و عراق ، سبب شد تا این مذهببیش از پیش، از حالت اقلیّتِ محدود بیرون آمده و با آزادی بیشتری به فعالیتعلمی بپردازد. البته خواجه و دوستان وی، تعصب مذهبی نداشتند؛ چنان که در حوزه علمیمراغه عالمان زیادی از اهل سنت رفت و آمد داشتند و در بحثهای علمی مشارکت میکردند.
خواجه نصیر، افزون بر نوشتههای فراوان، شاگردان بیشماری نیز داشت کهبسیاری از آنان، از دانشمندان برجسته روزگار بودند. یکی از آنان قطبالدینشیرازی (م رمضان 710) بود که سالها در مراغه شاگردی خواجه را کرده و در سفرو حَضَر با او بود. وی در آخرین لحظههای حیات خواجه، همراه با اباقاخان به دیداراستاد شتافت ودر آنجا بود که به سلطان گفت که آموختنیهای لازم را از خواجهفراگرفته است. وی چندین کتاب تألیف کرد که یکی از آنها نهایهالادراک فیدِرایهالافلاک در دانش نجوم به زبان فارسی است. وی آثاری نیز در فلسفه دارد کهیکی از آنها شرح حکمهالاشراق اثر سُهْرَوردی است.
خواجه افزون بر شاگردان، همکاران زیادی هم در رصدخانه مراغه داشت کهصرف نظر از کار روزانه، در آنجا با یکدیگر به مباحث علمی میپرداختند. یکی ازآنها نجمالدین کاتبی قزوینی (م رمضان 675) بود که آثاری در منطق و فلسفه نوشتهاست. برخی دیگر از همراهان وی عبارت بودند از: فخرالدین رصدی مراغی(م667)، فریدالدین طوسی (م م 699) محییالدین مغربی (م 682) و بسیاری دیگر.
تفکر فلسفیِ اسلامی در آستانه حمله مغول
بدون تردید، حمله مغول، جهان اسلام، بهویژه ایران را گرفتار یک انقطاع تاریخیکرد. این انقطاع، در ظاهر و در درجه نخست، به از بین رفتن دستگاه خلافت مربوطمیشد. با این حال، قرن هفتم هجری، از جهاتی دیگر نیز یک مقطع مهم در تاریختفکر اسلامی به حساب میآید. پیش از این، اشاره کردیم که در آغاز قرن ششم، بررشته فلسفه و کلام و مُناظره، از سوی امام محمد غزّالی یک ضربه اساسی وارد شد.کتاب مهم او با عنوان تهافت الفلاسفه در رد بر فلاسفه نوشته شد و ضمن آن، خطبطلانی بر رشته فلسفه در دنیای اسلام کشیده شد. با توجه به نفوذ غزّالی و اهمیتوجایگاه وی، و همراهی مدارس نظامیه اهل سنت با این تفکر، ریشه اندیشهفلسفی در جهان اسلام گرفتار آسیب شدیدی شد.
این تنها یک روی سکّه بود. از سوی دیگر، صوفیان رخنه خود را در تفکراسلامی دنبال کردند. آنها به طور کلی، تفکر عقلی و فلسفی را به چیزی نمیگرفتندوبه دنبال تصفیه باطنی و کشف و شهود بودند. حضورِ قاطعِ صوفیان در قرن ششمو هفتم، بهویژه در حوزه ایران، راه را به روی رشد علومِ مختلف و از جملهعقلگرایی در دنیای اسلام بست. یک نمونه، عارف معروف نجمالدین رازیمعروف به دایه (مرگ بعد از 653) است که در کتاب معروف خود مِرْصاد العباد،فلسفه را سرگشتگی میداند و فیلسوفان را در کنار دهریها ـ یعنی مادیها ـ معرفیمیکند و مینویسد:
آنگه از زمره اولئک کَالانْعام بَلْ هُم اضلّ بیرون آید و به مرتبه انسانی رسد و ازحجاب غفلت یَعلمُون ظاهِرا من الحیاه الدنیا و هم عَنِ الاخره غافِلونخلاص یابد و قدم به ذوق و شوق در راه سلوک نهد تا آنچِ در نظر آورد در قدم آوردکه ثمره نظر ایمان است و ثمره قدم عرفان. بیچاره فلسفی و دهری و طبایعی که ازاین مقام محرومند و سرگشته و گم گشته.
وی در موارد دیگری در کتاب خود که درست در اوج حملات مغول نگاشته شده،به نقد فلاسفه پرداخته است. در جایی دیگری با تخطئه کسانی که به فلسفه مشغولند مینویسد:
و این آفتْ امروز در میانِ مسلمانی بسیار شده است که بسی جُهّالْ خود را بهتحصیلِ این علوم مشغول کردهاند و آن را علمِ اصولِ دین نام کردهاند تا کسی برخُبْثِ عقیدت و فسقِ معامله ایشان واقف نشود. و بسی طالبْ علمان که نظریندارند در علومِ دینْ سفرها میکنند و از اتفاق بد و خذلانِ حق با صحبت مُفَلْسِفیمیافتند و از این نوع علم، پیش ایشان مینهند و به تدریج آن کفرها در نظر ایشانمیآرایند که ما محققان خواهیم بود و از تقلید خلاصی خواهیم یافت.
شیخ شهابالدین عمر سُهْرَوردی (539 ـ 632) ـ همشهری سهروردی معروفِصاحب مکتب اشراق ـ نیز به شدّت ضد فلسفه است. وی در کتاب رَشْفُ النصائحالایمانیه و کشف الفضائح الباطنیه فلسفه را بلایی میداند که به جان اسلام افتاده است.همو فلاسفه را گمراه و مذهبِ آنان را مخالف شریعت اسلام میداند ومینویسد:
از طایفه فلاسفه، جمعی که به مدینهالسلام اسلام تحصن نموده، مخالفت پادشاهشریعت پیش گرفتند و تلبّس به لباس ملّت زهرا وسیله صیانتِ عِرض و حیاتگردانیده، دست از آستین عداوتْ بیرون آوردند، مُقدَّم ایشان ابنسینا و ابونصرفارابی که اختیار مذهبِ ارسطو نموده، سخنان او را به نقل و تدوین منتشرساخته، جَوْدتِ ذهن و سلامتِ فطرت را به ترویجِ ضَلالات او باطل گردانیدند.
این قبیل برخوردها از سوی رهبران صوفیه، با توجه به نفوذ آنان میان مردم، آسیبزیادی به علوم عقلی در جهان اسلام زد و دست کم مانع از پیشرفت آن شد، چنان کهپس از آن، رشته فلسفه از جهان تسنن رخت بربست.
دشمنی فقیهان هم با فلسفه، بُعْد دیگر ماجرا بود که داستان آن بسیار طولانیاست. نفوذ فقیهان در جامعه اسلامی، تا قرنها مانع رشد فلسفه بود. با این حال،اقلیتِ فیلسوف، همچنان حضور خود را تا قرن ششم و بعد از آنْ به صورتمحدودتری ادامه داد.
افزون بر اینها، شکّاکیت فلسفی و کلامی از نوع آنچه که عمر خیام در اشعارخویش مطرح میکرد، دامنگیر بسیاری از مردم شده بود. اشعار وی در عمقِخویش هر معنایی داشت، در صورت ظاهرْ تردید و شک را در تمامی اصولِ فلسفیدامن میزد. او خود به کشف و شهود عارفان نیز بیاعتنا بود و به صراحت بر عدمامکان دستیابی به چرایی آفرینش جهان و انسان اصرار میورزید:
در دایرهای کامدن و رفتن ماستآن را نه نهایت نه بدایت پیداست
کس می نزند دمی در این معنا راستکاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست
جبرگرایی رایج در تفکر اشعری، خیّام را بر آن میداشت تا قضا و قدر آنچنانی رامورد تمسخر قرار دهد و بگوید:
بر من قلمِ قضا چو بی من رانندفردا به چه حُجَّتم به داور خوانند؟
و در شعر دیگر گوید:
حکمی که از آن محال باشد پرهیزفرموده، و امر کرده کز وی بگریز!
و نمونه دیگرش آن که:
یا رب تو جمالِ آن گل مِهرانگیزآراستهای به سنبل عنبر بیز
آنگه بکنی حکم که در وی منگراین حکم چنان بود که کجدار ومریز
و در جای دیگر از تحیّر و سرگشتگی در اسرار آفرینش انسان میگوید:
بیرون ز تحیّر ای پسر چیست بگوواقف شده از کار جهان کیست بگو
هرگز به خوشی کسی شبی زیست بگوکاو روز دگر بهزار نَگِریست بگو
از این قبیل شکّاکیت در اشعار خیّام یا آنچه در آن روزگار و پس از آن به وی منسوبشده، بسیار است.
به جز خیام، فخرالدین عُمَر رازی (م 606)، متکلم سنّی اشعری مذهب نیز، بانیروی شکاکیت فلسفی قوی خود، ضربات سختی بر پیکره تفکر فلسفی وارد کرد.در دفتر دوم اشاره کردیم که وی را امامُ المشکِّکین لقب دادهاند. وی به رغمتخصص فراوانش در فلسفه و آفرینش فضاهای جدید در استدلالهای فلسفی،تکمیل کننده کار غزّالی در ایجاد تردید در عقلانیت اسلامی است.
شماری از شاعران نیز بر این وضعیت دامن میزدند. ظهور شعرِ عرفانی، آن همبه گونهای که عشق مجازی و عشق حقیقی را در آمیخته بود، کمابیش اشاعه دهندهنوعی لاابالیگری در جامعه اسلامی بود. به این شعر توجه کنید:
جز راه قلندران میخانه مپویجز باده و جز سماع و جز یار مجوی
در کف قدح باده و بر دوش سبویمِیْ نوش تو ای نگار و بیهوده مگوی
این قبیل اشعار که در میان شاعرانِ قرن ششم و هفتم به بعد، فراوان به چشممیخورد، کمترینْ نتیجه آن، از هم گسستن نظامِ شریعت در جامعه اسلامی یا تأویلآن به اندیشههای صوفیانه بود.
در برابر چنین وضعیتی، فلسفه و کلام باید مقاومت میکرد. این کاری بود کهخواجه نصیرالدین طوسی و علامه حِلّی در میان شیعیان انجام دادند و تا حد زیادیتفکرِ اعتقادی شیعه را مسلّح به فلسفه و کلام کردند. اگر بخواهیم نگاه دیگری بهپیوند فلسفه با تشیع داشته باشیم، میتوانیم بگوییم که برای نجات خود، دست بهدامان تشیع شد؛ همان طور که اندکی بعد، تصوّف نیز تحت نامِ عِرفان در بخشی ازجامعه شیعه نفوذ کرد.
به هر روی، حمله مغول در زمانی صورت گرفت که اندیشه اسلامی، چنداناستوار نبود و این یورش، باز به آشفتگی فکری در دنیای اسلام دامن زد. در طیچند قرن، تفکر اسلامی سخت گرفتار کشمکشهای میان فلاسفه، فقها، عرفا وصوفیه و گروهی از جریانات افراطی بود که به برخی از آنها خواهیم پرداخت. آنچهمیتوان گفت این که، آشفتگی فکری در شرق اسلامی بیش از غرب اسلامی بود.دستکم، یکی از دلایل آن، این بود که یورش مغولان به غرب اسلامی نرسیدوانسجام فکری آن دیار تا اندازهای برقرار ماند.
نکتهای که در باره رشد علوم، به طور کلی، میتوان گفت این است که، حملهمغول، حد فاصل دو دوره متفاوت در سطح علم و دانش در دنیای اسلام است. آثارپیش از مغول، آثار ارجمند و با ارزش و از نظر سطح علمی بسیار بالاست؛ در حالیکه آثارِ پس از حمله مغول، به طور عموم در سطحی پایینتر قرار دارد. این نشانگرآن است که حمله مغول آسیب جدّی بر تمدن اسلامی وارد کرده است.
شیعیان و مغولان
با سقوط عباسیان، دامنه نفوذ اسلامِ سُنّی کاهش یافت و گروههای مختلف،توانستند آزادانهتر به نشر عقاید خویش بپردازند. در این میان، سنیان، شیعیان رامتهم کردند که در سقوطِ بغداد با مغولان همراهی کردهاند. اندک آگاهی از چگونگیتصمیمگیری مغولان، نشان میدهد که آنان از چند دهه پیش از آن، مصمم به ساقطکردن عباسیان بودند و از آنجا که عباسیان نتوانستند موقعیت خود را به درستی درککرده و تصمیم لازم را بگیرند، به راحتی سقوط کردند. افزون بر آن، گذشت کهمستوفی نوشته است که هولاگو به دعوت یک قاضیِ سنی از اهالی قزوین، برای ازبین بردن دولت شیعه اسماعیلی به ایران آمد.
به هر روی، پس از سقوط بغداد، عالمان بغداد از سنی و شیعه، به هر دلیل،تصمیم به بازسازی میراث برباد رفته گرفتند. در آن زمان، حساسیت مذهبی بهمقدار زیادی از بین رفته بود. لازم به یادآوری است که ابنعلقمی که خود شیعهامامی بود، در کار تأسیس دانشگاه مُسْتَنْصریه که ویژه مذاهب چهارگانه اهل سنتبود، مشارکت فعّال داشت. این نشان از کاهش حساسیتهای مذهبی دارد. گرچهممکن است برخی از شیعیان با این اقدام او موافقت نکرده باشند. به هر رویمصیبت برای همه مصیبت بود، دولت شیعیان اسماعیلی، پس از نزدیک به دویستسال استقرار در الموت و خراسان، به دست مغولان سرنگون شده بود؛ درست همانطور که خلافت سنی عباسی هم، پس از پانصد وبیست وچهار سال سقوط کرده بود.
با این همه، میتوان گفت که شیعیان در فضای جدید، از نبودن خلافتِ عباسیخوشحال به نظر میرسیدند، چرا که آزادی بیشتری برای فعالیتهای مذهبی خودداشتند. با این حال، این بدان معنا نبود که از سلطه مغولان راضیاند. زمانی کههولاگو بر بغداد حاکم شد، علمای شیعه و سنی بغداد را گرد آورد و یک پرسش ازآنان کرد. آن پرسش این بود که آیا حاکم عادل کافر بهتر است یا حاکم مسلمان ظالم.ابنطاووس (م 664) یکی از علمای شیعه که در آنجا حاضر بود گفت که حکومتحاکم عادل کافر، بهتر از حکومت ظالمانه مسلمان است.
به هر روی در شرایط تازه، شیعیان از آزادی عمل و اندیشه بیشتری بهرهمندبودند، چرا که مغولان، از اساس، اعتقادی به سختگیری مذهبی نداشتند. به همیندلیل شمار شیعیان بسیار فراوان شد و در عراق ، به ویژه بغداد وشهرهایی چونحله، نجف و کربلا نفوذ زیادی به دست آوردند.
تفکر مذهبی و فقهی شیعه
در قرن پنجم، نجف و بغداد مرکز علمی تشیع بود. در ایران، ری و ساری و سبزواراین مرکزیت را عهدهدار بودند. طالبان علم، از ایران رهسپار عراق میشدند و پساز تحصیل، به ایران بازگشته، در مدارس ری و خراسان و مازندران به تربیتشاگردان و نشر احادیث اهل بیت میپرداختند. در انتهای قرن ششم و پس از آن،شهر حلّه، مرکزیت مهمی برای فرهنگ شیعه شده بود.
در این سه زمان، سه تحول فکری صورت گرفت که مستقیم و غیر مستقیم تفکرشیعه را تحت تأثیر قرار داد:
1 ـ در دفتر دوم گذشت که تشیعِ بغداد در قرن سوم و چهارم، برخلاف تشیعِ قم،تشیع کلامی بود. بخشی از این گرایش، میراث امامان و شاگردان آنها از جمله هشامبن حَکَم و وجود افراد برجسته از خاندان نوبختی بود. بخش دیگر آن برخاسته ازفضای عقلگرایانه بغداد، به ویژه فرقه معتزله بود که سبب شد تا شیعیان، بیش ازپیش در مباحث کلامی وارد شوند. بدین ترتیب، تشیع از زمانِ شیخِ مفید، تا سیدمرتضی وتا شیخ طوسی، قدم به قدم کلامیتر شد. این وضعیت در ری نیز که پیرومکتب بغداد بود، دنبال میشد. این حرکت تا به آنجا رفت که تشیع کلامی، تقریباجای خود را به تشیع فلسفی داد. در برابر، اهل سنت، روز به روز از فلسفه و حتیکلام دورتر میشدند.
از پیش از خواجه نصیر، عالمان متکلم شیعه، با روشهای عقلی در مباحث آشناشده و در این باره، از میراث معتزله استفاده میکردند. این حرکت در ری و حلهدنبال میشد. یکی از کسانی که در این باره، تحقیقات نوینی ارائه داد سدیدالدینحِمصی رازی در کتاب المُنْقِذ مِنَ التقلید ـ رهاکننده از تقلید ـ است که کتابش را درشهر حله تدریس کرد. به طور اصولی، در نگرش فلاسفه و متکلمان، مخالفان عقل،یعنی سنیان و اهل حدیث، گرفتار تقلید بودند، در حالی که فلاسفه و متکلمینمدعی آن بودند که اصول دین را به صورت استدلالی و عقلی ارائه میکنند.
شخصیت برجسته دیگر، جعفر بن حسن (م 676) معروف به محقق اول، فقیهومتکلم زبردست شیعی است که در مقدمه کتاب المَسْلَک فی اصولالدین براین نکتهتأکید میورزد که با استفاده از تجاربِ معتزله، بنا دارد تا عقاید معقول مورد نیاز رادر اصول دین بیان کند. وی در بسیاری از نوشتههای کلامی خود، نشان میدهد کهبیش از نسلهای گذشته شیعه، به پیروی از مباحث عقلی پرداخته است.
به هر روی، سیر این حرکت، در خواجه نصیرالدین طوسی به کمال خود رسیدودانش کلام در شیعه به مرور به فلسفه تبدیل شد. نسل بعد از خواجه، آثارِ کلامیوفلسفی زیادی پدید آوردند و حوزههای علمی شیعه، افزون بر نیرومندیش درفقه، در فلسفه نیز قدرت و استحکام یافت.
2 ـ ترکیبِ تشیع و فلسفه، تنها یکی از کارهای جدیدی بود که از قرن ششم بهبعد صورت گرفت. اقدام جدیدِ دیگر، آشتی دادن تشیع با تصوف بود که در اینروزگار، تقریبا همه دنیای اسلام را گرفته بود. شیوع تصوف و بالاگرفتن قدرتمشایخ صوفیه تا بدان حد بود که شیعیان نیز که به سختی مقاومت میکردند، بهتدریج تحت تأثیر آموزههای عرفانی و صوفیانه قرار گرفتند. البته اگرتفاوتتصوف و عرفان در این باشد که صوفیه گروهی متشکل و سازمان یافتهاند و درعرفان چنین چیزی مورد نظر نیست، باید گفت، شیعه به عرفان گرایید نه به تصوف.گرچه باید دانست که در آن روزگار، تفاوتی که امروز میان تصوف و عرفان موردنظر است، وجهی و اساسی نداشته و مطرح نبوده است. با این حال، برخی از مشایخصوفیه، در همان روزگار نیز، از برخی از جنبههای منفی روشهای خانقاهیودرویشی انتقاد میکردهاند؛ چیزهایی که امروزه به پای تصوف گذاشته شده و ازعرفان متمایز میشود.
از جمله عالمانی که در این راه پیشگام بود، علی بن میثم بحرانی (م679) است کهکتاب شرح نهج البلاغه خود را برای عطاملک علاءالدین جوینی نوشت. وی در اینکتاب و برخی آثار دیگر، مَشْرَبِ عرفانی خود را نشان داده است. وی همچنین دردانش کلام نیز آثار ارجمندی دارد. زندگی و مرگ وی در بحرین، نشان میدهد کهاین منطقه، از قرنها پیش، یکی از مراکز مهم شیعه بودهاست.
3 ـ در طی دو قرن، یک تحول دیگر هم رخ داده بود و آن این که تصوف هم رنگفلسفی به خود گرفته بود. در واقع، تلفیق میان عرفان و فلسفه از ابنسینا آغاز شدوقدم به قدم، کوشش شد تا این دو با یکدیگر آشتی کنند. شاید همین مسأله نیزکمک کرد تا تشیع فلسفی هم، کمکم رنگ و روی عرفانی به خود بگیرد.
اما فقه شیعه در این دوره، باز در عراق و بیش از همه در شهر حلّه و حَلَبمتمرکز بود و از آنجا به ایران منتقل میشد. مهمترین کتابی که در حکم یک متنرسمی برای تفکر فقهی شیعه در قرون اخیر بوده، کتابی است که در همین سالها،در شهر حلّه نوشته شد. نام این کتاب شَرایع الاسلام و مؤلف آن محقق اول (م676)است.
آنچه در نظر فکری در فقه شیعه اهمیت مییابد، همان عقلگرایی و دور شدن ازحدیث است. فقه این دوره، تحت تأثیر دانش اصول فقه که در این زمان به طورجدیتر وارد فقه شیعه شده بود، به مراتب بیش از گذشته استدلالی و عقلی شد. بههمین دلیل از قرن ششم به این سو، کمتر کتاب حدیثی نوشته شده است و درکتابهای فقهی نیز استدلالها و بحثها بیش از پیش، رنگ و روی استنباطی وعقلی دارد. به علاوه، شیعیان که حَشْر و نشر زیادی با دانشمندانِ اهل سنتوکتابهای فقهی آنان داشتند، فقه شیعه را به شدّت گسترش دادند، چرا که فقه اهلسنت، فروعات بیشتری داشت و شیعه نیز باید برای آن فروعاتِ فقهی، پاسخهاییآماده میکرد. علامه حلی (726) در این باره، کارهای بزرگی انجام داد که در جایخود به آن اشاره خواهیم کرد.